بی یاد لب تو خضر دل مرده شود
بی فیض رخت بهشت پژمرده شود
پژمرده شود دلم ز تاثیر غمت
از آتش اگر کباب افسرده شود
بی یاد لب تو خضر دل مرده شود
بی فیض رخت بهشت پژمرده شود
پژمرده شود دلم ز تاثیر غمت
از آتش اگر کباب افسرده شود
توفیق گذشته گر به ما باز آید
این بخت عجوز بر سر ناز آید
شاهین کرم گر بگشاید پر و بال
بس طایر بسمل که به پرواز آید
عرفی لب معنی ام دم از نور زند
آتش به نهاد شجر طور زند
منصور دم از بی ادبی می زد و من
مرغ ادبم نغمهٔ منصور زند
عرفی نه مرا حاصل کان می باید
محصول زمین و آسمان می باید
آن کو به قناعت مثل آید، او را
گر هیچ نه، گنج شایگان می باید
گر دل بردم عشوه نمایی چه شود
یابد دلم از عشوه صفایی چه شود
صد کعبه و سومنات آبادان است
معمور شود کلیسیایی چه شود
خوش آن که شراب همتم مست کند
آوازهٔ امید مرا پست کند
گر دست زنم به کام، در دست دگر
شمشیر دهم که قطع آن دست کند
ای خواجه چو از تو مرگ جان خواهد برد
اسباب زمانه هم زمان خواهد برد
پیچیدن تن در کفن دیبا چیست
بگذار کفن، سگ استخوان خواهد برد
ای آهوی فتنه سنبلت را به کمند
در دام فریبت اهل ایمان در بند
بعد از تو به نزد ماست اسلام عزیز
نازی که ز هم بریزد آن ترک بلند
در علم و عمل چو ذوفنون آید مرد
آرایش بیرون و درون آید مرد
از معرکه بی زخم برون آید مرد
وز پردهٔ کار غرق خون آید مرد
تا کی برت اظهار عدم نتوان کرد
یک مو ز رعونت تو کم نتوان کرد
دامن به میان برزده خواهی رفتن
جایی که کلاه گوشه خم نتوان کرد