فردا که معاملان هر فن طلبند
حسن عمل از شیخ و برهمن طلبند
زان ها که دروده ای جوی نستانند
آن ها که نکشته ای به خرمن طلبند
فردا که معاملان هر فن طلبند
حسن عمل از شیخ و برهمن طلبند
زان ها که دروده ای جوی نستانند
آن ها که نکشته ای به خرمن طلبند
ایوب به صبر خویشتن می نازد
یعقوب به بوی پیرهن می نازد
داوود به لحن خویشتن می نازد
این عشق به ناله های من می نازد
ای مهر تو هیچ وکین دشمن هم هیچ
آهنگ سرود هیچ و شیون هم هیچ
از هر چه نقاب می گشایی عشق است
عرفی همه هیج و هیچ گفتن هم هیچ
از عشق شراب نیستی جوید روح
زین می شکند صراحی توبه نصوح
آن جا که محیط عشق توفان خیز است
گهوارهٔ اطفال بود کشتی نوح
مستوری دل طلب که مستی این جاست
دریوزه گزین که چرب دستی این جاست
دست از همه بگسل و در آویز به دوست
یک رنگی و نیستی و هستی این جاست
آن شور که این مفرد و این وافی چیست
یک جرعه بس، این دُرد و این صافی چیست
در هر دو جهان یک درم، آن گاه سره
چندین محک تمیز صرافی چیست
صحرای هوس خار تمنا خیز است
زین ره به سفر مرو که غوغا خیز است
این بادیهٔ کفر تو سودا کردی
زین مرحله کوچ کن که یغما خیز است
دل در هوس وصل تسلی طلب است
در پردهٔ صورت است و معنی طلب است
گفتم که به یأس دل تسلی یابد
فریاد که یأس هم تسلی طلب است
عرفی دل ما بسی پریشان نظر است
هر دم هوسش به غمزه ای راهبر است
زنهار به رنگ و بوی دنیا مگرو
کاین باغچه را شکوفه ای بی ثمر است
ای آن که رهت به بزم مقصودی نیست
صد روشنی ات ز شمع بی دودی نیست
غلمان مطلب جزای طاعت، زنهار
با دوست کن این بیع که بی سودی نیست