ای روشنی دیده بینا که تویی
گویایی نطق های گویا که تویی
آنجا که تویی محل قرب است ولیک
مارا چه محل رسیدن آنجا که تویی
ای روشنی دیده بینا که تویی
گویایی نطق های گویا که تویی
آنجا که تویی محل قرب است ولیک
مارا چه محل رسیدن آنجا که تویی
ای ابر پر آب بر هوا می پویی
گریان گریان رخ ز حیا می شویی
فریاد کنان چو رعد و برداشته آب
از بهر حسین ، کربلا می جویی
گر تیر به جانب فلک بگشایی
شب خال سیه از رخ مه بربایی
از تیر تو خصم تو کمان پشت شود
گر پشت کمان خود برو بنمایی
ای باد صبا غالیه سا می آیی
چون مشک خطا نافه گشا می آیی
معلومم شد که از کجا می آیی
از تربت آل مصطفی می آیی
در دست مرض گرچه زبون می آیی
برپای روی و سرنگون می آیی
گر بر سرت آسیا همی گردانند
چون سفله ز آسیا برون می آیی
ای جان اثری ز مظهر خاک بجوی
ای گوهر پاک گوهر پاک بجوی
از سوک حسن مذاق ما پر زهر ست
از نوش لبش مایه تریاک بجوی
گر چه به تصور از خود آگاه شوی
در هود به غلط مشو که گمراه شوی
در چاه غرور اگر بمانی دل را
هاروت صفت مقیّد چاه شوی
ای روشنی دیده بینا چونی
ای بلبل خوش لهجه گویا چونی
تن های همه فدای تنهایی تو
تا در لحد تنگ ، تو تنها چونی
ای احمد دلخسته تو با ما چونی
وای تازه گل خّرم رعنا چونی
ما بی تو چو پروانه ز بی پروایی
ای چشم و چراغ ما تو بی ما چونی
ای مرگ چه گویم که چه ها ساخته ای
پرداخته ای هر آنچه پرداخته ای
بس تخت سلاطین که به هم برزده ای
بس تاج ملوک کز سر انداخته ای