به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

دلدارم گفت کان فلان زنده بچیست الفرقُبین الطیور و اجنحتها و بین اجنحة همم العقلاء اَنّ الطیو رباجنحتها تط یرالی جه ةمِن الجهات و العقلاء باجنحة هممهم یطیرونَ عَن الجهات لِکلّ فرس طویل ةو لِکلّ داب ةاصطبلُ ولِکلّ طیر وک رٌوا للهّ اعلم.

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 1:38 PM

فرمود این که میگویند در نفس آدمی شریّ هست که در حیوانات و سِباع نیست نه از آن روست که آدمی ازیشان بدترست، از آن روست که آن خوی بد و شر نفس و شومیهایی که در آدم است برحسب گوهر خفیست که دروست که این اخلاق و شومیها و شر حجاب آن گوهر شده است چندانک گوهر نفیستر و عظیمتر و شریفتر حجاب او بیشتر، پس شومی و شر و اخلاق بد سبب حجاب آن گوهر بوده است، و رفع این حجب ممکن نشود الاّ بمجاهدات بسیار، و مجاهدها بانواع است اعظم مجاهدات آمیختنست با یارانی که روی بحقّ آورد هاند و ازین عالم اعراض کردهاند هیچ مجاهدهٔ سخ تتر ازین نیست که با یاران صالح نشیند که دیدن ایشان گدازش و افنای آن نفس است و ازینست که میگویند چون مار چهل سال آدمی نبیند اژدها شود یعنی که کسی را نم یبیند که سبب گدازش شر و شومی او شود، هر جا که قفل بزرگ نهند دال بر آنست که آنجا چیزی نفیس و ثمین هست و اینک هر جا حجاب بزرگ گوهر بهتر چنانک مار بر سر گنجست تو زشتی ما را مبین نفایس گنج را ببین.

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 1:38 PM

سُئِلَ عِیْسی عَلَیْهِ یَا رُوْحَ اللهِّ اَیُّ شَیْیءِ اَعْظَمُ وَمَا اَصْعَبُ فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ قَالَ غَضَبُ اللهِّ قَالوا وَمَا یَنْجِی عَنْ ذلِکَ قَالَ اَنْ تَکْسِرَ غَضَبَکَ وَ تَکْظِمَ غَیْظَکَ طریق آن بود چون نفس خواهد که شکایت کند خلاف او کند و شکر گوید و مبالغه کند چندانی که در اندرون خود محبّت او حاصل کند زیرا شکر گفتن به دروغ از خدا محبت جستن است، چنین می فرماید مولانای بزرگ قدس الله سرهّ که اَلشِّکَایَةُ عَنِ الْمَخْلُوْقِ شِکَایَةٌ عَنِ الْخَالِقِ و فرمود دشمنی و غیظ در غیبت تو بر تو پنهانست همچون آتش چون دیدی که ستارهٔ جست آن را بکش تا بعدم باز رود از آنجا که آمده است و اگر مدد کنی بکبریتِ جوابی و لفظ مجازاتی ره یابد و از عدم دگر و دگر روان شود و دشوار توان آن را بازفرستادن بعدم اِدْفَعْ بِالَّتِیْ هِیَ اَحْسَنُ تا قهر عدو کرده باشی از دو وجه یکی آنک عدو گوشت و پوست او نیست اندیشهٔ ردیست چو دفع شد از تو ببسیاری شکر هر آینه ازو نیزدفع شود، یکی طبعاً که اَلْاِنْسَانُ عَبِیْدُ الْاِحْسَانِ و دومّ چو فایده نبیند چنانک کودکان یکی را بنامی میخوانند او دشنام میدهد ایشان را رغبت زیادت میشود که سخن ما عمل کرد و اگر تغییر نبیند و فایدهٔ نبیند میلشان نماند، دومّ آنک چو این صفت عفوی در تو پیدا آید معلوم شود که مذمتّ او دروغست کژ دیده است، او ترا چنانک توی ندیده است، و معلوم شود که مذموم اوست نه تو و هیچ حجّتی خصم را خجل تر از آن نکند که دروغی او ظاهر شود پس تو بستایش در شکر او را زهر میدهی زیرا که اظهار نقصانی تو میکند تو کمال خود ظاهر کردی که محبوب حقیّ که وَالْعَافِیْنَ عَنِ النَّاسِ وَاللهُّ یَحِبُّ الْمُحْسِنیْنَ محبوب حق ناقص نباشد چندانش بستاکه یاران او بگمان افتند که مگر با ما بنفاقست که با اوش چندان اتفّاقست: برکن بر وفق سبلتشان گرچه دولتند بشکن بحکم گردنشان گرچه گردنند وَفَقنَّااللهُّ لِهذا.

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 1:38 PM

میان بنده و حق حجاب همین دوست و باقی حجب ازین دو ظاهر میشود و آن صحّت است و مال آنکس که تن درستست میگوید خدا کو من نمیدانم و نمیبینم همین که رنجش پیدا میشود آغاز میکند که یااللّه یااللّه و بحق همراز و همسخن میگردد پس دیدی که صحّت حجاب او بود، و حقّ زیر آن درد پنهان بود، و چندانک آدمی را مال و نوا هست اسبب مرادات مهیاّ میکند و شب و روز بآن مشغولست همین که بینواییش رو نمود نفس ضعیف گشت و گرد حق گردد: مستیّ و تهی دستیت آورد بمن من بندهٔ مستی و تهی دستی تو حقّ تعالی فرعون را چهارصد سال عمر و ملک و پادشاهی و کامروایی داد جمله حجاب بود که او را از حضرت حقّ دور میداشت یک روزش بی مرادی و درد سر نداد تا نبادا که حقّ را یادآرد گفت تو بمراد خود مشغول میباش و ما را یاد مکن شبت خوش باد. از ملکت سیر شد سلیمان وایّوب نگشت از بلاسیر

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 1:38 PM

خَلَقَ آدَمَ عَلی صُوْرَتِهِ آدمیان همه مظهر میطلبند، بسیار زنان باشند که مستور باشند امّا رو باز کنند تا مطلوبی خود را بیازمایند چنانک تو اُستره را بیازمایی و عاشق بمعشوق میگوید من نخفتم و نخوردم و چنین شدم و چنان شدم بی تو معنیش این باشد که تو مظهر میطلبی مظهر تو منم تا بدو معشوقی فروشی، و همچنین علما و هنرمندان جمله مظهر میطلبند کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیاً فَاحْبَبْتُ اَنْ اَعْرَفُ، خلق آدم علی صورته اَی علی صورة احکامه احکام او در همه خلق پیدا شود، زیرا همه ظلّ حقّند و سایه بشخص ماند، اگر پنج انگشت باز شود سایه نیز باز شود و اگر در رکوع رود سایه هم در رکوع رود و اگر دراز شود هم دراز شود پس خلق طالب طالب مطلوبی و محبوبیاند که خواهند تا همه محبّ او باشند و خاضع، و با اعدای او عدو و با اولیای او دوست، این همه احکام وصفات حقسّت که در ظلّ مینماید غایة ما فی الباب این ظلّ ما از ما بی خبرست، امّا ما باخبریم ولیکن نسبت بعلم خدا این خبرما حکم بیخبری دارد، هرچه در شخص باشد همه در ظلّ ننماید جز بعضی چیزها پس جملهٔ صفات حق درین ظلّ ما ننماید بعضی نماید که وَمَا اُوْتِیْتُمْ مِنَ الْعِلْمِ اِلَّا قَلِیْلاً.

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 1:38 PM

سراج الدیّن گفت که مسئلهٔ گفتم اندرون من درد کرد فرمود آن موکلّیست که نمیگذارد که آن را بگویی اگرچه آن موکّل را محسوس نمیبینی ولیکن چون شوق و راندن و الم میبینی دانی که موکّلی هست مثلاً در آبی میروی نرمی گلها و ریحانها بتو میرسد و چون طرف دیگر میروی خارها در تو میخلد، معلوم شد که آن طرف خارستانست وناخوشی و رنجست و آن طرف گلستان و راحت است، اگرچه هر دو را نمیبینی این را وجدانی گویند از محسوس ظاهر ترست مثلاً گرسنگی و تشنگی و غضب و شادی جمله محسوس نیستند اماّ از محسوس ظاهرتر شد، زیرا اگرچشم را فراز کنی محسوس را نبینی امّا دفع گرسنگی از خود بهیچ حیله نتوانی کردن و همچنین گرمی در غذاهای گرم و سردی و شیرینی و تلخی در طعامها نامحسوساند و لیکن از محسوس ظاهرترست، آخر تو باین تن چه نظر میکنی ترا باین تن چه تعلقّ است تو قایمی بی این، وهماره بیاینی اگر شبست پروای تن نداری و اگر روزست مشغولی بکارها هرگز باتن نیستی، اکنون چه میلرزی برین تن چون یک ساعت با وی نیستی جایهای دیگری تو کجا و تن کجا اَنْتَ فِی وَادٍ وَانَا فِیْ وَادٍ این تن مغلطهٔ عظیم است، پندارد که او مُرد او نیز مُرد، هی تو چه تعلقّ داری بتن این چشم بندی عظیم است، ساحران فرعون چون ذرهّٔ واقف شدند تن را فدا کردند خود را دیدند که قایماند بی این تن و تن بایشان هیچ تعلقّ ندارد و همچنین ابراهیم و اسماعیل و انبیا و اولیا چون واقف شدند از تن و بود و نابود او فارغ شدند. حجاّج بنگ خورده و سَر بر در نهاده بانگ میزد که در را مجنبانید تا سرم نیفتد پنداشته بود که سرش از تنش جداست و بواسطهٔ در قایمست، احوال ما و خلق همچنین است پندارند که ببدن تعلقّ دارند یا قایم ببدناند.

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 1:38 PM

هر علمی که آن بتحصیل و کسب در دنیا حاصل شود آن علم ابدانست و آن علم که بعد از مرگ حاصل شود آن علم ادیانست، دانستن علم اَنَاالحق علم ابدانست، اَنَاالحق شدن علم ادیانست، نور چراغ وآتش رادیدن علم ابدانست، سوختن در آتش یا درنور چراغ علم ادیانست،هرچ آن دیدست علم ادیانست،هرچ دانش است علم ابدانست، میگویی محققّ دیدست ودیدنست باقی علمها علم خیالست مثلاً مهندس فکر کرد و عمارت مدرسهٔ را خیال کرد هر چند که آن فکر راست و صوابست اماّ خیالست، حقیقت وقتی گردد که مدرسه را برآرد و بسازد اکنون از خیال تا خیال فرقهاست: خیال ابوبکر و عمر و عثمان و علی بالای خیال صحابه باشد و میان خیال و خیال فرق بسیارست، مهندس دانا خیال بنیاد خانهٔ کرد و غیرمهندس هم خیال کرد فرق عظیم باشد، زیرا خیال مهندس بحقیقت نزدیکترست، همچنین که آن طرف درعالم حقایق و دید ازدید تا دید فرقهاست، مالانهایه، پس آنچ میگویند هفتصد پرده است از ظلمت و هتفصد ازنور هرچ عالم خیالست پردهٔ ظلمت است، و هرچ عالم حقایق است پردهای نورست، اماّ میان پردهای ظلمت که خیالست هیچ فرق نتوان کردن و در نظر آوردن از غایت لطف، با وجود چنین فرق شگرف و ژرف در حقایق نیز نتوان آن فرق فهم کردن.

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 1:38 PM

اهل دوزخ در دوزخ خوشتر باشند که اندر دنیا، زیرا در دوزخ از حق باخبر باشند و در دنیا بیخبرند از حقّ و چیزی از خبر حقّ شیرینتر نباشد پس آنچ دنیا را آرزو میبرند برای آنست که عملی کنند تا از مظهر لطف باخبر شوند، نه آنک دنیا خوشترست ازدوزخ و منافقان رادر درک اسفل برای آن کنند که ایمان بر او آمد کفر او قوی بود عمل نکرد، او را عذاب سختتر باشد تا از حقّ خبر یابد کافر را ایمان بر او نیامد کفر او ضعیف است بکمتر عذابی باخبر شود،همچنانک میزری که برو گرد باشد و قالییی که برو گرد باشد میزر را یک کس اندکی بیفشاند پاک شود اماّ قالی را چهارکس باید که سخت بیفشاند تا گرد ازو برود، و آنچ دوزخیان میگویند افِیْضُوْا عَلَیْنَا مِنَ الْمَاءِ اَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللهُّ حاشا که طعامها و شرابها خواهند یعنی از آن چیز که شما یافتید و بر شما میتابد بر ما نیز فیض کنید، قرآن همچو عروسیست با آنک چادر را کشی او روی بتو ننماید، آنک آنرا بحث میکنی و ترا خوشی و کشفی نمیشود آنست که چادر کشیدن ترا رد کرد و با تو مَکر کرد و خود را بتو زشت نمود، یعنی من آن شاهد نیستم، او قادرست بهر صورت که خواهد بنماید اماّ اگر چادر نکشی و رضای او طلبی بروی کشت او را آب دهی از دور خدمتهای او کنی در آنچ رضای اوست کوشی بی آنک چادر او کشی بتو روی بنماید اهل حقّ را طلبی که فَادْخُلِی فِی عِبَادِیْ وَادْخُلِیْ جَنتِّی حق تعالی بهرکس سخن نگوید، همچنانک پادشاهان دنیا بهر جولاهه سخن نگویند، وزیری و نایبی نصب کردهاند، ره بپادشاه ازو برند حقّ تعالی هم بندهٔ را گزیده تا هر که حقّ را طلب کند در او باشد وهمه انبیا برای این آمدهاند که ره جز ایشان نیستند.

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 1:38 PM

دوستان را در دل رنجها باشد که آن بهیچ داروی خوش نشود، نه بخفتن نه بگشتن و نه بخوردن الّا بدیدار دوست که لِقاء الْخَلِیْلِ شِفَاءُ العَلیْلِ تا حدّی که اگر منافقی میان مؤمنان بنشیند از تأثیر ایشان آن لحظه مؤمن میشود کقوله تعالی وَاِذَا لَقُواالذِّیْنَ آمَنُوْا قَالُوْا آمَناّ فَکَیفَ که مؤمن با مؤمن بنشیند چون در منافق این عمل میکند بنگر که در مؤمن چه منفعتها کند، بنگر که آن پشم از مجاورت عاقلی چنین بساط منقشّ شد واین خاک بمجاورت عاقل چنین سرایی خوب شد صحبت عاقل در جمادات چنین اثر کرد بنگر که صحبت مؤمنی در مؤمن چه اثر کند از صحبت نفسِ جزوی و عقل مختصر جمادات باین مرتبه رسیدند و اینجمله سایه عقل جزویست، از سایه شخص را قیاس توان کردن اکنون ازینجا قیاس کن که چه عقل و فرهنگ میباید که از آن این آسمانها و ماه و آفتاب و هفت طبقهٔ زمین پیدا شود وآنچ در مابین ارض و سماست این جملهٔ موجودات سایهٔ عقل کلیّست، سایهٔ عقل جزوی مناسب سایهٔ شخصش، و سایهٔ عقل کلّی که موجودات است مناسب اوست و اولیای حقّ غیر این آسمانها آسمانهای دیگر مشاهده کردهاند که این آسمانها در چشمشان نمیآید و این حقیر مینماید پیش ایشان و پای برینها نهادهاند و گذشته‌اند

آسمانهاست در ولایت جان

کار فرمای آسمان جهان

و چه عجب میآید که آدمیی از میان آدمیان این خصوصیتّ یابد که پا بر سر کیوان نهد، نه ما همه جنس خاک بودیم حق تعالی در ما قوّتی نهاد که اما از جنس خود بدان قوتّ ممتاز شدیم ومتصرّف آن گشتیم و آن متصرف ما شد تا در وی تصرفّ میکنیم بهرنوعی که میخواهیم گاه بالاش میبریم گاه زیرش مینهیم گاه سرایش می سازیم گاه کاسه و کوزهاش میکنیم گاه درازش میکنیم و گاه کوتاهش میکنیم اگر ما اولّ همان خاک بودیم و جنس او بودیم حقّ تعالی ما را بدان قوتّ ممتاز کرد، همچنین ازمیان ما که یک جنسیم چه عجبست که اگر حقّ تعالی بعضی را ممتاز کندکه ما بنسبت بوی چون جماد باشیم، و اودر ما تصرفّ کند و ما ازو بی خبر باشیم و او از ما باخبر، این که میگوییم بی خبر بی خبری محض نمیخواهیم، بلک هر خبری در چیزی بیخبریست از چیزی دیگر، خاک نیز بآن جمادی از آنچ خدا او را داده است باخبرست که اگر بیخبر بودی آب را کی پذیرا شدی و هر دانهٔ را بحسب آن دایگی کی کردی و پروردی شخصی چون در کاری مجدّ باشد و ملازم باشد آن کار را بیداریش در آن کار بیخبریست از غیر آن، ما ازین غفلت غفلتِ کلّی نمیخواهیم، گربه را میخواستند که بگیرند هیچ ممکن نمیشد روزی آن گربه بصید مرغی مشغول بود بصید مرغ غافل شد اورا بگرفتند، پس نمی باید که در کار دنیا بکلیّ مشغول شدن سهل باید گرفتن و دربندِ آن نمیباید بودن، که نبادا این برنجد و آن برنجد میباید که گنج نرنجد اگر اینان برنجد اوشان بگرداند اماّ اگر او برنجد نعوذباللهّ او را که گرداند، اگر ترا مثلاً قماشات باشد از هر نوعی بوقت غرق شدن عجب چنگ در کدام زنی، اگرچه همه دربایست است و لیکن یقین است که در تنگ چیزی نفیس خزینهٔ دست زنی که بیک گوهر و بیک پاره لعل هزار تجمّل توان ساخت، از درختی میوهٔ شیرین ظاهر میشود اگرچه آن میوه جزو او بود حقّ تعالی آن جزو را بر کل گزید و ممتاز کرد، که در وی حلاوتی نهاد که در آن باقی ننهاد که بواسطهٔ آن جزو بر آن کل رجحان یافت و لباب و مقصود درخت شد کقوله تعلی بَلْ عَجِبُوْا اَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ.

شخصی میگفت که مرا حالتی هست که محّمد و ملک مقربّ آنجا نمیگنجد شیخ فرمود که عجب بنده راحالتی باشد که محمّد در وی نگنجد محمّد را حالتی نباشد که چون تو گنده غل آنجا نگنجد.

مسخرهٔ میخواست که پادشاه را بطبع آورد و هر کسی بوی چیزی پذیرفتند که پادشاه عظیم رنجیده بود بر لب جوی پادشاه سیران میکرد خشمگین مسخره از طرفی دیگر پهلوی پادشاه سیران میکرد بهیچ وجه پادشاه در مسخره نظر نمیکرد درآب نظر میکرد مسخره عاجز شد گفت ای پادشاه در آن آب چه میبینی که چندین نظر میکنی گفت قلتبانی را میبینم گفت بنده نیز کور نیست اکنون چون ترا وقتی باشد که محمّد نگنجد عجب محمّد را آن حالت نباشد که چون او گنده بغلی درنگنجد آخر این قدر حالتی که یافتهٔ از برکت اوست و تأثیر اوست، زیرا اولّ جمله عطاها را برو میریزند، آنگه ازو بدیگران بخش شود سنتّ چون چنین است حقّ تعالی فرمود که اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْنَّبِیُّ وَرَحْمَةُ اللهِّ وَبَرَکَاتُهُ جمله نثارها بر تو ریختیم او گفت که وَعَلی عِبَادِاللّهِ الصَّالِحِیْنَ راه حقّ سخت مخوف و بسته بود و پر برف اولّ جان بازی او کرد واسب را در راند و راه را بشکافت هر که روددرین راه از هدایت و عنایت او باشد، چون راه را از اولّ او پیدا کرد و هر جای نشانی نهاد و چوبها استانید که این سومروید وآن سو مروید و اگر آن سو روید هلاک شوید چنانک قوم عاد وثمود و اگر این سو روید خلاص یابید چنانک مؤمنان همه قرآن در بیان اینست که فِیْهِ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ یعنی درین راهها نشانها بدادهایم و اگر کسی قصد کند که ازین چوبها چوبی بشکند همه قصد او میکنند که راه ما را چرا ویران میکنی و دربند هلاکتمان میکوشی مگر تو ره زنی اکنون بدانک پیش رو محمّد است تا اولّ بمحمّد نیاید بما نرسد، همچنانک چون خواهی که جایی روی اولّ رهبری عقل میکند که فلان جای میباید رفتن مصلحت اینست، بعد از آن چشم پیشوایی کند بعد از آن اعضادر جنبش آیند، بدین مراتب، اگرچه اعضارا از چشم خبر نیست و چشم را از عقل.

آدمی اگرچه غافلست الاّ ازودیگران غافل نیستند، پس کاردنیا را قوی مُجدّ باشی از حقیقت کار غافل شوی، رضای حقّ باید طلبیدن نه رضای خلق، که آن رضا و محبّت و شفقتّ در خلق مستعارست حق نهاده است، اگر نخواهد هیچ جمعیتّ و ذوق ندهد، بوجوداسباب نعمت و نان و تنعمّات همه رنج و محنت شود، پس همه اسباب چون قلمیست در دستِ قدرتِ حقّ محرکّ و محررّ حقسّت تا اونخواهد قلم نجنبد اکنون تو در قلم نظر میکنی میگویی این قلم رادستی باید قلم را میبینی دست را نمیبینی قلم را میبینی دست را یاد میکنی کوآنک میبینی و آنک میگویی، اماّ ایشان همیشه دست را میبینند میگویند که قلمی نیز باید بلک از مطالعهٔ خوبی دست پروای مطالعهٔ قلم ندارند و میگویند که این چنین دست بی قلم نباشد جایی که ترا از حلاوت مطالعهٔ قلم پروای دست نیست، ایشان را از حلاوت مطالعه آن دست چگونه پروای قلم باشد، چون ترا در نان جوین حلاوتی هست که یاد نان گندمین نمیکنی ایشان را بوجود نان گندمین یاد نان جوین کی کنند، چون ترا بر زمین ذوقی بخشید که آسمان را نمیخواهی که خود محلّ ذوق آسمانست، و زمین از آسمان حیات دارد، اهل آسمان از زمین کی یاد آورند اکنون خوشیها و لذتّها را از اسباب مبین که آن معانی در اسباب مستعارست که هُوَ الضَّرُ وَالناّفِعُ چون ضرر و نفع ازوست تو بر اسباب چه چفسیدهٔ خَیْرُ الْکَلَامِ مَاقَلَّ وَدَلّ بهترین سخنها آنست که مفید باشد نه که بسیار قُلْ هُوَاللهُّ اَحَدٌ اگرچه اندکست بصورت امّا بر البقره اگرچه مطولّست رجحان دارد از روی افادت، نوح هزار سال دعوت کرد چهل کس باو گرویدند مصطفی را خود زمان دعوت پیداست که چه قدر بود چندین اقالیم بوی ایمان آوردند، چندین اولیا و اوتاد ازو پیدا شدند پس اعتبار بسیاری را و اندکی را نیست، غرض افادتست بعضی را شاید که سخن اندک مفیدتر باشد از بسیاری چنانک تنوری را چون آتش بغایت تیز باشد ازو منفعت نتوانی گرفتن ونزدیک اونتوانی رفتن، و از چراغی ضعیف هزار فایده گیری، پس معلوم شد که مقصود فایده است بعضی را خود مفید آنست که سخن نشنوند همین ببینند بس باشد و نافع آن باشد و اگر سخن بشنود زیانش دارد، شیخی از هندستان قصد بزرگی کرد چون به تبریز رسید بر در زاویهٔ شیخ رسید از اندرون زاویه آواز آمد که بازگرد در حقّ تو نفع اینست که برین در رسیدی اگر شیخ را ببینی ترا زیان دارد، سخن اندک و مفید همچنانست که چراغی افروخته چراغی ناافروخته را بوسه داد و رفت آن در حقّ او بس است، و او بمقصود رسید، نبی آخر آن صورت نیست صورت او اسب نبیست، نبی آن عشق است و محبّت و آن باقیست همیشه همچنانک ناقهٔ صالح صورتش ناقه است، نبی آن عشق و محبّت است و آن جاویدست.

یکی گفت که بر مناره خدا را تنها چرا ثنا نمیگویند و محمّد را نیز یاد میآرند گفتندش که آخر ثنای محمّد ثنای حقسّت، مثالش همچنانک یکی بگوید که خدا پادشاه را عمری دراز دهاد و آنکس را که مرا بپادشاه راه نمود، یا نام و اوصاف پادشاه را بمن گفت، ثنای او بحقیقت ثنای پادشاه باشد، این نبی میگوید که بمن چیزی دهید من محتاجم یا جبهّٔ خود را بمن ده یا مال یا جامهٔ خود را او جبهّ و مال را چه کند میخواهد لباس ترا سبک کند تا گرمی آفتاب بتو رسد که اَقْرِضُواللهَّ قَرْضاً حَسَناً مال و جبهّ تنهانمیخواهد بتو بسیار چیزها داده است غیر مال، علم و فکر ودانش و نظر یعنی لحظهٔ نظرو فکر و تأملّ و عقل را بمن خرج کن آخر مال را باین آلتها که من داده ام بدست آوردهٔ هم از مرغان و هم ازدام صدقه میخواهد، اگر برهنه توانی شدن پیش آفتاب بهتر که آن آفتاب سیاه نکند، بلک سپید کند و اگر نه باری جامه را سبکتر کن تا ذوق آفتاب را ببینی مدّتی بترشی خو کردهٔ باری شیرینی را نیز بیازما.

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 1:37 PM

تَواتُر شنیدنِ گوش فعل رؤیت میکند، و حکم رؤیت دارد آنچنانک از پدر و مادر خود زادی، ترا میگویند که ازیشان زادی تو ندیدی بچشم که ازیشان زادی، اماّ باین گفتن بسیار ترا حقیقت میشود که اگر بگویند که تو ازیشان نزادی نشنوی، و همچنانک بغداد و مکهّ را از خلق بسیار شنیدهٔ بتواتُر که هست اگر بگویند که نیست وسوگند خورند باور نداری پس دانستیم که گوش چون بتواتر شنود حکم دید دارد، همچنانک از روی ظاهر تواتر گفت را حکم دید میدهند باشد که یک شخصی را گفتِ اوحکم تواتر دارد که او یکی نیست صدهزارست پس یک گفتِ او صدهزار گفت باشد، و این چه عجبت میآید این پادشاه ظاهر حکم صدهزار دارد اگرچه یکیست، اگر صدهزار بگویند پیش نرود و چون او بگوید پیش رود پس چون در ظاهر این باشد در عالم ارواح بطریق اولی اگرچه عالم را همی گشتی چون برای او نگشتی ترا باری دیگر میباید گردیدن گرد عالم که قُلْ سِیْرُوافِی الْاَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوْا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ المُکَّذِبِیْنَ آن سیر برای من نبود برای سیرو پیاز بود چون برای او نگشتی برای غرضی بود.آن غرض حجاب تو شده بود نمیگذاشت که مرا ببینی همچنانک در بازار کسی را چون بجدّ طلب کنی هیچکسرا نبینی، و اگر بینی خلق را چون خیال بینی، یا در کتابی مسئلهٔ میطلبی چون گوش و چشم وهوش از آن یک مسئله پر شده است ورقها میگردانی و چیزی نمیبینی پس چون ترا نیتّی و مقصدی غیر این بوده باشد هرجا که گردیده باشی ازآن مقصود پُر بوده باشی این راندیده باشی.در زمان عمر رضی اللهّ عنه شخصی بود سخت پیر شده بود تا بحدّی که فرزندش او را شیر میداد و چون طفلان میپرورد عمر رضی اللهّ عنه بآن دختر فرمود که درین زمان مانند تو که برپدر حق دارد هیچ فرزندی نباشد او جواب داد که راست میفرمایی ولیکن میان من و پدر من فرقی هست، اگرچه من در خدمت هیچ تقصیر نمیکنم که چون پدر مرا میپرورد و خدمت میکرد بر من میلرزید که نبادا بمن آفتی رسد و من پدر را خدمت میکنم و شب و روز دعا میکنم و مُردن او را از خدا میخواهم تا زحمتش از من منقطع شود من اگر خدمت پدر میکنم آن لرزیدن او بر من آن را از کجا آرم عمر فرمود که هذِهِ اَفْقَهُ مِنْ عُمَرَ یعنی که من بر ظاهر حکم کردن و تو مغز آن را گفتی فقیه آنباشد که بر مغز چیزی مطلعّ شود حقیقت آن را بازداند حاشا ا زعمر که ازحقیقت و سر کارها واقف نبودی الاّ سیرت صحابه چنین بود که خویشتن را بشکنند ودیگران را مدح کنند. بسیار کس باشد که او را قوتّ حضور نباشد حال اودر غیبت خوشتر باشد، همچنانک همه روشنایی روز از آفتابست، الاّ اگر کسی همه روز در قُرص آفتاب نظر کند ازو هیچ کاری نیاید و چشمش خیره گردد

او را همان بهتر که بکاری مشغول باشد و آن غیبتست ازنظر بقرص آفتاب، و همچنین پیش بیمار ذکر طعامهای خوش مهیجّ است او رادر تحصیل قوتّ و اشتها الاّ حضور آن اطعمه او را زیان باشد، پس معلوم شد که لرزه و عشق میباید در طلب حقّ هر کرا لرزه نباشد خدمت لرزندگان واجبست او را، هیچ میوهٔ بر تنهٔ درخت نروید هرگز، زیرا ایشان را لرزه نیست سر شاخها لرزانست، اماّ تنهٔ درخت نیز مقویّست سر شاخها را و بواسطهٔ میوه از زخم تبر ایمن است و چون لرزهٔ تنهٔ درخت بتبر خواهد بودن او را نالرزیدن بهتر و سکون اولیتر تا خدمت لرزندگان میکند. زیرا معین الدیّنست عین الدیّن نیست بواسطهٔ میمی که زیادت شد بر عین اَلزِّیَادَةُ عَلَی الْکَمَالِ نُقْصَانٌ آن زیادتی میم نقصانست، همچنانک شش انگشت باشد اگرچه زیادتست الاّ نقصان باشد احد کمالست و احمد هنوز در مقام کمال نیست چون آن میم برخیزد بکلیّ کمال شود یعنی حق محیط همه است هرچه برو بیفزایی نقصان باشد این عدد یک با جملهٔ اعداد هست و بی او هیچ عدد ممکن نیست. سیّد برهان الدیّن فایده میفرمود ابلهی گفت در میان سخن او که ما را سخنی میباید بی مثال باشد، فرمود که تو بی مثالی بیا تا سخن بی مثال شنوی آخر تو مثالی از خود تو این نیستی این شخص تو سایهٔ تست، چون یکی میمیرد میگویند فلانی رفت اگر او این بود پس او کجا رفت، پس معلوم شد کهظاهر تو مثال باطن تست، تا از ظاهر تو بر باطن استدلال گیرند، هر چیز که در نظر میآید از غلیظیست چنانک نفس در گرما محسوس نمیشود الاّ چون سرما باشد از غلیظی در نظر میآید برنبی علیه السلّام واجبست که اظهار قوتِّ حقّ کند وبدعوت تنبیه کند الا برو واجب نیست که آنکس را بمقام استعداد رساند، زیرا آن کارِ حقسّت و حق را دو صفت است قهر و لطف، انبیا مظهرند هر دو را مؤمنان مظهر لطف حقّند و کافران مظهر قهر حق آنها که مقر میشوند خود را در انبیا میبینند و آواز خود ازو میشنوند وبوی خود را ازو مییابند کسی خود را منکر نشود، از آن سبب انبیا می گویند بامتّ که ما شماییم و شما مایید میان ما بیگانگی نیست کسی میگوید که این دست منست هیچ ازو گواه نطلبند زیرا جزویست متّصل، اماّ اگر گوید فلانی پسر منست ازو گواه طلبند زیرا آن جزویست منفصل.

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 1:37 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 3307415
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث