آنم که به ترک دین دلم خرسند است
زنار به هر موی منش پیوند است
زد جوش جنون و فاش تر می گویم
در دیر مغان دلم به زلفی بند است
آنم که به ترک دین دلم خرسند است
زنار به هر موی منش پیوند است
زد جوش جنون و فاش تر می گویم
در دیر مغان دلم به زلفی بند است
عرفی چه نهی متاع دل در کف دست
راه نظر کج نظران باید بست
بر سینهٔ ما نگر که از بیرون هست
صافی و درست و از درون عین شکست
از دیدهٔ ما به جز حیا نتوان یافت
زین آینه جز نور صفا نتوان یافت
آلودگی ای که آب عصمت ببرد
در سلسلهٔ نگاه ما نتوان یافت
حسن از طلب نگاه ما بسته لب است
از اهل ادب دیده گشودن عجب است
وانگه که لب حسن تماشا طلب است
از بی ادبی چشمه گشایی ادب است
عرفی سخنت گر چه معما رنگ است
وین زمزمه را به ذوق یاران جنگ است
بخروش که مرغان حرم می دانند
کاین نغمهٔ ناقوس کدام آهنگ است
از باب مغان که رسمشان جود و عطاست
جامی بدهند این نه آیین سخاست
شکرانهٔ صاف های لب تشه طلب
دردی بدهند، تشنگانیم، رواست
عرفی که همیشه در سلامت رو داشت
دیدم که عجب جای از آن بد خو داشت
صذ بیشهٔ شعله داشت در هر بن مو
صد خوشهٔ ناله بر سر هر مو داشت
آنم که رعیت کمینم دهر است
تریاق زمانه با خلافم زهر است
عالم به ممالک جلالم شهر است
دریای محیط خندق آن شهر است
با سال و مه ام دقیقه و ساعت نیست
با روز و شبم روشنی و ظلمت نیست
با صحت و رنچم آفت و راحت نیست
عرفی عالمی چو عالم وحدت نیست
تا در زده ام به دامن عفو تو دست
تا یافته ام غبار تکلیف الست
تقصیر عبادتم ندارد ایام
وز طاعت کرده ام پشیمانی هست