آنروز که نقش کوه و هامون بستند
ترکیب سهی قدان موزون بستند
پا بسته به زنجیر جنون من بودم
مردم سخنی به پای مجنون بستند
آنروز که نقش کوه و هامون بستند
ترکیب سهی قدان موزون بستند
پا بسته به زنجیر جنون من بودم
مردم سخنی به پای مجنون بستند
قومی ز خیال در غرور افتادند
و ندر طلب حور و قصور افتادند
قومی متشککند و قومی به یقین
از کوی تو دور دور دور افتادند
زان پیش که طاق چرخ اعلا زدهاند
وین بارگه سپهر مینا زدهاند
ما در عدم آباد ازل خوش خفته
بی ما رقم عشق تو بر ما زدهاند
آن روز که نور بر ثریا بستند
وین منطقه بر میان جوزا بستند
در کتم عدم بسان آتش بر شمع
عشقت به هزار رشته بر ما بستند
اسرار وجود خام و ناپخته بماند
و آن گوهر بس شریف ناسفته بماند
هر کس به دلیل عقل چیزی گفتند
آن نکته که اصل بود ناگفته بماند
چرخ و مه و مهر در تمنای تواند
جان و دل و دیده در تماشای تواند
ارواح مقدسان علوی شب و روز
ابجد خوانان لوح سودای تواند
آنها که ز معبود خبر یافتهاند
از جملهٔ کاینات سر یافتهاند
دریوزه همی کنند مردان ز نظر
مردان همه از قرب نظر یافتهاند
صوفی به سماع دست از آن افشاند
تا آتش دل به حیلتی بنشاند
عاقل داند که دایه گهوارهٔ طفل
از بهر سکون طفل میجنباند
کی حال فتاده هرزه گردی داند
بیدرد کجا لذت دردی داند
نامرد به چیزی نخرد مردان را
مردی باید که قدر مردی داند
این عمر به ابر نوبهاران ماند
این دیده به سیل کوهساران ماند
ای دوست چنان بزی که بعد از مردن
انگشت گزیدنی به یاران ماند