آن به که کنم یاد تو ای حور نژاد
و آن به که نیارم از جفاهای تو یاد
گر چه به خیال تست بیهوده و باد
بیهوده ترا به باد نتوانم داد
آن به که کنم یاد تو ای حور نژاد
و آن به که نیارم از جفاهای تو یاد
گر چه به خیال تست بیهوده و باد
بیهوده ترا به باد نتوانم داد
آن را شایی که باشم از عشق تو شاد
و آن را شایم که از منت ناید یاد
با این همه چشم زخم ای حورنژاد
در راه تو بنده با خود و بی خود باد
چشمم ز فراق تو جهانسوز مباد
بر من سپه هجر تو پیروز مباد
روزی اگر از تو باز خواهم ماندن
شب باد همه عمر من آن روز مباد
کاری که نه کار تست ناساخته باد
در کوی تو مال و ملک درباخته باد
گر چهرهٔ من جز از غم تست چو زر
در بوتهٔ فرقت تو بگداخته باد
گردی که ز دیوار تو برباید باد
جز در چشمم از آن نشان نتوان داد
ای در غم تو طبع خردمندان شاد
هر کو به تو شاد نیست شادیش مباد
از کبر چو من طبع تو بگریخته باد
با خلق چو تو خلق من آمیخته باد
دشمنت چو من به گردن آویخته باد
یا همچو من آب روی او ریخته باد
اصل همه شادی از دل شاد تو باد
تا بنده بود همیشه بر یاد تو باد
بیداد همی کنی و دادم ندهی
داد همه کس فدای بیداد تو باد
نور بصرم خاک قدمهای تو باد
آرام دلم زلف به خمهای تو باد
در عشق داد من ستمهای تو باد
جانی دارم فدای غمهای تو باد
زلفینانت همیشه خم در خم باد
واندوهانت همیشه دم در دم باد
شادان به غم منی غمم بر غم باد
عشقی که به صد بلا کم آید کم باد
گوشت سوی عاقلان غافلوش باد
چشمت سوی صوفیان دردی کش باد
بی روی تو آب دیدهها آتش باد
بی وصل تو روز نیک را شب خوش باد