به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

تابوت مرا باز کن ای خواجه زمانی

وز صورت ما بین ز رخ دوست نشانی

تا دیدهٔ چون نرگس ما بینی در خاک

از خون دل ما شده چون لاله ستانی

تا دو لب پر گوهر ما بینی در خاک

در گور چو پر خاک یکی غالیه دانی

تا قامت چون تیر مرا بینی در گل

چفته شده و خشک چو بی‌توز کمانی

ما کشتهٔ چشم بد چرخیم وگرنه

اینجا چه کند خفته تر و تازه جوانی

نادیده چو شاهان جوان بخت به ناگاه

برساخته از تختهٔ تابوت نشانی

یک نو خط نوشاد میفتاد به صد قرن

زین چنبر گردنده به صد قرن قرانی

آن جامه که میل تن ما بود بد و بیش

از مردن او گور بپوشید چنانی

ای دوست چو سودی نکند گوهر ما را

آن به که نکوشی بخروشی به فغانی

نان پیش فرست از پی آن کامدگان را

آبیست درین در ز پی دادن نانی

خر پشتهٔ ما بیش میارای که ما را

هر روز می‌آراسته بخشند جنانی

اینجا همه لطفست کسی را که نبودست

هرگز به خدا و به رسولانش گمانی

زانگونه که گر هیچ بپرسی ز تو هر خاک

زین شکر عجب نیست که بی‌کام و زبانی

از بس کرم و لطف خداوند برآید

آوازهٔ المنةالله به جهانی

بی‌خدمت او کس به همه جای مماناد

چون خامه و چون نیزه یکی بسته میانی

دیدیم که اندر ره او شرک نگنجد

خود را ز همه باز خریدیم به جانی

ای پیر همان کن تو که ما روز جوانی

حقا که در این بیع نکردیم زیانی

با خدمت حق باش که گر باشی ور نه

از مرگ بیابی به همه عمر امانی

کز بهر تو یک روز همین بانگ برآید

در گوش عزیزانت که بیچاره فلانی

ادامه مطلب
شنبه 9 بهمن 1395  - 11:09 AM

خود درشتی گر ببیند کور چشم و کور دل

خواه با او مردمی کن خواه با او کژدمی

هر که از بی‌چشم دارد مردمی و شرم چشم

همچنان باشد که دارد چشم ز ارزن گندمی

مردمی کردن کی آید از خری کز روی طبع

چشم او بی‌مردمست و جسم او بی‌مردمی

ادامه مطلب
شنبه 9 بهمن 1395  - 11:08 AM

ای کاشکی ز مادر گیتی نزادمی

یا پس چو زاده بودم جان را بدادمی

چون زادم و ندادم جان آن گزیدمی

کاندر دهان خلق به نیکی فتادمی

نیکو چو نیست یافتمی باری از جهان

آخر کسی که رازی با او گشادمی

امروز بس زدی پس و بسیار بدترم

فردا مباد گر بود او من مبادمی

ادامه مطلب
شنبه 9 بهمن 1395  - 11:08 AM

خواندم حکایتی ز کتابی که جمع کرد

اندر حکایت خلفا زید باهلی

گفتا که داد مامون یک شب دو بدره زر

بر نغمت سحاق براهیم موصلی

کس کرد و باز خواست دگر روز بدره‌ها

گفتا فساد باشد و نوعی ز جاهلی

«هو ینصرف» لقبش نهادند مردمان

واندر زبان گرفتش هر کس به مدخلی

لاینصرف تویی ز بزرگان روزگار

وینک ز نام خویش مر این را دلایلی

در نحو وزن افعل لاینصرف بود

نام تو احمدست به میزان افعلی

ادامه مطلب
شنبه 9 بهمن 1395  - 11:08 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 135

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4802079
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث