به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ای علایی ببین و نیک ببین

که زمانه ستمگریست عظیم

گه ز چوبی کند دمنده شنکج

گه ز گوساله‌ای خدای کریم

هر کرا فضل نیست نیم پشیز

به شتر وار ساو دارد و سیم

وانکه چون تیغ جان ربای از فضل

موی را چون قلم کند به دو نیم

به خدای ار خرانش بگذارند

بی دو دانگ سیه بر آخور تیم

اینهمه قصه و حکایت چیست

وینهمه عشوه و تغلب و بیم

به بهشت خدای نگذارند

بی زر و سیم طاعتی ز رحیم

شاعرانی که پیش ازین بودند

همه والا بدند و راد و حکیم

باز در روزگار دولت ما

همه مابون شدند و دون و لیم

به دو شعر رکیک ناموزون

که بخوانند ز گفتهای قدیم

کون فراخی حکیم و خواجه شود

چکند رنج بردن تعلیم

لاجرم حرمتی پدید آید

شاعران را به گرد هفت اقلیم

که به پنجاه مدحشان ممدوح

ندهد در دو سال نانی نیم

ادامه مطلب
چهارشنبه 6 بهمن 1395  - 10:15 AM

ما فرش بزرگی به جهان باز کشیدیم

صد گونه شراب از کف اقبال چشیدیم

آن جای که ابرار نشستند نشستیم

وان راه که احرار گزیدند گزیدیم

گوش خود و گوش همه آراسته کردیم

از بس سخن خوب که گفتیم و شنیدیم

از روی سخا حاصل ده ملک بدادیم

با اسب شرف منزل نه چرخ بریدیم

ناگاه به زد مقرعهٔ مرگ زمانه

ما نای روان رو سوی عقبی بدمیدیم

دیدیم که در عهدهٔ صد گونه وبالیم

خود را به یکی جان ز همه باز خریدیم

پس جمله بدانید که در عالم پاداش

آنها که درین راه بدادیم بدیدیم

دادند مجازات به بندی که گشادیم

کردند مکافات به رنجی که کشیدیم

ما را همه مقصود به بخشایش حق بود

المنةالله که به مقصود رسیدیم

ادامه مطلب
چهارشنبه 6 بهمن 1395  - 10:14 AM

ای محمد نام و احمد خلق و محمودی شیم

محمدت را همچنان چون ملک را تیغ و قلم

بذل بی‌دستت نباشد همچو دانش بی‌خرد

مال با جودت نماند همچو شادی با ستم

روح را از رنجهای دل تهی کردی کنار

آز را از گنجهای جود پر کردی شکم

گر همی یک چند بی‌کام تو گردد دور چرخ

تا نباشی همچو ابر ای نایب دریا دژم

در وجود غم چنین بد دل چه باشی بهر آنک

کار اقبال تو می‌سازند در پردهٔ عدم

می‌کند از خانهٔ فضل الاهی بهر تو

تختهٔ تقدیر ایزد را ز تاییدت رقم

منگر این حال غم و اندیشه کز روی خرد

شادی صد ساله زاید مادر یک روزه غم

باش تا سر برزند خورشید اقبالت ز چرخ

تا جهانی را ببینی پیش خود چون من خرم

تا ببینی دشمنانت را به طوع و اختیار

پیش روی چون مهت چون چرخ داده پشت خم

باش تا دریای جودت در فشاند تا شود

صدهزاران شاعر از جود تو چون من محتشم

ای دو گوشت بر صحیفهٔ فضل فهرست خرد

وی دو دستت در کتاب جود سرباب کرم

با چنین فضلی که کردم قصد در گاهت ز بیم

خشک شد خون در تن امید چون شاخ بقم

آمدم سوی تو از بهر وعدهٔ بخششت

از عرقهای خجالت عرقها را داده نم

چون علم کی بود می پیشت چنین لیک از سخا

هم تو کردی بنده را اندر چنان مجلس علم

حلقه شد بر من جهان چون عقد سیصد در امید

تا درین سی روز دارم طمع آن سیصد درم

ریش در وعده مجنبان از سر حری بگوی

از پی دوری ره من زود یا «لا» یا «نعم»

تا بود مر بد سگالان را به طاعتها خلل

تا بود مر نیکمردان را به زلتها ندم

تا در آب و خاک و باد و آتش از بهر صلاح

گرمی و خشکی و سردی و تری باشد به هم

در هنرمندی چو سرو اندر چمن گاه نشاط

گاه از نزهت به بال و گاه از شادی به چم

ادامه مطلب
چهارشنبه 6 بهمن 1395  - 10:14 AM

دی بدان رستهٔ صرافان من بر در تیم

پسری دیدم تابنده‌تر از در یتیم

زین سیه چشمی جادو صنمی طرفه چو ماه

بی‌نظیری که نظیریش نه در هفت اقلیم

با دلم گفتم ای کاشکی این میر بتان

کندی بر من بیچاره دل خویش رحیم

رفتم و چشمگکی کردم و شد بر سر کار

کودکک جلد بد و زیرک و دانا و فهیم

گفتم او را ز کجایی و بگو نام تو چیست

گفت از بلخم و نامست مرا قلب کریم

گفتم: ای جان پدر آیی مهمان پدر؟

گفت: چون نایم و رفتیم همی تا سوی تیم

هر دو در حجره شدیم آنگه و در کرده فراز

خوب شد آنهمه دشوار و شدم کار سلیم

دست شادی و طرب کردن و می خوردن برد

او چنان میر و منش راست بمانند ندیم

چون بشد مست و ز باده سر او گشت گران

کرد وسواس مرا در دل شیطان رجیم

گفتم او را که: سه بوسه دهی ای جان پدر

گفت: خواهی شش بگشای در کیسهٔ سیم

ده درم داشتم از گاه پدر مانده درست

کردم آن ده درم خویش بدان مه تسلیم

بند شلوارش بگشاده نگه کردم من

جفته‌ای دیدم آراسته با هر چه نعیم

سینه بر خاک نهاد آن بت باریک میان

تا به ماهی برسید از بر سیمینش نسیم

شکم و نافش چون قافله پرتو و پنیر

و آن سرین گاهش همچون شکم ماهی شیم

گنبدی از بر چون نقره برآورده سفید

کرده آن نقرهٔ سیمینش به الماس دو نیم

پاره‌ای بردم از این روغن ابلیس به کار

الف خویش نهان کردم در حلقهٔ میم

او به زیر من چون کبک که در چنگل باز

من بر آن گنبد او راست چو بر طور کلیم

ادامه مطلب
چهارشنبه 6 بهمن 1395  - 10:14 AM

چون من بره سخن درون آیم

خواهم که قصیده‌ای بیارایم

ایزد داند که جان مسکین را

تا چند عنا و رنج فرمایم

صد بار به عقده در شود تا من

از عدهٔ یک سخن برون آیم

گفته بودی که جبه‌ای بدهم

وز تقاضای سرد تو برهم

چون بدیدم سخن مصحف بود

گفته بودی که حبه‌ای ندهم

ادامه مطلب
چهارشنبه 6 بهمن 1395  - 10:13 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 135

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4802076
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث