بگذر ز وجود وز عدم هم
بگذر ز حدوث وز قدم هم
این جمله هویت است دریاب
اسم و صفتست جام و جم هم
بگذر ز وجود وز عدم هم
بگذر ز حدوث وز قدم هم
این جمله هویت است دریاب
اسم و صفتست جام و جم هم
آن گنج که مخفی بود از عالم و از آدم
پیدا شده است بر من ، من محرم آن گنجم
گنجی که نمی گنجد در مخزن موجودات
در کنج دلم گنجید ، در کون کجا گنجم
رندیکه حریف ماست مائیم
جز ما دگری کجاست مائیم
جامیم و شراب و درد صافیم
دردی که هم او دواست مائیم
رو به خاک راه او بنهاده ام
خاک آن راهم به راه افتاده ام
گر بگوید جان بده بدهم روان
بندهٔ فرمان منتظر استاده ام
در سراپردهٔ میخانه مقامی دارم
پیش رندان جهان منصب و نامی دارم
گرچه در صومعه پیرمغان پیر شدم
در خرابات مغان جای تمامی دارم
ما گدای خودیم و شاه خودیم
آفتاب خودیم و ماه خودیم
ملک ملک مالک خویشیم
پادشاه خود و سپاه خودیم
رندی که حریف ماست مائیم
جز ما دگری کجاست مائیم
جامیم و شراب و درد و صافیم
دردی که همو دواست مائیم
بسی نقشی که بر دیده کشیدیم
به جز نور جمال او ندیدیم
چون کمالات را نهایت نیست
به آخر هم بدان اول رسیدیم
ما گدای خودیم و شاه خودیم
آفتاب خودیم و ماه خودیم
ملک و ملک مالک خویشیم
پادشاه خود و سپاه خودیم
بسی نقشی که بر دیده کشیدیم
به جز نور جمال او ندیدیم
به گرد نقطه چون پرگار گشتیم
به آخر هم بدان اول رسیدیم