 |
رأفت بيکران حضرت مهدي |
|
شايد اين سخن را بسياري شنيده و از ترس بر جان خود لرزيدهاند که دوازدهمين امام معصوم عليهالسلام - آن زمان که ظهور ميکند - بيشتر مردم دنيا را ميکشد و جوي خون به راه مياندازد؛ از کشتهها پشته ميسازد، نفسها را در سينهها قطع ميکند و قيام او براي عذاب و عقوبت مردم است و...! اين تصوير حجابي بر حجابهاي او ميافزايد و سدي افزون بر آن چه هست در برابر ديد مردمان ميکشد تا هرگز نور جمالش را نبينند و به فيض ظهورش نرسند و او بيش از پيش در غربت خود بماند و از فراق دوستان بنالد! آن چه بيش از همه قلب محبانش را ميآزارد آن است که اين سخنان از کساني به گوش ميرسد که دعوي محبت و ارادت به او دارند؛ در حالي که غافلاند از اين که آن وجود مقدس امام عصر عليهالسلام رحمت پهناور است. [1] . امام باقر عليهالسلام از پدران گراميش از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام در [ صفحه 24] وصف مهدي آل محمد عليهالسلام چنين نقل فرموده است: «أوسعکم کهفا، و أکثرکم علما، و أوسعکم رحما». [2] . (حضرت مهدي عليهالسلام) از همهي شما بيشتر، مردمان را پناه ميدهد و از همهي شما علمش افزونتر است، و رحمت و لطفش از همه فراگيرتر. اين کلام - که به نقل شيخ حر عاملي رحمه الله - چهار معصوم آن را نقل فرمودهاند - گوهري از خزائن معرفت آن ولي الله الاعظم است که در نهايت ظرافت، عمق رأفت او را بيان ميکند و وسعت رحمت او را بر عموم يادآور ميشود. از آنجا که موليالموحدين اميرالمؤمنين عليهالسلام رأفت او را به «کهف» تشبيه ميفرمايد، ميتوان اين نکته را دريافت که چگونه لطف عامش نه تنها شيعيان و محبان، که عموم مردمان را فراگرفته است؛ همچون کهفي که ملجأ هر پناهجويي است و آغوش امن و امان بر بيپناهان گشوده است و هر که به او روي آورد ايمن خواهد بود. حديث مفصل و جالبي از امام رضا عليهالسلام نقل شده است. [3] در اين کلام نوراني امام رضا عليهالسلام، بايد به نيکي تدبر نمود و آن جام لبريز از زلال وحي را با آرامي نوشيد که کلام امام را فهمي از امام بايد. اکنون بايد در محضر انوار رضوي زانوي ادب زد و نظاره کرد که چه زيبا، آن حضرت از رأفت امام پرده بر ميگيرد و آن برتر از معنا را به پيمانهي الفاظ ميريزد و جانها را به تماشا مينشاند. نخست او را به صاحب انسي رفيق مانند، تشبيه ميکند که در انسش آرامش جان است [ صفحه 25] و در رفاقتش محبت بيکران. ديگر باره اين مقام را با تعبيري عميقتر به تصوير ميکشد و رأفتش را به پدري دلسوز تشبيه ميکند که از هيچ هدايت و ارشادي دريغ نميورزد؛ چه عطوفت و لطف پدر از محبت و انس رفاقت برتر است. لطف امام، اما، فوق اينهاست. مهر امام مهر برادري است که همراه انسان و همزاد با او به دنيا آمده است يا اين که يکي بودهاند؛ مثل دانه خرما و سپس دو نيم گشتهاند؛ گويي انسان را جزئي از خود ميداند و اينسان به او مهر ميورزد؛ محبانش را جدا از خود نميبيند و رعيتش را از اجزاي خود ميانگارد. تشبيهها بدين ترتيب است:
>آفتاب جهانتاب >ماه درخشان >آب گوارا >رهنماي هدايت >پدر دلسوز >بهترين پناه
| |
|
 |
دشواريهاي عصر غيبت |
|
خداي متعال براي هدايت انسانها، ائمه عليهمالسلام را معرفي فرموده است تا مردم با مراجعه به ايشان، از گمراهي نجات يافته به سعادت ابدي برسند: (و لقد وصلنا لهم القول لعلهم يتذکرون). [1] . و به تحقيق براي ايشان پيوسته سخنان را رسانديم؛ شايد متذکر شوند. حضرت موسي بن جعفر عليهالسلام ميفرمايد: «منظور از اين آيه: فرستادن امامان در پي يکديگر است». [2] . اين از بزرگترين نعمتهاي خدا بر انسانهاست؛ چرا که تنها وسيلهي هدايت، وجود مقدس چهارده معصوم عليهمالسلاماند و امت اسلام اين سعادت پر افتخار را داشت که با سيزده نفر از اين بزرگواران زندگي کند و از محضر آنها بهرهمند گردد. اگر چه اسرار غيبت امام عصر عليهالسلام براي ما به طور کامل روشن نشده و طبق رواياتي که در اين خصوص آمده است علت آن پس از ظهور خود آن حضرت مشخص ميگردد، يکي از حکمتها و اسراري که براي آن ذکر شده است خشم گرفتن خداوند بر مردم و امت قدر ناشناس پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است. نعمت حضور ائمه عليهمالسلام فضل بزرگي از طرف خدا بر انسانهاست که متأسفانه به خاطر معاصي خود و قدر ناشناسي، از آن محروم گشتهاند. امام باقر عليهالسلام ميفرمايند: «وقتي خداوند متعال بر آفريدههاي خود غضب نمايد، ما (اهلبيت) را از مجاورت آنها دور ميکند». [3] .
>دين نگهداري
| |
|
 |
ياد و محبت امام |
|
محمد بن فضيل گويد: از امام رضا عليهالسلام معناي آيهي زيرا را پرسيدم: (قل بفضل الله و برحمته فبذلک فليفرحوا هو خير مما يجمعون) [1] ؟ «بگو به فضل و رحمت خداست که بايد شاد شوند و اين از هر چه گرد ميآورند بهتر است». امام عليهالسلام فرمود: «- مقصود اين است که - به دوستي پيامبر و خاندان او بايد شادمان باشند که آن بهتر است از دنيايي که آنها جمع کنند». [2] . وقتي انسان کسي را دوست ميدارد، به اندازهي محبتش نسبت به او، از ياد او غافل نميشود؛ چون پيوند قلبياش با محبوب به اندازهاي قوي است که نميتواند او را فراموش کند. لذا اهل ايمان در زمان غيبت - اگر چه از ديدن پيشواي خود محروماند - هرگز او را از ياد نميبرند. شخصي از حضرت موسي بن جعفر عليهالسلام در مورد آيهي شريفهي: [ صفحه 67] (و أسبغ عليکم نعمه ظاهرة و باطنة) «و نعمتهاي ظاهري و باطني خود را بر شما تمام کرد» [3] پرسيد، آن حضرت چنين پاسخ دادند: «نعمت ظاهري امام ظاهر و آشکار است و نعمت باطني امام غايب». سپس راوي سؤال کرد: آيا از امامان کسي غايب ميشود؟ فرمودند: «بله، جسم او از ديدگان مردم پنهان ميگردد؛ ولي ياد او از دلهاي اهل ايمان غايب نميشود. او دوازدهمين نفر از ما (امامان) است». [4] . آري، مردم بيايمان ممکن است او را فراموش کنند؛ چون نسبت به او معرفت ندارند و او را نميشناسند؛ اما آن که او را ميشناسد و اهل معرفت و ولايت اوست و دل در گرو محبت او دارد، چگونه ممکن است فراموشش کند؟! آنقدر مؤمنان زمان غيبت بايد پيوند خود را با حجت خدا قوي کرده باشد که هرگز از ياد او غفلت نکنند و هيچ چيز آنها را از ياد محبوب باز ندارد. اين آرزوي همهي مؤمنان است که از خدا مسئلت دارند: «اللهم... و لا تنسنا ذکره». [5] . «خداوندا! يادش را از صفحهي خاطر ما مبر». دمي کان بگذرد بي ياد رويش از آن دم بيشمار استغفرالله حضرت ثامن الحجج عليهالسلام از اميرالمؤمنين عليهالسلام نقل ميفرمايد که: «هر کس دوست دارد خداي را ملاقات کند در حالي که ايمانش کامل و [ صفحه 68] اسلامش نيکو باشد، محبت حجت منتظر صاحبالزمان عليهالسلام را پيشهي خود قرار دهد که او و ديگر پيشوايان، چراغهاي روشن در تاريکيهاي زندگي و امامان هدايت و نشانههاي تقوايند؛ من براي هر که آنان را دوست بدارد ولايتشان را دارا شود، از سوي خداي تعالي بهشت را ضمانت ميکنم». [6] .
| |
|
 |
تقيه و صبوري |
|
در ادامهي رسالت منتظران حقيقي، صبر، مقامي بس ارجمند دارد، به بيان امام رضا عليهالسلام: «ما أحسن الصبر و انتظار الفرج!... فعليکم بالصبر». [1] . وه! چه نيکوست شکيبايي و انتظار فرج... پس بر شما باد به شکيبايي. تاکتيک پيروز کننده «صبر» همچون مکتب سازندهي «انتظار» دچار تحريف و اتهام مخالفان دين شده، آن را مايه تسليم و شکست و نشانه سستي و درماندگي پنداشتهاند، در حالي که «صبر» «مقاومت» است و «استقامت». [2] . بنابراين، صبر کمينگاهي براي بسيج نيروها در نبرد سرنوشت عصر ماست، و شخص منتظر در اين سنگر امکانات خويش را براي روز ظهور ذخيره مينمايد، و از همين پناهگاه، به دشمن حملهور ميگردد. روشن است که لازمهي پيروزي در چنين رزمي، غافل ماندن دشمن، مستور بودن سنگر، و مخفي گشتن پيکارگر ميباشد. بنا به [ صفحه 89] روايات ما، اين منظور در سايه «تقيه» بدست ميآيد. «ذوالقرنين» خطاب به مردمي که در خطر هجوم قومي فاسد بودند، گفت: (فأعينوني بقوة أجعل بينکم و بينهم ردما... فما استطاعوا أن يظهروه و ما استطاعوا له نقبا). [3] . مرا با نيرويي ياري دهيد، تا ميان شما و ايشان سدي بلند برآرم... که نتوانند بر فرازش روند، و نتوانند که شکافش دهند. در تفسير آيه فوق، حضرت صادق عليهالسلام فرمود: تقيه، همانند آن ديوار استوار است؛ چون بدان عمل کني، نخواهند توانست که تو را نيرنگ زنند يا بر تو دست يابند. تقيه، دژي پايدار و بلند ميباشد که ميان تو و دشمنان خدا، سدي نفوذناپذير ميگردد. [4] . اهميت و جايگاه تقيه براي شيعيان در عصر غيبت حضرت مهدي عليهالسلام به عنوان يک وظيفه، در حدي است که حضرت رضا عليهالسلام فرمود: «من ترک التقية قبل خروج قائمنا فليس منا». [5] . آنکس که بکلي دست از تقيه بشويد - پيش از آنکه قائم ما قيام کند - پس، از ما نيست. فهم دقيق اين بيان، نياز به توضيح فراوان دارد، اما مختصر و مفيد [ صفحه 90] آنکه: چون لازمه ظهور، آماده شدن گروه بسياري از شيرمردان پارسا و کارآزموده، براي ياري و نصرت حضرت مهدي عليهالسلام است، لذا شيعه بايد بيش از هر چيز و پيش از هر کار، به فراهم ساختن اين جنگاوران پاک و دلاور همت گمارد، و براي تربيت آنان تلاش و کوشش نمايد، و به هيچ بهانه نبايد نيروي آنان را هدر داده و تلف کند. از سوي ديگر، دشمنان و بدخواهان درصددند تا به هزار و يک دسيسه و نيرنگ، قدرت شيعه را نابود سازند، و جمعيت ما را از هم بپراکنند. و هوايداست که در اين ميان، جز پنهان کاري و دشمن فريبي يعني «تقيه» چارهاي نيست. نتيجه اينکه شيوهي حفاظتي تقيه بمعناي «دست از تکاپو کشيدن» و «با بيگانه همدست گشتن» نيست، بلکه «پوشاندن تلاشها» و «خام کردن دشمنها» است، همانکه در علوم نظامي از آن به «استتار» و «غافلگيري» ياد ميکنند. حضرت صادق عليهالسلام در حديثي، از اين تاکتيک، تعبير به «خباء» ميفرمايد: والله ما عبد الله بشيء أحب اليه من الخباء. قلت: و ما الخباء؟ قال: التقية. [6] . به خدا قسم، خداوند به چيزي محبوبتر از خباء براي او عبادت نشده است. عرض کردم، منظور از خباء چيست؟ [ صفحه 91] فرمود: تقيه. خباء به اين معاني آمده است: 1 - خيمهاي که انسان را از ديد ديگران يا وزش باد و ريزش باران و تابش آفتاب مصون ميدارد. 2 - لفاف بذر، مانند پوستهي روي دانه گندم. 3 - خاکستري که روي آتش را ميپوشاند. 4 - کاسبرگ گل. [7] . در تمام اين معاني، مفهوم نگهداري و پوشش وجود دارد. اما دشمن از دو راه ميتواند سد تقيه را بشکافد، و به نقشهها و برنامههاي منتظران راستين دست يابد: يکي گفتار و ديگري کردار؛ پس انسان چشم براه، زبانش را سخت مهار ميکند، هر سخني را به هر کس و هر جا و هر زمان نميگويد و کمتر تظاهر خارجي به نبرد با دشمن مينمايد. از حضرت باقر عليهالسلام پرسيدند: برترين شيوهاي که يک مؤمن در ايام غيبت ميتواند داشته باشد چيست؟ فرمود: «حفظ اللسان و لزوم البيت». [8] . نگهداري زبان و خانهنشيني. در کلامي ديگر امام رضا عليهالسلام، راه رهائي از فتنههاي آخرالزمان را [ صفحه 92] اينگونه مينماياند: «يأتي علي الناس زمان تکون العافية فيه عشرة أجزاء؛ تسعة في اعتزال الناس و واحد في الصمت». [9] . زماني بر مردم آيد که عافيت و به سلامت جستن در ده جزء است: نه دهم در کنارهگيري از مردم است و يکي در خاموشي. فراموش نکنيم که اين کار آساني نيست، بطوري که حفظ ايمان در آن دوران پر مخاطره را تشبيه کردهاند به اينکه کسي با کف دستش، تيغهاي تيز درخت خارداري را چنان بتراشد که صاف گردد: «المتمسک فيها بدينه کالخارط للقتاد بيده». [10] . اثرات چشمگير تقيه در نگهباني از زندگي و حيات عقيدتي بر انسان متعهد در برابر دشمنان روشن و آشکار است. در بيان گهربار ديگري از حضرت علي بن موسيالرضا عليهالسلام در ذيل آيه (ان أکرمکم عند الله أتقاکم) [11] اين گونه از تقيه سخن ميگويند: «ان أکرمکم عند الله أعملکم بالتقية». گراميترين شما نزد پروردگار، کسي است که بيشتر به تقيه عمل کند. پرسيده شد: تا کي؟ اي فرزند پيامبر! فرمود: تا روز تعيين شده که روز ظهور قائم ما اهلبيت است، پس هر کس قبل از قيام قائم ما تقيه را ترک کند، از ما نيست. [12] . [ صفحه 93] آن حضرت کلمه «اتقاکم» - پرهيزکارترين شما - را به تقيه کنندهترين و سخت چنگ زنندهترين شما بدان تفسير فرمودهاند؛ زيرا «اتقاه» در لغت عرب داراي اين معاني است: ترسانيد او را، آگاهانيدش، دورش کرد، و جان او را از بدي نگهداشت. از اين رو، به دوري گزينندگان از گناه «متقي» ميگويند، و تقوي به معني کوشش و کرداري است که موجب نگهداري و حفظ خود از عذاب ميباشد. و آن کسي که از شر جنايت کاران و حيله و فريب کجروان دوري گزيند، خود فردي «متقي» است و عملي که موجب نجات از اين شر و مکر و فريب گردد، «تقيه» خواهد بود. [ صفحه 95]
| |
|
 |
قضيه دادن برات آزادي از آتش به زائرين خود |
|
خبر داد به من صديق معظم و سيد مکرم حاج سيد محمد معروف به امين الذاکرين [1] که يک نفر از تجار محترم خرم شهر به نام حکيم به مشهد مقدس براي زيارت مشرف شده بود و چون مريض بود من به همراهي حضرت حجة الاسلام حاج سيد علي اکبر خوئي شب ماه مبارک رمضان بود به عيادتش رفتيم در آن مجلس ذکري از زيارت حضرت رضا عليهالسلام شد آن مريض گفت من حکايتي در خصوص مرحمت آن حضرت دربارهي زائرينش دارم و آن اين است: در يکي از مسافرتهاي خود که به مشهد مقدس مشرف شده بودم شبي به مجلس ذکر مصيبت حضرت سيدالشهداء عليهالسلام رفته بودم در آن جا شخصي را ديدم که به زبان طائفهي بختياري سخن ميگفت لکن به لباس عرب بود من به او گفتم که من شما را به شکل عرب ميبينم اما به زبان بختياري صحبت مينمائي؟ گفت بلي چون من اصلا بختياري هستم لکن از زمان پدر خود تا کنون در بصره سکونت دارم لذا به صورت عربم و من چند سال است که هر سال به مشهد مقدس مشرف ميشوم و هر سال يک ماه توقف ميکنم و آن گاه از خدمت حضرت رضا عليهالسلام مرخص ميشوم و به محل سکونت خود بصره ميروم و سبب تشرف من هر سال اين است که چون سفر اول مشرف شدم يازده ماه ماندم و توقف نمودم و در آن سفر [ صفحه 80] شبي در عالم خواب ديدم آمدهام براي تشرف به حرم مطهر چون به نزديک در پيش روي امام عليهالسلام رسيدم که آن جا اذن دخول ميخوانند ديدم طرف دست چپ تختي است و خود حضرت رضا عليهالسلام روي آن نشسته است و هر نفري که ميآيد و ميخواهد وارد حرم شود آن حضرت برميخيزد و ميايستد و چند قدمي استقبال آن زائر مينمايند تا او داخل حرم ميشود آن گاه مينشيند و کسي از آن در خارج نميشود پس من هم داخل شدم. چون نگاه کردم ديدم زائرين بعد از زيارت هنگام خروج از حرم از در پائين پاي مبارک بيرون ميروند لذا من هم از همان در خارج شدم در آن جا ديدم تختي طرف دست چپ گذاشته شده و خود حضرت رضا عليهالسلام روي آن تخت تشريف دارد و ميزي در برابر آن حضرت هست و روي آن ميز جعبهاي است و در آن جعبه برگهاي سبزي است و نيز ديدم هر يک نفر از زائرين تا از حرم مطهر بيرون ميآيد امام عليهالسلام از جاي خود برميخيزد و يکي از آن برگهاي سبز را بر ميدارد و به آن زائر عطا مينمايد و ميفرمايد خذ هذا امان من النار و انا ابنرسول الله (يعني بگير اين را که اين امان است از آتش و منم پسر رسول خدا صلي الله عليه و اله) و چون آن زائر ميرفت آن جناب چند قدم براي بدرقهي او بر ميداشت. در آن حال هيبت و عظمت و جلالت آن سرور مرا چنان گرفته بود که جرأت نداشتم که نزديک شوم. بالاخره به خود جرئت دادم و پيش رفتم و دست و پاي آن جناب را بوسيدم و عرض کردم آقا زوار بسيار است و بر شما تعب و اذيت است که اين قدر از جاي خود حرکت ميفرمائيد. فرمود ايشان بر من واردند و بر من است که ايشان را پذيرائي نمايم آن گاه برگ سبزي هم به من عطا نمود فرمود (خذ هذا امان من النار و انا ابنرسول الله) و من آن [ صفحه 81] برگ را گرفتم ديدم که به خط طلا آن عبارت نوشته شده بود. پس از خواب بيدار شدم و از اين جهت من براي زيارت آن حضرت هر سال مشرف ميشوم و يک ماه ميمانم و مرخص ميشوم. حقير گويد: نميرم ز ديارت شها به کشور ديگر ز يک در ار که براني درآيم از در ديگر
| |
|
 |
بشارت به ياران حضرت مهدي |
|
امام رضا عليهالسلام از اجداد بزرگوارشان نقل ميکنند که امام حسين عليهالسلام فرمودند: روزي به خدمت جدم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رسيدم، ابي بن کعب نيز آنجا بود. پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم در پاسخ به سؤالات او، ضمن معرفي ائمه عليهمالسلام، حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه را اينگونه معرفي فرمودند: «خداوند - تبارک و تعالي - در صلب امام حسن عسکري عليهالسلام نطفهاي با برکت و پاک و پاکيزه قرار داده است... او امامي... هدايتگر و هدايت شده است. به عدل حکم ميکند و به عدالت امر ميکند...». پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم درباره تعداد و اسامي اصحاب حضرت مهدي عليهالسلام فرمودند: «خداوند تبارک و تعالي از دورترين شهرها به تعداد اهل بدر - يعني سيصد و سيزده نفر - براي او سپاه گرد ميآورد، آن حضرت نوشتهاي در دست دارد که لاک و مهر شده و در آن تعداد اسامي اصحاب ايشان و نيز نسب و شهرهاي آنها، خلق و خوي، وضع ظاهري، چهره و قيافه، و نيز کنيه آنها ثبت شده است...». [ صفحه 102] سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: يا أبي، طوبي لمن لقيه، خوشا به سعادت کسي که مهدي عليهالسلام را ملاقات کند. طوبي لمن أحبه، خوشا به حال کسي که مهدي عليهالسلام را دوست بدارد. طوبي لمن قال به، خوشا به سعادت کسي که معتقد به امامت مهدي عليهالسلام باشد. پس از آن بشاراتي را در رابطه با اصحاب امام زمان عليهالسلام بيان فرمودند: ينجيهم الله به من الهلکة و بالاقرار بالله و برسوله و بجميع الأئمة. خداي تبارک و تعالي آنان (محبين و معتقدين به مهدي عليهالسلام) را بخاطر آن حضرت و به واسطه اعتقاد به خدا و رسولش و ائمهي اطهار از هلاکت نجات ميدهد. يفتح الله لهم الجنة. خدا، درهاي بهشت را بر روي آنان ميگشايد. و در وصف پيروان و دوستان امام عصر عليهالسلام اين گونه فرمودند: مثلهم في الأرض کمثل المسک الذي يسطع ريحه و لا يتغير أبدا. مثل آنها در روي زمين، مثل مشک است که دائم از خود بوي خوش ميپراکند ولي در آن تغيير ايجاد نميشود. و مثلهم في السماء کمثل القمر المنير الذي لا يطفي نوره أبدا. [1] . و مثل آنها در آسمان مانند ماه درخشاني است که نورش هرگز خاموش نميشود. [ صفحه 103]
| |
|
 |
در بيان اين که از اين حکايت نبايستي مغرور شد و نافرماني کرد |
|
حجةالاسلام ملکي که ترجمهاش در ص 85 گذشت به حقير خبر داد و فرمود والد من مرحوم حاج محمد حسين ميفرمود: پدر من مرحوم حاج کاظم ملک التجار تبريزي ميگفت زماني که توفيق با من رفيق شد و مشرف شدم به عتبه بوسي حضرت رضا عليهالسلام بعضي اوقات بعضي دوستان اهل مشهد به ديدن و ملاقات من ميآمدند. روزي که جمعي حاضر بودند و مجلس ما مجلس انسي بود من به ايشان گفتم آيا شما که مجاور اين ارض مقدس ميباشيد خودتان کرامتي از حضرت ثامن الائمه عليهالسلام مطلع شدهايد براي من نقل کنيد. بعضي از ايشان گفتند بلي ما يک قضيهاي را ميدانيم و آن اين است که چندي قبل در اين شهر داروغهاي بود بدسلوک به طوري که مردم شهر از رفتار و کردارش به ستوه آمده بودند. تا اين که مرگ گريبانش را گرفت و مرد و مردم از شر او آسوده شدند و در تشييع او اجتماعي نشد و او را در قبرستان قتلگاه دفن کردند و علي الرسم دو نفر را بر سر قبرش نشانيدند که تلاوت قرآن نمايند. آن دو نفر گفتند که چون شب شد و ما در آن جا بر سر قبر او بوديم ناگاه ديديم دو نفر مهيب با قيافهي وحشتناک پيدا شدند و قبر را شکافتند و آن ميت را بيرون کشيدند [ صفحه 128] که اين جا جاي تو نيست و چون خواستند او را ببرند شروع کرد به التماس و استغاثه نمودن و تضرع و زاري کردن لکن ايشان اعتنائي به زاري او ننمودند. و چون آن بيچاره چارهاي نديد يک مرتبه رو کرد به طرف حرم مطهر حضرت رضا عليهالسلام و فرياد زد که اي آقا به داد من برس که مرا ميبرند تا اين توجه را به آن حضرت کرد صدائي بلند شد واگذاريد او را تا اين ندا رسيد آن دو نفر ميت را گذاشته و رفتند و چون مردم بر اين قضيه مطلع شدند آمدند آن ميت را دوباره دفنش کردند. حقير گويد بلي مجرم چو به درگهش کند روي محرم شود و رسد به غفران للحاج ملا بمانعلي دامغاني معروف به محقق و متخلص به محجوب متوفي 20 شعبان 1335 و آن مرحوم برادر شيخ رضاي ناقل اين حکايت مذکوره بود رحمة الله عليهما يا بقعة فيک حل الفضل في الازل مختارة يوم دحو الارض للعمل تالله يغبط اهل القدس خدمتها من روضة ضربت بالعرش في المثل يا بقعة الطوس کم فيک الرجاء لنا برحمة الله في الاثام و الزلل يا من يريد نجاة المهلکات فزر في الطوس قبر ولي الممکنات علي عندالحساب جميع الخلق في فزع الاهم تحت عرش الله في الحلل بدان که هر چند از اين عناياتي که در اين فصل ذکر شد فهميده ميشود لطف و مرحمت امام رئوف حضرت رضا عليهالسلام به پناهندگان قبر شريفش و کاشف است از اين که اشخاصي چند مورد غضب بودهاند به واسطهي معاصي و به عذاب الهي دچار شده بودند لکن به شفاعت آن بزرگوار نجات پيدا کردهاند و از عذاب و شدت خلاص شده اند اما مباد ذکر اين حکايت و خوابها موجب غرور و بي موالاتي ما بشود به احکام دين خدا و بياعتنائي به او امر و نواهي ذات اقدس الهي جل و علا و به اطمينان شفاعت حضرت رضا (ع) يا ديگري از معصومين (ع) هر عمل زشتي که نفس سرکش ما مائل [ صفحه 129] باشد به جا بياوريم و هر غلطي که ميخواهيم بکنيم فقط به اميد اين که امام شفاعت خواهد کرد زيرا که شخص عاقل زهر کشنده را هرگز نميخورد به اميد اين که طبيب حاذقي ترياقي به او برساند که دفع ضرر کند البته اين اطمينان خاطر غلط و اشتباه است و اين راهي است بس باطل زيرا که حساب در کار است و رسيدگي به حساب حق است و هر عملي از خوب و بد جزائي دارد. چنان که در سوره زلزال خداي تعالي ميفرمايد «فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره» هر کس به قدر سنگيني يک ذره عمل نيک کند جزاي همان يک ذره عمل نيک را ميبيند و به او داده خواهد شد. همچنين هرگاه مقدار سنگيني يک ذره عمل بد انجام دهد جزاي بدي خودش را خواهد ديد. «شعر» از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم برويد جو ز جو بلي ما شيعهي اماميه و اثني عشري اعتقاد به شفاعت داريم. لکن آن شفاعت در روز قيامت است براي گنهکاران و شفاعت کبري مخصوص محمد و آل طاهرينش (ع) است: اگر چه شفعاء ديگري نيز ميباشند بمراتبهم و معلوم است که شفاعت مخصوص براي اهل ايمان است نه کفار و شخص مؤمن بايستي پيوسته از معصيت پرهيز کند و پيرامون نافرماني حکم الهي نگردد زيرا بسا بشود بعضي از معاصي و اعمال زشت انساني را از ايمان بيرون به برد و چون بميرد بيايمان باشد. و نعوذ بالله اگر کسي کافر بالله از دنيا گذشت مشمول شفاعت نخواهد گرديد. و اما کساني که با ايمان از دنيا رفتهاند و معاصي بسيار داشتهاند و در جوار [ صفحه 130] امام و حجت خدا دفن شدهاند و پناهندهي به قبر ولي خدا شدهاند ممکن است که نظر عنايت آن حضرت شامل حالشان شود و نجات پيدا کنند و در عالم برزخ معذب نباشند. چنان که در خوابهاي گذشته ذکر شد و باز در اين صورت نيز نبايد خاطر جمع بود. زيرا که انساني نميداند که مرگش کجا خواهد رسيد و مدفنش کجا خواهد بود. چنان که حق تعالي فرموده است در آخر سورهي لقمان «ما تدري نفس ماذا تکسب غدا و ما تدري نفس باي ارض تموت» و ديگر آن که کسي نميداند که آيا مشمول عنايت و مرحمت خواهد شد يا نخواهد شد پس شخص عاقل به خيال عفو و مغفرت خود را به معصيت آلوده نسازد زيرا ترتب عقاب بر معصيت امري است يقيني و عفو و تجاوز احتمالي است گاه ميشود و گاه نميشود چنان که ظاهر حال کسي که او را مار گزيده مرگ است اگر چه گاه ميشود که نميرد و لذا مؤمن پيوسته بايستي در خوف و رجا باشد و ترسش از عذاب خدا و اميدواريش به ثواب و فضل الهي برابر باشد مانند دو کفهي ترازوئي که هر دو طرف مساوي باشد. شنيدهام که شاعري در مقام رجا گفته است: شرمنده از آنيم که در روز مکافات اندر خور عفو تو نکرديم گناهي و ديگري يا خود او در مقام خوف گفته است. ميترسم از آن روز که در پاي ترازو ايراد بگيرند به قدر پر کاهي پس انسان عاقل بايد ملتفت خود باشد که هرگاه طاعت و عبادت جن و انس کرده باشد خاطر جمع و آسوده نگردد چه آن که شايد مقبول درگاه الهي نشده باشد و اگر چنانچه معصيت به قدر معاصي جن و انس کرده باشد نااميد از رحمت خدا نگردد و توبه و انابه کند و بازگشت به سوي پروردگار خود نمايد و مأيوس نشود از [ صفحه 131] آمرزش و رحمت خالق مهربان زيرا که خود يأس از رحمت حق تعالي يکي از معاصي کبيره شمرده شده است. و شايسته است که چون خوابهاي رجائيه ذکر شد ما در اين مقام دو خواب هم که موجب خوف است ذکر نمائيم. يکي راجع به حق الله و ديگري مربوط به حق الناس. اما اول: در دارالسلام محدث نوري است لکن ما حصل آن را از منازل الاخرهي محدث قمي نقل مينمائيم و آن اين است که شيخ اجل حاج ملا علي [1] از والد خود مرحوم حاج ميرزا خليل تهراني نقل نموده. که فرموده است وقتي که من در کربلا مشرف بودم و مادرم در تهران بود شبي در عالم خواب ديدم مادرم نزد من آمد و گفت: اي پسر من از دنيا رفتم و مرا پيش تو آوردند لکن بيني مرا شکستهاند پس من از خواب ترسناک بيدار شدم و مدتي نگذشت که نامهاي به من رسيد که مادرت وفات نمود و جنازهاش را نزد شما فرستاديم. و چون جنازه را آوردند من صدق خواب خود را دانستم لکن متحير بودم که معني سخن مادرم که گفت لکن بيني مرا شکستهاند چيست تا اين که چون کفن را از روي او باز کردم ديدم بيني او شکسته شده پس از کساني که جنازه را آورده بودند پرسيدم که چيست که بيني مادر من شکسته است. [ صفحه 132] گفتند ما سببي نميدانيم، جز اين که در يکي از کاروانسراها ما تابوت او را روي تابوتهاي ديگر گذاشته بوديم که ناگاه مالها با هم لگدکاري کردند و جنازه را به زمين انداختند شايد در آن وقت آسيبي به او رسيده پس معلوم شد سبب شکستن بيني او. بالجمله پس من جنازه را بردم به حرم شريف حضرت ابوالفضل عليهالسلام و مقابل آن جناب گذاشتم عرض کردم يا اباالفضل مادر من نماز و روزهاش نيکو نبوده و اکنون دخيل تست. پس شما برطرف کنيد اذيت و عذاب را از او و من به ضمانت شما بر خودم قرار دادم که پنجاه سال براي او نماز و روزه بدهم آن گاه مادرم را دفن کردم. لکن در دادن نماز و روزه که با حضرت ابوالفضل (ع) قرار داده بودم مسامحه کردم و چون مدتي گذشت شبي در عالم خواب ملتفت شدم که بر در خانهي من شور و غوغائي است. لذا از خانه بيرون آمدم که ببينم چه خبر است. ناگاه ديدم مادرم را بر درختي بستهاند و بر او تازيانه ميزنند. گفتم جهت چيست که مادر مرا ميزنند مگر چه گناه کرده است و تقصيرش چيست. گفتند ما از جانب حضرت ابوالفضل مأموريم او را بزنيم تا فلان مبلغ پول بدهد. تا اين سخن را شنيدم فورا به خانه داخل شدم و آن مبلغ را که گفتند آوردم و به ايشان دادم و مادرم را از درخت باز کرده و به خانه بردم و مشغول پذيرائي او شدم، پس چون بيدار شدم حساب کردم ديدم آن مقدار پول را که در خواب از من گرفتهاند موافق ميشود با پول پنجاه سال نماز و روزهي او. اين بود آن مبلغ را برداشتم و بردم خدمت سيد اجل ميرزا سيد علي صاحب [ صفحه 133] کتاب رياض رضوان الله عليه. گفتم اين پول پنجاه سال عبادت نماز و روزه است مستدعيم که مرحمت فرموده براي مادرم بدهيد به جا بياورند انتهي. حقير گويد: از اين خواب فهميده ميشود که آن زن به واسطهي حق الله از نماز و روزه گرفتار بوده است. پس لازم است بر آن کسي که اعتقاد به خدا و حساب و روز قيامت و بهشت و جهنم دارد پيوسته روز و شب متوجه تکليف خود باشد و حقوق الهي را از نماز و روزه و حج و زکاة و خمس و رد مظالم ادا کند و اگر با تمکن معصيت کرد و ادا نکرد واجب ديگر اين است که وصيت کند تا پس از مرگش ادا کنند و آن وصيتي که واجب است. همين قسم است که در روايت کتاب وسائل الشيعه شيخ حر عاملي است (من مات بغير وصية مات ميتة جاهلية) کسي که بميرد و وصيت نکرده باشد مرده است به مانند مردن دورهي جاهليت کنايه از اين که بيايمان از دنيا ميرود. و نيز در کتاب وسائل از معصوم نقل فرموده که سزاوار نيست براي مسلمان که شب را به روز بياورد مگر آن که وصيت نامهاش زير سرش باشد پس معلوم ميشود اگر کسي در حال حيات حقوق خدا را ادا نکرد و وصيت نيز نکرد دچار عذاب الهي ميشود.
>و اما خواب ديگر >تأکيد لازم مفيد >فرمايش شخص بزرگي
| |
|
 |
شفاعت حضرت رضا از مدفون نزد قبر خود |
|
محدث نوري در دارالسلام نقل نموده است که مير معينالدين اشرف که يکي از صلحاء خادمين روضهي رضويه علي ساکنها آلاف الثناء و التحيه بوده گفته است. [ صفحه 101] من شبي در دارالحفاظ (که يکي از رواقهاي حرم مطهر است) با کشيک خانه خوابيده بودم در خواب ديدم بيرون آمدم به جهت تجديد وضو تا رسيدم به صفهي مير شير علي (آن صفه در صحن کهنه است که اکنون ايوان طلا ميباشد) ناگاه ديدم جماعت بسياري داخل صحن مطهر شدند و در پيشاپيش ايشان بزرگواري بود خوش صورت و عظيم الشان و نوراني. و ديدم در دست آن جماعتي که پشت سر آن بزرگورا بودند کلنگها است و ايشان که وارد شدند آمدند تا به وسط سحن مبارک رسيدند. پس آن شخص بزرگ نوراني که در جلو ايشان بود فرمود: «انبشوا هذا القبر و اخرجوا هذا الخبيث» بشکافيد اين قبر را و بيرون آوريد اين خبيث را و اشاره فرمود به قبر مخصوصي و آن جماعت شروع کردند به کندن آن قبر. من چون چنين ديدم از يک نفري پرسيدم که اين شخص بزرگ نوراني کيست گفت اين حضرت اميرالمؤمنين است. در اين اثناء يک مرتبه ديدم خود حضرت ثامن الائمه عليهالسلام از جانب روضهي مبارکه بيرون آمده و خدمت جدش اميرالمؤمنين عليهالسلام رسيد و بر آن حضرت سلام کرد و آن بزرگوار جواب سلامش را فرمود: پس از آن امام هشتم عليهالسلام به آن حضرت عرض کرد يا جداه «سئلکتک ان تعفو عنه و تهبني تقصيره» من از شما مسئلت و خواهش مينمايم از اين شخص که در اين جا در جوار من دفن شده است عفو فرمائي و تقصير او را به من ببخشي اميرالمؤمنينعليهالسلام فرمود: تو ميداني که اين مرد فاسق و فاجر بوده و شرب خمر ميکرده عرض کرد «بلي لکنه اوصي ان يدفن في جواري» يعني بلي چنين است که فرمودي لکن اين مرد هنگام مردن و وقت مرگش وصيت کرده است که او را در جوار من دفن کنند و حال من اميدوارم که از او عفو فرمائي. [ صفحه 102] پس اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود (و هبتک جرائمه) يعني من تقصيرات و گناهانش را به تو بخشيدم پس آن حضرت تشريف برد. خواب بيننده ميگويد من در آن وقت از وحشت بيدار شدم و بعضي از خدام را که خوابيده بودند بيدار کردم و با هم آمديم به همان محلي که در خواب ديده بودم نگاه کرديم ديديم که معلوم است قبر تازهاي است و مقداري از خاک بيرون ريخته شده آن گاه جويا شدم و پرسيدم که اين قبر کيست گفتند قبر شخص ترکي است که ديروز گذشته در اين جا دفن شده مروج گويد: حقير هم به مولاي خود حضرت رضا عليهالسلام عرض مينمايم چنان که يکي از دوستان گفته است اي شه طوس فداي تو و طوف حرمت طوس فردوس برين گشته ز يمن قدمت من به درگاه تو با روي سياه آمدهام اين من و جرم من و آن تو و لطف و کرمت کسي نگويد چگونه ميشود حضرت رضا عليهالسلام شفاعت کند نزد جد بزرگوار خود اميرالمؤمنين عليهالسلام براي شخصي که فاسق و شرابخوار بوده زيرا که اعتقاد ما اين است که چون حضرات محمد صلي الله عليه و اله و آل طاهرينش (ع) توجه تمام و نظر لطف و مرحمت به دوستان خود دارند لذا ايشان را شفاعت ميکنند خصوصا پناهندگان قبورشان را به اين معني که اگر کسي هر يک از ايشان را تا امام دوازدهم حضرت بقية الله حجة بن الحسن عجل الله فرجه امام مفترض الطاعه بداند. يعني معتقد باشد که هر يک از ايشان هر چه بفرمايند از امر و نهي اطاعت ايشان از جانب خداي تعالي بر او واجب و لازم است. البته همچو کسي مورد شفاعت واقع ميشود هر چند گناهان بسيار داشته باشد! خصوص روز قيامت: چنان که از زبان مقدس خود حضرت رضا عليهالسلام اين معني نقل شده است در کتاب [ صفحه 103] روضة الواعظين [1] که قال رجل من اهل خراسان للرضا عليهالسلام يابن رسول الله صلي الله عليه و اله رايت رسول الله صلي الله عليه و اله في المنام کانه يقول لي کيف انتم اذا دفن في ارضکم بعضي (بضعتي خ) و استخفظتم و ديعتي و غيب في ترابکم (في ثراکم خ) نجمي يعني گويا رسول خدا صلي الله عليه و اله به من خطاب نمود و فرمود چگونه خواهيد بود شما (گويا مراد مردم خراسان باشد يعني حال شما اهل خراسان چگونه ميباشد) آن زماني که بعضي از من. يا فرمود پارهاي از تن من در زمين شما دفن شود و آن وقتي که سپرده شود به شما امانت من و پنهان و غائب گردد در خاک ديار شما ستارهي من. آن مرد خراساني چون اين خواب خود را به آن حضرت عرض کرد آن سرور فرمود: (انا المدفون في ارضکم و انا بضعة نبيکم و انا الوديعة و النجم) فرمود منم آن کسي که در زمين شما اهل خراسان دفن خواهم شد و منم پارهي تن پيغمبر شما و منم آن امانت و ستارهي آسمان ولايت که در خاک شما اهل خراسان سپرده و پنهان ميشوم. حقير گويد: شاهد مطلب ما اين است که آن گاه خودش فرمود: (الا فمن زارني و هو يعرف ما اوجبه الله تبارک و تعالي من حقي و طاعتي فانا و آبائي شفعائه يوم القيمة و من کنا شفعائه يوم القيامة نجا و لو کان عليه و زرالثقلين) الخ يعني فرمود آگاه باش هر کس مرا زيارت کند در حالتي که عارف باشد [ صفحه 104] يعني بشناسد آن چه را که خداي تبارک و تعالي واجب فرموده است بر او از حق من و طاعت من. پس هر کس چنين باشد من خودم و پدرانم همه شفيعان او خواهيم بود روز قيامت و هر کس که ما شفيعان او شويم نجات پيدا ميکند و اگر چه بر او گناه جن و انس باشد الي آخر الخبر بلي ائمهي طاهرين صلوات الله عليهم علاوه بر اين که دوستان خود را دوست دارند و شفاعت ميکنند به پناهندگان خود نظر مرحمت خاصي دارند و از پناهندگان حمايت مينمايند. چنان که از امثال عرب است که ميگويند: «احمي من مجير الجراد» يعني: فلاني حمايت کردنش از کسي که در پناه او است بيشتر است از پناهدهندهي ملخها. و قصهي اين مثل چنان که در مجمع الامثال [2] ذکر نموده است چنين است که شخصي باديهنشين از طايفهي طي که او را (مدلج بن سويد) ميگفتند روزي در خيمهي خود نشسته بود که ناگاه ديد جماعتي از قبيلهي طي آمدند و با ايشان ظرفها و جوالها بود مدلج که ايشان را با آن ظرفها ديد پرسيد چه خبر است؟ و براي چکار شما در اينجا آمدهايد؟ گفتند حقيقت مطلب اين است که ما فهميدهايم ملخ بسياري در اطراف و جوانب خيمهي شما آمدهاند و حال ما آمدهايم که با اين ظرفها آنها را براي خود بگيريم مدلج تا اين سخن را شنيد فورا برخاست و بر اسب خود سوار شد و نيزهي خود را بر دست گرفت و قال و الله لا يعرضن له احد منکم الا قتلته [ صفحه 105] گفت به خدا قسم هر کس متعرض اين ملخها شود من او را ميکشم آيا نميبينيد که اين ملخها پناهنده به جوار من شدهاند و حال شما ميخواهيد پناهندگان جوار مرا بگيريد چنين امري نميشود، اين بود مقاومت کرد و در مقام حمايت ملخها بود تا اين که آفتاب تابش کرد و هوا گرم شد و ملخها حرکت کرده پريدند و رفتند. آن وقت مدلج به آن جماعت گفت اينک ملخها از جوار من رفتند و از پناهندگي من بيرون شدند ديگر خود دانيد با آنها انتهي حقير گويد در اينجا مناسب است ذکر شود آن چه شيخ ما مرحوم محدث قمي در مفاتيح نقل نموده و حاصل آن اين است که نقل شده ذوالاعواد شخص عزيزي بود در طائفهي مضر که هر سال مردم به او خراج ميدادند و چون پير شد او را بالاي سريري مينشانيدند و در ميان قبائل ميگردانيدند و به حدي عزيز بود که هر ترساني اگر خود را به او ميرساند ايمن ميگشت و هر ذليلي و هر خواري نزد سرير او ميآمد عزيز و ارجمند ميشد و هر گرسنهاي که در نزد او ميرسيد از گرسنگي آسوده ميگرديد آن گاه محدث قمي فرموده هرگاه سرير مرد عربي به اين مرتبهي از عزت برسد چه عجب است که خداي تعالي قبر حجت و ولي خود را معقل خائفين و پناهگاه بيچارگان و محل شفاي دردمندان قرار داده باشد حقير گويد: پس اي دوست حضرت رضا عليهالسلام در هر جا هستي خود را همت نما و به قبر ولي خدا برسان و تا تواني الحاح کن تا به فريادت برسد و از هلاکت دنيا و آخرتت نجات بدهد کس در اين درگه نيامد باز گردد نااميد گر گدا کاهل بود تقصير صاحب خانه چيست در کتاب شريف نجم ثاقب محدث نوري است در حکايت جناب حاج علي بغدادي که هنگام تشرفش به خدمت امام عصر حضرت بقية الله ارواحنا فداه سئوالاتي از آن حضرت نموده از آن جمله اين است که گفت: عرض نمودم به آن حضرت سيدنا براي من مسئلهاي است فرمود بپرس گفتم قراء تعزيه امام حسين عليهالسلام (روضه خوانان) ميخوانند که سليمان [ صفحه 106] اعمش آمد نزد شخصي و از زيارت سيدالشهداء عليهالسلام از او پرسيد آن شخص گفت زيارت بدعت است پس رد خواب ديد هودجي ميان زمين و آسمان است پس سؤال کرد که کيست در آن هودج؟ به او گفتند فاطمهي زهرا و خديجهي کبري (ع) ميباشند گفت به کجا ميروند گفتند به زيارت امام حسين عليهالسلام در امشب که شب جمعه است و ديد رقعههائي را که از هودج ميريزد و در آن مکتوب است. «امان من النار لزوار الحسين عليهالسلام في ليلة الجمعة امان من النار يوم القيمة» اين حديث صحيح است؟ فرمود آري راست و تمام است گفتم سيدنا صحيح است که ميگويند هر کس زيارت کند حسين عليهالسلام را در شب جمعه پس براي او امان است فرمود آري و الله و اشک از چشمان مبارکش جاري شد و گريست باز گفتم سيدنا مسئلهي ديگري است فرمود بپرس: گفتم سنهي هزار و دويست و شصت و نه حضرت رضا عليهالسلام را زيارت کرديم و در درود [3] يکي از عربهاي شروقيه را که از باديهنشينان طرف شرقي نجف اشرفند ملاقات کرده و او را ضيافت نموديم و از او سؤال شد که چگونه است ولايت رضا (ع) يعني مشهد مقدس آن حضرت. گفت بهشت است امروز پانزده روز است که من از مال مولاي خود حضرت رضا عليهالسلام خوردهام چه حد دارد منکر و نکير که در قبر نزد من بيايند و حال آن که گوشت و خون من از طعام آن حضرت روئيده است در مهمانخانهي آن جناب. اين صحيح است علي بن موسي الرضا عليهالسلام ميآيد و او را از منکر و نکير خلاص ميکند، فرمود آري والله جد من ضامن است گفتم سيدنا مسئلهي کوچکي است مي خواهم بپرسم؟ فرمود بپرس گفتم زيارت من حضرت رضا (ع) را مقبول است فرمود قبول است انشاء الله. [ صفحه 107] گفتم سيدنا مسئلة؟ فرمود بسم الله گفتم حاجي محمد حسين بزازباشي پسر مرحوم حاجي احمد بزاز باشي زيارتش قبول است يا نه و او با من رفيق و شريک در مخارج بود در راه مشهد رضا عليهالسلام فرمود عبد صالح زيارتش قبول است گفتم سيدنا مسئلة فرمود بسم الله گفتم فلان که از اهل بغداد و هم سفر ما بود زيارتش قبول است آن حضرت ساکت شد و جواب نفرمود: گفتم سيدنا مسئلة فرمود بسم الله گفتم اين کلمه را شنيدي يا نه زيارت او قبول است يا نه باز جوابي نداد. حاجي مذکور نقل کرد که ايشان چند نفر بودند از اهل مترفين بغداد که در اين سفر پيوسته به لهو و لعب مشغول بودند و آن شخص مادر خود را نيز کشته بود. حقير گويد: «جانها فدايت با اباالحسن يا علي بن موسي اي شهنشاه خراسان وي امام هشتمين وي شهيد طوس وي سر حلقهي اهل يقين خازن رضوان به محشر ز امر خلاق مبين زائران حضرتت را بر در خلد برين ميزند آوزا طبتم فادخلوها خالدين چون در اين حکايت جناب حاج علي بغدادي از امام زمان عليهالسلام سؤال کرده است از قضيهي سليمان اعمش و آن حضرت فرموده است صحيح است. مناسب باشد که ما در اين مقام حکايت او را ذکر کنيم و آن اين است که علامهي مجلسي عليه الرحمه در عاشر بحار نقل نموده آن چه حاصلش اين است که سليمان اعمش گفته است من در زماني که در کوفه منزل داشتم همسايهاي مرا بود که با او مانوس بودم و با او مينشستم شب جمعهاي بود نزد او رفتم و گفتم چه ميگوئي در خصوص زيارت قبر حسين عليهالسلام تا اين سخن را گفتم گفت زيارت حسين بدعت است و هر بدعتي ضلالت و گمراهي است و هر ضلالتي در آتش است [ صفحه 108] تا اين مطلب را شنيدم از نزد او برخاستم در حالي که غيظ و غضب مرا فرا گرفته بود و بيرون آمدم و با خود گفتم هنگام سحري نزد او ميروم و از فضائل حضرت حسين عليهالسلام براي او ذکر ميکنم اگر قبول نکرد و بر عناد افزود او را خواهم کشت پس چون هنگام سحر شد آمدم در منزل او و دق الباب کردم و او را به اسم خواندم زوجهاش عقب در آمد و گفت شوهر من به قصد زيارت حسين عليهالسلام رفته است لذا من هم روانه شدم به قصد زيارت آن حضرت تا رسيدم به نزد قبر شريف و ديدم آن مرد در آن جا سر به سجده گذاشته و گريه ميکند و در سجده خدا را ميخواند و مسئلت توبه و آمرزش مينمايد من تأمل کردم تا مدتي گذشت آن وقت که سر از سجده برداشت و نگاه کرد مرا ديد من به او گفتم تو که به من ميگفتي زيارت حسين عليهالسلام بدعت است و هر بدعتي ضلالت و گمراهي است و هر ضلالتي در آتش است و حال امروز ميبينم خودت به زيارت اين قبر شريف مشرف شدهاي. گفت اي سليمان مرا ملامت مکن زيرا که من به امامت اهل بيت قائل نبودم و اعتقاد نداشتم ليکن در شب گذشته خواب هولناکي ديدم که مرا به ترس و رعب انداخت گفتم مگر چه در خواب ديدهاي؟ گفت در خواب نظرم افتاد به مردي جليل القدر ميانه بالا که نه بسيار بلند قامت بود و نه بسيار کوتاه و به قدري عظمت وجلالت و مهابت و حسن و جمال و کمال داشت که قدرت ندارم او را وصف کنم و بيان نمايم و جماعت بسياري در اطراف و جوانب او بودند که به سرعت ميرفتند و در پيشاپيش و جلو آن بزرگوار سواري بود که تاجي بر سر داشت و ميرفت (و للتاج اربعة ارکان و في کل رکن جوهرة تضيء من مسيرة ثلثة ايام) و براي آن تاج که بر سر داشت چهار رکن بود و در هر رکني جوهرهاي بود که ميدرخشيد و تا مسافت سه روزه راه را روشنائي ميداد. پس من از بعضي از آن خدام سؤال کردم که اين بزرگوار که آن همه جمعيت او را احاطه کردهاند کيست گفتند آن حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و اله است [ صفحه 109] گفتم آن شهسوار که در پيش روي او ميرود کيست گفت آن حضرت علي مرتضي وصي آن بزرگورا است پس از آن نظرم افتاد به ناقهاي از نور که بر روي آن هودجي بود از نور و در آن هودج دو تن زن بودند با نهايت عظمت و جلالت (و الناقة تطير بين السماء و الارض) و آن ناقه در بين زمين و آسمان پرواز ميکرد پرسيدم که اين زنان کيستند گفت خديجهي کبري و فاطمهي زهرا ميباشند. پس جوان سوارهاي ديگر ديدم مانند ماه منير پرسيدم اين جوان کيست گفت حسن مجتبي است (فقلت والي اين يريدون باجمعهم) يعني: گفتم ايشان با اين جماعت به کجا ميروند گفت به زيارت حسين بن علي مرتضي شهيد کربلا ميروند. پس من به طرف هودج رفتم (فاذا برقاع مکتوبة تتساقط من السماء) نگاه کردم ديدم براتها و رقعههاي نوشته شده از طرف آسمان ميريزد سؤال کردم که اين براتها چيست؟ گفت اين رقعهها براتهاي بيزاري از آتش جهنم است براي زائرين حسين عليهالسلام در شب جمعه. پس من التماس کردم که يکي از اين رقعهها را براي من بگير گفت تو ميگوئي (يعني اعتقاد تو اين است) که زيارت حسين بدعت است تا از اين راه برنگردي و توبه نکني و اعتقاد بدان حضرت به هم نرساني از اين براتها به تو داده نميشود. پس من خائف و هولناک از خواب بيدار شدم و برخاستم و متوجه زيارت آن حضرت گرديدم (و انا تائب الي الله تعلي) و من از اعتقاد و گفتهي خود تائبم و به سوي خدا توبه ميکنم و اي سليمان (فوالله لا افرق قبر السحين (ع) حتي يفارق روحي جسدي) به خدا قسم که تا روح در بدن من باشد از قبر حسين عليهالسلام مفارقت نميجويم حقير گويد: جانم فدايت يا ابا عبدالله نفسي مشتاقة اليک و مهجتي محترقة عليک يابن الزهراء [ صفحه 110] تخميس از شعر جودي خراساني: گر زيارت کني اي باد صبا دشت بلا را بگو از راه وفا اين سخن از مهر خدا را از محبان جگر سوخته شاه شهدا را کي شه غرقه به خون غرقهي خون بين دل ما را سوي ما بين که به سوي تو به بينيم خدا را اي همه اهل جهان زار و جگر خون ز برايت وي زن و مرد نوا خوان و پريشان به عزايت سر و جان و زر و مال همه عالم به فدايت تو شه کشور ايجاد و شهانند گدايت چشم اميد به سوي تو بود شاه و گدا را اي که گشتي ز ازل سلسله جنبان محبت زنده شد از نفس عيسويت جان محبت نام تو ثبت بود اول ديوان محبت ما نديديم به غير از تو به ميدان محبت کشد از سينه و بر ديده نهد تير بلا را هر طرف موج زنان آب در آن دشت و بيابان تو به حسرت نگران سوي فرات اي شه عطشان کاش بنياد جهان ميشد از اين واقعه ويران آب مهريهي زهرا و تو لب تشنه دهي جان مصلحت بود ندانم چه در اين کار قضا را آن چنان گريه کنم از غمت اي زادهي زهرا که رسد نالهي زارم ز ثري تا به ثريا [ صفحه 111] ديده دريا کنم و رخت کشم جانب صحرا کز چه کشتند تو را تشنه لب اندر لب دريا اي لب لعل تو بخشيده حيات آب بقا را سلام علي العطشان عندالفرات سلام علي العريان في الفلوات سلام علي المصباح في کل ظلمة سراج الهدي باب الرجا لعصاة سلام علي من صار في ارض کربلا وحيدا فريدا ساکب العبرات سلام علي المذبوح عند عياله طريحا رفيع الراس فوق قناة
| |
|
 |
حکايت آمدن دو نفر به امر حضرت رضا که شخص مدفون در صحن را از قبر بيرون آوردند که ببرند و او به آن سرو |
|
در منتخب التواريخ در باب دهم از والد خود محمد علي [1] خراساني مشهدي که قريب هفتاد سال به خدمت فراشي در آستان قدس رضوي مفتخر بوده نقل نموده آن چه حاصلش اين است در اوائلي که من به خدمت فراشي آستان رضوي مشرف شده بودم شخصي بود از خدام همان کشيک که من در آن کشيک بودم [2] . و او مردي بود از اهل زهد و عبادت که چون شبهاي خدمتش در آستان قدس درب حرم مطهر را ميبستند آن مرد صالح مانند ديگران به آسايشگاهي نميرفت بخوابد [ صفحه 112] بلکه در همان رواقي که در بسته ميشد و آن جا را دارالحفاظ ميگويند مشغول تهجد و عبادت ميشد و هرگاه خسته ميشد و کسالت پيدا ميکرد سر خود را به عتبهي در ميگذاشت تا في الجمله کسالتش بر طرف شود. شبي سرش را بر عتبهي مقدسه گذاشته بود ناگاه صداي باز شدن در ضريح مطهر به گوشش ميرسد. پدرم که نقل ميکرد من يادم نيست و از خاطرم رفته است که فرمود در خواب بوده يا بيداري. بالجمله تا صداي باز شدن در ضريح را ميشنود به خيال اين که شايد وقت در بستن حرم کسي در حرم مانده بوده و در را بستهاند، فورا بر ميخيزد برود سرکشيک يعني بزرگ خدام را خبر کند. ناگاه ميبيند درب حرم مطهر باز شد و يک بزرگواري از حرم بيرون آمد و دري که از دارالحفاظ به دارالسياده است باز شد و آن جناب به دارالسياده رفت. گفته است تا چنين ديدم من هم عقب سرش رفتم تا از دارالسياده بيرون شد تا رسيد به ايوان طلا و لب ايوان ايستاد. من هم با کمال ادب نزديک محراب ايستادم پس ديدم دو نفر با کمال ادب آمدند و با حال خضوع در برابر آن حضرت ايستادند. پس آن حضرت به آن دو نفر فرمود بشکافيد اين قبر را و اين خبيث را از جوار من بيرون ببريد و اشاره کرد به قبري که در صحن مقدس پشت پنجره بود من نگاه ميکردم. ديدم آن دو نفر با کلنگها قبر را شکافتند و شخصي را در حالي که زنجير آتشين به گردنش بود بيرون آوردند و کشان کشان از صحن مقدس به طرف بالا خيابان ميبردند. ناگاه آن شخص روي خود را به جانب آن بزرگوار کرد و عرض کرد يابن رسول الله من خود را مقصر و گناهکار ميدانستم که وصيت کردم مرا از راه دور [ صفحه 113] بياورند و در جوار شما دفن کنند تا اين سخن را گفت آن حضرت به آن دو نفر فرمود برگردانيد او را. پس ناقل حکايت بيهوش ميشود. چون سحر سرکشيک و خدام براي در باز کردن ميآيند ميبينند آن مرد مغمي عليه افتاده پس او را به هوش ميآورند و او قضيه را نقل ميکند. مرحوم پدرم گفت من با جمعي از خدام رفتيم آن محلي که ديده بود به ما نشان داد و ما آثار نبش قبر را به چشم خود ديديم. پس از آن معلوم شد که آن قبر يکي از حکام توابع مشهد بوده که روز قبل او را در آن موضع دفن کرده بودند. حقير گويد: انسان پيوسته شايسته است مواظب حال خود باشد تا عملي از او صادر نشود که موجب غضب الهي و امام گردد و در نتيجه گرفتار عذاب شود. چه آن که يک ساعت بلکه يک دقيقه هم عذاب الهي سخت است هر چند شايد بعدا مورد شفاعت واقع گردد. و ديگر آن که خود انفعال و آتش خجلت و شرمندگي انسان را سخت ميسوزاند چنان که شاعر گفته: در آتشم بيفکن و نام خطا مبر کاتش به گرمي عرق انفعال نيست و خوب است تا انساني زنده است توبه و انابه کند و بازگشت نمايد به درگاه پروردگار خود و به او امر و نواهي الهي رفتار کند و دامن محمد و آلش (ع) را محکم بگيرد. و آن ذوات مقدسه را شفعاء خود به درگاه احديت جل شانه قرار دهد تا آمرزيده و پاک شده از گناهان از دنيا برود و اول مردنش اول راحتش باشد و در حال احتضار چشمش که به حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام ميافتد آن حضرت را به مرحمت به بالين خود ببيند و ديدهاش به جمال آن روز روشن گردد و آن بزرگوار سفارش او را به حضرت [ صفحه 114] قابض الارواح عزرائيل عليهالسلام بنمايد که اي عزرائيل اين شخص از دوستان ما ميباشد و تو با نيکوئي جان او را قبض کن بلي خود اميرالمؤمنين صلوات الله عليه فرموده است که هر کس از دنيا برود من نزد او حاضر و او مرا ميبيند چنانکه در کامل بهائي [3] نقل نموده که روزي حارث اعور همداني که از جمله اخلاص کيشان و ارادتمندان اميرالمؤمنين صلوات الله عليه بود خدمت آن سرور عرض کرد يا علي من تو را دوست دارم و از دو حالت از حالات خودم بسيار ميترسم يکي هنگام جان دادن و يکي حالت عبور از صراط آن حضرت مژده و بشارت به او داد که فرمود اي حارث مترس که هيچ کس از دوستان و دشمنان من نيست مگر اين که در هر دو وقت که ذرک کردي مرا ميبيند و من او را ميبينم آن گاه اين اشعار را انشاء فرمود: يار حار همدان من يمت يرني من مؤمن او منافق قبلا يعرفني طرفه و اعرفه بنعته و اسمه و ما فعلا الخ اشعار در ديوان منسوب به آن حضرت است و بعضي از بزرگان فرمودهاند که اين اشعار از مرحوم سيد حميري است که مضمون فرمايش علي عليهالسلام را به نظم در آورده حقير گويد: و شاهد بر اين که مضمون اين اشعار از آن حضرت است خبري است که در نجوم السماء [4] در ترجمهي شيخ بهائي از کتاب کشي نقل نموده و حاصلش اين است: که شبي حارث مشرف شد محضر مبارک اميرالمؤمنين صلوات الله عليه آن حضرت به او فرمود چه چيز تو را در اين شب پيش من آورده عرض کرد دوستي و محبتي که [ صفحه 115] به جناب تو دارم آن دوستي مرا به خدمتت کشانيده فرمود اي حارث بدان که هر کس بميرد مرا در هنگام جان دادن ميبيند و مؤمن از ديدن من اميدوار به رحمت الهي ميشود و همچنين از دنيا نميرود کسي که مرا دشمن دارد مگر اين که وقت مردنش مرا ميبيند و از ديدن من در عرق خجلت و نااميدي فرو ميرود. پس صاحب نجوم السماء فرموده که مضمون اين روايت نيز در بعض اشعار ديوان معجز نشان آن حضرت مذکور است يا حار همدان الخ حقير گويد چه نيکو گفته است مرحوم ملا فتح الله تستري متخلص به وفائي متوفي 1304 هر کس که بميرد اهل يا نااهل است آيد به سرش علي حديثي نقل است مردن اگر اين است وفائي به خدا در هر نفسي هزار مردن سهل است و ميرزا ابوالقاسم شيرازي متخلص به سکوت گفته است چنان که فرهاد ميرزا در زنبيل گويد: اي که گفتي فمن يمت يرني جان فداي کلام دل جويت کاش روزي هزار مرتبه من مردمي تا به ديد ميرويت ديگر گفته: اي شاه نجف دلم هواي تو کند پيوسته تمناي لقاي تو کند آئي تو از آن در دم مرگ همه کس تا بيند و جان خود فداي تو کند سعدي نيز گويد: در آن نفس که بميرم در آرزوي تو باشم بدان اميد دهم جان که خاک کوي تو باشم به وقت صبح قيامت که سر ز خاک برآرم به گفتگوي تو خيزم به جستجوي تو باشم حديث روضه نگويم گل بهشت نبويم جمال حور نجويم دوان به سوي تو باشم جانها به فدايت با اباالحسن يا اميرالمؤمنين. اي که حاضر وقت مرگي بر سر هر مرد و زن خواه اندر شرق باشد خواه در غربش وطن [ صفحه 116] سر بر آراي بوتراب از خاک و بنگر در تراب آن که باشد تربتش دارالشفاي مرد و زن از سنان دل شکاف او را نظر کن سينه چاک وز خدنگ جان ستان او را مشبک بين بدن بهر انگشتر جدا کردند انگشتش ز کين بر بند، از بند ببريدند دستش را ز تن اي شفيع المذنبين در کربلا بنگر به بين نو خطان را خفته در خون نورسانرا در رسن
| |
|
 |
قضيهي دو برادر از اهل يزد يکي صالح و يکي طالح و شفاعت حضرت رضا از طالح پس از مردن و عذاب |
|
در دارالسلام عراقي است آن چه حاصلش اين است که مردي بود از اهالي شهر يزد از اهل صلاح و سداد و به خلاف خود برادري داشت فاسق و فاجر و بدنها دو آن شخص صالخ همواره از بد عملي آن برادر خود در شکنجه و آزار بود. و گاهي مردم نزد او ميآمدند که برادر تو فلان کس را آزار کرده و گاه ميگفتند که با فلان نزاع و جدال نموده و چون در هر روز رفتار بدي از او بروز ميکرد از اين جهت مردم آن مرد صالح بيچاره را مؤاخذه و ملامت ميکردند تا آن که آن برادر صالح را ارادهي زيرت مشهد مقدس حضرت رضا عليهالسلام رخ داد و بعد از تهيهي ضروريات راه روانه گرديد. و آن برادر فاسق هم يابوئي سوار شد و به ارادهي مشايعت برادر خود و زوار موافقت نمود تا آن که اهل مشايعت برگرديدند لکن آن برادر امتناع از مراجعت کرد و گفت من بسيار معصيت کردهام و ميخواهم من هم بروم به زيارت حضرت رضا عليهالسلام بلکه به شفاعت آن حضرت خداوند از من عفو فرمايد. [ صفحه 117] آن برادر صالح بجهة خوف اذيت و آزار خود در برگردانيدن او ابرام و اصرار کرد ولکن فائده نداد تا آن که گفت: من که با تو کاري ندارم يابوي خود را سوارم و با زوار ميروم پس لا علاج آن برادر سکوت کرده تن به قضا در داد تا آن که چندي نگذشت باز به اقتضاي طبيعت خود در بين مسافرت بناي شرارت و بدرفتاري را با برادر خود و ساير زوار آغاز نمو ه و هر روز با يکي مجادله ميکرد و ديگري را آزار مينمود و مردم پشت سر يکديگر نزد آن برادر صالح شکايت ميکردند و آن بيچاره را آسوده نميگذاشتند. محال دان که ز تاثير خويش دست کشد به هر کجا که نهد پاي عقرب جرار تا آن که آن برادر فاجر در يکي از منازل مريض شد و رفته رفته مرض او شديد گرديد تا در نيشابور يا غير آن از بلاد نزديک به مشهد وفات کرد آن برادر صالح را رقت و حميت برادري باعث بر آن شد که جنازه را غسل داده و کفن کرده و نماز بر آن گذارده آن گاه آن را به نمد پيچيده و بر يابوي خودش او را بار کرد و با خود به مشهد حمل نمود و پس از طواف دادن او را دور قبر مطهر رضوي دفن کرد لکن در امر او متفکر بود که آيا بر او چگونه گذشته و با آن اعمال چگونه با رفتار شده. و بسيار خواهان بود که او را در خواب ببيند و از او در اين باب استکشاف نمايد تا آن که دو سه روزي از دفن او گذشته او را در خواب ديد با حالتي خوب پس از او چگونگي امر را سؤال کرد. گفت اي برادر بدان که امر مرگ و عقبات آن بسيار صعب است و اگر شفاعت اين امام غريب مرا نصيب نشده بود من هلاک شده بودم. بدان اي برادر که چون مرا قبض روح کردند من خود را يک پارچه آتش ديدم. بسترم آتش، فراشم آتش، فضاي منزل هم پر از آتش شد و من مکرر صيحه [ صفحه 118] ميزدم و ميگفتم سوختم سوختم و شما حاضرين اعتنائي نمينموديد تا آن که تابوت آورده و مرا در آن گذاشتند ديدم آن تابوت منقلب به آتش شد و من فرياد کردم که سوختم سوختم و کسي ملتفت من نگرديد تا آن که مرا بردند و برهنه کردند و بالاي تختهاي از براي غسل دادن گذاشتند ناگاه ديدم که تخته منقلب به آتش شد هر قدر فرياد کردم کسي به من توجه نکرد پس من با خود گفتم چون آب بر من ريزند شايد از آتش آسوده شوم لکن چون لباس از بدنم برآوردند و ظرف آب را پر کرده بر بدنم ريختند ديدم که آب هم آتش شد و من چون چنين ديدم. آواز بر آوردم که بر من رحم کنيد و اين آتش سوزان را بر من نريزيد کسي نشنيد تا آن که مرا شسته و برداشته بالاي کفن گذاشتند کرباس کفن هم آتش گرديد پس مرا در نمد پيچيدند آن هم آتش شد تابوت هم آتش گرديد تا آن که مرا بر يابوي خودم بار کردند. همين طور در آتش بودم و ميسوختم و در اثناي راه هر يک از زائرين به من بر ميخوردند من به آنان استغاثه مينمودم و اعتنائي از هيچ يک نميديدم. تا آن که داخل مشهد شديم و تابوت مرا برداشتند و از براي طواف به جانب حرم بردند چون به در حرم رسيدند ناگاه آتش ناپديد شد و من خود را آسوده و بر حال اول ديدم و تابوت و کفن و ساير منضمات را بر حال اول ديدم. و چون مرا داخل حرم مطهر کردند ديدم که صاحب حرم حضرت رضا عليهالسلام بر بالاي قبر مطهر خود ايستاده و سر مبارک خود را به زير انداخته و ابدا اعتنائي به من ندارد. پس مرا يک دور طواف داده چون به بالاي سر ضريح مقدس رسيدم پيرمردي را ايستاده ديدم که متوجه به سوي من گرديد و گفت که به امام عليهالسلام استغاثه کن تا شفاعت نمايد و تو را از اين عقوبت برهاند چون اين سخن را شنيدم متوجه به آن حضرت گرديدم و عرض کردم فدايت شوم مرا [ صفحه 119] درياب آن جناب اعتنائي به من نفرمود پس ديگر بار مرا بر طرف بالاي سر مطهر عبور دادند و آن مرد اول گفت استغاثه کن به امام عليهالسلام باز عرض کردم فدايت شوم مرا درياب باز آن حضرت جوابي نفرمود تا آن که در دفعه سوم چنان که متعارف است مرا به بالاي سر آوردند. باز آن مرد گفت استغاثه کن گفتم چه کنم که جواب نميفرمايد. گفت چون خارج شوي باز همان عذاب و آتش است و ديگر علاج نباشد گفتم چه بايد کرد که آن حضرت توجه نمايد و شفاعت کند. گفت بجدهاش فاطمه (ع) آن حضرت را قسم ده و آن معصومه را شفيعهي خود کن چون اين سخن را شنيدم آغاز گريه کردم و عرض نمودم فدايت شوم به من رحم کن و منت بگذار تو را به حق جدهات فاطمهي زهراء صديقهي مظلومه (ع) قسم ميدهم که مرا مأيوس نفرما و بر من احسان کن و از در خانهي خود مرا مران. چون آن حضرت اين سخن را شنيد به سوي من نگريست و مانند کسي که گريه راه گلويش را بسته فرمود چه کنم جاي شفاعت که از براي ما نگذاشتهايد پس دستهاي مبارک خود را به سوي آسمان برداشت و لبهاي خود را حرکت داد و گويا زبان به شفاعت گشود و چون مرا بيرون آوردند ديگر آن آتش را نديدم و از عذاب آسوده شدم حقير گويد: تمام شد آن چه ما از دارالسلام عراقي نقل کرديم لکن در تحفةالرضويه که از کتاب عيون الذکاء نقل کرده چنين است که برادر مؤمن همان شب در خواب ديد باغي است در جوار حضرت رضا عليه السلام در نهايت صفا و در عمارت آن باغ ديد شخصي نشسته با نهايت عزت چون خوب نگاه کرد ديد آن شخص برادر اوست که روز گذشته او را دفن کرده پس از حالت وي سئوال کرد و او شرح حالش را گفت تا رسيد به آنجا که پيرمرد در مرتبهي سوم گفت: [ صفحه 120] آن حضرت را به حق جدش پيغمبر قسم بده و من چون به آن دستور عمل کردم مرا به اين باغ آوردند و اينها همه از لطفي است که تو در عالم برادري با من کردي و اگر مرا به اين مکان مقدس نميآوردي من هميشه در عذاب بودم انتهي حقير گويد شايسته است در اين جا اين اشعار مرحوم شمس المعالي هندي مقيم و مدفون مشهد رضوي را خطاب به قبهي آن حضرت نموده ثبت شود که گفته: يا قبة القدس التي بطوافها تقدس روح القدس في المجد راقيا اتدرين ماذا قد ضمنت من العلي و اي علي فيک قد حل ثاويا علي بن موسي من به ظهر الهدي و اسفر صبح الحق ابلج صاحيا امام الهدي کهف الوري منتهي النهي همام علا قدرا و ساد الا عاليا وصي رسول الله حافظ سره و وارث علم الاوصياء تواصيا له المنظر الا علي و ادني مقامه تنزه عن حد الخلائق عاليا اباحسن يا اکرم الخلق کلهم لقد فاز من امسي ببابک لاجيا لنا فيک آمال طوال و مطمع غدا معرضا عمن سواک و نائيا عصينا و نرجو منک عفوا و رحمة دعونا و نر جوان تجيب مراعيا فيا منتهي الامال حقق رجائنا و لا تزو عنا سيبک المتواليا و باز حقير گويد: از اين حکايت خواب نظر به نقل دارالسلام عراقي و غير اين خواب استفاده ميشود که حضرت رضا عليهالسلام و تمامي ائمهي طاهرين عليهم السلام از زيادي علاقهمندي و محبت و ارادتي که به مادر و جدهي معظمهي خودشان حضرت صديقهي طاهره فاطمهي زهرا عليهاالسلام دارند. هر گاه کسي ايشان را به آن مخدره قسم بدهد اجابت ميفرمايند زيرا تا اسم آن مکرمه برده ميشود به ياد آن مظلومه دلهاشان ميسوزد و منقلب و محزون ميشوند و ياد ميکنند از ستمهائي که بعد از پيغمبر خدا (ص) به آن سيدهي زنان عالميان شده و به خاطر ميآورند که مادرشان در سن جواني با بازوي ورم شده از دنيا رفت [ صفحه 121] شعر و قضت فاطم و بالجنب منها اثر للسياط من اعداها بنت من ام من حليلة من ويل لمن سن ظلمها و اذاها شاهد بر اين مطلب اضطراب و پريشاني حضرت جواد صلوات الله عليه است در سن طفوليت در محضر مبارک پدر بزرگوارش امام هشتم حضرت رضا عليهالسلام به جهت ياد کردن و به خاطر آوردن مصائب جدهاش حضرت زهراي مرضيه عليهاالسلام چنان که طبري در کتاب دلائل الامامه ص 212 نقل کرده است از محمد بن هارون بن موسي از پدرش از ابنالوليد از برقي از زکريا بن آدم که جناب زکريا فرموده است. وقتي در حضور مبارک حضرت رضا عليهالسلام بودم که ديدم حضرت جواد عليهالسلام را خدمت آن حضرت آوردند در حالي که سن شريفش کمتر از چهار سالگي بود پس ديدم آن جناب دست خود را بر زمين زد و سر مبارک خود را به طرف آسمان بلند کرد و مدت طويلي فکر ميکرد. حضرت رضا عليهالسلام چون حال پسر خود را چنان ديد فرمود جان من فداي تو باد براي چه اين قدر فکر ميکني حضرت جواد عرض کرد فکر من در آن ستمهائي است که با مادرم حضرت فاطمه عليهاالسلام نمودهاند (کنايه از آن جسارتهائي که آن دو نفر به جدهام زهرا عليهاالسلام نمودهاند بعد از آن فرمود: اما و الله لاخرجنهما ثم لا حرقنهما ثم لا نسفنهما في اليم نسفا يعني همانا به خدا قسم که من البته هر دو را از قبر بيرون ميکشم پس از آن هر دو را ميسوزانم و خاکستر ايشان را در دريا پراکنده ميسازم به جهت ظلمي که دربارهي مادرم فاطمه عليهاالسلام نمودهاند. چون با دل سوخته به اين کلمات به پدر بزرگوار خود درد دل کرد آن حضرت نور ديدهي خود را به نزديک خود طلبيد و ما بين دو چشم جوادش را بوسيد و فرمود پدر و مادرم فداي تو باد تو براي امر امامت شايسته و سزاواري. [ صفحه 122] حقير گويد: و از کساني که از اين خانواده بسيار به ياد مظلوميت حضرت زهرا عليهاالسلام محزون و گريان است امام زمان عجل الله فرجه است که از زمان ولادتش تا حال که هزار و صد سال بيشتر ميگذرد براي جدهاش دلش ميسوزد و منتظر است فرمان الهي برسد که ظاهر شود و به مصداق فرمايش جدش امام جواد عليهالسلام انتقام از دشمن بگيرد و اين حقير سراپا تقصير در اين مقام خواستم خدمت امام عصر روحي له الفداء ذکر مصيبت جدهي مظلومهاش نموده باشم. لذا توجه به آن بزرگوار نموده عرض مينمايم چنان که شاعر خطاب به آن حضرت کرده و گفته: لا صبر يابن العسکري فشرعة الهادي النبي استنصرت انصارها هدمت قواعدها و طاح منارها فاقم بسيفک ذي الفقار منارها مولاي ما سن الضلال سوي الاولي هجمو اعلي الطهر الزکية دارها جمعوا علي بيت النبي محمد حطبا و او قدت الضغائن نارها رضوا سليلة احمد بالباب حتي اثبتوا في صدرها مسمارها و الرجس سود متنها فاستنصرت اسفا فليتک تسمع استنصارها عصر وا ابنة الهادي الامين و اسقطوا منها الجنين و اخرجوا کرارها قادوه و الزهراء تعدو خلفه عبري فليتک تنظر استعبارها و قضت و آثار السياط بجنبها يا ليت عينک عاينت آثارها و مؤلف ناچيز چنين عرض کرده امام غائب اي سلطان دين صاحب زمان عجل شها بين طول غيبت بر دل احباب اخگر زد درآي از پرده بيرون تيغ آتش بار را برکش بکش آن ظالمي کاتش به دربار پيمبر زد قلوب دوستانت روز و شب سوزد از آن روزي که بي شرمي ز کين بر پهلوي دخت نبي در زد [ صفحه 123] يقين دانم فراموشت نخواهد شد از آن سيلي که بي ديني به روي جدهات خاتون محشر زد اگر آتش نميزد باب عصمت را عدوي دين کجا در کربلا بن سعد بر خرگاه آذر زد نميشد سقط گر عم تو محسن زان ستم گستر بد اختر حرمله کي تير بر حلقوم اصغر زد نميزد گر که قنفذ تازيانه بازوي زهرا که جرئت داشت کعب نيزه بر اولاد حيدر زد اگر ننداختندي ريسمان بر گردن حيدر غل اندر گردن بيمار کي قوم ستمگر زد ايا نجل حسن دانم که آه قلب محزونت شرر در عالم امکان به هر خشک و به هر تر زد دلت سوزد چو يادآري سر جدت به طشت زر يزيد بي مروت چوب بر آن لعل انور زد امام منتظر باشد (مروج) چشم در راهت سزد از دوريت صبح و مسابر سينه و سر زد
| |
|
|
 |
آمار و اطلاعات |
|
| |