پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله
 
  به وبلاگ پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله خوش آمديد!    
 
درباره وبلاگ


محمد رضا زينلي
با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت تمامي بازديدكنندگان گرامي اين پايگاه به جهت بالا بردن بينش شما نسبت به چهاده معصوم سلام الله ايجاد شده است و اميدواريم كه بتوانيم مطالب خوبي به شما ارائه دهيم با تشكر خادم پايگاه:محمد رضا زينلي


منوي اصلي
لينکهاي سريع

لوگو ها


 


















ترجمه مطالب پايگاه

نظرسنجي

رأفت بيکران حضرت مهدي

شايد اين سخن را بسياري شنيده و از ترس بر جان خود لرزيده‏اند که دوازدهمين امام معصوم عليه‏السلام - آن زمان که ظهور مي‏کند - بيشتر مردم دنيا را مي‏کشد و جوي خون به راه مي‏اندازد؛ از کشته‏ها پشته مي‏سازد، نفس‏ها را در سينه‏ها قطع مي‏کند و قيام او براي عذاب و عقوبت مردم است و...!
اين تصوير حجابي بر حجاب‏هاي او مي‏افزايد و سدي افزون بر آن چه هست در برابر ديد مردمان مي‏کشد تا هرگز نور جمالش را نبينند و به فيض ظهورش نرسند و او بيش از پيش در غربت خود بماند و از فراق دوستان بنالد!
آن چه بيش از همه قلب محبانش را مي‏آزارد آن است که اين سخنان از کساني به گوش مي‏رسد که دعوي محبت و ارادت به او دارند؛ در حالي که غافل‏اند از اين که آن وجود مقدس امام عصر عليه‏السلام رحمت پهناور است. [1] .
امام باقر عليه‏السلام از پدران گراميش از حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام در 
 
[ صفحه 24]
 
وصف مهدي آل محمد عليه‏السلام چنين نقل فرموده است: 
«أوسعکم کهفا، و أکثرکم علما، و أوسعکم رحما». [2] .
(حضرت مهدي عليه‏السلام) از همه‏ي شما بيشتر، مردمان را پناه مي‏دهد و از همه‏ي شما علمش افزون‏تر است، و رحمت و لطفش از همه فراگيرتر. 
اين کلام - که به نقل شيخ حر عاملي رحمه الله - چهار معصوم آن را نقل فرموده‏اند - گوهري از خزائن معرفت آن ولي الله الاعظم است که در نهايت ظرافت، عمق رأفت او را بيان مي‏کند و وسعت رحمت او را بر عموم يادآور مي‏شود. از آن‏جا که مولي‏الموحدين اميرالمؤمنين عليه‏السلام رأفت او را به «کهف» تشبيه مي‏فرمايد، مي‏توان اين نکته را دريافت که چگونه لطف عامش نه تنها شيعيان و محبان، که عموم مردمان را فراگرفته است؛ همچون کهفي که ملجأ هر پناه‏جويي است و آغوش امن و امان بر بي‏پناهان گشوده است و هر که به او روي آورد ايمن خواهد بود. 
حديث مفصل و جالبي از امام رضا عليه‏السلام نقل شده است. [3]  در اين کلام نوراني امام رضا عليه‏السلام، بايد به نيکي تدبر نمود و آن جام لبريز از زلال وحي را با آرامي نوشيد که کلام امام را فهمي از امام بايد. 
اکنون بايد در محضر انوار رضوي زانوي ادب زد و نظاره کرد که چه زيبا، آن حضرت از رأفت امام پرده بر مي‏گيرد و آن برتر از معنا را به پيمانه‏ي الفاظ مي‏ريزد و جان‏ها را به تماشا مي‏نشاند. نخست او را به صاحب انسي رفيق مانند، تشبيه مي‏کند که در انسش آرامش جان است 
 
[ صفحه 25]
 
و در رفاقتش محبت بيکران. ديگر باره اين مقام را با تعبيري عميق‏تر به تصوير مي‏کشد و رأفتش را به پدري دلسوز تشبيه مي‏کند که از هيچ هدايت و ارشادي دريغ نمي‏ورزد؛ چه عطوفت و لطف پدر از محبت و انس رفاقت برتر است. لطف امام، اما، فوق اين‏هاست. مهر امام مهر برادري است که همراه انسان و همزاد با او به دنيا آمده است يا اين که يکي بوده‏اند؛ مثل دانه خرما و سپس دو نيم گشته‏اند؛ گويي انسان را جزئي از خود مي‏داند و اينسان به او مهر مي‏ورزد؛ محبانش را جدا از خود نمي‏بيند و رعيتش را از اجزاي خود مي‏انگارد.
تشبيه‏ها بدين ترتيب است: 
>آفتاب جهانتاب
>ماه درخشان
>آب گوارا
>رهنماي هدايت
>پدر دلسوز
>بهترين پناه

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

دشواري‏هاي عصر غيبت

خداي متعال براي هدايت انسان‏ها، ائمه عليهم‏السلام را معرفي فرموده است تا مردم با مراجعه به ايشان، از گمراهي نجات يافته به سعادت ابدي برسند: 
(و لقد وصلنا لهم القول لعلهم يتذکرون). [1] .
و به تحقيق براي ايشان پيوسته سخنان را رسانديم؛ شايد متذکر شوند. 
حضرت موسي بن جعفر عليه‏السلام مي‏فرمايد: «منظور از اين آيه: فرستادن امامان در پي يک‏ديگر است». [2] .
اين از بزرگترين نعمت‏هاي خدا بر انسان‏هاست؛ چرا که تنها وسيله‏ي هدايت، وجود مقدس چهارده معصوم عليهم‏السلام‏اند و امت اسلام اين سعادت پر افتخار را داشت که با سيزده نفر از اين بزرگواران زندگي کند و از محضر آنها بهره‏مند گردد. 
اگر چه اسرار غيبت امام عصر عليه‏السلام براي ما به طور کامل روشن نشده  
و طبق رواياتي که در اين خصوص آمده است علت آن پس از ظهور خود آن حضرت مشخص مي‏گردد، يکي از حکمت‏ها و اسراري که براي آن ذکر شده است خشم گرفتن خداوند بر مردم و امت قدر ناشناس پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است.
نعمت حضور ائمه عليهم‏السلام فضل بزرگي از طرف خدا بر انسان‏هاست که متأسفانه به خاطر معاصي خود و قدر ناشناسي، از آن محروم گشته‏اند. 
امام باقر عليه‏السلام مي‏فرمايند: «وقتي خداوند متعال بر آفريده‏هاي خود غضب نمايد، ما (اهل‏بيت) را از مجاورت آن‏ها دور مي‏کند». [3] .
>دين نگهداري

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

ياد و محبت امام

محمد بن فضيل گويد: از امام رضا عليه‏السلام معناي آيه‏ي زيرا را پرسيدم: (قل بفضل الله و برحمته فبذلک فليفرحوا هو خير مما يجمعون) [1] ؟ «بگو به فضل و رحمت خداست که بايد شاد شوند و اين از هر چه گرد مي‏آورند بهتر است». 
امام عليه‏السلام فرمود: «- مقصود اين است که - به دوستي پيامبر و خاندان او بايد شادمان باشند که آن بهتر است از دنيايي که آنها جمع کنند». [2] .
وقتي انسان کسي را دوست مي‏دارد، به اندازه‏ي محبتش نسبت به او، از ياد او غافل نمي‏شود؛ چون پيوند قلبي‏اش با محبوب به اندازه‏اي قوي است که نمي‏تواند او را فراموش کند. 
لذا اهل ايمان در زمان غيبت - اگر چه از ديدن پيشواي خود محروم‏اند - هرگز او را از ياد نمي‏برند. 
شخصي از حضرت موسي بن جعفر عليه‏السلام در مورد آيه‏ي شريفه‏ي: 
 
[ صفحه 67]
 
(و أسبغ عليکم نعمه ظاهرة و باطنة) «و نعمت‏هاي ظاهري و باطني خود را بر شما تمام کرد» [3]  پرسيد، آن حضرت چنين پاسخ دادند: 
«نعمت ظاهري امام ظاهر و آشکار است و نعمت باطني امام غايب». 
سپس راوي سؤال کرد: آيا از امامان کسي غايب مي‏شود؟ فرمودند: 
«بله، جسم او از ديدگان مردم پنهان مي‏گردد؛ ولي ياد او از دلهاي اهل ايمان غايب نمي‏شود. او دوازدهمين نفر از ما (امامان) است». [4] .
آري، مردم بي‏ايمان ممکن است او را فراموش کنند؛ چون نسبت به او معرفت ندارند و او را نمي‏شناسند؛ اما آن که او را مي‏شناسد و اهل معرفت و ولايت اوست و دل در گرو محبت او دارد، چگونه ممکن است فراموشش کند؟! آن‏قدر مؤمنان زمان غيبت بايد پيوند خود را با حجت خدا قوي کرده باشد که هرگز از ياد او غفلت نکنند و هيچ چيز آنها را از ياد محبوب باز ندارد. 
اين آرزوي همه‏ي مؤمنان است که از خدا مسئلت دارند: 
«اللهم... و لا تنسنا ذکره». [5] .
«خداوندا! يادش را از صفحه‏ي خاطر ما مبر». 
 
دمي کان بگذرد بي ياد رويش
از آن دم بي‏شمار استغفرالله‏
 
حضرت ثامن الحجج عليه‏السلام از اميرالمؤمنين عليه‏السلام نقل مي‏فرمايد که: 
«هر کس دوست دارد خداي را ملاقات کند در حالي که ايمانش کامل و 
 
[ صفحه 68]
 
اسلامش نيکو باشد، محبت حجت منتظر صاحب‏الزمان عليه‏السلام را پيشه‏ي خود قرار دهد که او و ديگر پيشوايان، چراغهاي روشن در تاريکي‏هاي زندگي و امامان هدايت و نشانه‏هاي تقوايند؛ من براي هر که آنان را دوست بدارد ولايتشان را دارا شود، از سوي خداي تعالي بهشت را ضمانت مي‏کنم». [6] .

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

تقيه و صبوري

در ادامه‏ي رسالت منتظران حقيقي، صبر، مقامي بس ارجمند دارد، به بيان امام رضا عليه‏السلام: 
«ما أحسن الصبر و انتظار الفرج!... فعليکم بالصبر». [1] .
وه! چه نيکوست شکيبايي و انتظار فرج... پس بر شما باد به شکيبايي. 
تاکتيک پيروز کننده «صبر» همچون مکتب سازنده‏ي «انتظار» دچار تحريف و اتهام مخالفان دين شده، آن را مايه تسليم و شکست و نشانه سستي و درماندگي پنداشته‏اند، در حالي که «صبر» «مقاومت» است و «استقامت». [2] .
بنابراين، صبر کمينگاهي براي بسيج نيروها در نبرد سرنوشت عصر ماست، و شخص منتظر در اين سنگر امکانات خويش را براي روز ظهور ذخيره مي‏نمايد، و از همين پناهگاه، به دشمن حمله‏ور مي‏گردد. روشن است که لازمه‏ي پيروزي در چنين رزمي، غافل ماندن دشمن، مستور بودن سنگر، و مخفي گشتن پيکارگر مي‏باشد. بنا به 
 
[ صفحه 89]
 
روايات ما، اين منظور در سايه «تقيه» بدست مي‏آيد.
«ذوالقرنين» خطاب به مردمي که در خطر هجوم قومي فاسد بودند، گفت: 
(فأعينوني بقوة أجعل بينکم و بينهم ردما... فما استطاعوا أن يظهروه و ما استطاعوا له نقبا). [3] .
مرا با نيرويي ياري دهيد، تا ميان شما و ايشان سدي بلند برآرم... که نتوانند بر فرازش روند، و نتوانند که شکافش دهند. 
در تفسير آيه فوق، حضرت صادق عليه‏السلام فرمود: تقيه، همانند آن ديوار استوار است؛ چون بدان عمل کني، نخواهند توانست که تو را نيرنگ زنند يا بر تو دست يابند. تقيه، دژي پايدار و بلند مي‏باشد که ميان تو و دشمنان خدا، سدي نفوذناپذير مي‏گردد. [4] .
اهميت و جايگاه تقيه براي شيعيان در عصر غيبت حضرت مهدي عليه‏السلام به عنوان يک وظيفه، در حدي است که حضرت رضا عليه‏السلام فرمود: 
«من ترک التقية قبل خروج قائمنا فليس منا». [5] .
آنکس که بکلي دست از تقيه بشويد - پيش از آنکه قائم ما قيام کند - پس، از ما نيست. 
فهم دقيق اين بيان، نياز به توضيح فراوان دارد، اما مختصر و مفيد 
 
[ صفحه 90]
 
آنکه: چون لازمه ظهور، آماده شدن گروه بسياري از شيرمردان پارسا و کارآزموده، براي ياري و نصرت حضرت مهدي عليه‏السلام است، لذا شيعه بايد بيش از هر چيز و پيش از هر کار، به فراهم ساختن اين جنگاوران پاک و دلاور همت گمارد، و براي تربيت آنان تلاش و کوشش نمايد، و به هيچ بهانه نبايد نيروي آنان را هدر داده و تلف کند. از سوي ديگر، دشمنان و بدخواهان درصددند تا به هزار و يک دسيسه و نيرنگ، قدرت شيعه را نابود سازند، و جمعيت ما را از هم بپراکنند. و هوايداست که در اين ميان، جز پنهان کاري و دشمن فريبي يعني «تقيه» چاره‏اي نيست. 
نتيجه اينکه شيوه‏ي حفاظتي تقيه بمعناي «دست از تکاپو کشيدن» و «با بيگانه همدست گشتن» نيست، بلکه «پوشاندن تلاشها» و «خام کردن دشمنها» است، همانکه در علوم نظامي از آن به «استتار» و «غافلگيري» ياد مي‏کنند. حضرت صادق عليه‏السلام در حديثي، از اين تاکتيک، تعبير به «خباء» مي‏فرمايد: 
والله ما عبد الله بشي‏ء أحب اليه من الخباء. 
قلت: و ما الخباء؟ 
قال: التقية. [6] .
به خدا قسم، خداوند به چيزي محبوب‏تر از خباء براي او عبادت نشده است. 
عرض کردم، منظور از خباء چيست؟ 
 
[ صفحه 91]
 
فرمود: تقيه. 
خباء به اين معاني آمده است: 
1 - خيمه‏اي که انسان را از ديد ديگران يا وزش باد و ريزش باران و تابش آفتاب مصون مي‏دارد. 
2 - لفاف بذر، مانند پوسته‏ي روي دانه گندم. 
3 - خاکستري که روي آتش را مي‏پوشاند. 
4 - کاسبرگ گل. [7] .
در تمام اين معاني، مفهوم نگهداري و پوشش وجود دارد. 
اما دشمن از دو راه مي‏تواند سد تقيه را بشکافد، و به نقشه‏ها و برنامه‏هاي منتظران راستين دست يابد: يکي گفتار و ديگري کردار؛ پس انسان چشم براه، زبانش را سخت مهار مي‏کند، هر سخني را به هر کس و هر جا و هر زمان نمي‏گويد و کمتر تظاهر خارجي به نبرد با دشمن مي‏نمايد.
از حضرت باقر عليه‏السلام پرسيدند: برترين شيوه‏اي که يک مؤمن در ايام غيبت مي‏تواند داشته باشد چيست؟ 
فرمود: 
«حفظ اللسان و لزوم البيت». [8] .
نگهداري زبان و خانه‏نشيني. 
در کلامي ديگر امام رضا عليه‏السلام، راه رهائي از فتنه‏هاي آخرالزمان را 
 
[ صفحه 92]
 
اينگونه مي‏نماياند: 
«يأتي علي الناس زمان تکون العافية فيه عشرة أجزاء؛ تسعة في اعتزال الناس و واحد في الصمت». [9] .
زماني بر مردم آيد که عافيت و به سلامت جستن در ده جزء است: نه دهم در کناره‏گيري از مردم است و يکي در خاموشي. 
فراموش نکنيم که اين کار آساني نيست، بطوري که حفظ ايمان در آن دوران پر مخاطره را تشبيه کرده‏اند به اينکه کسي با کف دستش، تيغهاي تيز درخت خارداري را چنان بتراشد که صاف گردد: 
«المتمسک فيها بدينه کالخارط للقتاد بيده». [10] .
اثرات چشمگير تقيه در نگهباني از زندگي و حيات عقيدتي بر انسان متعهد در برابر دشمنان روشن و آشکار است. 
در بيان گهربار ديگري از حضرت علي بن موسي‏الرضا عليه‏السلام در ذيل آيه (ان أکرمکم عند الله أتقاکم) [11]  اين گونه از تقيه سخن مي‏گويند: 
«ان أکرمکم عند الله أعملکم بالتقية». 
گرامي‏ترين شما نزد پروردگار، کسي است که بيشتر به تقيه عمل کند. 
پرسيده شد: تا کي؟ اي فرزند پيامبر! فرمود: 
تا روز تعيين شده که روز ظهور قائم ما اهل‏بيت است، پس هر کس قبل از قيام قائم ما تقيه را ترک کند، از ما نيست. [12] .
 
[ صفحه 93]
 
آن حضرت کلمه «اتقاکم» - پرهيزکارترين شما - را به تقيه کننده‏ترين و سخت چنگ زننده‏ترين شما بدان تفسير فرموده‏اند؛ زيرا «اتقاه» در لغت عرب داراي اين معاني است: ترسانيد او را، آگاهانيدش، دورش کرد، و جان او را از بدي نگهداشت. 
از اين رو، به دوري گزينندگان از گناه «متقي» مي‏گويند، و تقوي به معني کوشش و کرداري است که موجب نگهداري و حفظ خود از عذاب مي‏باشد. و آن کسي که از شر جنايت کاران و حيله و فريب کجروان دوري گزيند، خود فردي «متقي» است و عملي که موجب نجات از اين شر و مکر و فريب گردد، «تقيه» خواهد بود. 
 
 
[ صفحه 95]

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 1 بيان انتقادات و پيشنهادات

قضيه دادن برات آزادي از آتش به زائرين خود

خبر داد به من صديق معظم و سيد مکرم حاج سيد محمد معروف به امين الذاکرين [1]  که يک نفر از تجار محترم خرم شهر به نام حکيم به مشهد مقدس براي زيارت مشرف شده بود و چون مريض بود من به همراهي حضرت حجة الاسلام حاج سيد علي اکبر خوئي شب ماه مبارک رمضان بود به عيادتش رفتيم در آن مجلس ذکري از زيارت حضرت رضا عليه‏السلام شد 
آن مريض گفت من حکايتي در خصوص مرحمت آن حضرت درباره‏ي زائرينش دارم و آن اين است: 
در يکي از مسافرت‏هاي خود که به مشهد مقدس مشرف شده بودم شبي به مجلس ذکر مصيبت حضرت سيدالشهداء عليه‏السلام رفته بودم در آن جا شخصي را ديدم که به زبان طائفه‏ي بختياري سخن مي‏گفت لکن به لباس عرب بود من به او گفتم که من شما را به شکل عرب مي‏بينم اما به زبان بختياري صحبت مي‏نمائي؟
گفت بلي چون من اصلا بختياري هستم لکن از زمان پدر خود تا کنون در بصره سکونت دارم لذا به صورت عربم و من چند سال است که هر سال به مشهد مقدس مشرف مي‏شوم و هر سال يک ماه توقف مي‏کنم و آن گاه از خدمت حضرت رضا عليه‏السلام مرخص مي‏شوم و به محل سکونت خود بصره مي‏روم و سبب تشرف من هر سال اين است که چون سفر اول مشرف شدم يازده ماه ماندم و توقف نمودم و در آن سفر 
 
[ صفحه 80]
 
شبي در عالم خواب ديدم آمده‏ام براي تشرف به حرم مطهر چون به نزديک در پيش روي امام عليه‏السلام رسيدم که آن جا اذن دخول مي‏خوانند ديدم طرف دست چپ تختي است و خود حضرت رضا عليه‏السلام روي آن نشسته است و هر نفري که مي‏آيد و مي‏خواهد وارد حرم شود آن حضرت برمي‏خيزد و مي‏ايستد و چند قدمي استقبال آن زائر مي‏نمايند تا او داخل حرم مي‏شود آن گاه مي‏نشيند و کسي از آن در خارج نمي‏شود پس من هم داخل شدم. 
چون نگاه کردم ديدم زائرين بعد از زيارت هنگام خروج از حرم از در پائين پاي مبارک بيرون مي‏روند لذا من هم از همان در خارج شدم 
در آن جا ديدم تختي طرف دست چپ گذاشته شده و خود حضرت رضا عليه‏السلام روي آن تخت تشريف دارد و ميزي در برابر آن حضرت هست و روي آن ميز جعبه‏اي است و در آن جعبه برگ‏هاي سبزي است و نيز ديدم هر يک نفر از زائرين تا از حرم مطهر بيرون مي‏آيد امام عليه‏السلام از جاي خود برمي‏خيزد و يکي از آن برگ‏هاي سبز را بر مي‏دارد و به آن زائر عطا مي‏نمايد و مي‏فرمايد 
خذ هذا امان من النار و انا ابن‏رسول الله (يعني بگير اين را که اين امان است از آتش و منم پسر رسول خدا صلي الله عليه و اله) و چون آن زائر مي‏رفت آن جناب چند قدم براي بدرقه‏ي او بر مي‏داشت. 
در آن حال هيبت و عظمت و جلالت آن سرور مرا چنان گرفته بود که جرأت نداشتم که نزديک شوم. 
بالاخره به خود جرئت دادم و پيش رفتم و دست و پاي آن جناب را بوسيدم و عرض کردم آقا زوار بسيار است و بر شما تعب و اذيت است که اين قدر از جاي خود حرکت مي‏فرمائيد. 
فرمود ايشان بر من واردند و بر من است که ايشان را پذيرائي نمايم آن گاه برگ سبزي هم به من عطا نمود فرمود (خذ هذا امان من النار و انا ابن‏رسول الله) و من آن 
 
[ صفحه 81]
 
برگ را گرفتم ديدم که به خط طلا آن عبارت نوشته شده بود. 
پس از خواب بيدار شدم و از اين جهت من براي زيارت آن حضرت هر سال مشرف مي‏شوم و يک ماه مي‏مانم و مرخص مي‏شوم. حقير گويد: 
 
نميرم ز ديارت شها به کشور ديگر
ز يک در ار که براني درآيم از در ديگر

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

بشارت به ياران حضرت مهدي

امام رضا عليه‏السلام از اجداد بزرگوارشان نقل مي‏کنند که امام حسين عليه‏السلام فرمودند: روزي به خدمت جدم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رسيدم، ابي بن کعب نيز آنجا بود. 
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم در پاسخ به سؤالات او، ضمن معرفي ائمه عليهم‏السلام، حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه را اينگونه معرفي فرمودند: 
«خداوند - تبارک و تعالي - در صلب امام حسن عسکري عليه‏السلام نطفه‏اي با برکت و پاک و پاکيزه قرار داده است... او امامي... هدايت‏گر و هدايت شده است. به عدل حکم مي‏کند و به عدالت امر مي‏کند...». 
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم درباره تعداد و اسامي اصحاب حضرت مهدي عليه‏السلام فرمودند: 
«خداوند تبارک و تعالي از دورترين شهرها به تعداد اهل بدر - يعني سيصد و سيزده نفر - براي او سپاه گرد مي‏آورد، آن حضرت نوشته‏اي در دست دارد که لاک و مهر شده و در آن تعداد اسامي اصحاب ايشان و نيز نسب و شهرهاي آنها، خلق و خوي، وضع ظاهري، چهره و قيافه، و نيز کنيه آنها ثبت شده است...».
 
[ صفحه 102]
 
سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: 
يا أبي، 
طوبي لمن لقيه، 
خوشا به سعادت کسي که مهدي عليه‏السلام را ملاقات کند. 
طوبي لمن أحبه، 
خوشا به حال کسي که مهدي عليه‏السلام را دوست بدارد. 
طوبي لمن قال به، 
خوشا به سعادت کسي که معتقد به امامت مهدي عليه‏السلام باشد. 
پس از آن بشاراتي را در رابطه با اصحاب امام زمان عليه‏السلام بيان فرمودند: 
ينجيهم الله به من الهلکة و بالاقرار بالله و برسوله و بجميع الأئمة. 
خداي تبارک و تعالي آنان (محبين و معتقدين به مهدي عليه‏السلام) را بخاطر آن حضرت و به واسطه اعتقاد به خدا و رسولش و ائمه‏ي اطهار از هلاکت نجات مي‏دهد. 
يفتح الله لهم الجنة.
خدا، درهاي بهشت را بر روي آنان مي‏گشايد. 
و در وصف پيروان و دوستان امام عصر عليه‏السلام اين گونه فرمودند: 
مثلهم في الأرض کمثل المسک الذي يسطع ريحه و لا يتغير أبدا. 
مثل آنها در روي زمين، مثل مشک است که دائم از خود بوي خوش مي‏پراکند ولي در آن تغيير ايجاد نمي‏شود. 
و مثلهم في السماء کمثل القمر المنير الذي لا يطفي نوره أبدا. [1] .
و مثل آنها در آسمان مانند ماه درخشاني است که نورش هرگز خاموش نمي‏شود. 
 
[ صفحه 103]

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

در بيان اين که از اين حکايت نبايستي مغرور شد و نافرماني کرد

حجةالاسلام ملکي که ترجمه‏اش در ص 85 گذشت به حقير خبر داد و فرمود والد من مرحوم حاج محمد حسين مي‏فرمود: 
پدر من مرحوم حاج کاظم ملک التجار تبريزي مي‏گفت زماني که توفيق با من رفيق شد و مشرف شدم به عتبه بوسي حضرت رضا عليه‏السلام بعضي اوقات بعضي دوستان اهل مشهد به ديدن و ملاقات من مي‏آمدند. 
روزي که جمعي حاضر بودند و مجلس ما مجلس انسي بود من به ايشان گفتم آيا شما که مجاور اين ارض مقدس مي‏باشيد خودتان کرامتي از حضرت ثامن الائمه عليه‏السلام مطلع شده‏ايد براي من نقل کنيد. 
بعضي از ايشان گفتند بلي ما يک قضيه‏اي را مي‏دانيم و آن اين است که چندي قبل در اين شهر داروغه‏اي بود بدسلوک به طوري که مردم شهر از رفتار و کردارش به ستوه آمده بودند. 
تا اين که مرگ گريبانش را گرفت و مرد و مردم از شر او آسوده شدند و در تشييع او اجتماعي نشد و او را در قبرستان قتلگاه دفن کردند و علي الرسم دو نفر را بر سر قبرش نشانيدند که تلاوت قرآن نمايند. 
آن دو نفر گفتند که چون شب شد و ما در آن جا بر سر قبر او بوديم ناگاه ديديم دو نفر مهيب با قيافه‏ي وحشتناک پيدا شدند و قبر را شکافتند و آن ميت را بيرون کشيدند 
 
[ صفحه 128]
 
که اين جا جاي تو نيست و چون خواستند او را ببرند شروع کرد به التماس و استغاثه نمودن و تضرع و زاري کردن لکن ايشان اعتنائي به زاري او ننمودند. 
و چون آن بيچاره چاره‏اي نديد يک مرتبه رو کرد به طرف حرم مطهر حضرت رضا عليه‏السلام و فرياد زد که اي آقا به داد من برس که مرا مي‏برند تا اين توجه را به آن حضرت کرد صدائي بلند شد واگذاريد او را تا اين ندا رسيد آن دو نفر ميت را گذاشته و رفتند و چون مردم بر اين قضيه مطلع شدند آمدند آن ميت را دوباره دفنش کردند. 
حقير گويد بلي 
 
مجرم چو به درگهش کند روي‏
محرم شود و رسد به غفران‏
 
للحاج ملا بمانعلي دامغاني معروف به محقق و متخلص به محجوب متوفي 20 شعبان 1335 و آن مرحوم برادر شيخ رضاي ناقل اين حکايت مذکوره بود رحمة الله عليهما 
 
يا بقعة فيک حل الفضل في الازل‏
مختارة يوم دحو الارض للعمل‏
 
تالله يغبط اهل القدس خدمتها
من روضة ضربت بالعرش في المثل‏
 
يا بقعة الطوس کم فيک الرجاء لنا
برحمة الله في الاثام و الزلل‏
 
يا من يريد نجاة المهلکات فزر
في الطوس قبر ولي الممکنات علي‏
 
عندالحساب جميع الخلق في فزع‏
الاهم تحت عرش الله في الحلل‏
 
بدان که هر چند از اين عناياتي که در اين فصل ذکر شد فهميده مي‏شود لطف و مرحمت امام رئوف حضرت رضا عليه‏السلام به پناهندگان قبر شريفش و کاشف است از اين که اشخاصي چند مورد غضب بوده‏اند به واسطه‏ي معاصي و به عذاب الهي دچار شده بودند لکن به شفاعت آن بزرگوار نجات پيدا کرده‏اند و از عذاب و شدت خلاص شده اند 
اما مباد ذکر اين حکايت و خواب‏ها موجب غرور و بي موالاتي ما بشود به احکام دين خدا و بي‏اعتنائي به او امر و نواهي ذات اقدس الهي جل و علا و به اطمينان شفاعت حضرت رضا (ع) يا ديگري از معصومين (ع) هر عمل زشتي که نفس سرکش ما مائل 
 
[ صفحه 129]
 
باشد به جا بياوريم و هر غلطي که مي‏خواهيم بکنيم فقط به اميد اين که امام شفاعت خواهد کرد زيرا که شخص عاقل زهر کشنده را هرگز نمي‏خورد به اميد اين که طبيب حاذقي ترياقي به او برساند که دفع ضرر کند 
البته اين اطمينان خاطر غلط و اشتباه است و اين راهي است بس باطل زيرا که حساب در کار است و رسيدگي به حساب حق است و هر عملي از خوب و بد جزائي دارد. 
چنان که در سوره زلزال خداي تعالي مي‏فرمايد «فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره» 
هر کس به قدر سنگيني يک ذره عمل نيک کند جزاي همان يک ذره عمل نيک را مي‏بيند و به او داده خواهد شد. 
همچنين هرگاه مقدار سنگيني يک ذره عمل بد انجام دهد جزاي بدي خودش را خواهد ديد. 
«شعر»
 
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم برويد جو ز جو
 
بلي ما شيعه‏ي اماميه و اثني عشري اعتقاد به شفاعت داريم. 
لکن آن شفاعت در روز قيامت است براي گنه‏کاران و شفاعت کبري مخصوص محمد و آل طاهرينش (ع) است: 
اگر چه شفعاء ديگري نيز مي‏باشند بمراتبهم و معلوم است که شفاعت مخصوص براي اهل ايمان است نه کفار و شخص مؤمن بايستي پيوسته از معصيت پرهيز کند و پيرامون نافرماني حکم الهي نگردد زيرا بسا بشود بعضي از معاصي و اعمال زشت انساني را از ايمان بيرون به برد و چون بميرد بي‏ايمان باشد. 
و نعوذ بالله اگر کسي کافر بالله از دنيا گذشت مشمول شفاعت نخواهد گرديد. 
و اما کساني که با ايمان از دنيا رفته‏اند و معاصي بسيار داشته‏اند و در جوار 
 
[ صفحه 130]
 
امام و حجت خدا دفن شده‏اند و پناهنده‏ي به قبر ولي خدا شده‏اند ممکن است که نظر عنايت آن حضرت شامل حالشان شود و نجات پيدا کنند و در عالم برزخ معذب نباشند. 
چنان که در خواب‏هاي گذشته ذکر شد و باز در اين صورت نيز نبايد خاطر جمع بود. زيرا که انساني نمي‏داند که مرگش کجا خواهد رسيد و مدفنش کجا خواهد بود. چنان که حق تعالي فرموده است در آخر سوره‏ي لقمان «ما تدري نفس ماذا تکسب غدا و ما تدري نفس باي ارض تموت» و ديگر آن که کسي نمي‏داند که آيا مشمول عنايت و مرحمت خواهد شد يا نخواهد شد 
پس شخص عاقل به خيال عفو و مغفرت خود را به معصيت آلوده نسازد زيرا ترتب عقاب بر معصيت امري است يقيني و عفو و تجاوز احتمالي است گاه مي‏شود و گاه نمي‏شود چنان که ظاهر حال کسي که او را مار گزيده مرگ است اگر چه گاه مي‏شود که نميرد و لذا مؤمن پيوسته بايستي در خوف و رجا باشد و ترسش از عذاب خدا و اميدواريش به ثواب و فضل الهي برابر باشد مانند دو کفه‏ي ترازوئي که هر دو طرف مساوي باشد. 
شنيده‏ام که شاعري در مقام رجا گفته است: 
 
شرمنده از آنيم که در روز مکافات‏
اندر خور عفو تو نکرديم گناهي‏
 
و ديگري يا خود او در مقام خوف گفته است. 
 
مي‏ترسم از آن روز که در پاي ترازو
ايراد بگيرند به قدر پر کاهي‏
 
پس انسان عاقل بايد ملتفت خود باشد که هرگاه طاعت و عبادت جن و انس کرده باشد خاطر جمع و آسوده نگردد چه آن که شايد مقبول درگاه الهي نشده باشد و اگر چنانچه معصيت به قدر معاصي جن و انس کرده باشد نااميد از رحمت خدا نگردد و توبه و انابه کند و بازگشت به سوي پروردگار خود نمايد و مأيوس نشود از 
 
[ صفحه 131]
 
آمرزش و رحمت خالق مهربان زيرا که خود يأس از رحمت حق تعالي يکي از معاصي کبيره شمرده شده است. 
و شايسته است که چون خواب‏هاي رجائيه ذکر شد ما در اين مقام دو خواب هم که موجب خوف است ذکر نمائيم. 
يکي راجع به حق الله و ديگري مربوط به حق الناس. 
اما اول: در دارالسلام محدث نوري است لکن ما حصل آن را از منازل الاخره‏ي محدث قمي نقل مي‏نمائيم و آن اين است که شيخ اجل حاج ملا علي [1]  از والد خود مرحوم حاج ميرزا خليل تهراني نقل نموده. 
که فرموده است وقتي که من در کربلا مشرف بودم و مادرم در تهران بود شبي در عالم خواب ديدم مادرم نزد من آمد و گفت: 
اي پسر من از دنيا رفتم و مرا پيش تو آوردند لکن بيني مرا شکسته‏اند 
پس من از خواب ترسناک بيدار شدم و مدتي نگذشت که نامه‏اي به من رسيد که مادرت وفات نمود و جنازه‏اش را نزد شما فرستاديم. 
و چون جنازه را آوردند من صدق خواب خود را دانستم لکن متحير بودم که معني سخن مادرم که گفت لکن بيني مرا شکسته‏اند چيست 
تا اين که چون کفن را از روي او باز کردم ديدم بيني او شکسته شده 
پس از کساني که جنازه را آورده بودند پرسيدم که چيست که بيني مادر من شکسته است. 
 
 
[ صفحه 132]
 
گفتند ما سببي نمي‏دانيم، جز اين که در يکي از کاروانسراها ما تابوت او را روي تابوت‏هاي ديگر گذاشته بوديم که ناگاه مال‏ها با هم لگدکاري کردند و جنازه را به زمين انداختند شايد در آن وقت آسيبي به او رسيده پس معلوم شد سبب شکستن بيني او. 
بالجمله پس من جنازه را بردم به حرم شريف حضرت ابوالفضل عليه‏السلام و مقابل آن جناب گذاشتم عرض کردم يا اباالفضل مادر من نماز و روزه‏اش نيکو نبوده و اکنون دخيل تست. 
پس شما برطرف کنيد اذيت و عذاب را از او و من به ضمانت شما بر خودم قرار دادم که پنجاه سال براي او نماز و روزه بدهم آن گاه مادرم را دفن کردم. 
لکن در دادن نماز و روزه که با حضرت ابوالفضل (ع) قرار داده بودم مسامحه کردم و چون مدتي گذشت شبي در عالم خواب ملتفت شدم که بر در خانه‏ي من شور و غوغائي است. 
لذا از خانه بيرون آمدم که ببينم چه خبر است. 
ناگاه ديدم مادرم را بر درختي بسته‏اند و بر او تازيانه مي‏زنند. 
گفتم جهت چيست که مادر مرا مي‏زنند مگر چه گناه کرده است و تقصيرش چيست. 
گفتند ما از جانب حضرت ابوالفضل مأموريم او را بزنيم تا فلان مبلغ پول بدهد. 
تا اين سخن را شنيدم فورا به خانه داخل شدم و آن مبلغ را که گفتند آوردم و به ايشان دادم و مادرم را از درخت باز کرده و به خانه بردم و مشغول پذيرائي او شدم، 
پس چون بيدار شدم حساب کردم ديدم آن مقدار پول را که در خواب از من گرفته‏اند موافق مي‏شود با پول پنجاه سال نماز و روزه‏ي او. 
اين بود آن مبلغ را برداشتم و بردم خدمت سيد اجل ميرزا سيد علي صاحب 
 
[ صفحه 133]
 
کتاب رياض رضوان الله عليه. 
گفتم اين پول پنجاه سال عبادت نماز و روزه است مستدعيم که مرحمت فرموده براي مادرم بدهيد به جا بياورند انتهي. 
حقير گويد: 
از اين خواب فهميده مي‏شود که آن زن به واسطه‏ي حق الله از نماز و روزه گرفتار بوده است. 
پس لازم است بر آن کسي که اعتقاد به خدا و حساب و روز قيامت و بهشت و جهنم دارد پيوسته روز و شب متوجه تکليف خود باشد و حقوق الهي را از نماز و روزه و حج و زکاة و خمس و رد مظالم ادا کند و اگر با تمکن معصيت کرد و ادا نکرد واجب ديگر اين است که وصيت کند تا پس از مرگش ادا کنند و آن وصيتي که واجب است. 
همين قسم است که در روايت کتاب وسائل الشيعه شيخ حر عاملي است (من مات بغير وصية مات ميتة جاهلية) کسي که بميرد و وصيت نکرده باشد مرده است به مانند مردن دوره‏ي جاهليت کنايه از اين که بي‏ايمان از دنيا مي‏رود. 
و نيز در کتاب وسائل از معصوم نقل فرموده که سزاوار نيست براي مسلمان که شب را به روز بياورد مگر آن که وصيت نامه‏اش زير سرش باشد پس معلوم مي‏شود اگر کسي در حال حيات حقوق خدا را ادا نکرد و وصيت نيز نکرد دچار عذاب الهي مي‏شود. 
>و اما خواب ديگر
>تأکيد لازم مفيد
>فرمايش شخص بزرگي

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

شفاعت حضرت رضا از مدفون نزد قبر خود

محدث نوري در دارالسلام نقل نموده است که مير معين‏الدين اشرف که يکي از صلحاء خادمين روضه‏ي رضويه علي ساکنها آلاف الثناء و التحيه بوده گفته است. 
 
[ صفحه 101]
 
من شبي در دارالحفاظ (که يکي از رواق‏هاي حرم مطهر است) با کشيک خانه خوابيده بودم در خواب ديدم بيرون آمدم به جهت تجديد وضو تا رسيدم به صفه‏ي مير شير علي (آن صفه در صحن کهنه است که اکنون ايوان طلا مي‏باشد)
ناگاه ديدم جماعت بسياري داخل صحن مطهر شدند و در پيشاپيش ايشان بزرگواري بود خوش صورت و عظيم الشان و نوراني. 
و ديدم در دست آن جماعتي که پشت سر آن بزرگورا بودند کلنگها است و ايشان که وارد شدند آمدند تا به وسط سحن مبارک رسيدند. 
پس آن شخص بزرگ نوراني که در جلو ايشان بود فرمود: 
«انبشوا هذا القبر و اخرجوا هذا الخبيث» 
بشکافيد اين قبر را و بيرون آوريد اين خبيث را و اشاره فرمود به قبر مخصوصي و آن جماعت شروع کردند به کندن آن قبر. 
من چون چنين ديدم از يک نفري پرسيدم که اين شخص بزرگ نوراني کيست گفت اين حضرت اميرالمؤمنين است. 
در اين اثناء يک مرتبه ديدم خود حضرت ثامن الائمه عليه‏السلام از جانب روضه‏ي مبارکه بيرون آمده و خدمت جدش اميرالمؤمنين عليه‏السلام رسيد و بر آن حضرت سلام کرد و آن بزرگوار جواب سلامش را فرمود: پس از آن امام هشتم عليه‏السلام به آن حضرت عرض کرد يا جداه 
«سئلکتک ان تعفو عنه و تهبني تقصيره»
من از شما مسئلت و خواهش مي‏نمايم از اين شخص که در اين جا در جوار من دفن شده است عفو فرمائي و تقصير او را به من ببخشي اميرالمؤمنين‏عليه‏السلام فرمود: 
تو ميداني که اين مرد فاسق و فاجر بوده و شرب خمر مي‏کرده عرض کرد «بلي لکنه اوصي ان يدفن في جواري» يعني بلي چنين است که فرمودي لکن اين مرد هنگام مردن و وقت مرگش وصيت کرده است که او را در جوار من دفن کنند و حال من اميدوارم که از او عفو فرمائي. 
 
[ صفحه 102]
 
پس اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمود (و هبتک جرائمه) يعني من تقصيرات و گناهانش را به تو بخشيدم پس آن حضرت تشريف برد. 
خواب بيننده مي‏گويد من در آن وقت از وحشت بيدار شدم و بعضي از خدام را که خوابيده بودند بيدار کردم و با هم آمديم به همان محلي که در خواب ديده بودم نگاه کرديم ديديم که معلوم است قبر تازه‏اي است و مقداري از خاک بيرون ريخته شده آن گاه جويا شدم و پرسيدم که اين قبر کيست گفتند قبر شخص ترکي است که ديروز گذشته در اين جا دفن شده 
مروج گويد: حقير هم به مولاي خود حضرت رضا عليه‏السلام عرض مي‏نمايم چنان که يکي از دوستان گفته است 
 
اي شه طوس فداي تو و طوف حرمت‏
طوس فردوس برين گشته ز يمن قدمت‏
 
من به درگاه تو با روي سياه آمده‏ام‏
اين من و جرم من و آن تو و لطف و کرمت‏
 
کسي نگويد چگونه مي‏شود حضرت رضا عليه‏السلام شفاعت کند نزد جد بزرگوار خود اميرالمؤمنين عليه‏السلام براي شخصي که فاسق و شرابخوار بوده زيرا که اعتقاد ما اين است که چون حضرات محمد صلي الله عليه و اله و آل طاهرينش (ع) توجه تمام و نظر لطف و مرحمت به دوستان خود دارند لذا ايشان را شفاعت مي‏کنند خصوصا پناهندگان قبورشان را به اين معني که اگر کسي هر يک از ايشان را تا امام دوازدهم حضرت بقية الله حجة بن الحسن عجل الله فرجه امام مفترض الطاعه بداند. 
يعني معتقد باشد که هر يک از ايشان هر چه بفرمايند از امر و نهي اطاعت ايشان از جانب خداي تعالي بر او واجب و لازم است. 
البته همچو کسي مورد شفاعت واقع مي‏شود هر چند گناهان بسيار داشته باشد! خصوص روز قيامت: 
چنان که از زبان مقدس خود حضرت رضا عليه‏السلام اين معني نقل شده است در کتاب 
 
[ صفحه 103]
 
روضة الواعظين [1]  که قال رجل من اهل خراسان للرضا عليه‏السلام يابن رسول الله صلي الله عليه و اله رايت رسول الله صلي الله عليه و اله في المنام کانه يقول لي کيف انتم اذا دفن في ارضکم بعضي (بضعتي خ) و استخفظتم و ديعتي و غيب في ترابکم (في ثراکم خ) نجمي 
يعني گويا رسول خدا صلي الله عليه و اله به من خطاب نمود و فرمود چگونه خواهيد بود شما (گويا مراد مردم خراسان باشد يعني حال شما اهل خراسان چگونه مي‏باشد) آن زماني که بعضي از من. 
يا فرمود پاره‏اي از تن من در زمين شما دفن شود و آن وقتي که سپرده شود به شما امانت من و پنهان و غائب گردد در خاک ديار شما ستاره‏ي من. 
آن مرد خراساني چون اين خواب خود را به آن حضرت عرض کرد آن سرور فرمود: (انا المدفون في ارضکم و انا بضعة نبيکم و انا الوديعة و النجم)
فرمود منم آن کسي که در زمين شما اهل خراسان دفن خواهم شد و منم پاره‏ي تن پيغمبر شما و منم آن امانت و ستاره‏ي آسمان ولايت که در خاک شما اهل خراسان سپرده و پنهان مي‏شوم. 
حقير گويد: 
شاهد مطلب ما اين است که آن گاه خودش فرمود: 
(الا فمن زارني و هو يعرف ما اوجبه الله تبارک و تعالي من حقي و طاعتي فانا و آبائي شفعائه يوم القيمة و من کنا شفعائه يوم القيامة نجا و لو کان عليه و زرالثقلين) الخ يعني فرمود آگاه باش هر کس مرا زيارت کند در حالتي که عارف باشد 
 
[ صفحه 104]
 
يعني بشناسد آن چه را که خداي تبارک و تعالي واجب فرموده است بر او از حق من و طاعت من. 
پس هر کس چنين باشد من خودم و پدرانم همه شفيعان او خواهيم بود روز قيامت و هر کس که ما شفيعان او شويم نجات پيدا مي‏کند و اگر چه بر او گناه جن و انس باشد الي آخر الخبر 
بلي ائمه‏ي طاهرين صلوات الله عليهم علاوه بر اين که دوستان خود را دوست دارند و شفاعت مي‏کنند به پناهندگان خود نظر مرحمت خاصي دارند و از پناهندگان حمايت مي‏نمايند. 
چنان که از امثال عرب است که مي‏گويند: «احمي من مجير الجراد»
يعني: فلاني حمايت کردنش از کسي که در پناه او است بيشتر است از پناه‏دهنده‏ي ملخها. 
و قصه‏ي اين مثل چنان که در مجمع الامثال [2]  ذکر نموده است چنين است که شخصي باديه‏نشين از طايفه‏ي طي که او را (مدلج بن سويد) مي‏گفتند روزي در خيمه‏ي خود نشسته بود که ناگاه ديد جماعتي از قبيله‏ي طي آمدند و با ايشان ظرف‏ها و جوال‏ها بود مدلج که ايشان را با آن ظرف‏ها ديد پرسيد چه خبر است؟ و براي چکار شما در اينجا آمده‏ايد؟
گفتند حقيقت مطلب اين است که ما فهميده‏ايم ملخ بسياري در اطراف و جوانب خيمه‏ي شما آمده‏اند
و حال ما آمده‏ايم که با اين ظرف‏ها آن‏ها را براي خود بگيريم 
مدلج تا اين سخن را شنيد فورا برخاست و بر اسب خود سوار شد و نيزه‏ي خود را بر دست گرفت و قال و الله لا يعرضن له احد منکم الا قتلته 
 
[ صفحه 105]
 
گفت به خدا قسم هر کس متعرض اين ملخ‏ها شود من او را مي‏کشم آيا نمي‏بينيد که اين ملخ‏ها پناهنده به جوار من شده‏اند و حال شما مي‏خواهيد پناهندگان جوار مرا بگيريد چنين امري نمي‏شود، اين بود مقاومت کرد و در مقام حمايت ملخ‏ها بود تا اين که آفتاب تابش کرد و هوا گرم شد و ملخ‏ها حرکت کرده پريدند و رفتند. 
آن وقت مدلج به آن جماعت گفت اينک ملخ‏ها از جوار من رفتند و از پناهندگي من بيرون شدند ديگر خود دانيد با آن‏ها انتهي 
حقير گويد در اينجا مناسب است ذکر شود آن چه شيخ ما مرحوم محدث قمي در مفاتيح نقل نموده و حاصل آن اين است که نقل شده ذوالاعواد شخص عزيزي بود در طائفه‏ي مضر که هر سال مردم به او خراج مي‏دادند و چون پير شد او را بالاي سريري مي‏نشانيدند و در ميان قبائل مي‏گردانيدند و به حدي عزيز بود که هر ترساني اگر خود را به او مي‏رساند ايمن مي‏گشت و هر ذليلي و هر خواري نزد سرير او مي‏آمد عزيز و ارجمند مي‏شد و هر گرسنه‏اي که در نزد او مي‏رسيد از گرسنگي آسوده مي‏گرديد آن گاه محدث قمي فرموده هرگاه سرير مرد عربي به اين مرتبه‏ي از عزت برسد چه عجب است که خداي تعالي قبر حجت و ولي خود را معقل خائفين و پناهگاه بيچارگان و محل شفاي دردمندان قرار داده باشد 
حقير گويد: پس اي دوست حضرت رضا عليه‏السلام در هر جا هستي خود را همت نما و به قبر ولي خدا برسان و تا تواني الحاح کن تا به فريادت برسد و از هلاکت دنيا و آخرتت نجات بدهد
 
کس در اين درگه نيامد باز گردد نااميد
گر گدا کاهل بود تقصير صاحب خانه چيست‏
 
در کتاب شريف نجم ثاقب محدث نوري است در حکايت جناب حاج علي بغدادي که هنگام تشرفش به خدمت امام عصر حضرت بقية الله ارواحنا فداه سئوالاتي از آن حضرت نموده از آن جمله اين است که گفت: 
عرض نمودم به آن حضرت سيدنا براي من مسئله‏اي است فرمود بپرس 
گفتم قراء تعزيه امام حسين عليه‏السلام (روضه خوانان) مي‏خوانند که سليمان 
 
[ صفحه 106]
 
اعمش آمد نزد شخصي و از زيارت سيدالشهداء عليه‏السلام از او پرسيد آن شخص گفت زيارت بدعت است پس رد خواب ديد هودجي ميان زمين و آسمان است پس سؤال کرد که کيست در آن هودج؟
به او گفتند فاطمه‏ي زهرا و خديجه‏ي کبري (ع) مي‏باشند گفت به کجا مي‏روند گفتند به زيارت امام حسين عليه‏السلام در امشب که شب جمعه است و ديد رقعه‏هائي را که از هودج مي‏ريزد و در آن مکتوب است. 
«امان من النار لزوار الحسين عليه‏السلام في ليلة الجمعة امان من النار يوم القيمة» اين حديث صحيح است؟ فرمود آري راست و تمام است گفتم سيدنا صحيح است که مي‏گويند هر کس زيارت کند حسين عليه‏السلام را در شب جمعه پس براي او امان است فرمود آري و الله و اشک از چشمان مبارکش جاري شد و گريست باز گفتم سيدنا مسئله‏ي ديگري است فرمود بپرس: 
گفتم سنه‏ي هزار و دويست و شصت و نه حضرت رضا عليه‏السلام را زيارت کرديم و در درود [3]  يکي از عرب‏هاي شروقيه را که از باديه‏نشينان طرف شرقي نجف اشرفند ملاقات کرده و او را ضيافت نموديم و از او سؤال شد که چگونه است ولايت رضا (ع) يعني مشهد مقدس آن حضرت. 
گفت بهشت است امروز پانزده روز است که من از مال مولاي خود حضرت رضا عليه‏السلام خورده‏ام چه حد دارد منکر و نکير که در قبر نزد من بيايند و حال آن که گوشت و خون من از طعام آن حضرت روئيده است در مهمانخانه‏ي آن جناب. 
اين صحيح است علي بن موسي الرضا عليه‏السلام مي‏آيد و او را از منکر و نکير خلاص مي‏کند، فرمود آري والله جد من ضامن است گفتم سيدنا مسئله‏ي کوچکي است مي خواهم بپرسم؟
فرمود بپرس گفتم زيارت من حضرت رضا (ع) را مقبول است فرمود قبول است انشاء الله. 
 
[ صفحه 107]
 
گفتم سيدنا مسئلة؟ فرمود بسم الله گفتم حاجي محمد حسين بزازباشي پسر مرحوم حاجي احمد بزاز باشي زيارتش قبول است يا نه و او با من رفيق و شريک در مخارج بود در راه مشهد رضا عليه‏السلام 
فرمود عبد صالح زيارتش قبول است گفتم سيدنا مسئلة فرمود بسم الله 
گفتم فلان که از اهل بغداد و هم سفر ما بود زيارتش قبول است آن حضرت ساکت شد و جواب نفرمود: 
گفتم سيدنا مسئلة فرمود بسم الله گفتم اين کلمه را شنيدي يا نه زيارت او قبول است يا نه باز جوابي نداد. 
حاجي مذکور نقل کرد که ايشان چند نفر بودند از اهل مترفين بغداد که در اين سفر پيوسته به لهو و لعب مشغول بودند و آن شخص مادر خود را نيز کشته بود. 
حقير گويد: 
«جانها فدايت با اباالحسن يا علي بن موسي 
 
اي شهنشاه خراسان وي امام هشتمين‏
وي شهيد طوس وي سر حلقه‏ي اهل يقين‏
 
خازن رضوان به محشر ز امر خلاق مبين‏
زائران حضرتت را بر در خلد برين‏
 
ميزند آوزا طبتم فادخلوها خالدين‏
 
چون در اين حکايت جناب حاج علي بغدادي از امام زمان عليه‏السلام سؤال کرده است از قضيه‏ي سليمان اعمش و آن حضرت فرموده است صحيح است. 
مناسب باشد که ما در اين مقام حکايت او را ذکر کنيم و آن اين است که علامه‏ي مجلسي عليه الرحمه در عاشر بحار نقل نموده آن چه حاصلش اين است که سليمان اعمش گفته است من در زماني که در کوفه منزل داشتم همسايه‏اي مرا بود که با او مانوس بودم و با او مي‏نشستم شب جمعه‏اي بود نزد او رفتم و گفتم چه مي‏گوئي در خصوص زيارت قبر حسين عليه‏السلام تا اين سخن را گفتم گفت زيارت حسين بدعت است و هر بدعتي ضلالت و گمراهي است و هر ضلالتي در آتش است 
 
[ صفحه 108]
 
تا اين مطلب را شنيدم از نزد او برخاستم در حالي که غيظ و غضب مرا فرا گرفته بود و بيرون آمدم و با خود گفتم هنگام سحري نزد او مي‏روم و از فضائل حضرت حسين عليه‏السلام براي او ذکر مي‏کنم اگر قبول نکرد و بر عناد افزود او را خواهم کشت پس چون هنگام سحر شد آمدم در منزل او و دق الباب کردم و او را به اسم خواندم زوجه‏اش عقب در آمد و گفت شوهر من به قصد زيارت حسين عليه‏السلام رفته است 
لذا من هم روانه شدم به قصد زيارت آن حضرت تا رسيدم به نزد قبر شريف و ديدم آن مرد در آن جا سر به سجده گذاشته و گريه مي‏کند و در سجده خدا را مي‏خواند و مسئلت توبه و آمرزش مي‏نمايد 
من تأمل کردم تا مدتي گذشت آن وقت که سر از سجده برداشت و نگاه کرد مرا ديد من به او گفتم تو که به من مي‏گفتي زيارت حسين عليه‏السلام بدعت است و هر بدعتي ضلالت و گمراهي است و هر ضلالتي در آتش است و حال امروز مي‏بينم خودت به زيارت اين قبر شريف مشرف شده‏اي. 
گفت اي سليمان مرا ملامت مکن زيرا که من به امامت اهل بيت قائل نبودم و اعتقاد نداشتم ليکن در شب گذشته خواب هولناکي ديدم که مرا به ترس و رعب انداخت گفتم مگر چه در خواب ديده‏اي؟
گفت در خواب نظرم افتاد به مردي جليل القدر ميانه بالا که نه بسيار بلند قامت بود و نه بسيار کوتاه و به قدري عظمت وجلالت و مهابت و حسن و جمال و کمال داشت که قدرت ندارم او را وصف کنم و بيان نمايم و جماعت بسياري در اطراف و جوانب او بودند که به سرعت مي‏رفتند و در پيشاپيش و جلو آن بزرگوار سواري بود که تاجي بر سر داشت و مي‏رفت (و للتاج اربعة ارکان و في کل رکن جوهرة تضي‏ء من مسيرة ثلثة ايام) و براي آن تاج که بر سر داشت چهار رکن بود و در هر رکني جوهره‏اي بود که مي‏درخشيد و تا مسافت سه روزه راه را روشنائي مي‏داد. 
پس من از بعضي از آن خدام سؤال کردم که اين بزرگوار که آن همه جمعيت او را احاطه کرده‏اند کيست گفتند آن حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و اله است 
 
[ صفحه 109]
 
گفتم آن شهسوار که در پيش روي او مي‏رود کيست گفت آن حضرت علي مرتضي وصي آن بزرگورا است 
پس از آن نظرم افتاد به ناقه‏اي از نور که بر روي آن هودجي بود از نور و در آن هودج دو تن زن بودند با نهايت عظمت و جلالت (و الناقة تطير بين السماء و الارض) و آن ناقه در بين زمين و آسمان پرواز مي‏کرد پرسيدم که اين زنان کيستند گفت خديجه‏ي کبري و فاطمه‏ي زهرا مي‏باشند. 
پس جوان سواره‏اي ديگر ديدم مانند ماه منير پرسيدم اين جوان کيست گفت حسن مجتبي است (فقلت والي اين يريدون باجمعهم)
يعني: گفتم ايشان با اين جماعت به کجا مي‏روند گفت به زيارت حسين بن علي مرتضي شهيد کربلا مي‏روند. 
پس من به طرف هودج رفتم (فاذا برقاع مکتوبة تتساقط من السماء) نگاه کردم ديدم برات‏ها و رقعه‏هاي نوشته شده از طرف آسمان مي‏ريزد سؤال کردم که اين برات‏ها چيست؟
گفت اين رقعه‏ها برات‏هاي بيزاري از آتش جهنم است براي زائرين حسين عليه‏السلام در شب جمعه. 
پس من التماس کردم که يکي از اين رقعه‏ها را براي من بگير 
گفت تو مي‏گوئي (يعني اعتقاد تو اين است) که زيارت حسين بدعت است تا از اين راه برنگردي و توبه نکني و اعتقاد بدان حضرت به هم نرساني از اين برات‏ها به تو داده نمي‏شود. 
پس من خائف و هولناک از خواب بيدار شدم و برخاستم و متوجه زيارت آن حضرت گرديدم (و انا تائب الي الله تعلي) و من از اعتقاد و گفته‏ي خود تائبم و به سوي خدا توبه مي‏کنم و اي سليمان (فوالله لا افرق قبر السحين (ع) حتي يفارق روحي جسدي) به خدا قسم که تا روح در بدن من باشد از قبر حسين عليه‏السلام مفارقت نمي‏جويم 
حقير گويد: 
جانم فدايت يا ابا عبدالله نفسي مشتاقة اليک و مهجتي محترقة عليک يابن الزهراء
 
[ صفحه 110]
 
تخميس از شعر جودي خراساني: 
 
گر زيارت کني اي باد صبا دشت بلا را
بگو از راه وفا اين سخن از مهر خدا را
 
از محبان جگر سوخته شاه شهدا را
کي شه غرقه به خون غرقه‏ي خون بين دل ما را
 
سوي ما بين که به سوي تو به بينيم خدا را
 
اي همه اهل جهان زار و جگر خون ز برايت‏
وي زن و مرد نوا خوان و پريشان به عزايت‏
 
سر و جان و زر و مال همه عالم به فدايت‏
تو شه کشور ايجاد و شهانند گدايت‏
 
چشم اميد به سوي تو بود شاه و گدا را
 
اي که گشتي ز ازل سلسله جنبان محبت‏
زنده شد از نفس عيسويت جان محبت‏
 
نام تو ثبت بود اول ديوان محبت‏
ما نديديم به غير از تو به ميدان محبت‏
 
کشد از سينه و بر ديده نهد تير بلا را
 
هر طرف موج زنان آب در آن دشت و بيابان‏
تو به حسرت نگران سوي فرات اي شه عطشان‏
 
کاش بنياد جهان مي‏شد از اين واقعه ويران‏
آب مهريه‏ي زهرا و تو لب تشنه دهي جان‏
 
مصلحت بود ندانم چه در اين کار قضا را
 
آن چنان گريه کنم از غمت اي زاده‏ي زهرا
که رسد ناله‏ي زارم ز ثري تا به ثريا
 
 
[ صفحه 111]
 
 
ديده دريا کنم و رخت کشم جانب صحرا
کز چه کشتند تو را تشنه لب اندر لب دريا
 
اي لب لعل تو بخشيده حيات آب بقا را
 
سلام علي العطشان عندالفرات‏
سلام علي العريان في الفلوات‏
 
سلام علي المصباح في کل ظلمة
سراج الهدي باب الرجا لعصاة
 
سلام علي من صار في ارض کربلا
وحيدا فريدا ساکب العبرات‏
 
سلام علي المذبوح عند عياله‏
طريحا رفيع الراس فوق قناة

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

حکايت آمدن دو نفر به امر حضرت رضا که شخص مدفون در صحن را از قبر بيرون آوردند که ببرند و او به آن سرو

در منتخب التواريخ در باب دهم از والد خود محمد علي [1]  خراساني مشهدي که قريب هفتاد سال به خدمت فراشي در آستان قدس رضوي مفتخر بوده نقل نموده آن چه حاصلش اين است 
در اوائلي که من به خدمت فراشي آستان رضوي مشرف شده بودم شخصي بود از خدام همان کشيک که من در آن کشيک بودم [2] . 
و او مردي بود از اهل زهد و عبادت که چون شب‏هاي خدمتش در آستان قدس درب حرم مطهر را مي‏بستند آن مرد صالح مانند ديگران به آسايشگاهي نمي‏رفت بخوابد 
 
 
[ صفحه 112]
 
بلکه در همان رواقي که در بسته مي‏شد و آن جا را دارالحفاظ مي‏گويند مشغول تهجد و عبادت مي‏شد و هرگاه خسته مي‏شد و کسالت پيدا مي‏کرد سر خود را به عتبه‏ي در مي‏گذاشت تا في الجمله کسالتش بر طرف شود. 
شبي سرش را بر عتبه‏ي مقدسه گذاشته بود ناگاه صداي باز شدن در ضريح مطهر به گوشش مي‏رسد. 
پدرم که نقل مي‏کرد من يادم نيست و از خاطرم رفته است که فرمود در خواب بوده يا بيداري. 
بالجمله تا صداي باز شدن در ضريح را مي‏شنود به خيال اين که شايد وقت در بستن حرم کسي در حرم مانده بوده و در را بسته‏اند، فورا بر مي‏خيزد برود سرکشيک يعني بزرگ خدام را خبر کند. 
ناگاه مي‏بيند درب حرم مطهر باز شد و يک بزرگواري از حرم بيرون آمد و دري که از دارالحفاظ به دارالسياده است باز شد و آن جناب به دارالسياده رفت. 
گفته است تا چنين ديدم من هم عقب سرش رفتم تا از دارالسياده بيرون شد تا رسيد به ايوان طلا و لب ايوان ايستاد. 
من هم با کمال ادب نزديک محراب ايستادم پس ديدم دو نفر با کمال ادب آمدند و با حال خضوع در برابر آن حضرت ايستادند. 
پس آن حضرت به آن دو نفر فرمود بشکافيد اين قبر را و اين خبيث را از جوار من بيرون ببريد و اشاره کرد به قبري که در صحن مقدس پشت پنجره بود من نگاه مي‏کردم. 
ديدم آن دو نفر با کلنگ‏ها قبر را شکافتند و شخصي را در حالي که زنجير آتشين به گردنش بود بيرون آوردند و کشان کشان از صحن مقدس به طرف بالا خيابان مي‏بردند. 
ناگاه آن شخص روي خود را به جانب آن بزرگوار کرد و عرض کرد يابن رسول الله من خود را مقصر و گناهکار مي‏دانستم که وصيت کردم مرا از راه دور 
 
[ صفحه 113]
 
بياورند و در جوار شما دفن کنند تا اين سخن را گفت آن حضرت به آن دو نفر فرمود برگردانيد او را. 
پس ناقل حکايت بيهوش مي‏شود. 
چون سحر سرکشيک و خدام براي در باز کردن مي‏آيند مي‏بينند آن مرد مغمي عليه افتاده پس او را به هوش مي‏آورند و او قضيه را نقل مي‏کند. 
مرحوم پدرم گفت من با جمعي از خدام رفتيم آن محلي که ديده بود به ما نشان داد و ما آثار نبش قبر را به چشم خود ديديم. 
پس از آن معلوم شد که آن قبر يکي از حکام توابع مشهد بوده که روز قبل او را در آن موضع دفن کرده بودند. 
حقير گويد: 
انسان پيوسته شايسته است مواظب حال خود باشد تا عملي از او صادر نشود که موجب غضب الهي و امام گردد و در نتيجه گرفتار عذاب شود. 
چه آن که يک ساعت بلکه يک دقيقه هم عذاب الهي سخت است هر چند شايد بعدا مورد شفاعت واقع گردد. 
و ديگر آن که خود انفعال و آتش خجلت و شرمندگي انسان را سخت مي‏سوزاند چنان که شاعر گفته: 
 
در آتشم بيفکن و نام خطا مبر
کاتش به گرمي عرق انفعال نيست‏
 
و خوب است تا انساني زنده است توبه و انابه کند و بازگشت نمايد به درگاه پروردگار خود و به او امر و نواهي الهي رفتار کند و دامن محمد و آلش (ع) را محکم بگيرد. 
و آن ذوات مقدسه را شفعاء خود به درگاه احديت جل شانه قرار دهد تا آمرزيده و پاک شده از گناهان از دنيا برود و اول مردنش اول راحتش باشد و در حال احتضار چشمش که به حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام مي‏افتد آن حضرت را به مرحمت به بالين خود ببيند و ديده‏اش به جمال آن روز روشن گردد و آن بزرگوار سفارش او را به حضرت 
 
[ صفحه 114]
 
قابض الارواح عزرائيل عليه‏السلام بنمايد که اي عزرائيل اين شخص از دوستان ما مي‏باشد و تو با نيکوئي جان او را قبض کن بلي خود اميرالمؤمنين صلوات الله عليه فرموده است که هر کس از دنيا برود من نزد او حاضر و او مرا مي‏بيند 
چنانکه در کامل بهائي [3]  نقل نموده که روزي حارث اعور همداني که از جمله اخلاص کيشان و ارادتمندان اميرالمؤمنين صلوات الله عليه بود خدمت آن سرور عرض کرد يا علي من تو را دوست دارم و از دو حالت از حالات خودم بسيار مي‏ترسم يکي هنگام جان دادن و يکي حالت عبور از صراط آن حضرت مژده و بشارت به او داد که فرمود اي حارث مترس که هيچ کس از دوستان و دشمنان من نيست مگر اين که در هر دو وقت که ذرک کردي مرا مي‏بيند و من او را مي‏بينم آن گاه اين اشعار را انشاء فرمود: 
 
يار حار همدان من يمت يرني‏
من مؤمن او منافق قبلا
 
يعرفني طرفه و اعرفه‏
بنعته و اسمه و ما فعلا الخ‏
 
اشعار در ديوان منسوب به آن حضرت است و بعضي از بزرگان فرموده‏اند که اين اشعار از مرحوم سيد حميري است که مضمون فرمايش علي عليه‏السلام را به نظم در آورده 
حقير گويد: 
و شاهد بر اين که مضمون اين اشعار از آن حضرت است خبري است که در نجوم السماء [4]  در ترجمه‏ي شيخ بهائي از کتاب کشي نقل نموده و حاصلش اين است: 
که شبي حارث مشرف شد محضر مبارک اميرالمؤمنين صلوات الله عليه آن حضرت به او فرمود چه چيز تو را در اين شب پيش من آورده عرض کرد دوستي و محبتي که 
 
[ صفحه 115]
 
به جناب تو دارم آن دوستي مرا به خدمتت کشانيده فرمود اي حارث بدان که هر کس بميرد مرا در هنگام جان دادن مي‏بيند و مؤمن از ديدن من اميدوار به رحمت الهي مي‏شود و همچنين از دنيا نمي‏رود کسي که مرا دشمن دارد مگر اين که وقت مردنش مرا مي‏بيند و از ديدن من در عرق خجلت و نااميدي فرو مي‏رود. 
پس صاحب نجوم السماء فرموده که مضمون اين روايت نيز در بعض اشعار ديوان معجز نشان آن حضرت مذکور است يا حار همدان الخ حقير گويد چه نيکو گفته است مرحوم ملا فتح الله تستري متخلص به وفائي متوفي 1304 
 
هر کس که بميرد اهل يا نااهل است‏
آيد به سرش علي حديثي نقل است‏
 
مردن اگر اين است وفائي به خدا
در هر نفسي هزار مردن سهل است‏
 
و ميرزا ابوالقاسم شيرازي متخلص به سکوت گفته است چنان که فرهاد ميرزا در زنبيل گويد: 
 
اي که گفتي فمن يمت يرني‏
جان فداي کلام دل جويت‏
 
کاش روزي هزار مرتبه من‏
مردمي تا به ديد مي‏رويت‏
 
ديگر گفته: 
 
اي شاه نجف دلم هواي تو کند
پيوسته تمناي لقاي تو کند
 
آئي تو از آن در دم مرگ همه کس‏
تا بيند و جان خود فداي تو کند
 
سعدي نيز گويد: 
 
در آن نفس که بميرم در آرزوي تو باشم‏
بدان اميد دهم جان که خاک کوي تو باشم‏
 
به وقت صبح قيامت که سر ز خاک برآرم‏
به گفتگوي تو خيزم به جستجوي تو باشم‏
 
حديث روضه نگويم گل بهشت نبويم‏
جمال حور نجويم دوان به سوي تو باشم‏
 
جانها به فدايت با اباالحسن يا اميرالمؤمنين. 
 
اي که حاضر وقت مرگي بر سر هر مرد و زن‏
خواه اندر شرق باشد خواه در غربش وطن 
 
 
[ صفحه 116]
 
 
سر بر آراي بوتراب از خاک و بنگر در تراب‏
آن که باشد تربتش دارالشفاي مرد و زن‏
 
از سنان دل شکاف او را نظر کن سينه چاک‏
وز خدنگ جان ستان او را مشبک بين بدن‏
 
بهر انگشتر جدا کردند انگشتش ز کين‏
بر بند، از بند ببريدند دستش را ز تن‏
 
اي شفيع المذنبين در کربلا بنگر به بين‏
نو خطان را خفته در خون نورسانرا در رسن‏

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

قضيه‏ي دو برادر از اهل يزد يکي صالح و يکي طالح و شفاعت حضرت رضا از طالح پس از مردن و عذاب

در دارالسلام عراقي است آن چه حاصلش اين است که مردي بود از اهالي شهر يزد از اهل صلاح و سداد و به خلاف خود برادري داشت فاسق و فاجر و بدن‏ها دو آن شخص صالخ همواره از بد عملي آن برادر خود در شکنجه و آزار بود. 
و گاهي مردم نزد او مي‏آمدند که برادر تو فلان کس را آزار کرده و گاه مي‏گفتند که با فلان نزاع و جدال نموده 
و چون در هر روز رفتار بدي از او بروز مي‏کرد از اين جهت مردم آن مرد صالح بيچاره را مؤاخذه و ملامت مي‏کردند 
تا آن که آن برادر صالح را اراده‏ي زيرت مشهد مقدس حضرت رضا عليه‏السلام رخ داد و بعد از تهيه‏ي ضروريات راه روانه گرديد. 
و آن برادر فاسق هم يابوئي سوار شد و به اراده‏ي مشايعت برادر خود و زوار موافقت نمود تا آن که اهل مشايعت برگرديدند لکن آن برادر امتناع از مراجعت کرد و گفت من بسيار معصيت کرده‏ام و مي‏خواهم من هم بروم به زيارت حضرت رضا عليه‏السلام بلکه به شفاعت آن حضرت خداوند از من عفو فرمايد. 
 
[ صفحه 117]
 
آن برادر صالح بجهة خوف اذيت و آزار خود در برگردانيدن او ابرام و اصرار کرد ولکن فائده نداد تا آن که گفت: 
من که با تو کاري ندارم يابوي خود را سوارم و با زوار مي‏روم پس لا علاج آن برادر سکوت کرده تن به قضا در داد تا آن که چندي نگذشت باز به اقتضاي طبيعت خود در بين مسافرت بناي شرارت و بدرفتاري را با برادر خود و ساير زوار آغاز نمو ه و هر روز با يکي مجادله مي‏کرد و ديگري را آزار مي‏نمود و مردم پشت سر يکديگر نزد آن برادر صالح شکايت مي‏کردند و آن بيچاره را آسوده نمي‏گذاشتند. 
 
محال دان که ز تاثير خويش دست کشد
به هر کجا که نهد پاي عقرب جرار
 
تا آن که آن برادر فاجر در يکي از منازل مريض شد و رفته رفته مرض او شديد گرديد تا در نيشابور يا غير آن از بلاد نزديک به مشهد وفات کرد 
آن برادر صالح را رقت و حميت برادري باعث بر آن شد که جنازه را غسل داده و کفن کرده و نماز بر آن گذارده 
آن گاه آن را به نمد پيچيده و بر يابوي خودش او را بار کرد و با خود به مشهد حمل نمود و پس از طواف دادن او را دور قبر مطهر رضوي دفن کرد 
لکن در امر او متفکر بود که آيا بر او چگونه گذشته و با آن اعمال چگونه با رفتار شده. 
و بسيار خواهان بود که او را در خواب ببيند و از او در اين باب استکشاف نمايد تا آن که دو سه روزي از دفن او گذشته او را در خواب ديد با حالتي خوب پس از او چگونگي امر را سؤال کرد. 
گفت اي برادر بدان که امر مرگ و عقبات آن بسيار صعب است و اگر شفاعت اين امام غريب مرا نصيب نشده بود من هلاک شده بودم. 
بدان اي برادر که چون مرا قبض روح کردند من خود را يک پارچه آتش ديدم. 
بسترم آتش، فراشم آتش، فضاي منزل هم پر از آتش شد و من مکرر صيحه 
 
[ صفحه 118]
 
مي‏زدم و مي‏گفتم سوختم سوختم و شما حاضرين اعتنائي نمي‏نموديد 
تا آن که تابوت آورده و مرا در آن گذاشتند ديدم آن تابوت منقلب به آتش شد و من فرياد کردم که سوختم سوختم و کسي ملتفت من نگرديد تا آن که مرا بردند و برهنه کردند و بالاي تخته‏اي از براي غسل دادن گذاشتند 
ناگاه ديدم که تخته منقلب به آتش شد هر قدر فرياد کردم کسي به من توجه نکرد پس من با خود گفتم چون آب بر من ريزند شايد از آتش آسوده شوم لکن چون لباس از بدنم برآوردند و ظرف آب را پر کرده بر بدنم ريختند ديدم که آب هم آتش شد و من چون چنين ديدم. 
آواز بر آوردم که بر من رحم کنيد و اين آتش سوزان را بر من نريزيد کسي نشنيد تا آن که مرا شسته و برداشته بالاي کفن گذاشتند کرباس کفن هم آتش گرديد پس مرا در نمد پيچيدند آن هم آتش شد تابوت هم آتش گرديد تا آن که مرا بر يابوي خودم بار کردند. 
همين طور در آتش بودم و مي‏سوختم و در اثناي راه هر يک از زائرين به من بر مي‏خوردند من به آنان استغاثه مي‏نمودم و اعتنائي از هيچ يک نمي‏ديدم. 
تا آن که داخل مشهد شديم و تابوت مرا برداشتند و از براي طواف به جانب حرم بردند چون به در حرم رسيدند ناگاه آتش ناپديد شد و من خود را آسوده و بر حال اول ديدم و تابوت و کفن و ساير منضمات را بر حال اول ديدم. 
و چون مرا داخل حرم مطهر کردند ديدم که صاحب حرم حضرت رضا عليه‏السلام بر بالاي قبر مطهر خود ايستاده و سر مبارک خود را به زير انداخته و ابدا اعتنائي به من ندارد. 
پس مرا يک دور طواف داده چون به بالاي سر ضريح مقدس رسيدم پيرمردي را ايستاده ديدم که متوجه به سوي من گرديد 
و گفت که به امام عليه‏السلام استغاثه کن تا شفاعت نمايد و تو را از اين عقوبت برهاند چون اين سخن را شنيدم متوجه به آن حضرت گرديدم و عرض کردم فدايت شوم مرا
 
[ صفحه 119]
 
درياب آن جناب اعتنائي به من نفرمود 
پس ديگر بار مرا بر طرف بالاي سر مطهر عبور دادند و آن مرد اول گفت استغاثه کن به امام عليه‏السلام 
باز عرض کردم فدايت شوم مرا درياب باز آن حضرت جوابي نفرمود 
تا آن که در دفعه سوم چنان که متعارف است مرا به بالاي سر آوردند. 
باز آن مرد گفت استغاثه کن گفتم چه کنم که جواب نمي‏فرمايد. 
گفت چون خارج شوي باز همان عذاب و آتش است و ديگر علاج نباشد 
گفتم چه بايد کرد که آن حضرت توجه نمايد و شفاعت کند. 
گفت بجده‏اش فاطمه (ع) آن حضرت را قسم ده و آن معصومه را شفيعه‏ي خود کن چون اين سخن را شنيدم آغاز گريه کردم و عرض نمودم فدايت شوم به من رحم کن و منت بگذار تو را به حق جده‏ات فاطمه‏ي زهراء صديقه‏ي مظلومه (ع) قسم مي‏دهم که مرا مأيوس نفرما و بر من احسان کن و از در خانه‏ي خود مرا مران. 
چون آن حضرت اين سخن را شنيد به سوي من نگريست و مانند کسي که گريه راه گلويش را بسته فرمود چه کنم جاي شفاعت که از براي ما نگذاشته‏ايد 
پس دست‏هاي مبارک خود را به سوي آسمان برداشت و لب‏هاي خود را حرکت داد و گويا زبان به شفاعت گشود 
و چون مرا بيرون آوردند ديگر آن آتش را نديدم و از عذاب آسوده شدم 
حقير گويد: 
تمام شد آن چه ما از دارالسلام عراقي نقل کرديم لکن در تحفةالرضويه که از کتاب عيون الذکاء نقل کرده چنين است که برادر مؤمن همان شب در خواب ديد باغي است در جوار حضرت رضا عليه السلام در نهايت صفا و در عمارت آن باغ ديد شخصي نشسته با نهايت عزت چون خوب نگاه کرد ديد آن شخص برادر اوست که روز گذشته او را دفن کرده پس از حالت وي سئوال کرد و او شرح حالش را گفت تا رسيد به آنجا که پيرمرد در مرتبه‏ي سوم گفت: 
 
[ صفحه 120]
 
آن حضرت را به حق جدش پيغمبر قسم بده و من چون به آن دستور عمل کردم مرا به اين باغ آوردند و اين‏ها همه از لطفي است که تو در عالم برادري با من کردي و اگر مرا به اين مکان مقدس نمي‏آوردي من هميشه در عذاب بودم انتهي حقير گويد شايسته است در اين جا اين اشعار مرحوم شمس المعالي هندي مقيم و مدفون مشهد رضوي را خطاب به قبه‏ي آن حضرت نموده ثبت شود که گفته: 
 
يا قبة القدس التي بطوافها
تقدس روح القدس في المجد راقيا
 
اتدرين ماذا قد ضمنت من العلي‏
و اي علي فيک قد حل ثاويا
 
علي بن موسي من به ظهر الهدي‏
و اسفر صبح الحق ابلج صاحيا
 
امام الهدي کهف الوري منتهي النهي‏
همام علا قدرا و ساد الا عاليا
 
وصي رسول الله حافظ سره‏
و وارث علم الاوصياء تواصيا
 
له المنظر الا علي و ادني مقامه‏
تنزه عن حد الخلائق عاليا
 
اباحسن يا اکرم الخلق کلهم‏
لقد فاز من امسي ببابک لاجيا
 
لنا فيک آمال طوال و مطمع‏
غدا معرضا عمن سواک و نائيا
 
عصينا و نرجو منک عفوا و رحمة
دعونا و نر جوان تجيب مراعيا
 
فيا منتهي الامال حقق رجائنا
و لا تزو عنا سيبک المتواليا
 
و باز حقير گويد: 
از اين حکايت خواب نظر به نقل دارالسلام عراقي و غير اين خواب استفاده مي‏شود که حضرت رضا عليه‏السلام و تمامي ائمه‏ي طاهرين عليهم السلام از زيادي علاقه‏مندي و محبت و ارادتي که به مادر و جده‏ي معظمه‏ي خودشان حضرت صديقه‏ي طاهره فاطمه‏ي زهرا عليهاالسلام دارند. 
هر گاه کسي ايشان را به آن مخدره قسم بدهد اجابت مي‏فرمايند زيرا تا اسم آن مکرمه برده مي‏شود به ياد آن مظلومه دلهاشان مي‏سوزد و منقلب و محزون مي‏شوند و ياد مي‏کنند از ستم‏هائي که بعد از پيغمبر خدا (ص) به آن سيده‏ي زنان عالميان شده و به خاطر مي‏آورند که مادرشان در سن جواني با بازوي ورم شده از دنيا رفت 
 
[ صفحه 121]
 
شعر 
 
و قضت فاطم و بالجنب منها
اثر للسياط من اعداها
 
بنت من ام من حليلة من‏
ويل لمن سن ظلمها و اذاها
 
شاهد بر اين مطلب اضطراب و پريشاني حضرت جواد صلوات الله عليه است در سن طفوليت در محضر مبارک پدر بزرگوارش امام هشتم حضرت رضا عليه‏السلام به جهت ياد کردن و به خاطر آوردن مصائب جده‏اش حضرت زهراي مرضيه عليهاالسلام 
چنان که طبري در کتاب دلائل الامامه ص 212 نقل کرده است از محمد بن هارون بن موسي از پدرش از ابن‏الوليد از برقي از زکريا بن آدم که جناب زکريا فرموده است. 
وقتي در حضور مبارک حضرت رضا عليه‏السلام بودم که ديدم حضرت جواد عليه‏السلام را خدمت آن حضرت آوردند در حالي که سن شريفش کم‏تر از چهار سالگي بود پس ديدم آن جناب دست خود را بر زمين زد و سر مبارک خود را به طرف آسمان بلند کرد و مدت طويلي فکر مي‏کرد. 
حضرت رضا عليه‏السلام چون حال پسر خود را چنان ديد فرمود جان من فداي تو باد براي چه اين قدر فکر مي‏کني حضرت جواد عرض کرد فکر من در آن ستم‏هائي است که با مادرم حضرت فاطمه عليهاالسلام نموده‏اند (کنايه از آن جسارت‏هائي که آن دو نفر به جده‏ام زهرا عليهاالسلام نموده‏اند بعد از آن فرمود: 
اما و الله لاخرجنهما ثم لا حرقنهما ثم لا نسفنهما في اليم نسفا يعني همانا به خدا قسم که من البته هر دو را از قبر بيرون مي‏کشم پس از آن هر دو را مي‏سوزانم و خاکستر ايشان را در دريا پراکنده مي‏سازم به جهت ظلمي که درباره‏ي مادرم فاطمه عليهاالسلام نموده‏اند. 
چون با دل سوخته به اين کلمات به پدر بزرگوار خود درد دل کرد آن حضرت نور ديده‏ي خود را به نزديک خود طلبيد و ما بين دو چشم جوادش را بوسيد و فرمود پدر و مادرم فداي تو باد تو براي امر امامت شايسته و سزاواري. 
 
[ صفحه 122]
 
حقير گويد: 
و از کساني که از اين خانواده بسيار به ياد مظلوميت حضرت زهرا عليهاالسلام محزون و گريان است امام زمان عجل الله فرجه است که از زمان ولادتش تا حال که هزار و صد سال بيشتر مي‏گذرد براي جده‏اش دلش مي‏سوزد و منتظر است فرمان الهي برسد که ظاهر شود و به مصداق فرمايش جدش امام جواد عليه‏السلام انتقام از دشمن بگيرد و اين حقير سراپا تقصير در اين مقام خواستم خدمت امام عصر روحي له الفداء ذکر مصيبت جده‏ي مظلومه‏اش نموده باشم. 
لذا توجه به آن بزرگوار نموده عرض مي‏نمايم چنان که شاعر خطاب به آن حضرت کرده و گفته: 
 
لا صبر يابن العسکري فشرعة الهادي‏
النبي استنصرت انصارها
 
هدمت قواعدها و طاح منارها
فاقم بسيفک ذي الفقار منارها
 
مولاي ما سن الضلال سوي الاولي‏
هجمو اعلي الطهر الزکية دارها
 
جمعوا علي بيت النبي محمد
حطبا و او قدت الضغائن نارها
 
رضوا سليلة احمد بالباب‏
حتي اثبتوا في صدرها مسمارها
 
و الرجس سود متنها فاستنصرت‏
اسفا فليتک تسمع استنصارها
 
عصر وا ابنة الهادي الامين‏
و اسقطوا منها الجنين و اخرجوا کرارها
 
قادوه و الزهراء تعدو خلفه‏
عبري فليتک تنظر استعبارها
 
و قضت و آثار السياط بجنبها
يا ليت عينک عاينت آثارها
 
و مؤلف ناچيز چنين عرض کرده 
 
امام غائب اي سلطان دين صاحب زمان عجل‏
شها بين طول غيبت بر دل احباب اخگر زد
 
درآي از پرده بيرون تيغ آتش بار را برکش‏
بکش آن ظالمي کاتش به دربار پيمبر زد
 
قلوب دوستانت روز و شب سوزد از آن روزي‏
که بي شرمي ز کين بر پهلوي دخت نبي در زد
 
 
[ صفحه 123]
 
 
يقين دانم فراموشت نخواهد شد از آن سيلي‏
که بي ديني به روي جده‏ات خاتون محشر زد
 
اگر آتش نمي‏زد باب عصمت را عدوي دين‏
کجا در کربلا بن سعد بر خرگاه آذر زد
 
نميشد سقط گر عم تو محسن زان ستم گستر
بد اختر حرمله کي تير بر حلقوم اصغر زد
 
نمي‏زد گر که قنفذ تازيانه بازوي زهرا
که جرئت داشت کعب نيزه بر اولاد حيدر زد
 
اگر ننداختندي ريسمان بر گردن حيدر
غل اندر گردن بيمار کي قوم ستمگر زد
 
ايا نجل حسن دانم که آه قلب محزونت‏
شرر در عالم امکان به هر خشک و به هر تر زد
 
دلت سوزد چو يادآري سر جدت به طشت زر
يزيد بي مروت چوب بر آن لعل انور زد
 
امام منتظر باشد (مروج) چشم در راهت‏
سزد از دوريت صبح و مسابر سينه و سر زد

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

صفحات و مطالب گذشته
آیا می شود كه در زمان آمدنت، نوكری یارانت را بكنم. ( محب انصار المهدی )
روی پیغامگیر امام زمان ...
جمعه ها که می شود...
شعري در وصف يوسف فاطمه (س)
درد و دل با امام زمان(عج):
1 - 2 - 3 - 4 - 5 - 6 - 7 - 8 - 9 -
آمار و اطلاعات
بازديدها:
کل بازديد : 288194
تعداد کل پست ها : 858
تعداد کل نظرات : 82
تاريخ آخرين بروز رساني : شنبه 4 اردیبهشت 1389 
تاريخ ايجاد بلاگ : چهارشنبه 1 مهر 1388 

مشخصات مدير وبلاگ :
مدير وبلاگ : محمد رضا زينلي

ت.ت : ارديبهشت 1373
 وبلاگ هاي ديگر من: 
آخرين منجي
پيروان راه حسين
سي سال انقلاب پايدار

سوابق مدير :
كسب رتبه ي اول در دومين جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه دوم در اولين دوره جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه سوم در سومين دوره جشنواره وبلاگ نويسي و وب سايت انتظار


يكي از برندگان اصلي سايت 1430(جشنوراه وبلاگ نويسي اربعين حسيني)
يكي از برندگان جشنواه وبلاگ نويسي گوهر تابناك)

كسب رتبه سوم در جشنوراه پيوند آسماني)

يكي از برندگان جشنوراه وبلاگ نويسي راسخون)
فعالترين كاربر سايت تبيان در سال 87


مدير انجمن دانش آموزي سايت تبيان با شناسه كابري moffline


مدير انجمن هنرهاي رزمي سايت راسخون با شناسه كاربري bluestar


آرشيو مطالب
فروردین 1389
مهر 1388
آبان 1388
آذر 1388
دی 1388
بهمن 1388
اسفند 1388

جستجو گر
براي جستجو در تمام مطالب سايت واژه‌ كليدي‌ مورد نظرتان را وارد کنيد :


زمان


ساير امکانات

New Page 2

 

New Page 2

 


 
 

صفحه اصلي |  پست الکترونيک |  اضافه به علاقه مندي ها |  راسخون



Designed By : rasekhoon & Translated By : 14masom