 |
داستانهايي از سجدههاي امام رضا |
|
از سجدهها و توجهات قلبي امام رضا عليهالسلام داستانهاي زيادي نقل شده است که دقت در آنها، انسان را با عظمت و ارزش سجده و فضيلت و بزرگي و عبوديت آن امام همام آشنا ميکند. سليمان جعفري گويد: امام رضا عليهالسلام فرمودند: «من در حال سجده بودم که بادي وزيدن گرفت، مردم هر کدام براي خود جايي پيدا کردند تا از باد محفوظ بمانند؛ ولي من همچنان در سجده ماندم تا باد آرام شد و از وزيدن بازايستاد». [1] . [ صفحه 184] ابوالصلت هروي گويد: وقتي حضرت رضا عليهالسلام از نيشابور به جانب مرو رهسپار شد به ده سرخ رسيد. عرض کردند: آقا ظهر شده است نماز نميخوانيد؟ آن حضرت پايين آمد و فرمود: آب بياوريد. عرض کردند: آب نداريم، امام با دست زمين را کاويد و چشمهي آبي ظاهر شد. آن جناب و همراهان وضو گرفتند. [و هنوز اثر آن چشمه تا امروز باقي است]. بعد رو به قبله ايستاد چند رکعت نماز خواند و دعا کرد. پس از تمام شدن دعا، سجدهاي طولاني کرد که من شمردم پانصد تسبيح در آن سجده گفت. [2] . هم چنين در عيون اخبار الرضا نقل شده است که صولي گفت: مادر پدرم، که عذرا نام داشت، گفت: مرا با صد کنيز ديگر از کوفه خريدند و براي مأمون بردند. حرمسراي او بهشتي بود از خوراکي و ساير چيزهاي خوب و پول فراوان. مرا مأمون به حضرت رضا عليهالسلام بخشيد. وقتي وارد خانه حضرت رضا عليهالسلام شدم، آنچه نعمت در خانهي مأمون بود از دست دادم. يک کنيز سرپرست ما بود که ما را شبها بيدار ميکرد و به نماز واميداشت... [ صفحه 185] صولي گفت: زني عاقلتر و سخاوتمندتر از جده خود نديدم. در سال 270 (ه. ق) از دنيا رفت که در آن وقت صد سال داشت. خيلي از اوقات راجع به حضرت رضا عليهالسلام از او ميپرسيدند، در جواب ميگفت: چيزي به خاطر ندارم جز اين که عود هندي بخور ميکرد و پس از آن گلاب و مشک به کار ميبرد. وقتي نماز صبح ميخواند، در اول وقت آن را به جاي ميآورد. پس از آن به سجده ميرفت و سر از سجده برنميداشت تا خورشيد بالا ميآمد و بعد براي رفع نيازمنديهاي مردم جايي مينشست، يا سوار ميشد و ميرفت». [3] . رجاء گويد: «به خدا کسي را از حضرت رضا عليهالسلام پرهيزگارتر و ذکر گوتر در تمام اوقاتش نديدم و نه کسي را ديدهام که از او بيشتر از خدا خوف داشته باشد. سحرگاه نماز صبحش را ميخواند، پس از نماز در محراب خود به تسبيح، تحميد، تکبير و تهليل مشغول ميشد و صلوات بر پيامبر و آلش ميفرستاد، تا خورشيد طلوع ميکرد. بعد رو به مردم ميکرد و با آنها به گفت و گو ميپرداخت و يا ايشان را موعظه ميکرد تا نزديک ظهر. بعد باز وضوي خود را تازه ميکرد و به طرف [ صفحه 186] محراب خويش ميرفت. [4] .
| |
|
 |
اذان سرود آسماني |
|
حضرت امام رضا عليهالسلام فرمودهاند: «من اذن و اقام صلي ورائه صفان من الملائکة و ان اقام بغير اذان صلي عن يمينه واحد و عن شماله واحد ثم قال: اغتنم الصفين؛ [1] . کسي که اذان و اقامه بگويد و به نماز ايستد دو صف از ملائکه به او اقتدا ميکنند و اگر تنها اقامه بگويد، تنها دو ملک پشت سرش اقتدا ميکنند. سپس فرمود آن دو صف را غنيمت شماريد». اذان، ارزش و جايگاه، والايي در شريعت محمدي دارد. آواي دلپذير و روحبخش اذان، دعوت آدمي براي حضور در خلوتگه راز و بار يافتن به مقام انس با حضرت محبوب است. آواي اذان با شور و جذبهي دلپذيري که در آن وجود دارد، مسلمانان را به سوي عبادت و پرستش آفريدگار دعوت ميکند. بانگ اذان، بانگ رستاخيز عشق و دلدادگي است. صداي اذان، دلنوازترين نغمه و فرحبخشترين سرود آسماني است. [ صفحه 91] زماني که وقت نماز ميرسيد، پيامبر صلي الله عليه و آله به بلال ميفرمود: «ارحنا يا بلال، ارحنابها و بالنداء اليها» [2] . يعني، اي بلال! با اذان گفتنت ما را از غم و اندوه و تلخي رهايي بخش و شادمانمان کن و راحت ساز ما را به نماز و دعوت به نماز. در کتاب خاطرات و خطرات آمده است که پيرلتي ميگويد: «در اسلامبول که بودم، شبها پنجرهي اتاق را باز ميگذاشتم تا آواي روحانگيز اذان مسلمانان را بشنوم؛ زيرا از شنيدن آن لذتي روحاني به من دست ميداد». [3] . اذان، اعلام موجوديت و فرياد مسلمين عليه خدايان خيالي است. اين گل نغمهي توحيدي، با «الله» نام خداي بزرگ، شروع ميشود و به يگانگي آفريدگار جهان و گواهي به رسالت پيامبر صلي الله عليه و آله اوج ميگيرد و با دعوت به رستگاري، فلاح، عمل نيک و نماز پايان ميپذيرد. اذان، دعوت به سوي عبادت و بندگي خدا است و مؤذن با آهنگ رسا و روحبخش، امت اسلام را به نماز و مناجات فراميخواند. اذان، آدمي را به ياد خدا مياندازد و با بزرگي و عظمت او آشنا ميسازد. [ صفحه 92] اذان، دعوت براي ملاقات و باريابي به درگاه قدسي حضرت ربالارباب است. اذان، يکي از بزرگترين و جذابترين شعائر الهي به شمار ميرود و خود نيکوترين و با شکوهترين گفتاري است که به وسيلهي آن دعوت به سوي خداي تعالي ميشود. اذان، نويدبخش حضور دوباره در برابر محبوب است. اذان، پيک سبز نماز و اعلان وقت راز و نياز است. و چه زيبا است اين اذان که هر روز با آن چندين بار نام محبوب و مقصود، شنيده ميشود. و چه نيکو است اين اذان که شيفتگان و شوريدگان شهر عشق را به ضيافتي شاهانه فراميخواند. نام معشوق به هر بام و در است بر دل مدعيان صد شرر است بارک الله از اين دين حنيف که از او يار به من جلوهگر است همهي ذرات به تسبيح وياند خيز از جاي که وقت سحر است عارف رباني، مرحوم ملکي تبريزي مينويسد: «اذان، دعوت براي ملاقات است و همان گونه که روز قيامت، مردم براي عرضه شدن به خداوند فراخوانده ميشوند، در اين دنيا هم مؤذنان، مؤمنان را به مجلس حضور و معراج و زيارت حضرت پروردگار فراميخوانند. پس اگر معرفت انسان، در اين دنيا به [ صفحه 93] حدي باشد که از اين ندا لذت ببرد، در آخرت نيز از ملاقات حضرت حق بيبهره نخواهد بود؛ چرا که معرفت در اين دنيا به منزلهي بذر مشاهده در آخرت است. و اگر بر اثر جهل، حال انسان به گونهاي باشد که اين ندا او را خوش نيايد، اين امر سبب خواهد شد که نداي روز قيامت هم خوشايند او نباشد و اگر در اين دنيا در هنگام شنيدن اذان، در زمرهي غافلان باشد، حالش در آن روز مناسب با اين غفلت خواهد بود.... بنابراين کسي که موقع نماز از وظيفهاش نسبت به پروردگار آگاه باشد و بداند که اين امر، لطفي عظيم از ناحيهي حضرت حق نسبت به او است، مسلما روشني چشمش در نماز خواهد بود... همان گونه که دعوت دوستانش را براي حضور در چنين مجالسي ميپذيرد، اذان را هم - که به منزلهي منادي ذات اقدس حق است - به گوش جان ميشنود و پاسخ ميگويد...». [4] .
>فلسفهي اذان >يک بحث عرفاني >تفسير اذان >اثرات اذان
| |
|
 |
وضو نشانهي پاکي |
|
امام هشتم عليهالسلام فرمودهاند: «انما امر بالوضوء ليکون العبد طاهرا اذا قام بين يدي الجبار و عند مناجاته اياه مطيعا له فيما امره نقيا من الادناس و النجاسة؛ [1] . علت وجوب وضو اين است که هرگاه بنده در پيشگاه خدا به نماز ميايستد و خدا را مناجات ميکند، پاک و طاهر باشد و در حالي که اوامر خدا را اطاعت ميکند از پليديها و نجاستها پاک شده باشد». نمازگزار، بايد نخست وضو بسازد و تن و پوشاک او پاک باشد تا بتواند در پيشگاه خدايش بار يابد و با او سخن بگويد که: «پاک شو اول و پس ديده بر آن پاک انداز» و کمکم آگاه ميشود که جان نمازگزار هم بايد مانند تن و پوشاک او پاک باشد و چون جان آدم پاک شده است آنچه که از او پديد ميآيد، پاک خواهد بود که «از کوزه همان برون تراود که در او است». [ صفحه 117] پس نمازگزار راستين، پنهان و آشکار او، درون و بيرون او دست و دهان او، انديشهها و پيشههاي او، خواستهها و کار و کوشش او همه پاک است. اصولا دين اسلام يک برنامهي کامل براي زندگي بشر بوده و تمام جنبههاي حيات مادي و معنوي او را، در نظر دارد و از جهتي بهداشت و طهارت يکي از ابعاد مهم زندگي بشر است و اسلام عزيز نيز، نسبت به مسأله بهداشت و پاکي عنايت شاياني دارد. پيامبر عليهالسلام فرموده است: «الطهور نصف نصف الايمان؛ [2] . طهارت نيمي از ايمان است». يکي از عرفا گويد: «لازم است که صاحبان بصيرت، هوشيار بوده و از اين ظواهر بفهمند که اصل ايمان، آبادي و عمران قلب است و بدانند که منظور حضرت رسول از جملهي «طهارت نصف ايمان است» اين است که اصلاح ظاهر، با نظافت و طهارت آن به وسيلهي ريختن آب، نصف ايمان است و نصف ديگر آن، اصلاح باطن، به وسيلهي اعمال صالح و اخلاق پسنديده است». [3] . موانع تا نگرداني ز خود دور درون خانهي دل نايدت نور [ صفحه 118] موانع چون در اين عالم چهار است طهارت کردن از وي هم چهار است نخستين پاکي از احداث و انجاس دوم از معصيت وز شر وسواس سيوم پاکي ز اخلاق ذميمه است که با وي آدمي، همچون بهيمه است چهارم پاکي سر است از غير که اين جا منتهي ميگرددش سير بندهاي که آمادهي مناجات و راز و نياز با اول قدرتمند جهان هستي ميگردد، بايد از هر لحاظ خود را آماده و مهيا سازد و با حالتي مورد پسند و هيئتي نيکو در محضر او، حاضر شود. حضور در پيشگاه چنين سلطاني، لياقت، شايستگي و پاکدلي ميخواهد. بدون طهارت از پليديهاي ظاهري و باطني نميتوان به دستگاه ملکوتي آن عزيز راه يافت. بايد، يک به يک و مرتبه به مرتبه دست به پاکسازي زد و خود را مهيا و آماده نمود. در اين امر خطير و مقدس، بايد اين چهار مرتبه را پيمود: 1 - پاک نمودن و نظافت ظاهر از چرک، نجاست و کثافت؛ 2 - پاک نمودن اعضا و جوارح بدن از جرايم و گناهان؛ 3 - تطهير قلب از رذايل اخلاقي؛ 4 - تطهير اندرون از غير او؛ يعني، عدم توجه به ديگران در تمام شؤون زندگي. گفتار قدسي امام رضا عليهالسلام نيز ناظر به همين مطلب است که فرمود: «بنده هرگاه در پيشگاه خدا به نماز ميايستد و خدا را [ صفحه 119] مناجات ميکند، بايد پاک و طاهر باشد و در حالي که اوامر خدا را اطاعت ميکند، از پليديها و نجاستها پاک شده باشد». همهي اينها مقدمهي «وضو» بود و آن مقدمهي «نماز» است و نماز نيز مقدمهي «راز و نياز» است و راز و نياز، مقدمهي «پرواز». دست من اين جا رسيد اين را بشست دستم اندر شستن جان است سست اي ز تو کس گشته جان ناکسان دست فضل توست در جانها رسان حد من اين بود کردم من لئيم زان سوي حد را نقي کن اي کريم از حدث شستم به حيله پوست را از حوادث شو خدايا دوست را آري براي رسيدن به هر چيزي، يک وسيله و مقدمهاي نياز است، که بدون آن اسباب و وسايل، آدمي نميتواند به مقصود مهمي که دارد، نايل آيد. حال وضو و طهارت نيز، مقدمه و کليدي است براي ورود به گلستان سر سبز نماز و در نتيجه آغازي براي ورود به بهشت. «الوضوء مفتاح الصلاة و الصلاة مفتاح الجنة؛ [4] . وضو کليد بهشت و وسيلهي افتتاح نماز است و نماز، کليد در بهشت ميباشد». در کتاب مصباح الشريعه از امام صادق عليهالسلام روايت شده است: «هنگامي که قصد طهارت و وضو کردي، چنان به طرف آب حرکت کن که گويي به طرف رحمت خدا ميروي؛ زيرا خداي تعالي، آب [ صفحه 120] را کليد نزديکي و مناجات خود و راهنماي بساط خدمتش قرار داده است و همان طور که رحمتش گناهان بندگان را ميشويد، جز آب چيز ديگري نجاسات ظاهري وي را زايل نميکند.... آب يکي از مظاهر بزرگ رحمت حق است که در عالم طبيعت آن را نازل فرموده و آن را مايهي حيات موجودات قرار داده است... پس در صفا و رقت و پاکيزگي و برکت آب بنگر و بنگر که چگونه با همه چيز ممزوج ميشود و در همه چيز وجود دارد [و آن را در اعضايي که خدا دستور داده، استعمال کن و واجب و مستحبش را به جا آور]...». [5] . آمادگي جسم و روان است وضو مفتاح در باغ جنان است وضو با آب حيات عشق، دل را شوييد آئينهي پاکي جهان است وضو (مؤلف)
>براي وضو آب تهيه کن ولو به خريدن باشد >اسرار ديگر وضو >اسرار غسل
| |
|
 |
رکوع |
|
امام معصوم عليهالسلام فرمودهاند: «عليکم بطول الرکوع و السجود؛ فان احدکم اذا اطال الرکوع و السجود، هتف ابليس من خلفه فقال: يا ويله اطاع و عصيت و سجد و ابيت؛ [1] . بر شما باد به انجام رکوع و سجدهي طولاني؛ زيرا وقتي که يکي از شما رکوع و سجودش را طول دهد، شيطان از پشت سر او به فرياد ميآيد، که اي واي بر من! اين بنده اطاعت کرد و من معصيت کردم و اين بنده سجده نمود و من سرباز زدم». اولين و زيباترين نشانهي تواضع و فروتني انسان در برابر پروردگار، خم شدن در برابر او و تعظيم کردن به او است. در رکوع است که انسان خاکي با تمام وجود بانگ برميآورد که «سبحان ربي العظيم و بحمده»؛ يعني پاک و پاکيزه ميدانم و منزه و مقدس ميشناسم پروردگار بزرگ خود را، از هر چه جناب عظمت و رفعت او را روا نباشد و جلال کبريا و جبروت وي را نسزد و نشايد. [ صفحه 175] هم چنين اشتغال به ستايش او دارم که به من توفيق عبادت خود را داد تا او را تنزيه کنم و تقديس او را به جاي آورم. هر کجا کردم به ياد سجدهات ساز رکوع چون مه نو تا فلک رفتم به پرواز رکوع پيش از آن کز خاک من بالد نهال زندگي ميرسد از بار دل، در گوشم آواز رکوع راست ميتازم چو اشک از ديده تا دامان خاک برنميدارم دماغ سجدهام ناز رکوع... (دهلوي) حضرت آيتالله خامنهاي دربارهي «رکوع» نوشتهاند: «رکوع، نمايشگر و نمودار خضوع انسان است در برابر قدرتي که او را فراتر از خود ميداند و مسلمان چون خدا را برترين قدرتها ميداند، در برابر او رکوع ميکند و چون هيچ موجودي جز خدا را برتر و فراتر از انسانيت خود نميداند، در برابر هيچ کس و هيچ چيز ديگر سر خم نميکند. در همان حال [که] تن خود را، در برابر خدا به حالتي خاضعانه درآورده است، زبان را نيز به حمد و ستايش و بيان عظمت او ميگشايد». [2] رکوع، قامت خم شدهي عشق در برابر نور معشوق است. [ صفحه 176] رکوع، سراسر تواضع، تذلل، فروتني، خاکساري، سرسپاري، فرمانبرداري، شکستگي و... است. رکوع، در ظاهر سر فرودآوردن و در باطن ارج و قرب يافتن است. رکوع، زمينهساز شرافت و بزرگي و زيربناي انسانيت و عبوديت است. رکوع، تقديس، تنزيه، تسبيح، تهليل، تکبير و تعظيم آفريدگار جهانيان است. رکوع، شتافتن به انجام خدمت و تلاش در جهت رسيدن به مقصد است. رکوع، زيباترين تصوير بندگان و با شکوهترين حالت پرستندگان است. حضرت امام رضا عليهالسلام در سفارشي گوهربار، خطاب به نمازگزاران ميفرمايد: «و اعلم و انک بين يدي الجبار و لا تعبث بشيء من الاشياء و... فاذا رکعت، فالقم رکبتيک براحتيک و تفرج بين اصابعک و اقبض عليهما...؛ [3] . بدان به راستي که تو در برابر خداوند جبار هستي. بنابراين به چيزي از اشياء به بازي مشغول مشو... هرگاه به رکوع رفتي، پس دستهايت را بر زانوهايت بگذار و انگشتانت را بگشا و دستهايت را [ صفحه 177] جمع کن». ابوحامد غزالي ميگويد: «سزاوار است به هنگام رکوع، دوباره کبريا و عظمت خدا را در نظر آوري و در حالي که از عذاب خدا، به خدا، پناه ميبري به پيروي از روش نبي اکرم صلي الله عليه و آله دستانت را تا بناگوش بلند کرده و آن گاه رکوع کني، سپس تواضع و افتادگيات را با رکوع از سرگير و سعي کن قلبت شکسته شود و خشوعت مضاعف گردد». [4] . با اين حال رکوع کن و مولايت را عزيز دار و بزرگ شمار و پستي و بلند مرتبهگي پروردگارت را از ياد مبر و از او بخواه که ياريات کند که اين معنا، در قلبت ثابت شود. آن گاه پروردگارت را تنزيه کن و به عظمتش شهادت ده؛ زيرا او بزرگتر از هر بزرگي است و براي تأکيد عظمتش در قلب، شهادت را تکرار کن. آمده است که: «اميرالمؤمنين عليهالسلام رکوع نماز را آن قدر طولاني ميکرد که عرق از ساق پاي وي جاري و زير قدمهاي مبارکش تر ميشد». [5] . در تاريخ آمده است که ربيع بن خثيم، تمام شب را با يک رکوع به صبح ميرساند و چون صبح ميشد، سر برميداشت و ميگفت: آه! که افراد بااخلاص، گوي سبقت را ربودند و ما از [ صفحه 178] کاروان بازمانديم». مرحبا قومي که داد بندگي را دادهاند ترک دنيا کردهاند و از همه آزادهاند طرفة العيني نبوده غافل از حضرت و ليک سيلها با اين همه از ديدهها بگشادهاند پيرامون رکوع طولاني حضرت امام رضا عليهالسلام نيز آمده است: حسن بن علي بن فضال گويد: امام رضا عليهالسلام را هنگامي که عازم عمره بود و براي وداع کنار قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله آمده بود، مشاهده کردم و بعد از مغرب بالاي سر مبارک رسول خدا صلي الله عليه و آله قرار گرفت و ابتدا به آن جناب سلام کرد و بعد خود را به قبر چسباند. بعد از اين از جاي خود برخاست و در کنار قبر به نماز ايستاد و بعد شانهي چپ خود را به قبر چسباند. سپس در کنار يکي از ستونها قرار گرفت و شش رکعت نماز خواند و رکوع و سجود خود را به اندازهي سه تسبيح طول داد و بعد سر به سجده گذاشت و طول داد به اندازهاي که از عرقش ريگها، مرطوب شدند. [6] .
| |
|
 |
نماز و اهميت والاي آن |
|
نماز، از پر اهميتترين عبادات و سرآمد تمام طاعات است. بدون نماز، خلقت معنايي نداشت و بدون نيايش، جهان هستي، بيارزش و بيمحتوا بود. زندگي بينماز پوچ و تهي ميگشت و بدون نيايش ادامهي حيات معنوي انسان، دچار مشکل ميشد. نماز، آيين بندگي و عبوديت و مکتب هميشگي تقوا و پارسايي است. نماز، نور مؤمن است (الصلاة نور المؤمن). [1] . نماز، علامت و نشانهي ايمان است (علم الايمان الصلاة). [2] . نماز، معراج مؤمن است (الصلاة معراج المؤمن). [3] . نماز، پرچم اسلام است (علم الاسلام، الصلاة). [4] . [ صفحه 11] نماز، کليد بهشت است (الصلاة مفتاح الجنة). [5] . نماز، راه و روش پيامبران است (الصلاة منهاج الانبياء). [6] . نماز، سيماي مکتب است (الصلاة وجه دينکم). [7] . نماز، رأس دين است (الصلاة رأس الدين). [8] . نماز، جايگاه و خانهي اخلاص است (الصلاة بيت الاخلاص). [9] . نماز، وسيلهي نزديکي مؤمن به خداست (ان الصلاة قربان المؤمن). [10] . نماز، موجب نزول رحمت پروردگار است (الصلاة تنزل الرحمة). [11] . نماز، پايه و ستون دين است (الصلاة عمود الدين). [12] . نماز، قلهي مستحکمي است در مقابل حملههاي شيطان (الصلاة حصن من سطوات الشيطان). [13] . حضرت باري تعالي، هدف از آفرينش انسان را نماز و عبادات او ميداند و تصريح ميکند که بندگانش وظيفهاي جز عبادت و [ صفحه 12] اطاعت از او ندارند: «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون». [14] . شکوفههاي مهر و سعادت، در گلشن پرفيض نماز به بار مينشيند و لالههاي اخلاص و صفا، در دشت پرطراوت آن، به رويش درميآيد. اولين قانون «مدينة النبي» و آخرين سفارش «مکتب جعفري» نماز بود. نماز، قلب آفتابي گلستان عشق و مهرورزي است. نماز، نشانهي آسماني شهر توحيد و يکتاپرستي است. نماز، معراج روحاني، قبيله حقباوران و حقپويان است. نماز، تنديس واقعي لقاء الله و تصوير جاودان از حب الله است. نماز، نمايانگر انسانيت و رقيت بنده است. نماز، را بايد به پاداشت که به راستي نماز وظيفهي ثابت و معيني است براي مؤمنان: «فاقيموا الصلاة ان الصلاة کانت علي المؤمنين کتابا موقوتا». [15] . شرح صدر عاشقان در طور سيناي نماز وعدهگاه عارفان در مهد زيباي نماز [ صفحه 13] گلشن نور است و صهباي يقين و اعتماد شاهباز قله معراج، عنقاي نماز در رخشان عنايات خداي ذوالجلال بارش باران رحمت از ثرياي نماز مهبط فردوسيان و مقصد معراجيان روز ميقات بزرگان در مصلاي نماز هشت درب جنت ار مفتوح ميخواهي عزيز چنگ زن بر دامن قدسي و والاي نماز مژده پرواز روح، اندر نماز عرشيان نيک روزي و سعادت، گنج فرداي نماز هان که ذکر ايزدي، آرامبخش قلبهاست نفس پاک و مطمئنه از هداياي نماز در حريم قدسياش راهي ندارد معصيت کيش مهر و پارسايي در بلنداي نماز قصه کوته بنده شو در بارگاهش «پارسا» [16] . افتخار بندگي باشد ز سوداي نماز (مؤلف) نماز، تفسير عشق و تصوير مهرورزي است. نماز، کيمياي ناب کائنات و آينه تمام نماي عبوديت مخلوقات است. [ صفحه 14] مناجات، عبادت، نيايش دعا، پرستش، ستايش، سپاسگزاري و... واژهها و نمايههاي سبز بوستان کمال خواهي و قربجويي است. اينها همه يک چيز است و آن «راز و نياز نمودن با محبوب حقيقي و درد دل کردن با انيس صميمي» است و سر سلسلهي اينها «نماز» ميباشد.
>نماز و اهلبيت >برترين عبادات >افضل واجبات >نيکوترين صورت خلق شده >نماز وسيلهي رسيدن به خدا >کودک و نماز
| |
|
 |
فلسفه و اسرار نماز |
|
شولاي نور بر تن ما ميکند نماز ما را غريق مهر خدا ميکند نماز با بانگ پرصلابت «قد قامت الصلاة» ما را به کوي عشق صلا ميکند نماز (عليدوستي) «اين است نماز ما و نيايش روزانهي ما؛ به سوي خدا، خداي يکتا، خداي پرمهر؛ نيايشي که هر فرازش، بيانگر اصلي از اصول جهان بيني اسلام، و هر حرکتش، نمايشگر پيوند عميق انسان با خدا است. نيايشي که انسان را به سوي خدا، به سوي راه او، و به سوي رهبران او، ميکشاند. او را به همهي شايستهکاران روي زمين در طول تاريخ - در گذشته و آينده و حال - پيوند ميدهد و صف او را از صف ستمگران، تبهکاران و گمراهان، جدا ميسازد تا در راه راست [ صفحه 33] خدا، استوار بماند و به بيراهه نيفتد». [1] ضمرة بن حبيب ميگويد: از پيامبر عليهالسلام دربارهي نماز و فلسفهي آن پرسش شد. حضرت در خواص و اسرار نماز فرمودند: نماز، از شرايع دين است. نماز، منهاج و صراط پيامبران به سوي الله ميباشد. براي نمازگزار است: دوستي فرشتگان، هدايت و ايمان، نور معرفت و شناخت پروردگار، تشخيص حق از باطل، برکت در رزق و روزي، راحتي بدن و سلامت آن و کراهت و ناراحتي شيطان. نماز سلاح مؤمن عليه کافر و موجب اجابت دعا و قبولي اعمال است. نماز، زاد و توشهي مؤمن، در دنيا براي آخرت ميباشد. نماز، شفيع نمازگزار در نزد ملک الموت، مونس در قبر و فراش نيکو در زير او و پاسخ وي براي نکير و منکر ميباشد. نماز بنده در محشر، تاجي است بر سر او و موجب نورانيت صورت او، لباس براي بدن وي و ساتر و حايل بين او و آتش جهنم است. نماز، حجت و برهان خوبي بين او و پروردگارش بوده و موجب نجات وي از آتش جهنم و جواز عبور از صراط است. نماز، موجب فتح و گشايش ابواب جنت به روي نمازگزار است. [ صفحه 34] نماز، مهريهي حورالعين و ثمن و بهاي بهشت است. به وسيلهي نماز، بنده به درجهي عالي و مقام والا ميرسد؛ زيرا نماز تسبيح، تحميد، تهليل، تکبير، تمجيد و تقديس الهي است. نماز، قول حق و دعوت به سوي قرآن ميباشد». [2] . دلهاي خو گرفته به مرداب شرک را سر چشمهي خلوص و رضا ميکند نماز هر صبحدم، به روي خدا باوران خاک درهاي رحمت است که وا ميکند نماز آکنده از طنين عبور فرشتههاست آن جا که بال نافله وا ميکند نماز با نماز، ميتوان به اوج قلهي عرفان و شهود صعود کرد. با نماز، ميتوان تا بيکرانههاي عشق الهي، پرواز نمود. با نماز، ميتوان از قفس سنگي تن، رهايي يافت. نماز، راهنماي پيامبر گونهي انسانها، به سوي روشنايي و پاکيها است. نماز، ساحل رستگاري غرقشدگان در گرداب غفلت و بيراهگي است. نماز بهترين پناهگاه براي پريشان خاطران و درماندگان است. [ صفحه 35] نماز، بهشت وصال مشتاقان و دلدادگان است. نماز، بادهي فناي عارفان و سالکان الي الله است. چرا اين همه ستايش و سفارش؟ فلسفهي اين همه ستايشهاي شگفتآور از نماز و بزرگداشتهاي حيرتانگيز از نمازگزاران راستين، چيست؟ کدامين انگيزه و يا انگيزههاي هستيساز مکتوم در جوهر اين عبادت، موجب سهمگينترين تهديدهاي خيرهساز، نسبت به خوارشمارندگان و سهلانگاران آن، گشته است؟ چرا خداي حکيم در پيامنامهي آسماني همه سو نگرش (قرآن)، آن جا که سخن از «خويشتن داران» ميراند، پس از ايمان به خود، برپايي نماز را، نخستين نشانهي پرهيزکاران ميداند، (الذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصلاة)؟ چرا در اين کتاب آسماني، به هنگام برشمردن ويژگيهاي ايمان آورندگان راستين، باز نخستين ويژگي آنان را، خشوع در نماز (الذين هم في صلاتهم خاشعون) و واپسين نشانهي آنان را، در «پاسداري از اين عبادت» (الذين علي صلواتهم يحافظون) مينماياند؟ چرا پيشوايان سترگ اسلام، در جاي جاي سخنانشان، بزرگترين ستايشهاي چشمگير را از نماز کردهاند و با زيباترين و [ صفحه 36] جانبخشترين تعابير، ما را به گرايش آگاهانه به سوي آن و بازشناخت هر چه بيشتر پايگاه عظيم آن در آيين اسلامي، برانگيختهاند؟ چرا همهي کردارهاي آدمي در گرو «صحت نماز» بوده و پذيرش نيکوکاريها به «قبول نماز» منوط گشته است؟ و.... در جواب گفتني است که نماز، دهها و شايد صدها فلسفه و علت منحصر به فرد داشته باشد. «اين گنجينهي ذکر و راز را هرگز پاياني نيست و هر که با آن بيشتر آشنا شود، جلوه و درخشش بيشتري در آن مييابد». [3] . در هر يک از شريعتها و اديان الهي، انواع عبادات به وضعي خاص مقرر بوده است و در تمام کتابهاي آسماني، پس از ذکر توحيد و ايمان بر يگانگي خداي تعالي، نماز درجهي اول اهميت را حائز بوده و در رأس تمام عبادتها قرار داشته است. در تاريخ اسلام نيز نماز، اولين عبادتي بود که پيامبر عليهالسلام به برپايي آن فرمان يافت و از آن پس بود که ساير احکام اسلامي تشريع شد، حال آيا چنين عبادتي، از فلسفهي اسرار زيادي برخوردار نخواهد بود؟ هشام از امام صادق عليهالسلام پرسيد: چرا خداوند نمازهاي يوميه را واجب کرده است؛ در حالي که نماز، مردم را از کارهاي زندگي [ صفحه 37] باز ميدارد و براي آنان رنج و زحمت دارد؟ امام فرمود: «علتهاي زيادي دارد؛ زيرا اگر خداوند مردم را بدون وسيله تذکر و تنبه رها ميکرد و فقط به بعثت پيامبر صلي الله عليه و آله اکتفا مينمود و قرآن را در دسترس مردم ميگذاشت، سرنوشت مسلمانان، همچون ملتهاي [ديگر] ميشد و به تدريج از پيامبر و کتاب و مکتب او فاصله ميگرفتند. پس خدا اراده کرد که امر پيامبر صلي الله عليه و آله فراموش نشود...». [4] . پيشوايان معصوم عليهالسلام در هر فرصتي، به بيان فلسفه و اسرار نماز پرداختهاند و در بياني، پردهاي از پردههاي نوراني آن را کنار زدهاند. در اين صحيفه، تنها به چندين مورد از فلسفه و اسرار نماز - که توسط امام رضا عليهالسلام بيان شده است - بسنده ميشود و بررسي همه جانبهي آن به مجالي ديگر موکول ميگردد.
>وسيلهي تقرب >اقرار به ربوبيت >خاکساري و تواضع >دوري از گناهان >تعظيم خداوند >فراموش نکردن خدا >طلبفزوني در دين >طلب مغفرت
| |
|
 |
تفاوت تدبر در قرآن و به سخن در آوردن آن |
|
در بوستان يکم شرايط و موانع شناخت قرآن بيان گرديد و روشن شد که قرآن ريسمان الاهي است که يک طرف آن به دست خداوند سبحان و طرف ديگرش به دست مردم است و محتواي آن مرزي نداشته، قلمروش محدود نمي گردد و مسلم است که شناخت چنين کتابي درجاتي دارد که به مراتب خود کتاب مربوط مي شود، و هر که داراي شرايط عمومي بوده، از موانع پيراسته باشد، بر تدبر در قرآن و استنباط عقايد درست همراه با برهان هاي عقلي قرآني و نيز روشن ساختن احکام عمليه و امثال آن توانمند مي گردد. ملاحم و اخبار غيبي و تأويل و آن چه به اين امور بر مي گردد، از آن دسته علوم قرآني است که از الفاظ استنباط نمي شود و از ظاهر اقوال روشن نمي گردد و صورت عبارات از آن حکايت ندارد و اشاره به آن ارشاد نمي کند. از اين رو، با صرف تدبر به آن ها نمي توان دست يافت. زيرا شخص متدبر تنها به مقداري دست مي يابد که ظاهر آيات بدان دلالت دارد، حتي اگر بعضي از آيات را به بعضي ديگر ضميمه کند و آن را مفسر آن بعض ديگر قرار دهد؛ اما آن چه از حوزه ي ظهور الفاظ بيرون باشد، براي وي استنباط پذير نيست. چون شخص متدبر در منطوق الفاظ قرآن غور مي کند، ولي در باطن آن که غير از الفاظ آن است، توان تأمل ندارد.
>توانمندي معصوم بر استنطاق قرآن >مانع استنطاق >انسان کامل، مترجم قرآن >ضرورت رجوع مردم به امام >جايگاه معصومان همراه با نيکوترين جايگاه قرآن >عترت، وارثان قرآن >همانندي سنت با قرآن در داشتن متشابهات >همراهي هميشگي انسان کامل با قرآن
| |
|
 |
تشويق قرآن به تحقيق و دور انداختن آرزو |
|
پس از روشن شدن شرايط و موانع شناخت قرآن و تفاوت تدبر در قرآن و پرسشگري از آن براي تدبر بايد از پرسشگر آن، يعني انسان کامل معصوم عليه السلام کمک گرفت، با اعتراف به اين که همگي از سوي خداوند سبحان است حال مي گوييم، هر چند بعضي از مضامين قرآن مبتني بر تعبد بر محض است، ولي معارف اوليه ي آن بر جميع مراتب يقين، علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين پايه گذاري شده است؛ گر چه يقين کم ترين چيزي است که ميان مردم قسمت شده است و شمار اندکي از انسان ها از آن بهره مندند و رزقي از آن نصيب آنان نگشته است. حضرت رضا عليه السلام فرمودند: ايمان يک درجه از اسلام بهتر است و تقوا يک درجه از ايمان. چيزي برتر از يقين به بني آدم عطا نشده است؛ ان الايمان أفضل من الاسلام بدرجة، والتقوي أفضل من الايمان بدرجة و لم يعط بنوآدم أفضل من اليقين. [1] .
>بنياد زندگي انسان >دشمني پيشوا و پيرو در روز قيامت >محور تفکر و تصديق و تکذيب >ملاک اجر الاهي >بنيان فکري يهود و نصاري >شرط دستيابي به بهشت >نبود پيوند خويشاوندي ميان خداوند و بندگانش >عبادت بودن نگاه به فرزندان پيامبر >اميون يا فريب خوردگان دنيا >نتيجه بحث
| |
|
 |
بودن خداوند با مخلوق باحاطه علميه است نه بالذات |
|
قال الصادق عليهالسلام: في تفسير هذه الآيه هو واحد احدي الذات بابن من خلقه و بذلک وصف نفسه و هو بکل شيء محيط بالاشراف و الاحاطه و القدره و لا يعزب عنه مثقال ذره في السموات و لا في الارض و لا اصغر من ذلک و لا اکبر بالاحاطة بالعلم لا بالذات لان الاماکن محدوده تحويها حدود اربعه فاذا کان بالذات لزمه الحوايه. در اين حديث مبارک امام ششم عليهالسلام بينونت ذاتيه را دو مرتبه تصريح فرموده اول احديت ذاتيه که مقتضاي او بينونت ذاتيه است و خداوند فرموده و توصيف کرده است ذات خود را ليس کمثله شيء. و در دوم معيت را باحاطهي علميه تفسير فرموده نه باحاطهي ذاتيه و بسط و انبساط وجود که مقالهي حکماء است و بعد تعليل فرموده که احاطه ذاتيه و بسط و انبساط وجود که مقالهي حکماء است. و بعد تعليل فرموده که احاطهي ذاتيه مستلزم حوايه است. و عن محمد بن نعمان عن الصادق عليهالسلام: في قوله تعالي و هو الله في السموات و الارض قال عليهالسلام کذالک هو في کل مکان قلت بذاته فقال ويحک ان الاماکن اقدار فاذا قلت في مکان بذاته لزمک ان تقول في اقدار و غير ذلک و لکن هو بائن من خلقه محيط بما خلق علما و قدرة و احاطة و سلطانا. اقول: در تمام روايات اهل بيت وحي و عصمت عليهمالسلام: نهي شديد شده است از اينکه تعبير از خداوند بسنخيت بين خالق و مخلوق نشود يا آنکه از خداوند تعبير بوجود شده باشد. [ صفحه 428] قال اميرالمؤمنين: وجوده اثباته و دليله آياته، نه اينکه خداوند وجود باشد و بعد براي وجود مراتب قائل شوند و خداوند را حقيقه الوجود بدانند و بقيه را مراتب متوسطه و ضعيفه بدانند و بعد مطلب کشانده شود بوحدت وجود و يا اتحاد و يا حلول چنانچه مفصلا در اين رساله گذشت، بلکه خداوند مباينت کلي با مخلوق دارد.
| |
|
 |
سوال بلم چه در ذات و چه در صفات و غيره براي خداوند غلط است |
|
و قال الصادق (ع) هو الاول بلا کيف و هو الاخر بلا نهايه ليس له مثل خلق الخلق و الاشياء لا من شييء و لا کيف بلا علاج و لا معاناة و لا فکر و لا کيف کما انه لا کيف له و انما الکيف بکيفيه المخلوق. و قال الصادق (ع) من نظر في الله کيف هو فقد هلک هر کس نظر کند در خداوند يعني فکر در ذات نمايد که چگونه است هلاک شده است. و سر اين همه روايت اين است که عقول ناس و مردم مخلوق است و محال است که مخلوق درک کند خالق عقول را و نشناخته است خدا را و موحد نيست کسيکه در کيفيت خداوند سخن بگويد. قال اميرالمؤمنين (ع) ما وحده من کيفيه و لا حقيقته اصاب من مثله، از اوهام خلايق دور است. قال الرضا (ع): لا تقع عليه الاوهام و لا يدرک کيف هو و قال اميرالمؤمنين محرم علي بوارع ثاقبات الفطن تحديده و علي عوامق ثاقبات الفکر تکييفه چون افکار محدود است و خداوند غير محدود محال عقل است که بتواند راه بساحت قدس پيدا کند. در اين ورطه کشتي فرو شد هزار که پيدا نشد تختهاي بر کنار فدع عنک بحراصل فيه الوابح. عنقا شکار کس نشود دام بازچين کاينجا هميشه باد بدست است دام را قال اميرالمؤمنين (ع): لانه الله الذي لم يتناه في العقول فيکون في فهب فکرها مکيفا و في حواصل رويات همم النفوس. محدود امصونا. [ صفحه 195] قال عليهالسلام، و من قال لم فقد علله قال في حکمه الاشراق و لم يطلب به علة التصديق اي الحدد الاوسط المقتضي للحزم بصدق النتيجه کقولنا لم کان العالم حاد ثافيق لانه متغير و کل متغير حادث فالعالم حادث و قد يطلب به عله الشييء في الاعيان کقولنا لم کان المقناطيس يجذب الحديد و عين همين بيان را شيخ در اشارات دارد و علامه طوسي در شرح اشارات دارد، پس گاهي بلم طلب علت تصديق است و گاهي بلم سؤال از علت وجود شيء است در اعيان و عالم خارج، و در بسياري از اشياء ما هو و لم هو يکي است. قال ارسطاطاليس في کثير من الاشياء ما هو و لم هو واحد مرادش اينست که عالم عقول و مفارقات چون ماده و صورت ندارند تا اينکه مثل مرکبات ما هو داشته باشند بلکه مهيات يعني حقايق آنها فاني در حق متعال است پس فقط سؤال از علت وجود آنهاست و علت غائي آنها عينا همان علت فاعلي آنهاست و اين سه مطلب يعني ما هو - و هل هو و لم هو اساس مطلب و امهات است که سؤال شود بهل که آيا فلان شييء موجود است يا نه هل الانسان موجود مثلا ام لا، چون هل سؤال از وجود شييء است و هل بسيط مقدم است بر ماء حقيقيه چون وجود مقدم است در حقيقت بر ماهيت و چيزي که وجود ندارد ماهيت ندارد، پس اول سؤال از وجود شيء است بهل بسيط و بعد سؤال بماء حقيقيه است از حقيقت شيء و بعد سؤال بلم است از علت لني و مطلب اي و متي و اين و کيف و کم مندرج در اين سه مطلب است يعني ما هو و هل هو و لم هو و کيفيت اندراج آنها در کتب مفصله از قبل اشارات و حکمة الاشراق موجود است و از محل بحث ما خارج است و تمام اين مطالب که ذکر شد در حق متعال جلت [ صفحه 196] عظمته جاري نيست و غلط است و سؤال بلم چه در ذات و چه در صفات و چه در افعال حق تمامش غلط و بيجاست و اشکالات ابليس ملعون بر خداوند متعال تمامش بلم ميباشد و شهرستاني در ملل و نحل آن اشکالات را جمع کرده، و اشکالات در شرح اناجيل اربعه ذکر شده و در توريه هم متفرقه ذکر شده. بعد از آنکه امتناع از سجود ورزيد با ملائکه بطور مناظره صحبت کرد و ما آن هفت اشکال را نقل ميکنيم بطور اختصار، رو کرد بملائکه و گفت به فرض تسليم که خداوند تبارک و تعالي خداي من و خداي خلايق است و عالم است و قادر است و از قدرت و مشيت سؤال نميشود و هر وقت اراده نمايد آن شييء موجود ميشود و او حکيم است الا آنکه سؤالاتي در حکمت او پيش ميآيد ملائکه گفتند آن سؤالات و اشکالات کدام است و چند عدد است قال ابليس سبعه، گفت هفت اشکال است: الاول - انه علم قبل خلقي ان الشر يصدر عني و يحصل عني فلم خلقني اولا و ما الحکمه في خلقه اياي. گفت بملائکه، او ميدانست قبل از آنکه مرا خلق کند که عمل شر از من صادر خواهد شد پس چرا مرا خلق کرد و چه حکمتي است در اينکه او مرا خلق کرد. الثاني - اشکال دوم - اين اشکال هم مشترک الورود است نسبت به همه کفار و اختصاص بشيطان ندارد اذ خلقني علي مقتضي ارادته و مشية فلم کلفني بمعرفته و طاعته و الزمني تکليفه و ما الحکمة في التکليف بعد اين لا يتبع بطاعة و لا يتضرر بمعصية. گفت: حالا که مرا خلق کرد بمقتضاي اراده و مشيت خودش پس چرا مرا مکلف ساخت بشناسائي و اطاعت خودش و واجب کرد بمن تکليف را، و چيست [ صفحه 197] حکمت در تکليف با آنکه هيچ انتفاعي از اطاعت نميبرد و هيچ ضرري از معصيت به او نميرسد. الثالث - اشکال سوم، اذ خلقني و کلفني و الزمت تکليفه بالمعرفه و الطاعه فعرفت و اطعت فلم کلفني بطاعة آدم و السجود له و ما الحکمه في هذا التکليف علي الخصوص بعد ان لا يزيد في معرفتي و طاعتي. گفت: حالا که مرا خلق کرد و مکلف ساخت و من هم تکليف او را بکار بستم و شناختم او را و اطاعت نمودم چرا مرا مکلف نمود و تکليف کرد بسجدهي آدم و اطاعت آدم و چه حکمتي است در اين تکليف بخصوص بعد از آنکه بمعرفت و طاعت من هيچ زيادتي نخواهد شد. الرابع - اشکال چهارم، اذ خلقني و کلفني علي الاطلاق و کلفني بهذا التکليف عليالخصوص فاذا لم اسجد فلم لعنني و اخرجني من الجنه و ما الحکمه في ذلک بعد ان لم ارتکب الا قولي لا اسجد الا لک. گفت: حالا که مرا خلق کرد، و مرا مکلف ساخت بطور اطلاق و بعد مرا مکلف باين تکليف بالخصوص که سجده آدم باشد کرد حالا که من سجده نکردم چرا مرا لعن کرد و از بهشت مرا خارج کرد و چه حکمتي است در اين مطلب بعد از آنکه قبيحي را مرتکب نشدم مگر اينکه گفتم من سجده براي غير تو نميکنم. الخامس - اشکال پنجم، اذ خلقني و کلفني مطلقا و خصوصا فلم اطع فلعنني و طردني فلم طرفني الي آدم حتي دخلت الجنه ثانيا و غررته بوسوستي فاکل الشجرة المنهي عنها و اخرجه من الجنه معي و ما الحکمة في ذلک بعد ان لو منعني من دخول الجنه استراح مني آدم و بقي خالدا فيها. گفت: زمانيکه خلق کرد مرا و مکلف ساخت مرا بطور اطلاق و عموم و بطور [ صفحه 198] خصوص، يعني سجدهي آدم وقتيکه من اطاعت نکردم پس لعن نمود مرا و طرد کرد مرا پس چرا راه داد بمن که بروم نزد آدم و داخل بهشت شوم دفعهي دوم و مغرور سازم آدم را بوسوسه خودم تا آنکه آدم از شجرهي منهيه تناول نمود و آدم را از بهشت با من خارج نمود چه حکمت است در اين و حال آنکه اگر منع ميکرد مرا از داخل شدن به بهشت آدم از دست من راحت بود و هميشه مخلد در بهشت بود. السادس - اشکال ششم، اذ خلقني و کلفني عموما و خصوصا فلعنني ثم طرفني الي الجنه و کانت الخصومه بيني و بين آدم فلم سلطني علي اولاده حتي اراهم من حيث لا يروني و تؤثر فيهم وسوستي و لا يؤثر في حولهم و قوتهم و استطاعتهم و قدرتهم و ما الحکمه في ذلک بعد ان لو خلقهم علي الفطره دون من يحتالهم عنها فبعثون طاهرين سامعين مطيعين کان احري بهم، و اليق بالحکمه. گفت: بملائکه زمانيکه خلق کرد مرا و مکلف ساخت مرا بطور عموم و خصوص پس لعن کرد مرا پس راه داد مرا بسوي بهشت و بين من و آدم خصومت و دشمني بود چرا مرا مسلط کرد و به اولاد آدم تا اينکه من آنها را ببينم و آنها مرا نبينند و وسوسه من در آنها اثر کند و لکن در حول و قوه و استطاعت و قدرت آنها را اثر نکند، و چه حکمت است در اين مطلب بعد از آنکه آنها را خلق کرد بر فطره کسي را مسلط نکند بر آنها تا آنکه عيش مطهر و پاکيزه داشته باشند و شنوا باشند و مطيع باشند، اين بهتر بود و لايقتر بود بحکمت. السابع - اشکال هفتم، سلمت هذا کله خلقني و کلفني مطلقا و مفيدا و اذ لم اطع لعنني و طردني و اذا اردت دخول الجنه مکنتي و طرفتي و اذ [ صفحه 199] علمت عملي اخرجني ثم سلطني علي بنيآدم فلم اذا استمهلته امهلتي فقلت انظرني الي يوم يبعثون قال انک من المنظرين الي يوم الوقت المعلوم و ما الحکمه في ذلک بعد لو اهلکتي في الحال استراح الخلق مني و ما بقي شرقي العالم اليس بقاء العالم علي نظام الخير خيرا من امتزاجه بالشر. گفت: بر فرض تسليم تمام اين اشکالات خلق کردي مرا و مکلف ساختي مرا بطور اطلاق و بطور تقييد، زمانيکه من اطاعت نکردم مرا لعن کردي و طرد نمودي و زمانيکه اراده کردم داخل بهشت شوم بمن تمکن دادي و راه را براي من باز کردي و چون دانستي عمل مرا مرا خارج کردي و بعد مرا مسلط کردي بر بنيآدم پس چرا زمانيکه طلب مهلت کردم مهلت دادي بمن، پس گفتم مهلت بده مرا تا روز قيامت جواب آمد تا روز معلوم مهلت دادم و چه حکمتي است در اين مطلب بعد از همهي اينها اگر مرا هلاک کرده بود مردم از شر من راحت ميشدند و هيچ شري در عالم وجود نداشت آيا باقي بودن عالم بر نظام خير بهتر نيست از اينکه عالم ممزوج بشرور بوده باشد بعد ملائکه گفت اينست حجج و دلائل من در اين مسائلي که گفتم. قال شارح الاناجيل فاوحي الله تعالي الي الملائکه قولوا له انک في التسلمية الاولي اني الهک و اله الخلق غير صادق و لا مخلص اذ لو صدقت اني اله العالمين ما احتکمت علي بلم فانا الله الذي لا اله الا انا لا اسئل عما افعل و الخلق مسئولون. شارح اناجيل ميگويد: خداوند وحي فرمودند بملائکه بگوئيد بابليس که تو در آن تسليم اولي که گفتي من خداي تو و خداي تمام خلق هستم در اين ادعا تو کاذب هستي و اخلاص نداري زيرا اگر تصديق داشتي که من اله عالميان [ صفحه 200] هستم ايراد بلم و حکم بلم نميکردي پس منم آن خداوندي که نيست خداوندي غير از من من سؤال نميشوم ار افعال خود و خلق سؤال ميشوند از آنها انتهي اين بود خلاصهي اشکالات ابليس و جواب حق متعال. فخر رازي در تفسير کبير بعد از آنکه شهادت را نقل کرده ميگويد اگر همه اولون جمع شوند و بخواهند جواب شيطان را بدهند عاجزند مگر همان جوابي که حق متعال باو دادند. و آخوند ملا صدرا در تفسير سورهي فاتحه که اسم تفسير اوست در سوره مبارکه يس ميگويد: و اعلم انه لو اجتمع الاولون من الخلايق لم يجدوا عن هذه الشبهات جوابا برهانيا حقا مبنيا علي الاصول الصحيحة العرفانيه و المقدمات الحقه اليقينيه (يقول المؤلف العاصي محمدحسين المعروف بالخراساني) چند سال قبل در حوزهي درس در حدود يکماه جواب اين شبهات را دادم و حال بطور اختصار بحول و قوهي خداوند جواب ميدهم. و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم هفت لم گفته است.
| |
|
|
 |
آمار و اطلاعات |
|
| |