امام علی علیه‌السلام: بعد از سلامتی خنده بزرگترین نعمت خداست
   
 
نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

کلاسو گذاشته بودیم رو سرمون (انگار ک وسط کلاس یکی بمب ترکونده باشه)از شانس قشنگ ما اون روز بازرس اومده بود مدرسه وختی بازرسه از کنار کلاس ما رد شد از بس ک کلاش شلوغ بود عصبانی شد فشارش رفت تا پلوتون ، اومد تو کلاس ی نفرو بیرون کرد ...
بعد که یه خورده آرووم شد برگشت گفت دبیرتون کو؟
یکی از بچه ها اون ته پاشد گفت :عاقا ا اجازه....انداختیدش بیرون
من :))
بازرس o__*
دبیرمون :ا

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

ما یه دوستی داریم این دختره با یه پسره مزاحم تلفنی دوست میشه بعد یه مدت پسره به دختره میگه میای بریم فیسبوک،حالا دوسته نابغه ی من چی جواب بده خوبه؟میگه بابام نمیزاره برم ساندویچی:|
حالا ربطش چیه؟؟؟الان میگم.این دوستم تا حالا فیسبوک به گوشش نخورده فکر کرده میگه بیا فست فود :|
فست فود :)
فیسبوک :|
هر کی یه دوستی مثل این رفیق ما داره بکوبه لایکه ببینم چند نفر همدرد منن :(

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

به دختر دهه نودیه(متولد90ه) داداشم گفتم برام دسمال بیار رفته سر یه دسمال توالتو از تو دسشویی گرفته اورده تو اتاق داده دستم!
دهه 70یا رو گذاشتم گوشه معدم... دهه 80یا رو انتهای لوزالمعده نبش پانکراسم... برا جای دهه 90یا پیشنهادی ندارین؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا یه بار داشتیم سر کلاس در مورد انیمیشن و اینا حرف میزدیم که یهو یکی از بچه های ترم اولی اومد میخواست سر صحبت رو وا کنه گفت ببینین اون ادمای که دارن این کارو میکنن مام سریع گفتیم کدوم کار اونم هل شد گفت بابا انیشتین میسازن
مارو میگی بهتره نگی چون هنوز دسته ی صندلی رو میجوییم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

خونه شمام اینجوریه ؟؟؟؟؟
خونه ما دقیقا روزایی که سرسفره نون کمه همه شدیدا گرسنه شونه ..
اصن داستان داریم........

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

مامان من از ديشب ميخواست خونه تكوني شرو كنه با وساطتت بابام و زدن آجر تو سر خودمو و مابقي آعضاي خانواده قبول كرده 2روز ديگه شرو كنه!!!!!!!
از الان دارم ميبينم كه مث پارسال 2بار خونه تكوني ميكنيم...
خدايا منو بكش از دست اين مامانم كه عاشقشم ^.^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

درک ایرانی جماعت از خدمات پس از فروش:
یه بنده خدایی رو بیمه عمر کردم رفته تو بانک قسطشو پرداخت کنه ازش کدملی خواستن.. بهم زنگ زده که ازم کدملی میخوان.. فک کنم انتظار داشت کارت ملی مو بردارم برم بانک...خخخخخخخخخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

ﻣﺎﻣﺎن دوستم ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﻮﺻﻴﻒ ﺩﺧﺘﺮ یکی اﺯ اﻗﻮاﻡ ﺑﺮای دخترش
ﻗﺪﺵ اﻧﺪاﺯﻩ ﺧﻮﺩﺗﻪ ، ﻫﻴﻜﻠﺸﻢ ﺷﺒﻴﻪ ﺧﻮﺩﺗﻪ … ولی ﺧﻮﺷﮕﻠﻪ !!
ﺧﺐ ﻧﺎﺑﻮﺩ کردی ﺑﭽﻪ رو … :lol:
.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

از خرید اومدم خونه دیدم اوا پیاز خریدم کو؟؟؟؟؟!؟!
بعد رفتم تو خیابون و دور ماشین و مغازه سبزی فروشی رو گشتم دیدم نه که نه گمشون کردم ، به شوهرم گفتم حتما جا گذاشتم یکی برده یا فکر کرده آشغال... ا ا ا اون چیه رو ظرف شویی؟!؟!؟؛
نگو پیازارو پوست هم کنده بودم .خدایی مادر میشیا حافظت میشه در حد ماهی قرمز عید :)))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا به این کسایی که یه کاره ای هستن بگین میرن بازار خریداشونو نگیرن دستشون ژست این دست فروشارو بگیرن!!!!!!!!!!!!!
امشب رفتم خریدای آقاهه رو از دستش گرفتم که اینا چیه؟؟؟؟؟؟؟؟چند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فکر کردم آقا دست فروشه بعد فهمیدم آقا رئیس یه کارخونه تشریف دارن و اینا خریدای خودشه!!!!!! یعنی له له شدماااااااا داغوووووون
خب نکن برادر من نکن

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

یه بار سر جلسه امتحان بودیم،
یکی از بچه‌ها به استاد گفت: استاد میشه یه کمک کنید
استادم دست کرد تو جیبش یه دویست تومنی گذاشت رو دسته صندلیش

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

ی بار سرکلاس زیست از دبیرمون پرسیدم خانوم شماتک فرزندین؟؟گفت شما فک کن12نفریم!!!دوستم[شیوا]برگشت گفت:چه خبره خانوم مگه رگبار بستین!!!!!!من..!! کلاس له شده اازخنده!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا سركلاس عمومي بوديم استاد گفت بحث امروز يكتا پرستي و ايمان به خدا
يهو يكي از بچه ها از ته كلاس گفت: استاد بادمجون يكي از اولين ميوه هايي بوده كه به خدا ايمان آورده :|
استاد: :|
ما ها :)))
ميوه فروشي محلمون:|
بادمجون :|
خدايا من چرا با اينا هم كلاسم :((((((((

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

امرو مامانم ی دستمالی رو دو نیمه کرده بعد ی نیمه اش بین اسباب اثاثیه گم شد ( خونه تکونیه دیگه ) اونوقت منو صدا زده میگه دخترم پاشو نیمه دستمالو پیدا کن....گفتم بیخیااااااااااال مادر من، من حال ندارم دنبال نیگه ی گمشده ی خودم بگردم اونوقت نیمه ی گمشده ی اینو از کجا پیدا کنم؟؟؟!!!
من ^__^
مامانم ~__^
و هه اکنون اینجانب درحالیکه ب جای لوستر از سقف آویزون شدم دارم پست میذارم ~__/

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

سر کلاس بحث جدی بود دوستم ی دفه بلند شد گف:ینی امسال عید ک بیاد میشه 2015 ینی میزو نیمکت سالم پیدا تو نمیشد کلاس..دم این جور دوستا گرم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا دیروز تو ترافیک راننده ماشین بغلی دستشو تا مچ کرده بود تو دماغشو 360 درجه به چپ وراست میچرخوند.من با دوستم تو تاکسی از خنده در حال نفس کم آوردن بودیم که راننده تاکسی با صدایی که مثل تراکتور گوش خراش بود داد زد خنده نداره حتما خیلی خستس بنده خدا.
ماکه رابطه خستگی و با دماغ نفهمیدیم شما فهمیدید آیا؟‎ ‎

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

یک نصیحت دوستانه از یک داغ دیده:
خونه هرکی میرین پشت میز کامپیوترشون دستتونو زیر میز نکشید.
.
.
.
.
.
.
یکی نیست بگه کصااااافطااا اونجا جایه مماغ مالیدنه؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

اغا دیروز سرکار داشتیم با همکارا در مورد گرانی صحبت میکردیم.یکی همکارام همیشه خودشو میندازه وسط.باید یه حرف بی ربط بزنه .اومد تز روشن فکری بزنه خیلی شیک و مجلسی گفت:یه روزی میرسه که تو خیابون جیب آدمو میزنن.گفتن هماناو ترکیدن اتاق همانا.ینی نوستراداموس تو پیش گویی باید پیش این دوستمون باید لنگ بندازه.من قبلنا فک میکردم تو خونه جیب آدمو میزنن

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

چند وقته پیش میخاستم با مینی بوس به جایی برم
ماشین بجز یه صندلیش پر بود که یه اقایی با پسرش سوار شدو چون عجله داشتن باباهه رو صندلی و پسره رو یه چارپایه نشست
راننده میخاست کرایه دو نفرو ازش بگیره که پدره میگفت ینی پسرمم که رو چاپایه نشسته باید کرایه بده این کجاش انصافه
راننده هم چارپایه رو ور داشت گذاشت کف ترمینال و با یه لحنه عصبانی گف چارپایه اقارو برسون به مقصد
اقا من تورو با ماشین میرسونم یا این چارپایه؟
پدره بنده خدا جوری ضایع شد تو جمعیت که بقیه پولشو بزور گرفت

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

اوایل ترم تو تبریز بودیم ک هم اتاقی کوردم ک بیرون رفته بود،دیده بوده ک تو شهر ب دستت درد نکنه میگن:ال لاریز آعریماسین .بم میگه بابا زبون ما هرچقدر ب عربی بزنه باز ب پای آذری ها نیستیم ک به دستت درد نکنه میگن :الذین امنوا.....
من0-o
دوستم^-^
مردم شهر:------یافت نشد همه رفتندیوار رو گاز بگیرن!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

بابام دیروز سرکار انگشت شست (شصت شثت 60خوب نمیدونم کدومشونه ) ش ضربه دیده نمید خمش کنه جالبیش اینه که بابام موقع راه رفتم دستشو مشت میکنه حالا امروز رفتیم بیرون خودتون تصور کنین دیگه 4 انگشتشو جمع کرده شستش(شصت شثت 60) صافه هیچی دیکه به هر کی میرسد لایک میکرد فقط نمیدونم مردم چرا چپ چپ نگا میکردن (@@)
اگه لایک کنین قول میدم یه سریم به 4 جوک بزنه...(^_^)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا سه ترم این دخترای کلاسمون ما رو کچل کردن هرچی با هم هماهنگ میکردیم اقا این هفته نیاین با ایکه کاملا موافقت میکردن بازم میومدن ببینن کیا اومدن هیچی ما هم غیبت میخوردیم .وسطای ترم چهارم عروسی یکیشون بود همه رو دعوت کرد ما هم هماهنگ کردیم هیچکس نره کلاس .دخترا هم باور کردن و نیومدن اقا ما رفتیم و تا میتونستیم جلو استادا زیرابشونو زدیم .اگه بدونین وقتی فهمیدن چه شکلی شده بودن :)))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

داشتم به دوستم ميگفتم يه زن عمو دارم خيلي خوبه ار هر لحاظ
بعد از كلي حرف زدن
دوستم برگشته ميگه: حالا بگو ببينم زن عموت مجرده يا متاهله؟
اينم دوسته ما داريم :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز با ماشین رفتیم بیرون منم ک شیشه رو طبق.معمول تا نصف زدم پایین و از هوای نم نم بارونی ^_^ لذت میبردم و دهنمم نیم متر باز بود ک چشتون روز بد نبینه یه ماشین ازمون سبقت گرفت و نصف آب خیابونو پاشید رو موهای خوگجلم ک 3 ساعت بهشون حالت دادم ~_~
نصف دیگشم پاشید تو دهنم :|
شنیدم افق یکم خالی شده.من برم خودافیس ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

یکی از استادمون فامیلیش عبدی. آخر کلاس دیرش شده بود تند تند داشت حضور غیاب میکرد.دو تا از بچه ها فامیلیشون شریعتی بود استادم با صدای بلند گفت:شریعتی دو نفر،شریعتی دو نفر
یکی از شریعتی ها هم بلافاصله گفت: عبدی دربست...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

سلام ... این خاطره ای که می خوام براتون تعریف کنم مربوط به روزای اول ورودم به دانشگاه اصفهانه (مدیونی اگه فکر کنی می خواستم پز بدم که فارغ التحصیل دانشگاه اصفهانم) آقا برای اینکه کارت دانشجویی می گرفتیم باید حتما می رفتیم واکسن هپاتیت ب می زدیم. نوبت ما هم افتاده بود تو ماه رمضان. واکسن رو که زدیم رفتیم تو صف وایستادیم که کارتمون رو امضا کنن. دیدم داره حالم بد میشه (ضمنا تا حالا غش نکرده بودم که بدونم چه جوریه!) خلاصه داشتیم می دیدیم که دیگه یه هو ندیدیم! (یعنی غش نمودیم)
چند دقیقه ی بعد که به هوش اومدیم دیدیم دکتره و پرستارهای مرکز بهداشت وایستادن دارن آب می چکونن رومون. یه چند دقیقه ای که گذشت و حالم جا اومد فهمیدم از بیرون اتاق داره صدای جیغ و گریه ی یکی از خواهران دانشجو! میاد. پرستاره گفت: خدا شانس بده ببین داره چی کار می کنه برات. من و می گی دهنم باز مونده بود گفتم بله! منشیه گفت: وقتی غش کردی یه دختر اینجا وایستاده بود فکر کرد مردی!!! بله من همچین آدم جذاب و تو دل برویی هستم! بعد دکتره گفت بیا بریم تو رو نشونش بدیم بفهمه حالت خوبه. منم کم رو خواستم بپیچونمش ولی دکتره اصرار کرد. مام رفتیم دنبال دکتره به طرف اتاق بغلی. دیدم خانمه می خواد بهش آمپول آرامبخش بزنه همین که به دو قدمی در رسیدیم دختره با جیغ گفت: نه نه بگید نیاد! (چیه نکنه انتظار داشتید موقع آمپول زدن برم تو!)
ولی خب با این جیغ آخر این خانم شما فکر نمی کنید وقتی من غش کردم اتفاق دیگه ای هم افتاده بوده!!!! می ترسم وقتی غش کردم کنار من وایستاده بوده باشه!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

لیدیز اند جنتلمن(خخخ)
ما ی گودزیلا داریم ک 4سالشه
آقا ی بار این با مامانش ک دخترخاله بنده باشن اومدن خونه ما واین گودزیلا (هیولا ترمیناتور...)دقیقا همون داغون کرد مارو از بس شیطونی کرد!مامانشم هرکارکردنخوابید؛
بعدیهوکصافط درون من گل کرد ؛-)
بای قیافه اینجوریo.O بش گفتم توخوابت نمیا؟زلید تو چشام گف بتوچه؟فوضولی!امااعتمادبنفسموحفظ کردم گفتم: آخه میدونی فک کنم تودیگ هیچ وقت خوابت نمیبره ینی دیگ شباهم حتی نمیتونی بخوابی! بدمامان بابات میخوابن جنا میان تو رو میبرن!
هیچی دیگ بسرعت از صحنه متواری شدمو از دوردست صدای نعره ی گودزیلا و تهدیدای مادرگرامودخترخاله عزیزم روشنیدم!خخخ ییی لی حال داد؛)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

میخواستم برم کافـــی نتـــ ..
گفتم زنگ بزنم با دوستم بریم :))
حالا مکالممون :
من : سلام میای بریم کافی نت ؟
- نه عزیزم ، من تازه غذا خوردم :|
من :|
اون :))
کافی شاپ :|
کافی نت :|
امیدی بهش هست ؟
:|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

دانش آموزاي ضعيفم بعضي وقتا تو امتحاناي كتبيشون جواباي خنده داري مي نويسن؛دوتاشو براتون ميگم اگه خوشدون اومد لايك تنين‏!‏
امتحان علوم:
سوال:چراشكل موادجامدثابت است؟
دانش آموزم:چون مواد جامدشکلشان ثابت است‏! ‏:‏(‏
یعني استدلالش توحلق پدرومادرش‏!‏‏!‏

امتحان تاريخ:
س:سپاه شاه اسماعيل وسپاه عثماني دركجا با يكديگر روبرو شدند؟
دا: در دوره ي اسماعيل و ابوالقاسم با يكديگر روبرو شدند‏!‏ o O
يعني من موندم اين ابوالقاسمو از كجا آورده‏!‏‏!‏

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

بعد ۲۰۰سال که کسی ازم یادی نکرده بود (حتی ایرانسل !)بالاخره یکی به گوشیم اس ام اس زد , خوشحال شدم با ذوق وشوق بازش کردم دیدم دوستم نوشته :
‏"آهووووووووو یه چند تا اس توووپپپپپپ خوشمل واسم بفلسسس ¡¡¡"
Õ_õ
فک کنم خدا خیلی دوسش داشت . . . وگرنه اگه اون لحظه کنارم بود کیسه بوکسو میکردم تو حلقش :)))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

چند روز پیش داشتم یه برنامه میدیدم،صحبت خونه تکونی و اینا بود
حالا مکالمه دوتا مجری رو داشته باشید:
نیما:اصن چه معنی داره مرد خونه تکونی کنه!!!!!من که نمیکنم!!!
علی:ولی من به خانومم کمک میکنم..چون براش ارزش قایلم!!
نیما:شما خانومتو بفرست گردش!!یه کارگر بگیر وایسا بالا سرش خونه رو تمیز کنه!!!!!
علی:ولی نمیدونی چه مزه ای داره زمین بسابی!!!!(جل الخالق!!!!!!)
نیما:من که دست به سیاه و سفید نمیزنم!!!
علی:یعنی هیچ کاری نمیکنی توو خونه!!!!؟؟
نیما:چرا..مثلا سفره پهن میکنم! ولی جمع نمیکنم!!!!!دیگهه...بچه شیر میدم!!!!!! O_O
علی:O_O (چند دقیقه سکوت)
نیما:بچه رو میگیرم بغلم با شیشه بهش شیر میدم!!!
علی:آهان با شیشه!!!!فکر کردم...O_ O (باز سکوت)
نیما:O_Oعلییی!!!!!؟؟؟
علی:ازین بحث بیام بیرون بریم یه وله ببینیم!!!!
فکر کنم عوامل پشت صحنه زمینو جوییدن!!!!!
والا با این سوتیاشون!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

من از خیابون که میخوام رد بشم ترسو نیستما یکمی تا بیش از حد محتاطم
هر چی وایسادم تا خلوت شه نمیشد لامصب
یه قدم می رفتم جلو ماشین سرعت زیاد برمیگشتم ده دقیه ای طول کشید
که ناگهان یه پسر پررو بلند گفت بیام ردت کنم؟
نگاه کردم دیدم اون طرف خیابونه یعنی خجالت کشیدم
من(^_^)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

دخـتـره بــنــده خــدا اومــد ســوار اتــوبـوسِ دانشـگـاه شــه جــاش نـشـد افـتـاد زمــیـن ...
هــمـه واسـاده بــودن نـیـگـاش ... بــلــنـد شــد ، چـادرشـم پــاره شــده بــود دیه....
اومــد ســمـت درِ جــلــو ... رانــنـده در و زد دخـتــره رســیــد جــلــو در ...
حــالــا هــمــه ی پــســرا ایــنـجـوری 0__0 مـنـتـظـر بــودن ده تــا فــوش رنــگــی بــده بــه رانــنــده ... دخـتـره یــه لـحـظـه مــکــث کــرد و گــفــت :
مــن الــان مــیــرم تــکـلــیــف شــمــا رو روشــن مـیـکـنـم پـیـش رئـیـس دانـشـگـاه ...
یــه دفــه پــســرا تــرکــیــدن ... ایــنـجـوری ^__^ ،....
آخــه ایــنــقــد پــاسـتــوریــزه ؟؟؟
ولــی خـوشـم اومــد شــخـصـیـتــش تــو حـلـقـم ...
حــیـف از رنــگــِــ مــانـتـوش خـوشـم نـمـیـاد (بـنـفـش) و الــا مـیـرفــتــم خـواسـتـگـاریــش ...*__^
لــایــک = مـسـیـحـای پــرووووو .... ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا یبار مامانم رفته بود بالای چارپایه داشت شیشه پاک میکرد ...پاش لیز خورد... میخواست هم کمک معنوی و هم کمک بازویی بگیره ... اسم من و حضرت ابوالفضل رو همزمان صدا کنه/ که داد زد: یا حضرت پریناز :D

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

کاملاواقعی
بابام داشت با عصبانیت نصیحتم میکرد منم داشتم چای میخوردم
یه دفعه گفت تو چیکاره ای؟ منم با جدیت تمام چاییو نشونش دادم گفتم من یه کاپیتان هستم
هیچی دیگه ۴ روزه به لطف مادرم تو راهرو میخوابم
این پستارو هم به رفیقم میگم ارسال کنه :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

رفتم مغازه میگم ورقه لازانیا دارین؟ فروشنده میگه ن شرمنده مافقط برگه A۴داریم و برگه کلاسور... مادقیقا بااین فروشندهه شدیم۷۵ میلیون..

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

سوتي رو نيگا:
جاريم معلمه ميخواستم ازش بپرسم:
"در ماه چقدر حقوق ميگيري؟"
بجاش ازش پرسيدم:
"شغلت چنده؟"
حالا چند سال از اين ماجرا ميگذره ولي هر وقت مي بينمش ياد سوتيم ميفتم و از خجالت آب ميشم...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

دوستم رامين يه مخاطب خاص بعد چند سال پيدا كرده كه اسمش النازه
ديروز شاهين و من با ماشين گشت ميزديم يهو ديدم رامين و الناز خانوم پياده روي ميكنن به شاهين گفتم جي اف رامينه ها اسمشم النازه تازه دوس شدن
شاهين بغل اينا زد رو ترمز پياده شد داد زد:
الناز واقعا كه ؛به خاطر اين منو ول كردي مگه من چيم از اين الاغ كمتره
من كه در و سينه ماشينو گاز ميزدم
رامينم نشسته بود بغل جوب ميخنديد
يهو دختره گفت پس اسمش النازه
همينو كه گفت يه نيگا كردم ديدم وايييييييي الناز نيس خواهره رامينه
.
.
از خجالت سوزش اهم
كاري كرده كه پيش رام رام روسياهم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا یه روز با یکی از دوستامون رفته بودیم خرید داشتم با مغازه داره صحبت میکردیم که دوستم به مغازه داره گفت ببخشید این پیراهن قیمتش چه قدر مغازه داره که هواسش نبود گفت نود و ده هزار تومان
حالامن:o-o
دوستم:O-O
مغازه داره:O-o

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

کلاس اول ابتدایی معلممون از همه پرسید میخواین چیکاره بشین؟؟؟
یکی گفت مهندس!!!
یکی گفت معلم!!!
یکی گفت پرستار!!!
و....
به من که رسید گفتم با اعتماد یه نفس کامل گفتم من میخوام بزرگ شدم عروس بشم!!!!
همه اونا عروس شدن
ومن نه عروس شدم نه مهندس نه....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

به خواهرم(18 سالشه) میگم بیا بریم جایی کاردارم خانم کامپیوترو گذاشت حالت Stand By بعد سه شاخرو خاموش کرد.....
دیگه موندم بش چی بگم.......

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

Amiram21. 72.12.21 17:15 21337712221
به دختره (ميدونستم٣١ سالشه) ميگم چند سالته؟؟
خيلي پر احساس ميگه: من ٢٠ بهار رو ديدم..
بهش گفتم: يني اون ١١ سال رو كور بودي؟؟؟
.
جاتون خالي يَك ضايع شد،يَك ضايع شد تا ديگه بامن احساسي برخورد نكنه..!!
حامد: ^_^
امير سارا: ^-_-^
اميركامران: <|>/
اميرنگار: :///
امير آذين: (•_•)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا چشتون روز بد نبینه استادمون جزوه ی خودشو گرون تومن غالب کرده بود بهمون...جزوه هه هم داغون بود...برگه هاش از هم وا می رفت...
سر کلاس یکی از بچه ها گفت این چه جزوه ایه دادی به ما برگه هاش پخش و پلاعه چی کارش کنیم...
استاد اومد شیرین کاری کند گفت خوب برو با تف بچسبونش...
منم که سو استفاده گر ، ...
گفتم استاد قبلا این کارو کردن یه راه دیگه پیشنهاد بدین (^) _ (^)
مدیون نیستین...راحت فکرشو بکنین که کلاس ترکید در حال انفجار بود استاد هم خونش به جوش اومده بود...
استاد است دیگر..... گاهی دلش تنوع می خواهد...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

قدیمها پدرم موتور داشت
یکروز غروب وقتی پدرم خواب بود بدون اجازه موتورشو برداشتم و رفتم تو کوچه و چند بار از سر کوچه تا ته کوچه باهاش دور زدم که یکدفعه داداش کوچیکترم اومد و موتور رو ازم گرفت در همین لحظه پدر عصبانی از خونه اومد بیرون و شروع کرد به کتک زدن داداشم که چرا موتور رو بدون اجازه بیرون بردی
داداشم زیر بار کتک همش میگفت بخدا من نبودم و از اون اصرار و از پدر انکار
خلاصه اون روز یه کتک مفصل خورد و نتونست ثابت کنه که بیگناه بوده
به من چه میخواست موتور رو ازم نگیره :D
بدجنس هم خودتونید :D

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

مدیرمون داشت حقوقا رو میریخت به حساب بچه ها پرینتش روگرفت گذاشت جلو من گفت پارش کن
منم یواش یواش به خرده کاغذای کوچولو تبدیل کردم
پرینت بعدی رم گذاشت گفت پارش کن منم مثل یه همکار محترم پارش کردم
تو دلمم میگفتم آخه تو ک میخوای پارش کنی دیگه چرا پرینت میگیری؟؟؟؟؟
مدیرمون کارش تموم شد دید جلومن پر برگه های ریزریزه
گفت پرینتای حسابا کو؟
گفتم خب پاره کردم دیگه
گفت برگه ها A4بود گفتم A5 کنی منظورم نصف بود نه ریزریز
من از خنده و خجالت زیر میز بودم
خودش تا گوشاش سرخ بود
آخه تقصیر من بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

شارژ نت ام تموم شده ... از یه طرف ام دوس دارم بیام جوک 4 ببینم جوک ام تایید شده یا نه ؟؟ حالا حدس بزن چی کار کردم ...
ده دقیقه ی بعد ...
وقتی دکمه ی connection رو فشار میدم یه صدایی میاد
این جوری ...
قیژژژژژژژژژژژژژژژژژ ... فیف فیف فیف فیف فیف فیف فیف فیف فیف ...
خیخ خیخ خیخ خیخ خیخ خیخ خیخ خیخ خیخ خیخ ... زی ززززززززز ...
ری رررررررررررررر ... عههههههههههههههههه ... شی ش ش ش ...
غارررررررررررررررررر... دیییییییییییییییید ... تق .
با Dial - up اومدم ...
با اون صدای خاطره انگیز کانکت شدنش ...
دوستایی که با این صدا خاطره دارن بکوبن لایک رو ...
سلامتی همه خاطره ها ...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

یه گودزیلا خالم داره اسمشم امیرمحمد هس خیلی به بابا بزرگم فحش میده چندروز پیش اومده پیش بابابزرگم حالا مکالمشونو داشته باشید
گودزیلا:بابا بزرگ؟؟؟
بابا بزرگم:جان بابابزرگ چته عزیزم؟؟
گودزیلا:میخوام از امروز دیگه بهت نگم پدرسگ 9_9
بابا بزرگم:آفرین پسر عزیزم پس چی میخوای بگی؟؟؟
گودزیلا:میخوام بگم کره خر 9_9
بابا بزرگم:لعنت به شیطان همین عصا رو میکنم تو حلقشا حالا ببین
من:بابا بزرگ ولش کن بچه هس^_^
حالا بابا بزرگم یکی با عصا زد دم باسنش دوید رفت اون طرف تر داد زد کــــــــــــــــره خر0_0
ناموسا گودزیلاس ما داریم آخه؟؟؟^_^
اعوذوبلامن الگودزیلای الرجیم^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
امتحان زبان فنی داشتم سخت سخت , امتحان‎ ‎که تموم شد دویدم رفتم پیش خانم جواهری
من : ببخشید خانم جواهری میشه چند دقیقه وقتتون رو بگیرم؟؟
اون : ^_^
من : خانم جواهری چه شال قشنگی
اون : وای چشماتون خوجگل میبینه
من: نه شما واقعا خوشگل و مهربونیت , من دختر با کمالات شما کم دیدم ,شما تو کلاس همیشه میدرخشید
اون : وای لطف دارید شما هم تو کلاس خیلی دلقک بازی درمیارید ‏ 0‎_o
من :خانم جواهری والا یه چیزی میخواستم بگم روم نمیشه
اون : آقا کامران راحت باشید
من : به خدا شرمندم ولی خوب اگر نگم و فردا پشیمون بشم نمیتونم خودمو نمیبخشم
اون : وای تورو خدا راحت باشید فقط باید درسمو ادامه بدم
من : ببخشید خانم جواهری حقیقتش رو نمیشه بگم
اون :د بنال جونمو گرفتی
من : خانم جواهری حقیقتش امتحان زبانو ر ی د م , شنیدم استاد عموتونه , ناموسن باهاش حرف بزنید یه ده بهم
اون : خاک تو سرت پسره مزخرف , خجالت بکش خدافظ
من : خانم جواهری ی ی
اون : بعله ^_^
من : ناموسن بگو ده بهم بده ^_^
اون : میام این چکمه هارو میکنم تو حلقت
من : یه یه یه یه
والا دخترا اصلا اعصاب ندارن خوبه ازش خواستگاری نکردم @_@

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

رفته بودم خونه ی دوستم خودش تنها بود ( قابل توجه پسره ) برگشته میگه شیرموز میخوری : منم گفتم اگه زحمتی نیس آره ! رفته دوتا موز با دوتا لیوان شیر آورده میگه بخور تو معده ات شیرموز میشه !!!
من@.&
شیرموز !!!
دوستم ^.^
یاکریم تنبل ترین موجود روی زمین ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

ما يه بابابزرگ داريم اصن تلويزيون نگاه نميكنه تازشم شيشه عينكش به كلفتي گردنه آقامونه ¤_¤
عرضم به خدمتت عارضه كه منو داييم بازي پرسپوليس ميديديم(قرمزته) ضربه آزاد ميخواست بزنه (حالا پدربزرگه مام اون ته نشسته با اون عينكش¤_¤) قبل از زدن ضربه ايشون از دور فرمودن كه: اين گله
من و دايي: >_> <_<
ضربه حساس بود نگاش كرديم گل شد پدربزرگ گرام: ديدي گفتم گله؟¤_¤
يهو ما برگشتيم ديديم داره شربت ميخوره توش مونده شربت فيمتو بود يا شربت گل اين وسط ماهم اوس كردا :|
دقت كنيد پست اوله ها ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

یک روز استاد میخواست برنامه نویسی فلش درس بده... منم که حوصله این بچه بازیارو ندارم، رفتم یه فیلم باز کردم...
یهو دیدم موسم خودش تکون خورد و رفت فیلمو بست! فهمیدم که مهندسمون از یه اتاق دیگه داره کامپیوتر منو میبینه و کنترل میکنه.... دوباره فیلمو رو باز کردم... دیدم دوباره بست و رفت برنامه فلش رو باز کرد و قلموش رو انتخاب کرد و رو صفحه نوشت: فلش کار کن!
منم با یه رنگ دیگه زیرش نوشتم: دهنتو ببند!
بعدش سریع جامو با دوستم عوض کردم...
دوستمم که از همه جا بی خبر بود نشست جای من. بعدش یهو مهندس اومد تو کلاس و دوستمو برد بیرون...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

فقط یه دختر میتونه بفهمه که استرسی که موقع رد شدن از ورودی سلف پسراهس چن واحده..لامصباااطوری میپانت که ناخودآگاه یاپاشنه کفشت میشکنه یاپات میلنگه یا کلیپست میشکنه یاشل میزنی یامیری توبغله یه پسر حامل ظرف غذا....دیدم که میگمااا.....مدیربه جون عمم اگه این یکی رو رد کنی دکمه های کیبوردو درسته قورت میدم خفه میشم خونم میفته گردنتا.....حالا خود دانی....:((

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

دیشب خونه یکی از اقوام دعوت بودیم،داشتیم با جاریم حرف میزدیم ک تلفنش زنگ خورد رفت جواب بده،گودزیلاش(7 سالشه) اومده میگه: زن عمو مامانم گفته نگم بهتون ولی شما حیوون دارید؟
من: نه عسیسم
گودزیلا: دروغ نگو زن عمو دیروز خودم شنیدم مامانم ب خالم میگفت شما فیس دارید بعد ک از مامانم پرسیدم گفت اسم حیوونتونه،تو را خدا بیار ببینمش بخدا اذیتش نمیکنم...
گودزیلا 0?o
جاریم ک همیشه قربون صدقم میره ^_^
من 0_0
فیس :((

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

اگه نیوتن آینه ها ی توی راهرو های دبیرستان های دخترونه و جمعیتی که هر زنگ تفریح رو به روی آینست رو میدید معنای واقعی جاذبه رو درک میکرد......
تازه تو مدرسه ما هرچی که مهم باشه رو جلوی آینه ها میزنن. تاثیرش از جا های دیگه بیشتره.والا

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز صبح بابام و گم کردم تو خونه .!
این ورو بگرد اون ورو بگرد ... اخرش زیر میز ناهار خوری پیداش کردم ، سرش رو گذاشته بود رو بالش ، داشت با تبلتش بازی میکرد .!! :|
گفتم : بابا یاد کودکیات افتادی رفتی زیر میز داری بازی میکنی ؟!!
بابام : نه . دنبال بالش میگشتم ، دیدم زیر میزه . حال نداشتم درش بیارم رفتم زیر میز سرمو گذاشتم روش :|
:|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

یه بار مارو واسه مراسم ترحیم یه بنده خدایی دعوت کردن . بعد از خوردن نهار در حال خروج از رستوران بودیم . صاحب عذا(عزا،عضا..)دم در واستاده بود و همه در حین خروج بهش تسلیت میگفتن. تا اینکه نوبت به من رسید . منم که خدای هول شدن و سوتی دادن گفتم:
دستتون درد نکنه خیلی غذاش خوشمزه بود!!!
الان 4-5ساله میگذره هنوزم از طرف فراریم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

آقادوروزپیش تومدرسه آبجی جونمون دعواشده بودبیت دوتاازدوستاش(دعوای دختراچی میشه!!!)حالاداشته باشین:
ندا:ولم کنین میخام بزنمش
مهدیه:جراتشونداری
ندا:الان میام میزنمت ها
مهدیه:بیا
ندا:لااله الاالله
مهدیه جرات نداری
واین حرفاادامه داشت تاموضوع خشن شدوکاربه گیس وگیس کشی رسید!!!
خداییش مدرسه رو روسرشون گذاشته بودن همه دبیراازطبقه سوم اومده بودن بیرون که ببینن چه خبره!!!
حالامن رفتم ازهم جداشون کنم دوستاش اومدن میگن بذاربزنه بذاربزنه!!!
دیگه اینکه دعواشون به دفترمدیرواخراج کشیده شد!!!
دوستم دوستای قدیم...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

تابستون باغ گردو مون گردو داده بود اندازه سیب های درخت موز...آقا این گودزیلا ما هم رفته بود به همه گفته بود ما گردوهامونو با خربُزه پیوند زدیم
فرداش هر کی ما رو میدید یه دوساعت میخندید میگف :چه خبر ازگردو های درختِ خربُزه تون!!! اصن یه شورو حال عجیبیاااااااااااااااا
رفتم خونه بعد یه کلی دعوا بهش میگم گمشو حالا معنی گمشو رو نمیدوست میگف :گمشوئیدم آجی بخدا گمشوئیدم !!!به این نتیجه رسیدم که گودزیلامون عقلش نارسِ.....

###همه لایکا بالا دختر پسرا حالا بزنین لایکو همین حالا بازم هستی 4jokدیونه کرده 4jokپستاشو دوباره تایید کرده####

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

دیشب خونه همسایمون دعوا بود اصن یه شور و حالیا،منم دوُیدم برم ببینم چه خبره آخ تو پله ها خوردم زمین این پام به اُون پام میگف:گوه نخور،...حالا اینو ولش کن دعوا رو بچسب!!!
همسامون به دخترش میگفت مگه پسری که ابرو تا برداشتی ...اصن من متحول شدم از این حرف ....تازه دیروز فهمیدم دختره واسه ولنتاین برا بالشتش رو بالشتی سرخ خریده ...باباشم متاسفانه رو بالشتیو جِِرواجِِر کرد!!آخی حیونی گناه داشت ...

@@@@@نبینم که باز میخندی منتظر چی هستی تو 4jokبه این قشنگی باید لایکو بزنی،،خوشگلا باید بلاکن@@@@@

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا امروز داشتیم با چند تا از بچه از یه کوچه رد میشدیم چشمتون کاشکی این روز رو حتما ببینه چند تا دختر ترقه سیگاری گرفته بودن دستشون روشن میکردن می انداختن جلوی خودشون خودشونم میترسیدن جیغ میزدن
حالا شما حالت مارو تو اون لحضه تصور کنین
اینجا بیمارستان بخش ای سی یو دو تا از رفیقام از خنده تو کما سیر میکنند

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

بابام زده شبکه خارجی، گوسفنده می گه بع بع!
مامانم به بابام می گه: مگه گوسفندای خارجی هم می گن بع؟!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
امرو داشتیم نهار میخوردیم که مامانم یکی از اون لبخندای خطرناکشو زد :(((
ینی از اون لبخندا بود که آرامش قبل طوفان رو نشون میدادا :(((
داداشم : الهی شکر,مامان گلم دست درد نکنه من سیر شدم بابا خدا به فریادت برسه الفراررر
من و بابام:‎ 0‎_o ‎0‎_o ‎
منم آب دهنمو قورت دادم ,مامانی من گشنمه ها ولی خو کوفت بخورم از جونم که سیر نشدم الفراررر
بابام : ♫♫♫♫♫ ( ینی داره سوت میزنه و به در و دیوار نگاه میکنه )
مامان : برگردیدددد سررر سفره ه ه ه
یا جد جنیفر لوفز :((( خودایا خودت به خیر کن
مامانم : یه دست بند طلا دیدم اینقد خوجگله ^_^ تا فردا بعد از ظهر وقت دارید 0‎_o
نیم ساعت بعد :
من :دی : بابا برو از خدا بترس به خدا صد تومن بیشتر ندارم خو چرا زور میگی
داداشم : بابا منم پنج هزار تومن با یه بسته آدمس موزی دارم
بابام :خاک تو سرتون بترسید از روز رستاخیز د لامصبا اگر براش نخریم فردا شب باید تو جوب بخوابیم
خو پدر من تو زن ذلیلی چرا پولای منو میگیری, ای خوداااا

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

سر سفره بوديم ، آبجى گودزيلام كنار بابام بود من و مامانمم رو به روشون .
كه بابام به مامانم گفت : ليلا ، فردا بايد اون برنامه رو رديف كنيم .
من با تعجب: كدوم برنامه رو ؟!
بابام يه نگاهى به نيايش انداخت وقتى ديد حواسش نيست با اشاره بهم فهموند ميخوان موهاى نيايش رو كوتاه كنن .
يه دفعه نيايش در حالى كه كه سرش پايين بود با يه لحن وحشت ناكى گفت : ميخواين موهاى من و كوتاه كنين .؟!؟!
به همين بركت قسم تا اين و گفت چهار ستون بدنم رفت رو ويبره .!! اگه شنيديد جايى زلزله اومده بدونين واسه همينه.!!
خيلى برام عجيبه اين از كجا فهميد قضيه رو .؟! نكنه جن يا شيطانه .؟!
تازه لازم به ذكره هيچ كس تحت هيچ شرايطى درباره كوتاهى مو با نيايش حرفى نزده بود .!!
يا باب الحوائج :((
يا قرآن :((
اعوذ بالله من الشيطان رجيم :((

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

♫` ``☂ ♥ ali--m2 ♥ ☂` ``♫

یـه بـار 16 سـالـم بـود بـعـد مـوهـامـو یـه سـال گـذاشـتـم بـلـنـد شـد خـیـلـی لـخـت خـشـگـل شـده بـود بـعـد رفـتـم اریـشـگـاه یـکـم مـرتـبـش کـنـه.....
اونـم مـرتـبـش کـرد بـعـد اخـرای کـارش بـود یـهـو گـوشـیـش زنـگ زد پـشـت تـلـفـن داد و بـیـداد مـیـکـرد نـیـم سـاعـت صـحـبـتـش طـول کـشـیـد بـعـد قـط کـرد یـهـو مـسـتـقـیـم اومـد رو سـر مـن مـاشـیـن و بـرداشـت مـسـتـقـیـم زد وسـط سـرم کـچـلـم کـرد.....

مـن o.0
مـن @_@
مـن -_-
مـن ^-^
اون :|

هـیـچـی دیـگـه تـا اونـجـایـی کـه یـادمـه هـمـیـنـجـوری بـا شـونـه تـو سـرم بـا هـمـون پـیـش بـنـد زدم بـیـرون تـا خـونـه گـریـه کـردم.....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز سرم درد میکرد وحشتناک اونوقت نرفتم مدرسه مامانم کل ظرف های صبحونه ونهار وشام دیروز رو داده بشورم.تازه کلی هم مجبور هم کرده خونه تکونی کنم .الان به حدی رسیدم که اگه یه دست و یه پا ودوتا چشم هام کور بشه میرم مدرسه.والا کی حوصله ی خونه تکونی داره.
.
.
.
.
.
شما هاخجالت نمی کشین؟!!
باید الان برید خونه تکونی کنید. بعد اینجا نشستین 4جوک میخونید؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

تو خونه ی ما خیلی پیش میاد صدات کنن بعد ازت بپرسن
“چی میخواستم بگم؟ ”
و عجیب تر اینه که منتظر جواب هم میمونن!:|
شما هم اینجورین؟!؟!؟!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا اين معلم حرفه فن ما خيلى باحاله
درسمون راجع به كشاورزى هستش اومده به ما ميگه
بچه ها يكى از چيز هايى كه واسه كشاورزى ميخوايم كود هستش
كودچيه ؟ پهن بهش ميگم
پهن چيه؟ فضولات جانوران بهش پهن ميگن
ما هم تا اين لحضه داشتيم نيمكت ميجوييديم كه اينو گفت:
حالا انواع فضولات جانوران كه بعضياشون ...
تا اون روز نمى دونستم كه فضولات باهم فرق دارن!
هرچند يه ذره حرفش درست بود
اگه خنديدى و لايك نزدى ...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

داداش کوچیکم چهار سالش بود یه بار بهش گفتم برو بینین بابا
یه نگاه عاقل اندر صفیه بهم کرد و گفت خودت بنین بینین بابا

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا دیروز اندیشه اسلامی داشتیم و به همراه جمعی از ارذل در ته کلاس به سر یرمی بردیم که استاد وارد شد و به محض ورود گفت:شما چرا اون ته نشستید؟بیایین از جلو پر کنین .که یکی از بچه هاگفت: مگه نماز جماعته؟....هیچی دیگه بچه ها وایت برد رو که در اثر گاز زدن از بین بردن و صندلی هارو هم غارت کردن(عده ای از دوستان همچنان درحال گاز گرفتن عمامه حاجاغا به سر میبرند)...استاد هم خیلی بی سر و صدا سرجاش نشست و با اشکهایی که در چشمانش حلقه بسته بود به تدریس پرداخت.
همچین آدمایی هستیم ما...
اجباری نیست ولی ...اگه خوشت اومده لایک کن

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا داشتم میرفتم مدرسه نشسته بودیم تو اتوبوس داشدیم بیرون نگاه میکردیم ،یهو دیدیم دوتا پسر جوون ترق رو در آورد (روشن کرد)انداخت جلو دوتا دختر بی حجاب.ترکیداون دوتا حدود دو متر پرتاب شدن بالا .ماوبچه هام ازخنده غش مکردیم
^__^ ^__^ ^__^ ^__^ ^__^ ^__^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا چنروز پیش صب طبق معمول با موتور میرفتم مدرسه شبش هم حسابی بارون اودمه بود و زمینا خیس خیس بود منم اروم اروم میرفتم تا لباسام کثیف نشه
ب یبار دیدم ی سمند با100تا سرعت از کنارم رد شد و از موهام تا انگشت بدنم رو خیس کرد.منم عصبی شدم دستم رو گرفتم رو بوق و همونجوری دنبالش کردم.فرض کنین5 دقه دنبالش رفتم دستم هم رو بوق بود
ب یبار یارو اومد پایین منم وایستادم ببینم میخواد چیکار کنه.اومد جایه موتور با احترام سویچ موتور رو برداشت و گف دوباره بدون کلاه ایمنی و گواهینامه سوار نشی
هیچی دیگ الان دنبال کارایه موتورم ک از پارکینگ بیارمش بیرون

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

چند هفته پیش با دوستام کنکور آزمایشی که داشتیم پیچونوندیم بریم دور بزنیم تو راه دوتا از دوستام دعواشون شد ،قهر کردن ،وایستادیم ی چیز بخوریم یکی از دوستم گذاشت رفت ،دو تا از دوستام با ماشین رفت دنبالش بیارنش،موقعی ک داشتن میومدن دیدیم پلیس دنبالشون کرده ،پلیسا از ماشین بیرون اوردنشون حالا ک فهمیدیم دوستای پر عقل ما اون دوستمونو به زور سوار ماشین کردن پلیس ته کوچه بوده دیده جالیبش اینجا بود دوستم تو ماشین گفته چقد ادم ربایی اسونه ،ولی خدایی دم پلیسا گرم ماجرا رو فهمیدن چیزی نگفتن((((()))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

دوستم وکیله، یه روز رفته دادگاه واسه کار اداری، سر و کارش افتاده به یه مرد جدی و بد اخلاق! یارو گفته مثل این که تا به حال منو ندیدید؟ دوستم هول کرده، گفته: "خیر، زیارت نداشتیم سعادت کنیم شما رو!"

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 
نظرات 0

معلم ریاضی داشت کسینوس و سینوس و تانژانت و ... رو درس می داد.
بعد یکی از بچه ها گفت اقا پارسال معلم ما یه شعر درباره ی اینا بهمون گفته که فرمولا یادمون نره. بعد اومد خوند چو سینوس بر روی کسینوس نشیند تانژانت شود و ...
اقا ما هم چیزی به روی خودمون نیاوردیم و فقط یه لبخند زدیم.
معلم همین شعر رو تو کلاس بعدی اومده بود که بخونه:
چو سینوس بر روی کسینوس نشیند
یکی از بچه ها گفته اقا نتیجه چی میشه؟
دومی گفته:دو قلو بزاید.
اقا کلاسشون از خنده صورتی شده دیگه ما هم که اینو شنیدیم داشتیم زمین رو گاز می زدیم
چو سینوس بر روی کسینوس نشیند دوقلو بزاید:)))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

•••°•••°•••°حـــــامـــــد 72 یا (| Ԑ |/|/ @ # •••°•••°•••°
عاقا دیشب ماها اومده بود پیشم و شب رو خونه ما خابید؛حالا ساعت چنده؟؟2:30دیقه شب
ماها:حــامـددددددی ؟؟؟
من: zZzZzZ (ترجمه فارسی: خخخخخخخخخار پپپپپپپوفففففففففف)
ماها:حـامـد ؟؟؟ کصافط من بیدارم بعد تو شاد و خجسته گرفتی خابیدی ؟؟
من: ساعت گوشیتو نگا کن, ساعت 2:30 شبه ؛ الان کامرانو و امیرو هم خابن
ماها:ولی شاید الهام خواب نباشه :دی ^_^
من:تو رو خدا منو بیدار کردی که اینو بگی ؟؟ :(((
ماها:اصن من میخام بیام رو تختت بخابم؛توامشب برو پایین رو زمین بخاب:)))
من: چـَـش چـَـش .... بفرما.... ولی تو رو به همین پایه میز عسلی بگیر بخاب
ماها:باشه :دی ^_^
15 دقیقه بعد
ماها: حــامــدددددددددی ؟؟؟؟
من: اوهوم اوهوم اهوم (تیریپ گریه) :((( جوووووووونم ؟؟
ماها:تختت یه جوریه من روش خابم نمیبره...بیا سر جات بخاب.من میرم رو زمین میخابم
من:بااااااااااوشه ....
5 دیقه بعد
ماها: پسر عموی خوبم !! حــامــدددددددم ؟؟؟؟؟ :دی ^_^
من: ماها یا بگیر بخاب یا میزنم به سیم آخر اونوخت ....
ماها: مثلا بزنی به سیم آخر چیکار میخای بکنی ؟؟؟ هان هان هان ؟؟؟
من: هیس الان همه بیدار میشن .... کیلیپس سارا تو حلقم اگه بخام کاری کنم...هیچی فقط وختی بزنی ب سیم اول میگه دِنگ بزنی به سیم آخر میگه دییییینگگگ(منظورم گیتار بود)
ماها: حوبه حالا نمیخاد مزه بریزی ؛ واسم قصه بگو خابم ببره ....زود تند سریع
من: 0_o
هیچی دیگه الان تقریبا به وسطای بُـز زنـگـولـه پـا رسیدم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

جاتون خالى امروز يه خاطره به ياد موندنى برام درست شد
ميدونيد دوره هاى راهنمايى دبيرستان قشنگ ترين خنده ها و خاطرات براى همه ميمونه
:)) امروز تو راهروى مدرسه سفره هفت سين چينده بودن برامون توى اين سفره يه سيب قرمز تميز و خوشرنگ و خوش قيافه تو سفره بود كه به اتفاق خودم و دوستم پيچنده و خورده شد:)
جاتون خالى عجب سيب خوش مزه اى بود:):))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

*****بچه جاده ساوه*****
یه روز داشتیم تو خیابون میرفتیم
یدفعه یه مرده خورد به نرده
ضربه مغزی شد مرد بدبخت

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

آغا من پیش دانشگاهیم . . .تو یه جا داشتم با یه دختر چت میکردم. ( اونم سال سوم بود ). .گف تو که پیش دانشگاهی هستی . .روزی چقدر تست کنکور میزنی ؟؟ از کدوم کتابا و جزوه ها استفاده میکنی ؟؟ کدوم کلاسا میری؟؟ . . .آغا منو میگی . . .الان من چی بگم بهش . . . .؟؟ من چه میدونم تست چیه و کنکور چیه . .ودرس چیه . . .من فقط یه 4 جوکو بلدم !!!
هیچی دیگه . .هرچی تو این تبلیغای تلوزیون یادم بود . . .اونارو گفتم . . . .مدرسان شریفو همون اول گفتم !!! بعد دو سه دیگه هم اسم بردم .. . .بعدشم گفتم . .روزی فلان قدر درس میخونمو .. .از این جور چیزا . . گفتم الان که میبینی اینجام . .خیلی حوصلم سر رفته . .به خاطر اون . .والا من چت مت نمیدونم چیه . .
هیچی دیگه . .الان داره بم اس میده. . .من برم جوابشو بدم . .عجیجم !!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

یه سوتی دادم دااااااااااااااغووووووووون!!!
من یه خط ایرانسل دارم،یه همراه اول.همراه اولمو همه ی دوستام دارن،ایرانسلمو تقریبا کسی جز خونواده م نداره.
تصمیم گرفتم با ایرانسلم یکی از دوستامو سر کار بذارم،یه اس ام اس براش فرستادم به این مضمون:
«سلام!شما یکتا خانوم هستین؟؟»
(بعععله!ما مزاحمتمونم مودبانه س!!!)
هیچی دیگه!عین یه انسان به غایت هوووول منتظر جواب دادنش بودم،رفتم تو اوتباکس گوشیم،اسمو دوباره خوندم ،بعد یهو دیدم زیرش نوشته سیم 1.

دارم میرم تو شفق محو شم!!! با همراه اولم بهش اس داده بودم!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

•••°•••°•••°حـــــامـــــد 72 یا (| Ԑ |/|/ @ # •••°•••°•••°
داداش امیر من تولدتو تبریک گفتم ولی تو قسمت "جوک دوستانه " گفتم....امیدوارم از دستم ناراحت نشده باشی و بری ببینی.به هر حال بازم تولدت رو تبریک میگم و کیلیپس سارا هم تو حلقت تصافط ^_^
..
دیشب من خابم نمیگرفت , نمیدونم چرا ولی بیخابی زده بود به سرم
ساعتو نگاه کردم دیدم ساعت 1 شبه
ببخشیدا...ببخشیدا .... روم به دیفار ... جاتون خالی یه باد معده ای دَر دادیم
وااااااااااویلااااااااا عاقا یه صدایی وحشتناک و رُعـب آوری داشت که خودم از ترس رفتم زیر پتو
علیرضا داداشمم که اونور کاملا خواب بود , سرمو برگردوندم دیدم از جا پرید و رفت زیر تخت سنگر گرفت
اصن شما بگو یه درصد بادمعده های من هیچوقت صدا نداشت , ولی دیشب نمیدونم چی شد چنین صدای بلندی داشت
حالا از همه ی اینا بگذریم بابام اومده بالاسرم بهم میگه:
حامدددددددد سالمی ؟؟ جـِـر نخوردی ؟؟
به همین پایه میز عسلی همینجوری مستقیم کله مو انداختم پایین رفتم افق
کامران:0‎_o بابام :@_@ داداشم:8_8 امیرو : 0_0 Soltan***Mm72:^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغاااااااا همین الان این موضوع واسم خاطره شد...
عاغااااا من ی چند روزیی از ی دختره که تو سرویسی که میاد دنبالمون واسه سر کار رفتن خوشم امدش
بعد چندرووز تصمیم گرفتم بر رو مخش عاااغاااااا همینکه سوار سرویس میشدم ی سره زل(ذل-ظل)میزدم تو چشماش عاااغااا بالاخره هرتور شده دخترروو ب خودم نزدیک میکرم تا اینکهه امرووز تا سوار سرویس شم دیدم یه لبخند لیحی زاد که قند تو دلم که هیچ آب نباتم بوود حل می شد.
آقا منم بهش گفتم از خوشحالیااا گفتم لولوتوث گوشیت روشن کن .
عااغااا منم با تمام خوشحالیی ذوووق مرگیی بولوتوث سرچ کردن
حالا فک میکنی اسم بولوتوثش چی باشه خوبه
*gomshoo eekbirii*
اصصصصن دخترااا کلاا داغوووننن آخه چرا دل میشکونیییی خییر ندیده دماغ فیلی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا دیروز بدجوری مریض بودم رفتم دکتر دوتا آمپول نوشت گفت همینجا بده پرستار بزنه ماهم گفتیم به روی چشم
آقاپرستاره اومد آمپولو برنه بهش گفتم6.0.3هست؟؟؟؟منظورم نوع آمپوله بود
برگشته میگه نه 7.2.1هست آخرین ورژنشه امروز تازه دانلود کردم
من0_0
پرستار^_^
اینا اثرات تحریمه ها خخخخخخخخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
امروز پول گیرم اومد خواستم الهام رو سوپ قارچ (سوپریز ,سوپراز حالا هر چی ) کنم , ببرم براش مانتو بخرم خواستم هیجانیش رو زیاد کنم بهش زنگ زدم ^_^
من : آآآآآیییییییییی پاااااام
الهام :یا خدا کامران چی شده ؟؟
من : الهام پام شکست , رو دیوار افتادم پام شکست , اوستا هم رفته خودم تنهام , بیا دنبالم ببرم دکتر , به خونمون هم نگو که نگران نشن :(((
الهام : ای خدا , کامران قربونت برم چشم چشم چشم تکون نخور تا بیام
من : باشد ^_^
رفتم رو دیوار نشستم تا اومد عکس العملشو ببینم ^_^
بیست دقیقه بعد یه تاکسی اومد قیژژژژ (مثلا‎ ‎صدا ترمزبود) , مامان و بابام و الهام پیاده شدن
من : 0‎_o ‎‏ دی : یا جد جنیفر لوفز :((( این مامان بابامو چرا آورد ؟؟؟
مامان : وای بچم وای بچم ,بچم قطع نخاع شد 0‎_o کجاس؟ کجاس؟
بابام : خانم بیمس نترس , دیشو میگیریم ^_^
یهو دیدن من رو دیوار دارم اینجوری o‎_‎0نگاشون میکنم
بابام : این گوساله که سالمه رو دیوار نشته ^_^
الهام :میمون بیا پایین میفتی !!
من : نمی آیم ^_^ بابالی ناموسن خواستم الهامو سوپ قارچ کنم ببرم براش مانتو بخورم
مامانم : سوپ قارچو درد ,ای کوفت ,ذلیل مرده قلبم اومد تو دهنم کامی میکشمت
من : الفرارر, بعد که دید بهم نمیرسه داشت بر میگشت
من : ننهههه ؟؟
مامانم : ننه و درد ذلیل مرده چته ؟؟
من : ناموسن تو راه که میرید خونه موز بخرید شب بیام بخورم جون بگیرم ^_^ خخخخ
مامانم : کامران ن ن ن
هیچی دیگه , کامران هستم ,پشیمان و گرسنه ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

سوتی های مامان جونم...............
دیروز من و مامانم و عمه نشسته بودیم، یه هویی مامانم برگشت گفت: فلان دکتر آدمو موش صحرایی فرض میکنه حالا چی به ذهنش اومد این جمله رو گفت بمااند
عمه ام 0^0اینجوری شد بدبخت
ولی بعد از تحقیقات مشخص شد منظور موش آزمایشگاهی بود.
من و موش آزمایشگاهی یه جا:/
موش صحرایی :))))))))))))) با یه لبخند ملیح

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
امروز روزیه که زمین و آسمان خوش حالن , تمام جانداران , فرشتگان سر از پای نمیشناسن و این موضوع هیچ ربطی به تولد تو نداره امیرو ^_^خخخ
کصافط هم خودتی ^_^
دستای بندری بالا , آآآآآآ حامد قرش بده کامران قرش بده ,
مامان بابای امیر :0‎_o ‎
من : ^_^ امیرو گولم زد ,بهم دلستر داد مست شدم
خوب بچه ها بیایید کادوهاتون رو بدید
حامد : یه کارتون حشره کش
امیر محمد : 0‎_o
حامد : کصافط اینجوری نگام نکن خودت تو همه پستات میگی خونتون سوسک داره ^_^ خخخخ
ب Soltan***Mm72 :یک عدد قلیون
مامان باباش : 0‎_o
من : اوخی امیرو بیچاله
مامان امیر : یک سرویس ظرف چینی من : امیرو نون شبت رسید برو حالشو ببر خخخ
مامان امیر : مادر این ظرفارو پسند کرده بودم ,تو که آخر باید میخریدشون ,دیگه خودم خریدمشون
من :اوخی امیرو بیچاله
بابای امیر : یک صد هزار تومن پول نقد ^_^ به افتخارش
بابای امیر تو گوش امیر : امیر این پول تو جیبی دو ماهته درست خرجش کن , لنتای ماشینو هم عوض کن
من :اوخی امیرو بیچاله
بعله نفر آخر آقا کامران : یه دلم میگه بدم بدم یه دلم میگه ندم ندم , چهار عدد موزززز , امیرو ناموسن بغض را گلمو بست , بچه ها ناموسن تشویقم کنید غلطی که کردم یادم بره ,امیرو کوفت بخوری موزام رو نخور ,ننه موزام رو میخوام م م م
امیر داداش شرمنده اگر بد شد

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

Amiram16. 77.04.03 Reza
باريتم بخونيد..
تولد تولد تولدت مبارك، اقدس اقدس يه وقت نري از دست، حامد داره مياد با قر با قر ،حامد حامد هيچوقت نره يادت يادت، امير هستش شاهد شاهد، كامران شده طاهر طاهر، موز اورده تازه تازه، نيما چقدر نازه نازه، دخترا هستن حاضر حاضر، دوستون دارم بي حد واندازه دازه..

اميرا دستا بالا.. آها ها ها آها ها(بوووووووووق سانسور؛)
اميرم.. اميرمحمد

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

♫` ``☂ ♥ ali--m2 ♥ ☂` ``♫
یـه اسـتـاد داریـم لـامـصـب وقـتـی بـیـاد تـو کـلـاس شـروع کـنـه درس دادن ول نـمـیـکـنـه تـا 2سـاعـت بـعـد یـه روز اومـد ایـن حـدودا 2 و نیم سـاعـت درس داد بـعـد بـهـش گـفـتـم خـستــه نـبـاشـی اسـتـاد (رو ایـن جـمـلـه حـسـاسـه).....
یـهـو بـرگـشـت گـفـت کـی خـســتـس......
مـنـم گـفـتـم : عـمـم.....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
هـیـچـی دیـگـه الـان دارم مـیـرم درسـو حـذف کـنـم ای لـاویـو وری مـاچ 4 جوک .....^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

♫` ``☂ ♥ ali--m2 ♥ ☂` ``♫

دخـتـره 13 سـالـشـه بـعـد اسـتـاتـوس گـذاشـتـه:

ای کـاش بـه کـودکـیـم بـازگـردم.....

واسـش کـامـنـت گـذاشـتـم عـمـو جـون تـو الـانـم کـودکـی.....
جـواب داد تـو چـه مـیـدونـی کـه چـی مـیـگـم گـاگـول مـن عـاشـقـم عـاشـق.....
O.o
والـامـن هـم سـن ایـن بـودم بـا خـودم گـرگ بـازی مـیـکـردم.....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز تو مدرسه جشن داشتیم برا بچه های برتر
یه مجری مرد آورده بودن.
اومد یکی از جایزه های رو بداشت(یک حباب بود که روش یه فرشته نشسته بود)
برداشته میگه: بعععععله .....چه هدیه قشنگیییییییی.....یه فرشته که از زیرش یه حباب دراومده...........:))))))))))
سومامون که کلا کف زمین غلت میزدن هفتمام تو هوا هلیکوپتری میزدن
حباب......
فرشته.....
فرشته ای که از زیرش حباب دراومده..........

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

آغا ما يه روز سر كلاس رياضي بوديم كه معلممون يه راه و اشتباه رفت ما بش گفتيم اونجوريه بعد يهو گفت مگه من خر و خل و ديوونه ام كه اين راه و برم. آغا ما بش ثابت كرديم بعد ديديم ساكت نشسته حرفش زايع شده حالا ديگه بچه ها به سقف چسبيده بودند

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز(18اسفند)دوروبرای ساعت 10 صبح تبریز زلزله اومد.ما تو مدرسه بودیم و سر امتحان(^ــ^دلتون بسوزه،لغو شد)..............هیچی دیگه خبر رسید معلم زیست تجربی ها مونده زیر دست و پای دانش آموزاش.........................................معلم ما که ماها رو هل میداد خودش زودتر بپره بیرون از کلاس........ :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

$$$$$بیـــگلی بیـــگلی$$$$$
امتحان انشا داشتیم .
موضوع داده بودن:
"امــروز فــردای دیـروز اســت..."(باید ادامه میدادیم)
خو د لامصبا ما موضوعو دیدیم ک ارور دادیم .در چه حدی از ما انتظارداریــــن؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

یکی از افتخارات دوران ابتدایی من اینه که مبصر کلاس بودم
وقتی کسی درس نمره کم میگرفت معلم به من میگفت :ببرش دفتر بگو که درس نخونده...
اون لحضه حس پلیس بین المللو داشتم
چه فازی داشت لا مصب!! :)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

ديروزمعلممون وسط درس يه خاطره تعريف كرد
بعدزدزيره خنده!يعني ميخنديدا!سرشو ميكوبيد
به دروديوارافتادكف زمين دیگه!
ماهمه فقط نگاش میکردیم ک بعدش خودشو
جمعوجورکردگفت خب بچه هاادامه ی درس!
معلم..!..
مابچه های انسانی..

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز داشتم باداداشم(گودزیلامون) که ۵سالشه ریاضی کارمی کردم،میگم حالاخودت یه مسئله طرح کن،میگه:ببین،مادوتاظرف نشسته ی ماکارونی داریم سه تاشومی خوریم دوتا میمونه،حالا چندتاظرف داریم؟؟
من||:
ظرفای نشسته ی ماکارونی||:
المپیاد ریاضی سال1404||:
انیشین و خانواده||:

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا مدیونین اگه مسخره کنین،فشارزندگی !
امروز داشتم باموبایلم حرف انجام میدادم!اونور خط خانومم بود.
باهاش دعوام شد!باهش سراینکه موبایلموگم کردمومقصرش توبودی!
اگه منشیم بهم نمیگفت که موبایل تودستمه شاید کارمون به طلاق هم میکشید!!!!!!!!!!!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

خواهرم میتعریفید:یروز با دوستش از مدرسه میومده به دوستش گفته وای امروز چقدر کیفم سنگینه دوستشم گفته ولی برعکس کیف من امروز خیلی سبکه خواهرم یه نگاه بهش می کنه میبینه اصلا کیف نداره کیفشو تو مدرسه جا گذاشته و نفهمیده.
خدا وکیلی ما با کیا شدیم هشتاد میلیون.
شما هم در نرو محض رضای خدا یه لایکم بزن.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

خاطرات جنگ :

<<وقتی یک شاگرد شوفر، مکبر نماز شود، بهتر از این نمیشود. یه روز حاج آقا رفت به رکوع، هر ذکر و آیهای بلد بود خواند تا کسی از نماز جماعت محروم نماند. مکبر هم چشم هایش را دوخته بود به ته سالن و هر کسی وارد شد به جای او یاالله میگفت. برای لحظاتی کسی وارد نشد و مکبر بنا به عادت شغلی اش بلند گفت : «یاالله نبود... حاج آقا بریم !!!»
چند نفری از صف اول زدند زیر خنده. بیچاره حاج آقا را دیدم که شانه هایش حسابی افتاده بودند به تکان خوردن. >>

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

✿❤✿❤✿❤✿❤✿❤✿❤✿✘✿(O L O)✿✘✿❤✿❤✿❤✿❤✿❤✿❤✿
امروز یه پیکان دیدم داغونه داغونا مال سال ۴۸بود اصن یه وضی!!!!
پشتش نوشته بود "هرچی دارم از دعای مادرمه!!! " :|
یکی نیس بهش بگه خو بدبخت تو عاق والدین شدی کدوم دعا

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

مامانم پرسنل باشگاه بانوان چندسال پیش میخواستم برم باشگاه داداش گودزیلام(دهه هشتادی) اون موقع 6سالش بود گیر داد ک منم میام.خلاصه رفتیم داداشی ی راست رفت تو سالن مادرگرام چشم چرخوند دنبالش ک یهو دید ی چیز کوچولو عین جوجه کلاغ داره رو تردمیل ب سرعت 7 - 8 بالا پایین میپره وای خدا از یطرف همه ترسیده بودن از طرف دیگه ازقیافه خنده دارش ریسه میرفتن...
مامانم::-/
گودزیلا:o_O
من::-D
بچه های باشگاه::-) :-) :-)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

•••°•••°•••°حـــــامـــــد 72 یا (| Ԑ |/|/ @ # •••°•••°•••°
کیلیپس سارا تو حلق امیر محمد و کامران که چند وقته نیستن,تصافطا چرا نیستید؟
تلوزیون داشت راز بقا نشون میداد
بعد خانواده هم داشتن نگاه میکردن
بعد یه کَـرگـَدن نشون داد ؛ مامانم گفت: جل الخالق , این چقد شبیه حامده؟؟
داداشم:یا امامزاده پنج تن ؛ نچ نچ نچ شباهتو نیگا ؟؟؟!! ^_^
بابام: ینی چی ؟؟ به بچم بـَر میخوره اینجوری میگید...
من: ^_^ خوشجیل موشجیل من بودی آقاجوووون
بابام: لا اقل دارید میگید اون پشت سریشو بگید که موهاشم عین حامده
من: 0_o
کرگدن جلویی : ^_^
کرگدن پشت سریش : 0_0
مامانم و داداشم: *_* @_@ هـــــااااااررررر هـــــااااااررررر هـــــاااااررررر
کامرانِ تصافط با شروار قرمز سه خطش: O_o
و امیر محمدِ کفاصط که 2-3 روز دیگه تولدشه : G_G
حامد بیچاله: +__+

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

وقتیکه 3_4ساله بودم درست نمیتونستم حرف ”ر” رو تلفظ کنم
بعد داداشم هی میگفت صدای موتور در بیار!!!
منم میگفتم لللن لللللن لن للنننن.....!
بعد می نشست کلی بهم میخندید!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

مادربزگم مریض بود یه هفته ای اومده بود خونه ما. هر روز از این وانتی ها که میان لوازم کهنه میخرن میومدن در کوچه مون با اون بلندگو و صدای نکره شون هوار میکردن!
یکیشون اومده بود ول کن نبود : سماور کهنه/ آبگرمکن کهنه/ ... میخرییییییم!
مامان بزرگ پاشد عصبی رفت بیرون منم دوییدم دنبالش ببینم کجا میره ، رفت به یارو گفت " زن کهنه هم میخری؟" !
یارو گذاشت رفت من هم از خنده داشتم تلف میشدم!
فکر کنم یارو شغلشو دیگه عوض کنه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

♫` ``☂ ♥ ali--m2 ♥ ☂` ``♫

سـر ظـهـری تـو خـواب نـاز بـودم کـه یـهـو یـه مـاشـیـنـه اومـد تـو کـوچـه داد زد.....
کـلـم سـفـیـده...کـلـم قـرمـزه.....ایـن هـی گـفـت هـی گـفـت.....
رفـتـم دم پـنـجـره گـفـتـم: عـاااامـو اخـرش کـلـت سـفـیـده یـا قـرمـزه.....
اونـم گـفـت: نـه عـااااامـو ایـن کـلـمـو و نـمـیـگـم اون کـلـمـو و مـیـگـم......
گـفـتـم : یـا ابـررررفـضـل عـاااااامـو مـگـه چـنـدتـا کـلـه داری......
گـفـت: نـه بـابـا کـلـمـو کـه مـیـکـنـن تـو سـالـاد و مـیـگـم.....
گـفـتـم: اخـه کـی کـلـتـو کـرده تـو سـالـاد.....
هـیـچـی دیـگـه چـنـدتـا فـوش مـد روز یـاد گـرفـتـم اونـم رفـت مـنـم بـه خـواب نـازم ادامـه دادم.....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

جدیدا استادا قاط زدن در حد دماغ مجسمه ابوالهول.
ما با یه استاد یه درس چهار واحدی داریم که روز یکشنبه ساعت چهار تا شش و روز بعدش هشت تا ده باید می رفتیم سر کلاس ...هفته قبل ساعت چهار تا شش یه سوال رو وایت برد نوشت که بچه ها با قیافه های اینجوری -__- فقط نگاهش کردن.استاد هم گفت روی سوال فکر کنین. روز بعد دوباره که رفتیم سرکلاس دیدیم هنوز سوال دیروزی روی وایت برده.استاد تا چشمش افتاد گفت : این که هنوز اینجاس...منم گفتم : بعله دیگه یه احمق که یه دونه سنگ میندازه تو چاه هزار تا عاقل نمی تونن دربیارن.....
هیچی دیگه استاد با یه فیلیپینی انداختم بیرون بعدش هم گفت برو درست رو حذف کن...
خو لامصب حقیقتو گفتم دروغ که نبود.
لایک کنین غم و اندوهم کمتر بشه.......هقققققققق

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا
1-شما آنقدر تنبل هستيد كه اين 26 تا سيا رو نخوندين
2-شما آنقدر خنگ هستيد كه نفهميديد يكي آن سينا ميباشد
3-شما آنقدر ساده هستيد كه رفتيد بالا و پيدا نكرديد
4-من شما را سر كار گذاشتم
5-داريد ميسوزيد
6-بي مزه هم خوتي7-از اينكه شما را سركار گذاشتم خوشحال باشيد8-الان نفهميديد كه خوشحال رو اشتباه نوشته بودم
9-بازم رفتيد چك كرديد ولي من بازم سركارتون گذاشتم درست بود
10-هر چي فحش هم میدی خودتی خخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

مامانم سره خودکارموکرده بودتودهنش داشت
باتلفن حرف میزد..
گفتم مامان من صدباراون خودکاروکردم تو
حلقم چندبارتودماغموباهاش خاروندما!!
هیچی دیگه مامانم کف کرده بودافتاده بودزمین
من سریع رفتم توافق......

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

امروزيكي ازدوستام سره کلاس ازم پرسیدفامیلی داداشت چیه؟!
فامیلیه داداشم؟؟
من؟!
منوداداشم!!!!
دوست باهوشم؟؟؟؟وای خداااا

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 12 بهمن 1394 
نظرات 0

÷بچه مسلمون(یونس)÷
عمم می خواسته برا پسرعمم زن بگیره رفته بهش گفته کسی مدنظرت نیست؟
اونم اسم یه دختری رو اورده که تا حالا تو عمرش کلا دوبار دیدش.
حالا از صبح تاحالا که عمم زنگ زد واسه مامانم تعریف کرد مامانم گیرداده به من که یونس تو فقط اسم طرف رو بگو من عید بله برون می گیرم.
حالا اینا هیچی من کاری ندارم.
روی صحبت من بیشتر با خواهرمه که گفت من واسه بله برون چی بپوشم؟
سانترفیوج تو حلقت پسرعمه

 
 
***************************** امام کاظم علیه‌ السلام : هرکس مؤمنی را شاد کند، ابتدا خدا را شاد کرده و دوم پیامبر صلی الله علیه و آله را و سوم ما را *****************************

طنز پرداز