به سوگند خود پایبند نیستند
حضرت آیت الله جوادی آملی(حفظه الله):
قرآن كريم علت نبرد با مشركان را روحيه تجاوزگري و پايبند نبودن آنان به عهدنامه ها ميداند: (لايَرقُبونَ في مُؤمِنٍ إلاًّ و لاذِمَّةً وأولئِكَ هُمُ
المُعتَدون) همانگونه كه در بيان دليل مبارزه با سران كفر ميفرمايد: (فَقاتِلوا أئِمَّةَ الكُفرِ إنَّهُم لاأَيمانَ لَهُم).«أيمان» جمع يمين به معناي قسم است؛
يعني آنان به سوگند خود پايبند نيستند؛ اگر قراردادي هم بنويسند، آن را زير پا ميگذارند: (ألَّذينَ عاهَدتَ مِنهُم ثُمَّ يَنقُضونَ عَهدَهُم في كُلِّ مَرَّةٍ وهُم
لايَتَّقون).بايد كساني را كه در نخستين خاكريز پيمانشكني هستند، به شدّت سركوب كرد تا ديگران نيز پندگيرند و عهدشكنان سر جاي خود
بنشينند: (فَقاتِلوا أئِمَّةَ الكُفرِ إنَّهُم لاأيمانَ لَهُم لَعَلَّهُم يَنتَهون) [تسنيم، جلد 20 - صفحه 115]
ادامه مطلب
رایانامه رسیده
نه آقا! مردم چی میگن!؟
نخیر، باید توی بهترین تالار شهر عروسی بگیریم، بهترین میوه و شیرینی و شام! یه شب که هزار شب نمیشه!
..............................
چی!؟ بیمارستان عمومی؟ اصلا
میدونی اگه دخترعمم بیاد بیمارستان، چی میشه!؟
نخیر حضرت آقا. باید تو یه بیمارستان خصوصی بچمون به دنیا بیاد که مردم بگن چقدر به فکر زن و بچت بودی که بردیش یجای خوب و براشون هزینه کردی! یبار که چیزی نمیشه!
..............................
فهمیدی فلانی دخترش رو برده فلان مهدکودک؟ میگن بهشون زبان و الفبا هم یاد میدن! ما هم باید بچمون رو ببریم اونجا که جلوی فک و فامیل زشت نباشه!
آره؛ فردا میبریمش اونجا ثبت نامش میکنیم! آدم یه کم بیشتر پول میده اما آبروش حفظ میشه!
..............................
راستی، امسال دیگه پسرمون باید بره مدرسه! باید دنبال یه مدرسه غیرانتفاعی باشیم که هم با بچه خوب کار کنن و هم مردم نگن اینا به بچشون اهمیت نمیدن!
دختر خاله هم بچش رو برد فلان مدرسه و تا مدتها همه میگفتن چند میلیون پول دادن و فلان کردن!
..............................
إ ! ببین چی نوشته!؟
نوشته بهترین اساتید رو میارن؛ حتی اساتید پروازی هم میارن!
باید بچمون رو ببریم کلاس کنکور که نگن اینا به آینده بچشون اهمیت نمیدن!
فردا زنگ میزنم از فلانی میپرسم اون دخترش رو کجا ثبت نام کرده بوده، ما هم ببریمش اونجا! آخه میگن اونجا خیلی به بچهها میرسن و پول بیشتری هم میگیرن!
..............................
نه مامان جان! این چیه میخوای بخری! اون یکی رو بخر، گرونتره! نا سلامتی دانشجویی! نمیخوام بقیه بچههای دانشگاتون بهت نگاه بدی داشته باشن! باید با بقیه فرق داشته باشی!
این داستـــــــان ادامه دارد...!
آخه لامصبا یه بار شد بگین خدا چی میگه!؟
از اول تا آخر همش مردم مردم مردم!
همین کارهارو میکنین که کسی جرأت ازدواج نمیکنه!
چقدر دخترها و پسرها که اگر ازدواج هم میکنند به خاطر بیبندوباری پولدارها، احساس کمبود میکنند. احساس غُصّه می کنند. فکر میکنند چیزی کم دارند. احساس سرکوفت میکنند. (خطبهی عقد مورخهی 5/10/1375)
ادامه مطلب
علامه حسن زاده: ظهور اتفاق افتاده
علامه حسن زاده در مورد ظهور نظر جالبی دارند که در ادامه مشروح آن می آید: خورشید باید به تدریج غروب و طلوع کند تا موجوداتِ تحت تاثیر خورشید بتوانند خود را با تغییرِ رخ داده تطبیق کرده و حیات به چرخه ی نظم خود ادامه دهد نظیر همین اتفاق نیز در حیات معنوی و ملکوتی بشر، در حال، اتفاق افتاده است. امام معصوم، خورشید آسمان حیات معنوی بشر است و طلوع و غروب ایشان در صحنه حیات بشر تابع قواعدی شبیه قواعد طبیعی خورشید است اگر مقوله غیبت و ظهور حضرت بطور دفعی و بدون هیچ زمینه ای واقع شود، مسلما جوامع بشری تاب این تحول شدید را نخواهد داشت.
بدین علت حکمت الهی مقتضی تدریجی بودن این اتفاق عظیم است با بررسی تاریخ حیات با برکت حضرت در میابیم که این اتفاق درمورد غیبت حضرت واقع شده است غیر از اینکه حیات سه امام همام قبل از امام عصر(عج) تقریبا به حالت غیبت بوده و نوعی تمرین برای شیعیان برای زندگی مومنانه بدون ارتباط فیزیکی با امام بود.
غیبت حضرت به دو مرحله غیبت صغری و کبـری تقسیم می شود مرحله غیبت صغری به مثابه آماده کردن مردم برای غیبت اصلی و طولانی حضرت بوده است.
همین حکمت در دوران ظهور حضرت هم رعایت خواهد شد بشری که در طول صد ها سال در دل ظلمت زندگیِ بدون حاکمیت فرهنگ توحیـدی-ولایـی نشو و نما پیدا کرده ظرفیت تحمل ناگهانی نور وجودی که به تعبیر قرآن زمین را اشراق میکند "اشرقت الارض بنور ربها..." را ندارد لذا باید واسطه در این بین وجود داشته باشد بدین معنا که مجالی برای تجلی نور ایشان در وسعت های محدود بوجود آید، که مردم بتوانند خود را برای حضور آن مقام رفیع آماده کنند.
قرائن و شواهد نشان می دهد انقــلاب اسـلامی و نـظام مقدس جمهـوری اسلامی ایران ظهور صغرای حضرت بقیه الله الاعظم و بین الطلوعین حکومت جهانی امام زمان ارواحنا فداه می باشد.
ادامه مطلب
چقدر وظیفه سنگین است
سید محمدحسن لواسانی*: شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد که کسی در کنار شما قرار بگیرد و به خاطر برخورد خوبتان، قفل ارتباط را بشکند و باب صحبت را باز کند و این، مقدمه ی خیلی از درد دل ها یا یک دوستی طولانی شود. برای من که زیاد اتفاق افتاده. مثلاً یک بار داشتم کنار خیابانی، وارد سوپرمارکتی می شدم. دیدم عده ای جوان جویای جام (!) دور هم ایستاده اند و حسابی سرخوشند. به همه شان سلام کردم و وارد مغازه شدم.
یکی از آن ها که بهرهای از جمال داشت و سر و وضعش بیش تر از بقیه، مطابق مُد بود؛ پشت سر من وارد مغازه شد.
مغازه دار که گویا با آن جوان رفاقتی داشت؛ به شوخی به او گفت: «زود بیا کارت را بگو و خرید کن و برو که برای حاج آقا مزاحمتی ایجاد نشه!»
فوراً سرم را از لای اجناس بالا آوردم و گفتم: «نه آقای گل، منتظر من نباش. وقت شما بیشتر از من میارزد!»
آنها که بدشان نمیآمد سر به سر بگذارند؛ رو به من گفتند: «آخه حاج آقا! بعضی ها، در کنار ما جوان ها راحت نیستند. ظاهرِ ما، اذیتشون میکنه.»
خندیدم و گفتم: «بقیه رو نمی دونم. ولی از نظر من، ظاهر شما مشکلی نداره! اگر هم مشکلی داشت، من به خودم این اجازه رو نمیدم که از بودن در کنار جوانی مثل شما اکراه داشته باشم.»
هنوز خیلی از مغازه فاصله ای نداشتم که صدای همان جوان، مرا نگه داشت.
ـ آقا شما با همه فرق داری!
ـ با همه که نه! فقط با اونائی که دین رو ارثِ آباء و اجدادی شون می دونن!
و مدت طولانی با هم صحبت کردیم. بعد از خداحافظی، در فکر شده بودم که دل این جوان ها، عجب زمین صافی است که ما، گاه با کمباین به جانش میافتیم! ای کاش همهی ما، زمین شناس بودیم!
همین چند وقت پیش بود که در مشهد، کارت دعوتی به دستم رسید. می توانستم به آدرس آن کارت مراجعه کنم و از آن جا، قدری شله نذری بگیرم. بنده هم با این که عادت به این کارها ندارم ولی احترام قائل شدم و به طرف آدرس حرکت کردم.
جلوی حسینیهی مقصد، صف کوتاهی بود و چند نفر خانم با حجاب نصفه نیمه، جلوی من بودند. نوبت که به آنها رسید با کمال تعجب دیدم دو پیرمردی که مسئول دیگ بودند؛ با این دو خانم برخورد تندی کردند و جلوی همه داد زدند: «حالا که پوشش مناسبی ندارید، شله نمیدهیم!» و درگیری لفظی کوتاهی پیش آمد و آن دو خانم، شرمسار و عصبی راه خود را گرفتند و رفتند. صرف نظر از برخوردی که من آنجا انجام دادم؛ دیدن آن صحنهی تأسّفانگیز، تا مدتها ذهنم را به خود مشغول کرده بود. تا این که روزی روایتی جالب و تکان دهنده از حضرت عسکری علیهالسلام دیدم. ببینید امام علیهالسلام، در موردی مشابه ـ بلکه بسیار بدترـ چه عکس العملی نشان دادند:
در زمان حضرت امام حسن عسکری علیهالسلام، اتفاق عجیبی افتاد و آن این بود که یکی از شیعیان سرشناس ایشان، به نام سید ابوالحسن بن حسن بن جعفر، شرابی نوشید. دوباره هم این کار را تکرار کرد. کار به جایی رسید که گاه او را، کف به لب آورده، گوشهی کوی و برزنها میدیدند. خبر کمکم داشت بین مردم، سر باز میکرد.
سید ابوالحسن، آدم کمی نبود. از مشایخ «قم» بود. همه او را میشناختند و همین باعث میشد که لغزش سنگین او، دهان به دهان بپیچد. او، در عین وابستگی به شراب، روز به روز فقیرتر هم میشد تا این که روزی از سر عسرت، به سمت خانه وکیل امام عسکری علیه السلام رفت و دقّ الباب کرد.
وکیل امام عسکری علیه السلام، جناب احمد بن اسحاق، که خبرها به او رسیده بود؛ وقتی فهمید سید پشت در است، راهش نداد؛ و سید، غمین و افسرده، راه برگشت در پیش گرفت.
مدتی گذشت. وکیل حضرت، طبق عادت هر ساله، بعد از ایام حج، راه سامرا را در پیش گرفت تا خدمت امام علیه السلام، برسد و نامهها و وجوهات را به خدمت حضرتش تسلیم کند.
بله، احمد بن اسحاق خدمت حضرت رسید و در کمال ناباوری، حضرت هم او را راه نداد.
احمد بن اسحاق، با تمامِ جلالت شأنش پشت در خانه ی حضرت نشست و آن قدر حضرت را التماس کرد تا این که از طرف حضرت پیغام آمد: «داخل بیا!»
احمدبن اسحاق، اشک چشمانش را پاک کرد و داخل دوید.
ـ یابن رسول الله! من از عاشقان کویَت هستم. آیا از شیفتهات، خطائی سر زده است که این خستهی راه را، اینگونه عقوبت می کنی؟!
ـ بله یا احمد. یادت هست آن روز، آن شیعهی مسکین را در خانه ات راه ندادی؟!
ـ یابن رسول الله! من جانم را فدای اولاد رسول میکنم. ولی به خدا قسم، سید ابوالحسن را به خاطر شرب خمر، از در خانهی خود راندم.
ـ او فرزند رسول خدا بود. چرا حرمت نگاه نداشتی؟!
ـ یابن رسول الله! به خدا، خبرِ کفهای دهانش همه جا رسید! مگر جدّتان رسول الله صلی الله علیه و آله نفرمودند: «شفاعت من، به شارب خمر نمیرسد.» مگر جدتان امام صادق علیهالسلام، نفرمود: «شراب ام الخبائث است. با شرابخوار دوستی نکنید، به او زن ندهید، او را عیادت نکنید، تشییع نکنید...»
ـ پسر اسحاق! و الله همه این روایات، از اجداد من رسیده است! اما چه کنم که سید ابوالحسن، به ما منتسب است. چارهای نیست. او شیعهی ماست. تو حق نداشتی او را از خود برانی.»
من مدتها به این روایت فکر میکردم... . درست است که آن سید خاطی، فرزند رسول الله صلی الله علیه و آله بود ولی «شیعه» هم بود. و به نظر من «شیعه بودنِ» او از «سید بودن»ش مهمتر بود. زیرا بنی عباسِ زمان امام عسکری علیهالسلام هم سید بودند ولی امام، هرگز چنین ارزشی برای آنها قائل نبود.
در واقع، شیعه بودن او در کنار انتسابش به رسول خدا صلی الله علیه و آله، باعث شد حضرت از گناه سنگینِ «شرب خمر» او صرف نظر کند! برای اینکه او بماند. برای اینکه او عوض شود و برای اینکه او برگردد. اگر امیدی به بازگشت باشد، باید با گناهکار ملاطفت کرد. باید! و الّا پشت در خانهی امام می مانی!
آه که چقدر وظیفه سنگین است!
خلاصه، وکیل امام به قم بازگشت. همه به دیدن او آمدند. در میان مردم، سید ابوالحسن هم با سری شرمسار و اندوهگین و شاید از شدّت نیاز، به خوان کرم احمد بن اسحاق وارد شد. جناب احمد هم تا او را دید، برخواست و به استقبالش دوید و او را در صدر مجلس نشاند!
سید در عین ناباوری، علت را پرسید و آن قدر اصرار کرد تا وکیل امام، ماجرا را گفت. شنیدن ماجرا همانا و توبه و اشک و بازگشت سید ابوالحسن همان.
به منزل برگشت و تمام جامها و قدحها را شکست و بعد از آن، همیشه او را گوشهی مسجدی، معتکف میدیدند. بعد از وفات هم، افتخار همسایگی بانوی دو عالم، حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام نصیبش شد.
آه که چقدر وظیفه سنگین است!
*مدرّس حوزه علمیّه
منبع: تبیان
ادامه مطلب
پیشرفت هسته ای ایران
چقدر این جمله عضو سنای آمریکا دردناک بود:
تحریم ها نتوانست مانع پیشرفت هسته ای ایران شود ولی مذاکرت توانست ... !
ادامه مطلب
سرباز فراری برنگشت! چه کسی جواب میدهد؟
حجت الاسلام حمید رسایی، نماینده محترم مجلس نوشت:
ادامه مطلب
نقطه های خیالی
سخنان حضرت آیتالله خامنهای که در این صوت میشنوید:
فکر اساسى این است که کارى کنید که کشور از اَخم دشمن ضربه نبیند، از تحریم دشمن لطمه نخورد؛ و راههایى هست، کارهایى هست که میشود کرد؛ بعضى را هم کردهاند و موفّق بوده است و جواب داده است؛ میشود کارهایى کرد؛ میشود این حربه را از دست دشمن گرفت، والّا اگر چنانچه چشم ما به دست دشمن باشد که «آقا، اگر اینکار را نکردى تحریم باقى میماند» [فایدهاى ندارد]؛ کمااینکه آمریکایىها با کمال وقاحت دارند میگویند «اگر در قضیّهى هستهاى ایران کوتاه هم بیاید، تحریمها یکجا و همه برداشته نخواهد شد»، این را صریح دارند میگویند. این نشاندهندهى این است که به این دشمن نمیشود اطمینان کرد نمیشود اعتماد کرد. من با مذاکره کردن مخالف نیستم؛ مذاکره کنند؛ تا هروقت میخواهند مذاکره کنند! من معتقدم باید دل را به نقطههاى امیدبخش حقیقى سپرد، نه به نقطههاى خیالى نه به نقطههاى خیالى، آنچه لازم است این است.
دیدار مردم قم ۱۳۹۳/۱۰/۱۷
آنچه ما امروز در مجموعهی رفتار دستگاه استکبار مشاهده میکنیم، همین است؛ هدف ایجاد اختلال در نظام محاسباتی و دستگاه محاسباتی من و شما است. در میدانهای دیگر، استکبار نتوانسته است، کاری از او برنیامده است. در میدانهای واقعی، تنها دو عامل مادّی در اختیار جبههی استکبار بوده و هست: یکی تهدید نظامی، یکی تحریم. استکبار غیر از این دو هیچ چیز در اختیار ندارد. از لحاظ قدرت منطق، قدرت استدلال، توانایی بر اثبات حقّانیّت، دست استکبار بسته است. تنها دو کار میتواند بکند: یکی تهدید نظامی است که مرتّب میکند، یکی هم تحریم؛ این دو هم علاج دارد. تحریم را با مجاهدتِ در باب اقتصاد مقاومتی بایستی خنثی کرد. این نکتهای که امروز رئیس جمهور محترم گفتند؛ قبلاً هم ایشان گفته بودند و این نکتهی کاملاً درستی است: برنامههای اقتصادی براساس و با فرض ماندن تحریمها بایستی برنامهریزی بشود و تعقیب بشود و تحقّق پیدا بکند. فرض کنیم که این تحریمها ذرّهای و سرِ سوزنی کم نخواهد شد؛ که حالا خود آنها هم همین را میگویند. آنها هم میگویند که تحریمها دست نخواهد خورد، حتّی از حالا شروع کردند که اگر در زمینهی هستهای هم به توافق برسیم، معنای آن این نیست که همهی تحریمها برداشته خواهد شد؛ هنوز چیزهای دیگری هم هست؛ این همان حرفی است که ما همیشه میگفتیم. من بارها در همین جلسه و جلسات گوناگون دیگر عرض کردهام(۲۴) که [موضوع] هستهای بهانه است؛ مسئلهی هستهای هم نباشد، یک بهانهی دیگری میآورند: مسئلهی حقوق بشر هست، مسئلهی حقوق زنان هست، مسائل گوناگون فراوان را میسازند؛ جعل کردن و بهانهگیری که خیلی مایهای نمیخواهد، دستگاه تبلیغاتی و امپراتوری تبلیغاتی هم که در اختیار آنها است. بنابراین، علاج مسئلهی تحریم، عبارت است از همین اقتصاد مقاومتی.
دیدار مسئولان نظام ۱۳۹۳/۰۴/۱۶
یکی از لغزشگاهها در دیدن واقعیت، برمیگردد به درون خود ما. گاهی دلبستگیهای ما فلج کننده است. دلبستگیهای ما موجب میشود که ما یک چیزهائی را واقعیت بپنداریم که واقعیت ندارد؛ در واقع خطائی است که نفس راحتطلب ما یا دلبستهی ما به مسائل مادی، بر ما تحمیل میکند؛ در حالی که واقعیت ندارد.
دیدار کارگزاران نظام ۱۳۹۱/۰۵/۰۳
ادامه مطلب
بسته جدید مسجدنمای ما آماده شد
بسته چهل و ششم تقریبا به طور کامل رنگی شده. البته با همان ملاحظات قبلی و توجه به نیاز دوستانی که بستهها رو سیاه و سفید چاپ میکنن. خبرهای خوبی در راهه و انشاءالله در همین دهه فجر بخشهای جدیدی به سایت اضافه خواهد شد. درخواست میکنیم در نظرسنجی این هفته شرکت کنید تا ما با یک برآورد نزدیک به واقعیت تصمیمهای جدیدی بگیریم.
بسته 46 تقدیم به شما...
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
1.62 مگابایت | 1.63 مگابایت | 34.8 کیلوبایت | 7.18 مگابایت |
4.98 مگابایت |
ادامه مطلب
ابزار بی نظیر ما برای تهاجم فرهنگی به غرب
ابزاری که انقلاب اسلامی برای تهاجم به غرب در اختیار دارد را غرب در اختیار ندارد! سخن گفتن با فطرت الهی انسانها شیوهای است که امام خمینی (ره) همچون انبیاء از آن برای سخن گفتن با جهان در دهه شصت بهره برد و اگر خواسته باشیم بیتعارف بگوییم، باید بگوییم که همین عامل است که تا امروز انقلاب اسلامی را در بهم ریختن نظم دهکده جهانی یاری داده است. هر چند غرب با فرهنگ قاهر رسانهای موفق به ربودن عقلهای سطحی شده اما نفوذ فرهنگ اسلام در دلها از طریقی است که رسانه قدرت ممانعت از آنرا ندارد و همین است که «ادواردو آنیلی» را از ایتالیا و قلب اروپا به صف اول نماز جمعه تهران میکشاند و از «ژوان کورسل» فرانسوی بسیجی میسازد و او را در جبهه اسلام آباد غرب به شهادت میرساند. تهاجم فرهنگی انقلاب اسلامی به غرب دقیقا آنجا پیش میآید که آن عهد فراموش شده را با ادواردو آنیلی و ژوان کورسل تازه میکند. جوانان، به تعبیر عرفا قریبالعهد تر به مبدأ هستند و تجدید عهد با آنها آسانتر است. امام (ره) بخوبی به ما فهماند که فرقی نمیکند چنین جوانی «شاهرخ ضرغام» باشد در تهران یا «ژوان کورسل» در پاریس و ما خوب فهمیدیم که تنها ولی فقیه است که بر پیمانی که امام معصوم (ع) با خدا دارد، در غیبت او پا میفشارد.
ادامه مطلب
ظلم به مردم نکنیم: یک خاطره از آیت الله مهدوی کنی
به گزارش خبرنامه صادق به نقل از سایت شبکه خبر، آیت الله مهدوی در بیان یکی از خاطرات کودکی خود گفته اند:
در دوران کودکی پدرم و برادران بزرگتر از خودم مراقبم بودند که با چه کسانی معاشرت می کنم و اینطور نبود که خیلی آزاد و رها باشم، البته محدود هم نبودم و یادم هست که با هم سن و سالانم بازی می کردیم چه در مدرسه و چه بیرون از مدرسه، الک و دولک و توپ بازی و… می کردیم.
یادم هست که الک ها را با چوب می زدیم. آن زمان پینه دوزی داشتیم که از ناحیه پا یک مقداری معلول بود، روزی در دکانش نشسته بود و پینه دوزی میکرد، الک من خورد به سر او و او رفت پیش پدر من و شکایت کرد که آقا رضا الک را زده به سرم. پدرم خیلی مقید بود که ما به کسی تعدی نکنیم، بدون اینکه از ما بپرسد که عمدی بوده یا سهوی یا چرا این کار را کردی، فکرشان این بود که بالاخره بی مبالاتی کردی، جلوی مردم دو سه تا سیلی به من زدند و گفتند دیگر به کسی جسارت نکنید. فقط دو مورد یادم هست که پدرم مرا تنبیه کرده باشند که یک مرتبه اش همین بود و غیر از این دو مورد یاد ندارم پدرم با من حتی بد حرف زده باشند.
ادامه مطلب