شعرهای دکتر رضوی پور- شب حر

 

رزق شب چهارم؛ تقدیم به آزادگی حرّ بن یزید ریاحی

من حرِّ سر تا پا گناهم ای حسین جان
آکنده از اندوه و آهم ای حسین جان

راه تو سوی کوفه را از جور بستم
بشکسته بادا این سر و این پا و دستم

ای کاش من در بطن مادر مرده بودم
قلب کسی غیر از تو را آزرده بودم

وقتی که آوردی تو نام مادرم را
مغرور بودم، ریختی بال و پرم را

با لحن شیرین تو این کافر ادب شد
این دشمنت در لحظه‌ی آخر ادب شد

چون نام پاک فاطمه در ذهن جوشید
جانم ز دستان تو آب توبه نوشید

حالا رسیدم بر درِ تو ای حسین جان
جانم فدای مادر تو ای حسین جان

حالا پیاده، پابرهنه،‌ خاکسارم
پیش تو و اهل خیامت شرمسارم

از پشت خیمه می‌رسم بر بارگاهت
شرمنده‌ام از ساکنین خیمه‌گاهت

جبران نخواهد شد اگرچه کرده‌ی من
شمشیر من در دست تو، این گرده‌ی من

یا خود به دست خویش درد من دوا کن
با ضربتی شیرین سرم از تن جدا کن

یا اذن میدانم بده تا جان بگیرم
پیش از سپاه تو رهِ میدان بگیرم

خواهم به خاک و خون کشم بال و پرم را
بر پیشگاهت هدیه می‌آرم سرم را

تنها بدین امّید که در محشر تو
دستِ گدایت را بگیرد مادر تو