شب هشتم/ شعر دکتر رضوی پور
رزق شب هشتم؛ برای جوان برومند اباعبدالله
در گوشهی میدان، گلی در خون تپیده
در غصهی گل، بلبلی در خون تپیده
شد کشته فرزندی که شبهِ مصطفی بود
در رزم تمثال علیّ مرتضی بود
لاجرعه از این جامِ احلی من عسل خورد
در بازیِ مردانهی جان باختن، برد
از دست پیغمبر شراب عشق نوشید
وقتی لباس رزم را در خیمه پوشید
وقتی که در میدان تکان میخورد مویش
محو تماشا بود بابا و عمویش
بالابلندی، سروقدی، سرخرویی
رزمآوری، هم جنگجو، هم صلحخویی
هم جای خود جنگید هم جای برادر
رزمی نمایان کرد پیشِ چشم مادر
اما امان از زخم بر پهلو نشسته
از یاد دیوار و در و دستان بسته
دشمن چه کرده با تو سروِ ارباً اربا؟
جان میدهی حالا کنار چشم بابا
از عمق جانش نالهی حسرت کشیده
وقتی که جسم ارباً اربای تو دیده
دیده پس از تو زخم جانکاه از زمانه
بابا فدایت! بعد تو آه از زمانه