استاد!
* حالا این استاد استاد کردنهای الکی به قصد احترام منو یاد خاطره این نمایشگاه موسیقی انداخت باز. یادمه یکی از این روزها از اول صبح دیدم کلی از این دانشجوهای سانتی مانتال رشته هنر و موسیقی اومدن تو غرفه اطلاع رسانی که ما بودیم و از اونجا فهمیدیم که قراره یکی از اساتید به نام موسیقی سنتی ایران بیاد غرفه و خوب چون قرار بود سریع روی تکست سایت نمایشگاه قرار بگیره، اولش می اومد غرفه ای که سایت آپدیت میشد یعنی همین پیش ما. خلاصه طرفای ظهر بود که استادی که از صبح سیصد بار اسمشو شنیده بودیم و الان یادم نمیاد اومدن. برخلاف تصور من یه مرد ۵۰ ساله سبزه تکیده بود که با لباس محلی لرستان اومده بود البته بنده خدا سازشم محلی بود ولی خوب گویا در سطح ایران آدم معروفیه. خلاصه اومدن این آقاهه از فرودگاه همان و شروع عکس گرفتن این دانشجوها با استاد همان. یه سریشون که پررو به آقاهه گفتن که سازش رو هم در بیاره و با تظاهر نواختن ساز باهاش عکس بگیرن!!
* یه ۴۵ دقیقه ای شد و همه هی به هم اعلام میکردن استاد فلانی هست و اونام می اومدن استاد استاد گویان درخواست عکس و امضا میکردن. این وسط من به عنوان بیربطترین آدم جمع:دی که اصلا مفهوم استادی این شخص و اداهای اینا برام غریب بود، دیدم این بنده خدا واقعا خسته هست و گلوش خشک شده پاشدم یه سینی برداشتم یه چایی و آب سرد براش ریختم. بنده خدا با همون لهجه ای که خیلی نفهمیدم، کلی از من تشکر کرد و مسئول نمایشگاه هم اصلا فکر نمیکرد که یه بچه فنی اینقدر متواضع باشه (به گفته خودشون البته). خلاصه اینا که اینهمه استاد استاد میکردن، نکردن یه لیوان اب بدن دست بیچاره که از شهرستان تو اون هوای گرم رسیده بود.
* الان که یادم میاد، بنده خدا این استاده طی دو روزی که بود اقلا سیصد بار ازم درخواست چایی کرد و چون خودمم معتاد چای بودم، با کمال میل میرفتم میریختم:)) روز اختتامیه هم بنده خدا گفت که شما صندلی کنار من (ردیف جلو) بشین. بعدا فهمیدم که خیلی از این دانشجوهای موسیقی دلشون میخواست کنار استاااد بشینن که تو عکسا و فیلمها کنار این ادم معروفه باشن. حالا بگذریم که من اصلا نتونستم خیلی هم بشیتم چون وب سایتشون دست من بود.
* خلاصه این مفهوم استاد به نظر من زیادی دیگه دستمایه شده و هرکی تا یه ذره معروف میشه و میخوان ازش اسم ببرن فورا میگن استاد!
از زهرا