معشوق‌محوری در سینما و ادبیات و قرآن!

دستگاه رویا پردازی هم مانند همه دستگاه‌های دیگر نیروی مولد می‌خواهد
نیروی مولد رویا پردازی مثل هر عمل انسانی دیگری از جنس انگیزه است انگیزه نه تنها به نیروهای انسان جهت می‌دهد بلکه حد و مرز آن را هم تعیین می‌کند و این در مورد رویا پردازی اهمیت دوچندانی دارد
رویا مثل غذا نیست که اندازه معده در احساس سیری از آن موثر باشد هر قدر که قلب عزم داشته باشد ذهن می‌بافد.
هر آنچه در فیلم‌ها اعم از وطنی و فرنگی می‌بینم محدود کردن این انگیزه به نقطه «وصال» است بنابراین وصال نقطه پایان داستان‌هاست و برای بعد از آن هیچ رویای جذابی در خیالشان نیست (وصال یا در آخر قصه اصلاً اتفاق نمی‌افتد تا بتواند بعد از فیلم هم در ذهن مخاطب به زندگی خود ادامه دهد یا در سکانس پایانی رخ می‌دهد تا مخاطب داستان را در نیمه راه رها نکند) اما داستان ما با خدا با وصال تمام نمی‌شود بلکه آغاز می‌شود. این وصال به معنی مرگ نیست و می‌تواند در همین زندگی اتفاق بیوفتد.
«معشوق محوری» در داستان پردازی در واقع اسارت ذهن در محدوده نقش آفرینی معشوق مورد نظر است
از همین منظر است که ادبیات «مزخرف» ما مجبور می‌شود مرتبه «لیلی مورد نظر» را تا مقام خدایی بالا ببرد و به زور مفهوم حرکت از کثرت به وحدت را در این لباس تنگ بگنجاند.
در حالی که هر نقطه از جهان در کوچک‌ترین واحد تشکیل دهنده‌اش به غیر از نقشی که در ارتباط با دیگر اجزاء جهان ایفا می‌کند نماینده تمام نظم موجود است و از این منظر قابلیت قرار گرفتن در محور توجه را دارد توجهی که با «معشوق محوری» هرگز قابل جمع نیست زیرا لیلی اگر هزار چهره هم داشته باشد ناحیه هزار و یکمی پیدا می‌شود که او قابلیت حضور در آن را ندارد و در نتیجه نیروی خیال وابسته‌اش به آنجا راه ندارد.
این آینه مجاز آن طور که در این سال‌ها ادعا شده قابلیت نمایش حقیقت را ندارد.
دنیا پرده‌ای است که میان ما حقیقت قرار دارد و هر چه از جنس این مانع است نمی‌تواند توصیف کننده ورای آن باشد.
قرآن قصه مردم با ایمان را می‌گوید و هیچ‌کجا حرفی از این معشوق‌محوری به میان نمی‌آورد. تا به حال با خودمان فکر کرده‌ایم چرا بیان خدا با مدعیان رسمی عرفان تا این حد متفاوت است؟

@khedmatnevesht