مصایب امام علی ، بر بالین فاطمه
زمانی که حضرت زهرا(س) مرگ خود را نزدیک دید، ام ایمن و اسماء بنت عمیس را نزد خویش خواند و کسی را در پی علی (ع) فرستاد و او را نیز احضار کرد. چون علی (ع) بر بالین او حاضر شد، فاطمه(س) به وی گفت:
ای پسر عمو، من مرگ خود را نزدیک میبینم، و احساس میکنم که ساعت به ساعت در پیوستن من به پدرم نزدیکتر میشوم. اینک میخواهم آنچه را که دل دارم به تو وصیت کنم. علی (ع) فرمود: ای دختر رسول خدا(ص) هر چه میخواهی وصیت کن. علی بالای سر زهرا نشست و هر کسی را که در خانه بود بیرون کرد، آن گاه زهرا عرض کرد: ای پسر عمو تو از آغاز زندگی از من دروغ و خیانتی ندیدی و هیچ گاه در این مدت که باهم بودیم با تو مخالفتی نکردهام.
علی (ع) فرمود: پناه بر خدا، تو داناتر و نیکوکارتر و پرهیزگارتر و گرامیتر و خدا ترستر از آنی که بخواهم تو را بدین خاطر توبیخ و سرزنش کنم. جدایی و فقدان تو بر من بسیار سنگین است، اما با این حال از آن راه فراری نیست، به خدا سوگند مصیبت رسول خدا (ص) را بر من تازه کردی، بدان که غم در گذشت و از دست دادن تو برای من بسیار سخت است. و از مصیبتی که چقدر دردناک و دردآور و گدازنده و اندوهبار است استرجاع میکنم. به خدا سوگند این مصیبتی است که تسلیتی برای آن نیست و کمبودی است که جایگزین ندارد.
هر چه میخواهی به من وصیت کن که مرا آن چنان خواهی یافت که بدان فرمانم دادهای و من خواست تو را بر خواست خویش ترجیح میدهم.
فاطمه (س) فرمود: ای پسر عموی رسول خدا (ص)، خداوند از سوی من بهترین پاداش را به تو بدهد، من به تو وصیت میکنم که پس از من با امامه دختر خواهرم ازداوج کنی که وی برای فرزندانم همچون خود من است. زیرا مردان ناچارند که زن بگیرند.
سپس فرمود: پسر عمو برایم تابوتی فراهم ساز. من دیدم که فرشتگان تصویر آن را برایم کشیدهاند.
علی فرمود: آن را برایم توصیف کن که چگونه بود؟
زهرا شکل تابوت را برای علی بیان کرد، علی آن را برای زهرا ساخت، بنابر این نخستین تابوتی که در اسلام ساخته شد تابوت زهرا(س) بود که کسی پیش از آن چنین چیزی ندیده و نه ساخته بود. سپس فرمود به تو وصیت میکنم که هیچ کس از اینانی که به من ستم و حقم را پایمال کردهاند بر جنازهام حاضر نشوند. زیرا اینان دشمن من و دشمن رسول خدا(ص) هستند. اجازه نده کسی از آنان و پیروانشان بر من نماز بخوانند، مرا در شب که دیدهها آرام گرفته و به خواب فرو رفتهاند، به خاک بسپار، آن گاه آن حضرت چشم از جهان فرو بست. سلام خداوند بر او و پدر و شوهر و فرزندانش.
مردم مدینه یکپارچه ناله و فریاد سر دادند. زنان بنی هاشم در خانه فاطمه(س) گرد آمدند و همه با هم یک صدا شیون کردند. مدینه میخواست از این همه شیون و فریاد از جای کنده شود. زنان داغ دیده فریاد میزدند: ای بانوی ما! ای دختر رسول خدا(ص)، مردم گروه گروه به سوی علی (ع) روانه شدند. آن حضرت نشسته بود. حسن و حسین نیز رو به
رویش بودند و هر سه میگریستند. مردم همه از گریه آنان به گریه افتادند.(246)
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
روزی حضرت امیرالمؤمنین (ع) بر منبر فرمود: ای گروه مردم! حق بر باطل غالب گردید و به زودی بر خواهد گشت و باطل بر حق غالب خواهد شد، پس فرمود: کجاست بدبختترین امت که ضربتی بر سر من زند و محاسنم را از آن رنگین کند.(325) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
حضرت علی (ع) در همان شب آخر عمرش، از خانه به سوی مسجد حرکت کرد، مرغابیها سر راه آن جناب فریاد میکردند، و مردم آنها را از او دور مینمودند، فرمود: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
محمد بن یعقوب کلینی در کافی از حسن بن جهم روایت کرده که گفت: به حضرت رضا(ع) عرض کردم: امیرالمؤمنین (ع) قاتل خود را میشناخت، و شبی را که در آن کشته میشود، و جای قتل را میدانست و نیز گفتارش وقتی که صیحه مرغابیان را در خانه شنید: (اینان) صیحه زنانیاند که نوحه گرانی پشت سر دارند، و گفتار ام کلثوم: ای کاش امشب در خانه نماز میگذاشتی و دیگری را میفرمودی با مردم نماز بخواند (اینها دلیل این است که مطلب را نیکو میدانست)، و در آن شب بدون حربه بسیار داخل و خارج میشد، و میدانست که ابن ملجم او را با شمشیر خواهد کشت، و (با این اوصاف) جایز نبود خود را در معرض قتل در آورد؟ فرمود: آنچه گفتی همه بود ولی او در آن شب (از جانب خدا) مخیر شد (بین حیات و شهادت؛ و شهادت را اختیار کرد) تا تقدیرات الهی جاری شود.(430) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
علی (ع) فرمود: ای سلمان، آیا میدانی اول کسی که با ابوبکر بر منبر پیامبر (ص) بیعت کرد که بود؟ عرض کردم: نه، ولی او را در سقیفه بنی ساعد دیدم هنگامی که انصار محکوم شدند، و اولین کسانی که با او بیعت کردند مغیرة بین شعبه و سپس بشیر بن سعید و بعد ابوجراح و بعد عمر بن الخطاب و سپس سالم مولی ابی حذیفه و معاذبن جبل بودند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بنی امیه به قدری نسبت به علی (ع) دشمنی و کینه داشتند، که در بالای منبرها، به ساحت قدس او، جسارت کرده و او را سب و لعن میکردند، و این بدعت از ناحیه معاویه شروع شد و تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز (هشتمین خلیفه اموی) ادامه داشت (یعنی حدود بیش از شصت سال). نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
ام سلمه داخل منزل فاطمه (س) وارد شد و گفت: ای دختر رسول خدا، شب را چگونه به صبح آوردی؟ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
هشام بن محمد (مورخ مشهور) گوید: چون خبر شهادت محمد بن ابی بکر - رضی الله عنه - به امیرالمؤمنین (ع) رسید(341) نامهای به مالک بن حارث اشتر - رحمه الله - که آن روزها در نصیبین اقامت داشت، نگاشت که: اما بعد همانا تو از کسانی هستی که من برای بر پایی دین از وی کمک میجویم، و به پشتیبانی وی تکبر و سرکشی گناهکاران را میشکنم، و به یاری او مرزهایی را که بیم هجوم دشمن از آنها میرود میبندم. و من پیش از این محمد بن ابی بکر - رحمه الله - را بر مصر گماردم، و تنی چند بر وی خروج کردند و چون جوان بود و جنگ ناآزموده کشته شده و به شهادت رسید - خدایش رحمت کناد بنابراین به زودی نزد من آی تا در امر مصر تدبیری بیندیشیم، و یکی از یارانت را که مورد اعتماد و خیر خواه هستند به جایگزینی بر کارهای خودت بگمار. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
حضرت صادق (ع) فرمود: هنگامی که فاطمه بنت اسد مادر امیرالمؤمنین (ع) از دنیا رفت، علی (ع) (با حالتی که غم و اندوه کاملاً در رخسارش دیده میشد) خدمت پیغمبر (ص) آمد آن جناب فرمود: چه شده؟ عرض کرد: مادرم از دنیا رفت. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
از سخنان علی (ع) بعد از رحلت پیامبر(ص) است: و اجعفراه و لا جعفر لی الیوم و احمزتاه و لا حمزة لی الیوم: آه! جعفر و حمزه کجایند؟ امروز دیگر جعفر و حمزه ندارم. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
محمد بن ابی بکر مادرش اسماء بنت عمیس بود و از یاران با وفای امیرالمؤمنین (ع) است و در جنگی صفین نیز به همراه امیرالمؤمنین (ع) و در رکاب آن حضرت دلاوریها و فداکاریها کرد، تا آنکه به دستور علی (ع) به مصر رفت، و در آنجا بود که در جنگی او را به قتل رساندند و چون خبر قتل او به امیرالمؤمنین (ع) رسید سخت افسرده شد، بدانسان که آثار افسردگی و اندوه در چهره آن حضرت دیده شد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
عبدالرحمان بن عوف مرا گفت: ای پسر ابوطالب! تو به این امر (خلافت) بسیار دل بستهای؟ گفتم: دل بسته و شیفته آن نیستم بلکه میراث رسول خدا (ص) و حق را خواستهام. ولای امت وی - در رتبه بعد از او - برای من است و شما حریصتر از من هستید که میان من و حقم حایل گشتهاید و با زور و شمشیر آن را از من گرفتهاید. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
حجاج بن یوسف ثقفی نماینده عبدالملک (پنجمین خلیفه اموی) در عراق، از ظالمان و خونخواران کم نظیر تاریخ است، و دشمنی او با علی(ع) و آل علی آن چنان بود که نام شیعه علی (ع) بودن کافی بود که حکم اعدامش را صادر کند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روای مذکر میگوید: وقتی که علی (ع) آن روز را به پایان رساند، سیصد و شصت مرد، با آن حضرت بیعت کردند که تا پای مرگ از او حمایت کنند، علی (ع) (خواست آنها را امتحان کند که آیا راست میگویند، به آنها) فرمود: بروید، فردا با سرهای تراشیده در محل احجار الزیت (یکی از محلههای داخل مدینه) نزد من بیایید. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
علی (ع) پس از پیروزی بر خوارج به کوفه آمد و به مسجد رفت، پس از خواندن دو رکعت نماز بر فراز منبر رفت، به جانب فرزندش امام حسن (ع) نظری افکند و فرمود: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 مصایب امام علی ، بدبختترین مردم
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، اولین نوحه کنندگان علی
اترکوهن فانهن نوایح.
آنها را واگذارید زیرا آنها نوحه گرانند
و گاهی فرمود:
و الله لتخضبن هذه من هذه
سوگند به خدا این از این - و دست بر سر و محاسنش گذاشت - خضاب خواهد شد.(351)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، اولین روضه خوان علی
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، اولین بیعت کننده با ابوبکر
فرمود: درباره اینان از تو سئوال نکردم، آیا دانستی هنگامی که ابوبکر از منبر بالا رفت اول کسی که با او بیعت کرد که بود؟
عرض کردم: نه، ولی پیرمرد سالخوردهای که بر عصایش تکیه کرده بود دیدم که بین دو چشمانش جای سجدهای بود که پینه آن بسیار بریده شده بود! او به عنوان اولین نفر از منبر بالا رفت و تعظیمی کرد و در حالی که میگریست، گفت: سپاس خدای را که مرا نمیراند تا تو را در این مکان دیدم! دستت را (برای بیعت) باز کن.
ابوبکر هم دستش را دراز کرد و با او بیعت کرد. سپس گفت: روزی است مثل روز آدم! و از منبر پایین آمد و از مسجد خارج شد.
علی (ع) فرمود: ای سلمان، میدانی او که بود؟
عرض کردم: نه ولی گفتارش مرا ناراحت کرد، گویی مرگ پیامبر (ص) را با شماتت و مسخره یاد میکرد.
فرمود: او ابلیس بود. خدا او را لعنت کند.(173)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، اهانت به ساحت قدس علی
تا آن جا که مینویسند: در زمان خلافت عبدالملک (پنجمین خلیفه اموی) روزی یکی از علما، در مسجد دمشق، موعظه میکرد، ناگهان در وسط گفتارش، مقداری از فضایل علی (ع) را به زبان آورد.
عبدالملک گفت: عجبا هنوز مردم، علی (ع) فراموش نکردهاند، دستور داد، زبان شاعر در این مورد چه زیبا گفته:
اعلی المنابر تعلنون بسبّه - و بسیفه نصبت لکم اعوادها
بر فراز منبرها، آشکارا به علی (ع) ناسزا میگویند، با این که چوبهای این منبر، یا شمشیر و مجاهدت علی (ع) نصب گردید و درست شد.(231)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، اندوه فاطمه بر علی
فرمود: شب را میان غم و اندوه به صبح آوردم به خاطر از دست دادن پیامبر و مظلومیت وصی، به خدا سوگند پرده حرمت او را دریدند، کسی که امامتش برخلاف شریعت الهی در تنزیل و سنت پیامبر (ص) در تأویل غصب گردید و به زور از او ربوده شد؛ آری اینها همه از روی کینههای جنگ بدر و انتقام خونهای ریخته شده در احد به دست او بود (183) که دلهای پرنفاق در خود نهفته بود.(184)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، اندوه علی در مرگ مالک اشتر
مالک - رضی الله عنه - شبیب بن عامر ازدی را به جای خود گمارد و به سوی امیرالمؤمنین (ع) روانه گشت تا بر آن حضرت وارد شد، امام (ع) خبر مصر را به وی باز گفت و از احوال اهالی آن جا با خبرش ساخت، و به او افزود: کسی جز تو برای آن جا شایسته خودت بسنده میکنم از خدا در کارهای مهم یاری جو، و درشتی را با نرمی به هم بیامیز، و به تا آن جا که نرمش کارساز است با نرمی رفتار کن، و هر گاه که جز درشتی چیزی سود نبخشد به سختی و درشتی دست بیاز. مالک اشتر - رضی الله عنه - خارج شد و بار و بنه را جمع کرده آماده حرکت به سوی مصر شد، و امیرالمؤمنین (ع) پیشاپیش او نامهای بدین مضمون به اهل مصر نگاشت:
بسم الله الرحمن الرحیم - سلام بر شما، من به نزد شما خدایی را میستایم که جز او معبودی نیست، و از او خواستارم که بر پیامبرش محمد و آل او درود فرستد. همانا من بندهای از بندگان خدا را به سوی شما فرستادم که در روزهای ترسناک نمیخوابد، و و در اوقات هراس انگیز از دشمن روی بر نمیتابد، او از رزمندهترین بندگان خدا، و دارای گرامیترین حسب و شریفترین آن در میان آنهاست بر نابکاران از سوزش آتش زیان بارتر است، و دورترین مردم از عار و ننگ است، و او همان مالک بن حارث اشتر است، وی بسان شمشیری است که دندانه تیزش و تیزی لبهاش به کندی نگراید، زود از میدان نگریزد، و به هنگام رزم با متانت و سنگین است، اندیشهای عمیق و ریشهدار و صبر و تحملی نکو دارد، پس سخنش را بشنوید و امرش را فرمان برید، پس اگر امر به جنگ داد بجنگید، و چنان چه به اقامت فرمانتان داد بر جای بمانید، او جز به دستور من نه اقدامی کند و نه دست بردارد. همانا من شما را در بودن با اشتر به جهت خیر خواهی شما و قوت نفسی که بر دشمنتان پیدا میکنید بر خویشتن مقدم داشتم؛ خداوند شما را به هدایت نگهدارد، و بر لزوم تقوی پایدارتان بدارد، و ما و شما را به آن چه دوست دارد و میپسندد توفیق بخشد، و سلام بر شما و رحمت و برکات خداوند بر شما باد.
چون مالک اشتر آماده حرکت به سوی مصر شد، جاسوسان معاویه در عراق خبر حرکت مالک را به وی نوشتند، و این مطلب بر معاویه گران آمد چه چشم طمع به مصر دوخته بود، و خوب میدانست که اگر مالک در آن جا پا نهد مصر از چنگ وی بیرون خواهد رفت، و نیز مالک در نزد او از محمد بن ابی بکر پر صلابتتر مینمود، لذا به دهقانی مالیات پرداز که در قلزم سکونت داشت کس فرستاد که علی (ع) مالک اشتر را به طرف مصر گسیل داشته و اگر شر او را از سر ما برداری تا زنده هستی مالیات همان ناحیه را به تو خواهم بخشید، بنابراین هر چه میتوانی در قتل او چارهای بیندیش. سپس معاویه اهل شام را جمع کرد و به آنان گفت: همانا علی اشتر را به سوی مصر فرستاد: همگی گرد آیید تا از خدا بخواهیم شر او را از سر ما کوتاه کند، سپس دعا کرد و همگی با او دعا کردند.
اشتر به سوی مصر بیرون شد تا به قلزم رسید، آن دهقان به استقبال او آمد بر وی سلام کرده گفت: من مردی از اهل شام هستم و برای تو و یارانت از زکات زمینم حقی بر عهده من است، نزد من فرود آمد آی تا به خدمت تو و یارانت کمر بندم و چهارپایان خود را از علفهای این جا بخوران و جزء مالیات من حساب کن.
اشتر در خانه وی فرود آمد و او به رفع نیازهای مالک و یارانش همت گماشت، و خوراکی را که با عسل مسموم آغشته بود به نزد مالک برد، و چون مالک از آن بخورد او را در جا کشت. خبر به معاویه رسید، وی مردم شام را جمع کرد و گفت: مژده باد شما را که خدای تعالی دعایتان را اجابت نمود، و شر مالک را از شما بازداشت و او را کشت، همگی با شنیدن این خبر مسرور و به هم مژده میدادند.
چون خبر شهادت اشتر به امیرالمؤمنین (ع) رسید آهی برکشید و بسیار افسوس خورد و فرمود: آفرین خدا بر مالک که هر چه داشت از او بود، او اگر از کوه بود البته بزرگترین ستون و صخره آن بود، و اگر از سنگ بود همانا سنگ سختی بود، مالکا! راستی که به خدا سوگند مرگ تو جهانی را ویران ساخت و مویه کنان بر چون تویی باید مویه سر دهند.
سپس فرمود: انا لله و انا الیه راجعون و الحمد لله رب العالمین: ما همه از خداییم و به سوی او باز خواهیم گشت، و سپاس ویژه پروردگار جهانیان است، خداوندا من این مصیبت بزرگ را به حساب تو میگذارم که مرگ او را از مصایب روزگار است، خداوند مالک را رحمت کند که او به عهد خود وفا کرد و پیمان خود را به انجام رساند و به دیدار خدایش شتافت، با این که ما با خود عزم کردهایم که بر هر مصیبتی پس از مصیبت رحلت رسول خدا(ص) صبر پیشه سازیم که راستی آن بزرگترین مصیبت است.(342)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، اندوه علی در مرگ مادر
پیغمبر (ص) فرمود: مادر من از دنیا رفته، شروع به گریه کرد و همی پیوسته میگفت مادر جان! پیراهن و ردای خود را به علی (ع) داد، فرمود: با اینها او را کفن کنید وقتی فارغ شدید مرا نیز اطلاع دهید. جنازه را که به مدفن آوردند، پیغمبر (ص) بر او نمازی گذاشت که بر احدی قبل از او و بعد از او چنین نمازی نخواند. آنگاه در قبر فاطمه داخل شد و در آن جا خوابید، پس از دفن فرمود: فاطمه! جواب داد: لبیک یا رسول اللّه (ص).
پرسید: آن چه پروردگارت وعده داده بود درست یافتی؟
جواب داد: بلی، خدا شما را بهترین پاداش عنایت کند. پیغمبر (ص) در میان قبر فاطمه بنت اسد مناجاتی طولانی کرد.
همین که خارج شد، سؤال کردند: عملی که با جنازه فاطمه کردید از خوابیدن در قبر و کفن نمودن با لباس خود و نماز طولانی و راز و نیاز دراز با احدی این کار را نکردید؟(2)
فرمود: آری این که لباس خودم را کفنش قرار دادم، برای آن بود، که روزی کیفیت محشور شدن مردم را در قیامت برایش شرح میدادم. بسیار متأثر شده، گفت: آه! وای به من، به لباس خود کفنش کردم و در نماز از خدا خواستم که آنها کهنه نشود تا همان طور قیامت محشور گردد و داخل بهشت شود خداوند پذیرفت.
این که داخل قبرش شدم به واسطه آن بود که روزی به او گفتم، وقتی میت را در قبر میگذارند دو ملک (نکیر و منکر) از او سؤال خواهند نمود.
گفت: آه! به خدا پناه میبرم از چنین روزی، در قبرش خوابیدم و پیوسته از خدا درخواست کردم تا دری از بهشت برای او باز شد و وارد باغستانی از باغهای بهشت گردید.(3)
ابوبصیر گفت: از حضرت صادق (ع) شیندم. میفرمود: وقتی رقیه دختر پیغمبر (ص) از دنیا رفت، حضرت رسول بر فراز قبر او ایستاده، و دستهای خود را به طرف آسمان بلند نموده، شروع به اشک ریختن کرد. عرض کردند: یا رسول اللّه به سوی آسمان دست بلند نموده گریه کردید برای چه بود؟
فقال انّی سألت ربی ان یهب لی رقیة من ضغطة القبر از خدا درخواست کردم دخترم رقیه را از فشار قبر به من ببخشد.(4)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، اندوه علی
و نیز از گفتار آن حضرت در شورای خلافت بعد از رسول خدا (ص) است که خطاب به اهل شورا فرمود: شما را به خدا سوگند میدهم آیا در میان شما کسی وجود دارد که برادری مانند برادرم جعفر (ع) داشته باشد، که در بهشت به دو بال و پر آراسته شده و هر جا که بخواهد به پرواز در میآید.
در پاسخ گفتند: نه، ما چنین برادری نداریم.
فرمود: آیا در میان شما کسی هست که عمویی همانند عموی من حمزه (ع) شیر خدا و شیر رسول خدا و سید شهیدان داشته باشد؟.
آنها در پاسخ گفتند: خدا را گواه میگیرم که ما چنین عمویی نداریم.(94)
آری حضرت حمزه (ع) با ایثار و فداکاریهای خود در فراز و نشیبهای روند تکاملی اسلام، به خصوص در جنگ احد، به چنین مقام ارجمندی از مرتبه و درجه رسیده که علی (ع) دلاور مرد تاریخ، به وجود او، افتخار میکند. و همچنین افتخار به وجود سردار سلحشور حضرت جعفر طیّار (برادرش) میکند که در جنگ موته به شهادت رسید.(95)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، انده علی در شهادت یاران
در روایت است که عبدالرحمن بن شبیب به امیرالمؤمنین عرض کرد: من کمتر مردمی را دیدهام که درباره چیزی خوشحال شوند به اندازهای که مردم شام در وقتی که خبر مرگ محمد بن ابی بکر به آنها رسید خوشحال شدند؟ علی (ع) فرمود: بدان که اندوه ما نیز درباره او به اندازه خوشحالی آنها در این باره بلکه چند برابر بیشتر بود.
و نیز زید بن صوحان که در این جنگ شهید شد و چون به زمین افتاد، امیرالمؤمنین (ع) بر بالین او حاضر شده و در مدح او فرمود:
رحمک الله یازید، لقد کنت خفیف المؤنة عظیم المعونة(340)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، امید شهادت شکایت از قریش
بار خدایا! من از قریش به درگاه تو شکایت میکنم، آنها قطع رحم کردند و روزگارم را تباه ساختند و حق مرا انکار کردند، و مرا حقیر شمردند و منزلت والای مرا کوچک دانستند و در مخالفت با من اجتماع و اتفاق کردند. حق مرا - که همانند لباس بر تن بود - به تاراج بردند و سپس گفتند: اگر خواهی با رنج و اندوه شکیبا باش و یا با حسرت و دریغ جان بسپار!
به خدا سوگند! آنها اگر میتوانستند، نسبت خویشاوندی مرا هم انکار میکردند - چنان که پیوند سببی را قطع کردند - اما راهی بر این کار نیافتند.
حق من بر این امت همانند مردی است که از قومی بستانکار باشد (و او باید تا رسیدن زمان طلب خود صبر کند) پس اگر آن قوم به وظیفه عمل کرده و حق او را ادا کنند آن را با تشکر و سپاس میپذیرد و اگر در تسلیم حق او - تا موعود - تأخیر انداختند، باز آن را میگیرد بی آن که سپاس گزارد. آری مرد اگر رسیدن حقش به تأخیر افتد بر او عیبی نیست، بلکه عیب بر کسی است که حقی را به دست آورد که از آن او نباشد. نکوهش باید کسی شود که آنچه حق او نیست بگیرد. رسول خدا (ص) ضمن وصایای خود به من فرمود:
ای پسر ابوطالب! ولایت امت من با تو است. پس اگر بر زمامداری تو با عافیت و هم دلی تن دادند و ولایت را بر تو واگذاشتند، به تصدی و اداره آن قیام کن و اگر اختلاف کردند آنها را به حال خود واگذار، که خداوند سبحان برای تو نیز راهی برای رهایی از مشکلات فراهم خواهد ساخت.(88)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، آموزش ناسزا بر علی
هشام بن کلبی گوید: پدرم نقل کرد: طایفه بنی اود که تیرهای از بنی سعد) بودند، به فرزندان و همسران خود، سب و ناسزاگویی به ساحت قدس علی (ع) را میآموختند.
مردی از گروه عبداللّه بن ادریس بن هانی، نزد حجاج رفت، و در ضمن گفتگو، سخنی گفت که حجاج ناراحت شد و بر سر او فریاد کشید و با درشتی و تندی با وی سخن گفت.
آن مرد وحشت کرد، (و برای این که از مجازات حجاج در امان بماند شروع به چاپلوسی نمود به این ترتیب) گفت:
امیرمؤمنان! به من این نسبت داده شده (که مثلاً از دوستان علی (ع) هستم) هیچ کس، نه از قریش و نه از ثقیف به فضایل ما نمیرسد و مانند ما نیست.
حجاج - شما چه فضیلتی دارید؟
چاپلوس: 1- عثمان هیچ گاه در مجلس ما به بدی یاد نمیشود.
دیگر چه؟
چاپلوس: 2- در میان ما کسی که از فرمان امیر، خروج کند، نیست.
دیگر چه؟
چاپلوس: 3- در میان ما هیچ کس در جنگهای علی (ع) در سپاه او شرکت ننموده است، تنها یک نفر شرکت نمود، او نیز از چشم ما ساقط شده و ارزشی نزد ما ندارد.
دیگر چه؟
چاپلوس: 4- هیچ مردی از ما با دختر یا زنی ازدواج نکرده، مگر این که نخست پرسیده که آیا آن دختر یا زن، دوست علی (ع) هست و یا از علی (ع) ستایش میکند یا نه؟، اگر دوست علی (ع) باشد و یا او را ستایش کند، با او ازدواج نخواهد کرد.
دیگر چه؟
چاپلوس: 5- در میان ما اگر فرزندی به دنیا آمد و او پسر بود نام علی و حسن و حسین (ع) بر او نمینهند و اگر دختر بود نام فاطمه (ع) را بر او نمیگذارند.
دیگر چه؟
چاپلوس: 6- زنی از ما هنگام ورود امام حسین (ع) به کربلا نذر کرد که اگر آن حضرت کشته شود، یک گاو و یا گوسفند، قربانی کند و وقتی او کشته شد، به نذرش وفا کرد.
دیگر چه؟
چاپلوس: 7- از میان ما کسی هست که وقتی به او گفته شد از علی (ع) بیزاری بجوی، جواب مثبت داد و حتی افزود از حسن و حسین نیز بیزاری میجویم.
دیگر چه؟
چاپلوس: 8- امیرمؤمنان عبدالملک به ما این افتخار را داد و گفت: انتم الشعار دون الدثار، انتم الانصار بعد الانصار: شما لباس زیرین من (از خواص من) هستید نه لباس رویین من، شما یاران بعد از یاران من میباشید.
- دیگر چه؟
چاپلوس: 9- در کوفه هیچ خاندانی، ملاحت و خوشرویی بنی اود را ندارد.
هشام گوید: پدرم گفت: خداوند این نعمت ملاحت را از آنها سلب کرد.(223)
به این ترتیب میبینیم گاهی انسانها برای حفظ جان خود، آن گونه پست و خود فروش میشوند که این چنین به چاپلوسی و خودباختگی میپردازند، و ضمناً در مییابیم که طاغوتیان تا چه حد بر ضد علی (ع) جوسازی مینمودند.
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، امتحان از یاران، و عدم قبولی آنها
آنها رفتند، علی خودش سرش را تراشید و فردای آن روز فرا رسید، آن حضرت به آن محل رفت و در انتظار آن 360 مرد نشست، ولی تنها پنج نفر با سرهای تراشیده آمدند ، نخست ابوذر آمد، بعد مقداد سپس حذیفة بن یمان، و پس از او عمّار یاسر، آمدند و در آخر، سلمان آمد، امام علی (ع) دستهایش را به سوی آسمان بلند نمود و عرض کرد:
خدایا! این قوم، مرا تضعیف کردند، چنان که بنی اسرائیل، هارون (برادر موسی) را تضعیف نمودند، خدایا تو به آنچه که ما میپوشیم یا آشکار میکنیم آگاه هستی، و چیزی در زمین و آسمان بر تو پوشیده نیست، مرا مسلمان بمیران! و مرا به صالحان ملحق کن.
سپس فرمود: آگاه باشید، سوگند به کعبه و رساننده به خانه کعبه، (و طبق نسخهای فرمود:) و قسم به مزدلفه (عرفات) و سوگند به شتران تند رونده که حاجیان را برای رمی جمره در منی حرکت میدهند) اگر عهد و وصیت پیامبر (ص) نبود، قطعاً مخالفان را در کانال هلاکت میافکندم، و رگبارهای صاعقههای مرگ را به سوی آنها میفرستادم، و آنها به زودی معنی سخنم را خواهند دریافت(168)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، اگر میدانستم که تو قاتل منی تو را نمیکشتم
یا ابا محمد کم مضی من شهرنا هذا فقال ثلث عشرة یا امیرالمؤمنین ای ابا محمد چه قدر از این ماه گذشته است؟
جواب داد: 13 روز یا امیرالمؤمنین.
علی (ع) رو به جانب امام حسین (ع) کرد و فرمود: یا ابا عبدالله کم بقی من شهرنا هذا؟ فقال الحسین: سبع عشرة یا امیرالمؤمنین: ای ابا عبدالله چقدر از این ماه مانده است؟
امام حسین گفت: 17 روز باقی مانده است یا امیرالمؤمنین.
سپس حضرت مضرب بیده علی لحیته و هی یومئذ بیضاء فقال و الله لیخضبها بدمها اذا انبعث اشقیها سپس دست خود را به ریش خود که در آن روز سفید شده بود زد و فرمود: این ریش با خون سرم رنگین خواهد شد هنگامی که آن شقی بیاید. و این شعر را قرائت میفرمود:
ارید حیاته و یرید قتلی - عذیرک من خلیلک من مراد
در این مجلس ابن ملجم حاضر بود و این کلمات را میشنید و تا امیرالمؤمنین علی (ع) از منبر فرود آمد ابن ملجم برخاست و با عجله خود را نزد علی (ع) رسانید و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین (ع) من حاضرم و دست چپ و راست من با من است دستور بده تا دستهای مرا از تن من جدا کنند و اگر میخواهی دستور فرمایید سر از بدن من جدا کنند.
فقال علی و کیف اقتلک و لا ذنب لک و لو اعلم انّک قاتلی لم اقتلک و لکن هل کانت لک حاضنة یهودیّة فقالت لک یوماً من الایام یا شقیق عاقر ناقة ثمود.
علی (ع) فرمود: چگونه ترا بکشم در حالی که جرمی نداری و اگر چنان چه هم میدانستم که قاتل من هستی تو را نمیکشتم لکن بگو ببینم آیا از یهودان، زنی حاضنه نزد تو بود و روزی از روزها تو را (ای برادر کشنده شتر) خطاب نمود؟
در این جا ابن ملجم عرض کرد: آری چنین بود.
علی (ع) بعد از این، سخنی نگفت و بر مرکب خویش سوار شده به طرف منزل خود رفت(314)
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))