زندگاني حضرت زهرا ، نماز و توسل به فاطمه در جبهه
یکی از رفقای بسیجی در جبهه برایم تعریف میکرد:
در یک عملیات مهم شبانه علیه دشمن متجاوز بعثی، هنگام پیشروی به میدانی از مین برخوردیم. این برخورد برای ما بسیار غیر منتظره و سنگین بود. چون از طرفی شناسایی نشده بود و شاید هم دشمن آنها را تازه کار گذاشته بود، و از طرف دیگر اگر به موقع به سر قرار نمیرسیدیم، گروهی دیگر از بچهها به وسیله دشمن قیچی میشدند.
شرایطی بسیار سخت و جانکاه بود. زمان نیز به کندی میگذشت. من فشار سنگینی آن لحظات را هنوز هم بر سینهام حس میکنم. بالأخره بنا شد که بچهها داوطلبانه روی مینها بروند.
فرمانده ما، که هر چه از خوبیها و دلاوریها و کاردانی او و ایمان و عشقش به فاطمه زهرا(سلام الله علیها) بگویم، کم گفتهام، گفت: بچهها! چند دقیقهای صبر کنید، شاید راه دیگری هم باشد. همه با ناباوری به او خیره شدند؛ چه راهی؟!
او این را گفت و سپس از بچهها فاصله گرفته و کمی آن طرفتر به نماز ایستاد و دو رکعت نماز خواند؛ آن هم چه نمازی! یک پارچه شور و عشق.
رفقای او همه میدانستند او نماز توسل به فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را میخواند. عجب حالی داشت، مثل شمع میسوخت. پس از سلام نماز بر مهر گذاشته و ذکر یا فاطمة اغیثنی میگفت و با حالتی پرسوز، فاطمه(سلام الله علیها) را به کمک میطلبید. استغاثه فاطمه، فاطمه او تمامی بیابان را پر کرده بود. گویا تمامی هستی هم با او هم نوا بود.
شبی فراموش نشدنی بود. هر کدام از بچهها را که میدیدی، در گوشهای اشک میریختند و دعا میکردند. کمکم بچهها متوجه فرمانده شدند و سعی داشتند به او نزدیکتر شوند. طولی نکشید که همه دور او حلقه زدند. دیگر در آن موقع شب و در سکوت و بهت بیابان، همراه اشک ماه، تنها ناله یک نفر به گوش میرسید؛ ناله فرمانده، که فاطمه(سلام الله علیها) را مدام به کمک میطلبید.
کاش بودی و میدیدی که چگونه مثل ابر میبارید و چون شمع میسوخت. همه به استغاثههای او گوش میدادند و اشک میریختند. من جلوتر از همه بودم دیدم گونهاش را بر روی خاک گذاشته و آن قدر اشک ریخته که تمامی صورتش غرق گل شده. آن چنان غرق در مناجات و توسل بود، که حضور هیچ کس را حس نمیکرد. گوئی اصلاً در این دنیا نیست. کمی آرامتر شد. آهسته چیزهایی زمزمه میکرد. ناگهان برای لحظاتی ساکت شد. من نگران شدم که شاید از حال رفته، اما هیبتی داشت که نتوانستم قدرم جلو بگذارم. همه محو نگاه او بودیم. به دلمان افتاده بود که خبری میشود. قبلاً هم از توسلات او به فاطمه زهرا(سلام الله علیها)
و حاجت گرفتنش زیاد شنیده بودیم. همین طور هم شد. ناگهان سر از سجده برداشت و فریاد زد:
بچهها! بیایید، بیبی راه را نشان داد! بیبی راه را نشان داد
بغض هایی که برای چند دقیقهای در سینهها متراکم شده بود، یک دفعه ترکید. همه زدند زیر گریه. نمیتوانم حالت خود و بچهها را در آن لحظه بیان کنم. آن قدر میدانم که بیدرنگ همه به دنبالش حرکت کردیم. من پشت سر او بودم. به خدا قسم، او آنقدر محکم و با صلابت میدوید که گوئی روز روشن است و جاده هموار. طولی نکشید که از میان مینها گذشتیم، بدون اینکه حتی یک نفر از ما خراشی بردارد.
بعدها هر بار که از او میپرسیدم: آن شب چه شد و چه دیدی؟ از جواب طفره میرفت، اما میگفت:بچهها! فاطمه، فاطمه؛ و دیگر اشک مجالش نمیداد(427).
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
جناب آقای شیخ عبدالنبی انصاری داراب، از فضلای حوزه علمیه قم، قضایای عجیبی دارند که برای نمونه یکی از آنها نقل میشود: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
سید جلیل و فاضل نبیل، جناب آقای سید حسن برقعی واعظ، ساکن قم، چنین مرقوم داشتهاند: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
سید جلیل جناب آقا سید علی نقی کشمیری فرزند صاحب کرامات باهره حاج سید مرتضی کشمیری فرمود: شنیدم از فاضل محترم جناب آقای سید عباس لاری که فرمود: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
جناب حاجی علی اکبر سروری تهرانی میگوید: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
سید بحر العلوم (ره) میفرماید: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
مولایمان حضرت بقیة الله، ارواحنا فداه، در پاسخ سعد بن عبدالله در ضمن حدیثی طولانی میفرماید: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
در عباس آباد هند جمعی از شیعیان در ایام عاشورای حسینی جمع شدند که شبیه حضرت عباس(علیه السلام) بسازند. شخصی که رشید و تنومند باشد نیافتند، تا آن که جوانی را پیدا کردند که پدرش از دشمنان اهل بیت(علیه السلام) بود. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
یکی از ذاکرین نقل کرده: در محضر آیة الله العظمی سید محمد هادی میلانی (معاصر حقیر) بودم. یک مرد و زن آلمانی همراه دختر خود وارد شدند، پس از تعارفات معمول گفتند: ما آمدهایم به شرف اسلام نایل شویم، نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
کلمه طیبه، همسر سید حیدر (از اعیان علمای شیعه بوده) زنی پرهیزکار و نیک سرشت بود که ماه رجب و شعبان و رمضان را روزه میگرفت. یکی از شبهای رجب، مهمانان بیخبر بر آنها وارد شدند. آن بانوی محترمه به واسطه اشتغال زیاد، پذیرائی از افطار باز ماند، روزهاش را با آب باز کرد و قدری غذا برای سحر خود نگاه داشت. یکی از همسایگان مستمند، که جز از این خانواده سؤال نمیکرد، به در خانه آمد و تقاضای خوراک نمود. سیده به اطلاع از فقر او غذای خود را به او داد و نماز شب را خواند، مقداری آب خورد و درب اطاق را بسته، چراغ را روشن گذارد و خوابید. هنوز نخوابیده بود که دید دو زن وارد شدند، یکی کوچکتر است، اما مقامش والاتر است. بالای سر او نشستند، آن کوچک تر فرمود: دخترک من! با پیری و نخوردن افطار سحری چگونه روزی میگیری؟ عرض کرد: فقیری آمد خوراک خود را به او دادم. پرسید: اینک چه میل داری؟ گفت: اگر ممکن باشد قدری آلو و نبات و شیرینی. دو کیسه سبز یکی آلو و دیگری نبات به او دادند، هر کدام تقریباً پانصد گرم. کیسهها را گرفت و آنها بیرون شدند(417). نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
یکی از علما میگوید: در حدود بیست سال قبل همسرم به بیماری صعب العلاج گرفتار شد و بالاخره با مراجعه به اطبا، مرض ریوی تشخیص داده شد. پس از آزمایشهای دقیق و عکس برداری، کسالت را فوق العاده و صعب العلاج دانستند، به طوری که نسخه و دارو بیاثر بود و از علاج آن به کلی مأیوس شدیم. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
یکی از فضلای حوزه که مشکل بزرگی برایش پیش آمده بود، برای زیارت و توسل به حضرت امام رضا (علیه السلام) عازم حرم میشود. از قضا به علامه طباطبایی بر میخورد که ایشان هم عازم حرم است. به طرفش رفته و با چشمی پراشک و دلی پرسوز از ایشان میخواهد تا دعایی به او بیاموزد که حاجتش روا شود. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
قبل از تولد علی(علیه السلام) در مکه زلزله شدیدی رخ داد، به طوری که سنگهای بزرگ از کوه بلقیس جدا شده و به پایین پرتاب میشد. حضرت ابوطالب (علیه السلام) بر بلندی آمد و گفت: الهی و سیدی اسئلک بالمحمدیة المحمودة و بالعلویة العالیة و بالفاطمیة البیضاء الا تفضلت علی اهل التهامة بالرحمة و الرأفة. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
امام جواد (علیه السلام) هر روز هنگام زوال به مسجد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) رفته و پس از سلام و صلوة بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به سراغ خانه مادرش زهرا (سلام الله علیها) که در همان نزدیکی قبر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است میرفت و کفشها را در آورده و با نهایت ادب و خضوع داخل خانه شده و در آن جا نماز و دعا میخواند و دقایقی طولانی به عبادت مشغول میشد. و هرگز دیده نشد به زیارت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) برود و سراغ مادرش را نگیرد(413). نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) هر گاه تب طاقتش را میربود، آب خنکی طلب میکرد و وقتی که آب به دستش میرسید و جرعهای از آن را مینوشید، لحظهای از نوشیدن باز میماند و سپس با صدای بلند به حدی که بیرون خانه نیز شنیده میشد از ته دل مادرش زهرا (سلام الله علیها) را صدا میکرد و میفرمود: فاطمه! ای دختر رسول خدا. و بدین گونه خود را از سور تب تشفی میداد و بر خویش مرهمی مینهاد و جان و روح خود را با یاد محبوب و توسل به آن حضرت آرام و عطر آگین مینمود(412). نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 زندگاني حضرت زهرا ، توسل به فاطمه و شفای بیمار
مدت یک سال بود که دچار کسالت شدید سردرد و سرگیجه شده بودم و در شیراز سه مرتبه و در قم پنج مرتبه و در تهران سه مرتبه به دکترهای متعددی مراجعه و داروها و آمپولهای فراوانی مصرف نموده بودم، ولی تمام اینها فقط گاهی مسکن بود و دوباره کسالت عود میکرد. تا این که یکی از شبها، در عین ناراحتی به سختی به منزل آیة الله بهجت که یکی از علمای برجسته و از اتقیای زمان است، برای نماز جماعت. در بین نماز جماعت حالم خیلی بد بود، طوری که یکی از رفقا فهمید و پرسید: فلانی مثل این که خیلی ناراحت هستی؟
گفتم: مدت یک سال است که این چنین هستم و هر چه هم به دکتر مراجعه نمودهام و دارو مصرف نمودهام، هیچ تأثیری نداشته.
آن آقا، که خودش از فضلا و متقین بود، فرمود: ما دکترهای بسیار خوبی داریم، به آنها مراجعه کنید.
فوراً فهمیدم و ایشان اضافه فرمود: متوسل به حضرت زهرا(سلام الله علیها) شوید که حتماً شفا پیدا میکنید.
حرف ایشان خیلی اثر کرد و تصمیم گرفتم متوسل شوم. آمدم در خیابان با همان ناراحتی به یکی دیگر از فضلا برخوردم که او هم حقیر را تحریص بر توسل نمود. پس به حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها) رفتم و سپس به منزل و در گوشهای تنها شروع به تضرع و توسل و گریه نمودم و حضرت زهرا(سلام الله علیها) را واسطه قرار دادم و بعد خوابیدم. شب از نیمه گذشته بود، در عالم خواب دیدم که مجلسی برقرار شد و چند نفر از سادات در آن شرکت داشتند و یکی از آنها بلند شد و برای بنده دعایی کرد.
صبح از خواب بیدار شدم سرم را تکان دادم دیدم هیچ آثاری از سردرد و سر گیجه ندارم، ذوق کردم و فوراً رفتم با حالت نشاط و خوشحالی، که مدتی بود محروم بودم، رفقا را دیدم و عدهای را دعوت کردم و مجلس روضهای را در منزل برقرار نمودم و ان شاء الله تا پایان عمر این روضه ماهانه خانگی را خواهم داشت و اکنون که حدود هشت ماه است از این جریان میگذرد، الحمدلله حالم بسیار خوب و توفیقاتم چندین برابر شده و با کمال امیدواری اشتغال به درس و تبلیغ داشتهام و دارم(426).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، معجزه اهل بیت در قم
آقای قاسم عبدالحسینی، پلیس موزه آستانه مقدسه فاطمه معصومه(سلام الله علیها) و در حال حاضر، یعنی سنه 1348، به خدمت مشغول است و منزل شخصی او در خیابان تهران، کوچه آقا بقال برای این جانب حکایت کرد که در زمانی که متفقین محمولات خود را از راه جنوب به شوروی میبردند و در ایران بودند من در راه آهن خدمت میکردم. در اثر تصادف با کامیون سنگ کشی یک پای من زیر چرخ کامیون رفت و مرا به بیمارستان فاطمی شهرستان قم بردند و زیر نظر دکتر مدرسی، که اکنون زنده است، و دکتر سیفی معالجه مینمودم، پایم ورم کرده بود، به اندازه یک متکا بزرگ شده بود و مدت پنجاه شبانه روز از شدت درد ناله و فریاد میکردم. امکان نداشت کسی دست به پایم بگذارد؛ زیرا آن چنان درد میگرفت که بیاختیار میشدم و تمام اطاق و سالن را صدای فریادم فرا میگرفت و در خلال این مدت به حضرت زهرا و حضرت زینب و حضرت معصومه - سلام الله علیهم اجمعین - متوسل بودم و مادرم بسیاری از اوقات به حرم حضرت معصومه میرفت و توسل پیدا میکرد و یک بچه که در حدود سیزده الی چهارده سال داشت و پدرش کارگری بود در تهران، در اثر اصابت گلولهای، مثل من روی تخت خواب پهلوی من، در طرف راست بستری بود و فاصله او با من در حدود یک متر بود و در اثر جراحات و فرو رفتن گلوله، زخم تبدیل به خوره و جذام شده بود و دکترها از او مأیوس بودند و چند روزی در حال احتضار بود و گاهی صدای خیلی ضعیفی از او شنیده میشد و هر وقت پرستارها میآمدند میپرسیدند: تمام نکرده است؟ و هر لحظه انتظار مرگ او را داشتند.
شب پنجاهم بود. مقداری مواد سمی برای خود کشی تهیه کردم و زیر متکای خود گذاشتم و تصمیم گرفتم که اگر امشب بهبود نیافتم خود کشی کنم؛ چون طاقتم تمام شده بود. مادرم برای دیدن من آمد. به او گفتم: اگر امشب شفای مرا از حضرت معصومه(سلام الله علیها) گرفتی، فبها؛ و الا صبح جنازه مرا روی تختخواب خواهی دید و این جمله را جدی گفتم، تصمیمم قطعی بود.
مادرم غروب به طرف حرم رفت. همان شب مختصری چشمانم را خواب گرفت، در عالم رؤیا دیدم سه زن مجلله از درب باغ (نه درب سالن) وارد اطاق من که همان بچه هم پهلوی من روی تخت خوابیده بود آمدند، یکی از زنها پیدا بود شخصیت او بیشتر است و چنین فهمیدم اولی حضرت زهرا و دومی حضرت زینب و سومی حضرت معصومه - سلام الله علیهم اجمعین - هستند، حضرت زهرا جلو، حضرت زینب پشت سر و حضرت معصومه ردیف سوم میآمدند مستقیم به طرف تخت همان بچه آمدند و هر سه پهلوی هم جلو تخت ایستادند، حضرت زهرا(سلام الله علیها) به آن بچه فرمودند: بلند شو: گفت: نمیتوانم. فرمودند: بلند شو. گفت: نمیتوانم. فرمودند: تو خوب شدی، در عالم خواب دیدم بچه بلند شد و نشست. من انتظار داشتم که به من هم توجهی بفرمایند، ولی برخلاف انتظار حتی به سوی تخت من توجهی نفرمودند، در این اثناء از خواب پریدم و با خود فکر کردم، معلوم میشود آن بانوان مجلله به من عنایتی نداشتند.
دست کردم زیر متکا، سمی را که تهیه کرده بودم بردارم و بخورم. با خود فکر کردم ممکن است چون در اطاق ما قدم نهادهاند، از برکت قدوم آنها من هم شفا یافتهام. دستم را روی پایم نهادم، دیدم درد نمیکند، آهسته پایم را حرکت دادم، دیدم حرکت میکند. فهمیدم من هم مورد توجه قرار گرفتهام، صبح که شد، پرستارها آمدند و گفتند: بچه در چه حال است؟ به این خیال که مرده است. گفتم: بچه خوب شد. گفتند: چه میگویی؟! گفتم: حتماً خوب شده، بچه خواب بود. گفتم: بیدارش نکنید تا این که بیدار شد. دکترها آمدند هیچ اثری از زخم در پایش نبود، گویا ابداً زخمی نداشته اما هنوز از جریان کار من خبر ندارند. پرستار آمد باند و پنبه را طبق معمول از روی پای من بردارد و تجدید پانسمان کند، چون ورم پایم تمام شده بود، فاصلهای بین پنبهها و پایم بود. گویا اصلاً زخمی و جراحتی نداشته.
مادرم از حرم آمد، چشمانش از زیادی گریه ورم کرده بود، پرسید: حالت چطور است؟ نخواستم به او بگویم شفا یافتم؛ زیرا از فرح زیاد ممکن بود سکته کند. گفتم: بهتر هستم. برو عصایی بیاور برویم منزل. با عصا (مصنوعی) به طرف منزل رفتم و بعداً جریان را نقل کردم.
و اما در بیمارستان، پس از شفا یافتن من و بچه، غوغایی از جمعیت و پرستارها و دکترها بود. زبان از شرح آن عاجز است، صدای گریه و صلوات، تمام فضای اطاق و سالن را پر کرده بود(425).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، باز شدن در با نام فاطمه
در اوقات مجاورت در نجف اشرف برای تحصیل علوم دینیه روزی از ماه مبارک رمضان طرف عصر، خوراکی برای افطار خود تدارک کرده، در حجره گذاردم و بیرون آمده، در را قفل کردم و پس از ادای نماز مغرب و عشاء و گذشتن مقداری از شب برگشتم مدرسه برای افطار کردن. چون به در حجره رسیدم، دست در جیب نموده کلید را نیافتم، اطراف داخل مدرسه را فحص کردم و از بعض طلاب که مدرسه بودند پرسش نمودم، کلید را نیافتم به واسطه فشار گرسنگی و نیافتن راه چاره، سخت پریشان شدم، از مدرسه بیرون آمده متحیرانه در مسیر خود تا به حرم مطهر میرفتم و به زمین نگاه میکردم، ناگاه مرحوم حاج سید مرتضی کشمیری، اعلی الله مقامه، را دیدم؛ سبب حیرتم را پرسید. مطلب را عرض کردم. پس با من به مدرسه آمدند نزد حجرهام فرمود: میگویند نام مادر موسی را اگر کسی بداند و بر قفل بسته بخواند، باز میشود. آیا جده ما، حضرت فاطمه(سلام الله علیها) کمتر از اوست؟ پس دست به قفل نهاد و ندا کرد: یا فاطمه. قفل باز شد(424).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، عنایت فاطمیه
خاله علویهای دارم که عابده و برکتی برای فامیل ماست و در شداید به او پناهنده میشویم و از دعای او، گرفتاریهایمان برطرف میشود.
وقتی آن مخدره به درد دل مبتلا میشود و به چند دکتر و بیمارستان مراجعه میکند و فایده نمیکند، مجلس زنانه توسل به فاطمه زهرا(سلام الله علیها) فراهم کرده و اهل مجلس را هم طعام میدهد.
همان شب در خواب حضرت زهرا(سلام الله علیها) را میبیند که به خانهاش تشریف آوردند به حضرتش عرضه میدارد: کلبه ما محقر است و این که روز گذشته از شما دعوت نکردم، چون قابل نبودم.
پس کف دست مبارک را محاذی صورتش میگیرند و میفرمایند: به کف دستم نگاه کن! پس تمام اندرون خود را در آن کف مبارک میبیند، از آن جمله رحم خود را میبیند که چرک زیادی در آن است. فرمود درد تو از رحم است و به فلان دکتر مراجعه کن، خوب میشوی.
فردا به همان دکتری که فرموده بود مراجعه میکند و دردش را میگوید و به فاصله کمی درد برطرف میگردد.
ضمناً باید متوجه بود که ممکن بود مراجعه به دکتر و استعمال دارو همان لحظه او را شفا بخشد، لیکن چون خداوند به حکمت بالغهاش برای هر دردی دوایی خلق فرموده که باید خاصیتی که خداوند در آن قرار داده ظاهر شود. پس باید مریض در هنگام ضرورت، از مراجعه به طبیب و استعمال دوا خودداری نکند و بداند که شفا از خداست، لیکن به وسیله طبیب و دوا؛ مگر در بعضی موارد که مصلحت الهی اقتضا کند. بالجمله شاید در مورد علویه مذکور چنین مصلحتی نبوده و لذا او را به سنت جاری الهی، که رجوع به طبیب و دوا است، حواله فرمودند.
حضرت صادق(علیه السلام) میفرماید: پیغمبری از پیغمبران گذشته مریض شد، پس گفت: دوا استعمال نمیکنم تا خدایی که مرا مریض کرد، شفایم دهد. پس خداوند به او وحی فرمود: تو را شفا نمیدهم تا دوا استعمال نکنی؛ زیرا شفا از من است (هر چند به وسیله دوا باشد(423)).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، کرامت فاطمه به سید بحر العلوم
در عالم رؤیا دیدم در مدینه مشرف بودم و مرا جناب پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) احضار نمود. داخل حجره مقدسه شدم، دیدم جناب پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در صدر مجلس قرار گرفته و حسنین(علیه السلام) و حضرت فاطمه(سلام الله علیها) در حاشیه مجلس قرار گرفتهاند و جناب علی(علیه السلام) سرپا ایستاده است.
به دست بوسی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)
مشرف شدم، مرا مخاطب به خطاب مرحبا بولدی نموده و کمال محبت و مهربانی را درباره من مبذول داشت. مسألهای چند سؤال نمودم. فرمودند: از امام زمان خود سؤال کن، پس صاحب الأمر را حاضر نمودند و مسائل خود را سؤال نمودم.
پس رو به فاطمه(سلام الله علیها) نموده فرمودند: پسرت را بگیر.
پس فاطمه(سلام الله علیها) دست مرا گرفته، به حجره خود برد و از من رویش را نمیگرفت. و گویا صورت مبارکش الحال در نظرم هست. پس فاطمه(سلام الله علیها) برای من آش آورد که همه حبوبات در آن بود. تناول نمودم و در نهایت شوق از خواب بیدار شدم.
چنان شرح صدری برای من اتفاق افتاده بود که هر چه بعد از آن در کتابها میدیدم به یک مرتبه حفظ مینمودم و همیشه طالب آن آش بودم.
روزی از مادرم سؤال نمودم که آش به این صفت دیدهای؟
فرمودند: بلی، در عجم متعارف است که میپزند و جمیع حبوبات داخل آن میکنند و آش فاطمه زهرا(سلام الله علیها) مینامند(422).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، توسل زکریا به فاطمه زهرا
حضرت زکریا از پروردگارش درخواست نمود که نامهای پنج تن را به او بیاموزد. جبرئیل(علیه السلام) بر او نازل شده آنها را به او آموخت. هر گاه که زکریا نام محمد، علی، فاطمه، و حسن(علیه السلام) را میبرد، اندوهش برطرف میشد، ولی همین که نام حسین(علیه السلام) را میبرد، بغض گلویش را میفشرد و نفسش به شماره میافتاد و گریهاش میگرفت.
روزی گفت: خداوندا! چه سری دارد که هرگاه نام چهار نفر از اینان را میبرم غم و اندوهم برطرف شده و خاطرم تسکین مییابد، ولی به هنگام نام بردن از حسین(علیه السلام) اشکم جاری و آه و نالهام بلند میشود؟
خداوند متعال داستان حسین(علیه السلام) را به او خبر داده و فرمود:کهیعص(420).
کاف اسم کربلاء، هاء هلاکت و نابودی خاندان پیامبر، یاء یزید که به حسین ظلم و ستم نمود، عین اشاره به عطش و تشنگی حسین و صاد صبر او است.
زکریا(علیه السلام) که این مطالب را شنید، سه روز از مسجد خود بیرون نرفت و دستور داد کسی بر او وارد نشود و شروع به گریه و زاری نمود و ذکر مصیبت او این عبارات بود:
خداوندا! آیا بهترین آفریدگانت به فرزندش مصیبت زده میشود؟ آیا چنین مصیبتی بر آستانه آنان فرود میآید؟ خداوندا! آیا علی و فاطمه این چنین عزادار میشوند؟
بعد گفت: خداوندا! فرزندی به من بده که در دوران پیری دیدگانم به او روشن شده، وارث و جانشین من باشد! او را برای من به مانند حسین(علیه السلام) نسبت به حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) قرار ده! بعد از آن که او را به من دادی، مرا گرفتار محبت او گردان و بعد همان گونه که حبیب محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) به مصیبت او دچار میشود، مرا نیز دچار مصیبت او بگردان!
خداوند، یحیی(علیه السلام) را به زکریا داد و او را به مصیبت فقدان او دچار کرد.
دوران حمل یحیی، همچون دوران حمل حسین، شش ماه بود(421).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، کرامتی از فاطمه زهرا
او را شبیه کردند و مراسم تعذیه را بر پا نمودند. چون شب شد به خانه آمد. پدرش از او پرسید: کجا بودی؟ چون از کار پسرش آگاه گردید، بسیار عصبانی شد و گفت: مگر عباس را دوست میداری؟
جوان گفت: آری، جانم به فدای او باد.
پدر گفت: اگر چنین است بیا تا دستهای تو را به یاد دست بریده عباس قطع نمایم.
آن جوان دست خود را دراز کرد و پدرش دستش را برید. مادرش گریان شد و گفت: ای مرد! چرا از فاطمه زهرا(سلام الله علیها) شرم نکردی؟
آن مرد گفت: اگر فاطمه را دوست داری بیا تا زبان تو را هم قطع کنم.
پس زبان زن را هم برید و در آن شب هر دو را از خانه بیرون کرد و گفت: بروید و شکوه مرا پیش عباس نمائید. آن دو به عباس آباد آمدند و به مسجد محله رفته، نزدیک منبر تا به سحر ناله کردند.
آن زن گوید: چون صبح نزدیک شد، زنانی چند را دیدم که آثار بزرگی از جبهه ایشان ظاهر بود. یکی از آنها آب دهان بر زخم زبان میمالید، فی الحال زبانم التیام یافت، دامنش را گرفتم و عرض کردم: جوانی دارم که دستش بریده و بیهوش افتاده و به فریادش برس.
فرمود: آن هم صاحبی دارد.
گفتم: تو کیستی؟
فرمود: من فاطمه مادر حسین(علیه السلام) هستم. این بگفت و از نظرم غایب شد.
پس به نزد فرزندم آمدم، دستش را دیدم که خوب شده است. پرسیدم: چگونه چنین شده است؟
پسر گفت: در اثنای بیهوشی جوان نقابداری دیدم، به بالینم و فرمود: دست را به جای خود بگذار، پس نظر کردم هیچ اثر زخمی در آن ندیدم.
گفتم: میخواهم دست تو را ببوسم. ناگاه اشکش جاری شد و فرمود: ای جوان! معذورم دار که دستم را کنار نهر علقمه جدا کردند.
عرض کردم: شما کیستی؟
فرمود: منم عباس بن علی(علیه السلام) پس از نظرم غایب گردید(419)!
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، مسلمان شدن به برکت نام فاطمه
آیة الله میلانی فرمودند: علت چه چیز است؟
آن مرد عرض کرد: پهلوی دخترم که در محضر شما نشسته در حادثهای شکست و استخوانهایش خورد شد، چنان که پزشکان از معالجه او عاجز شدند و گفتند: باید عمل شود، ولی عمل، خطرناک است. دخترم راضی نشد و گفت: اگر در بستر بمیرم بهتر از آن است که در زیر عمل از دنیا روم. به هر حال او را به خانه آوردیم. ما یک خدمتکار ایرانی داریم که او را بیبی صدا میزنیم، دخترم به او گفت: من تمام اندوخته مالی خود را راضی هستم بدهم که صحت به من برگردد، اما فکر میکنم باید ناکام و با دل پر غصه بمیرم. بیبیگفت: من یک طبیب را سراغ دارم که میتواند تو را شفا دهد. گفت: حاضرم تمام پول و موجودیم را به او بدهم. بیبی گفت: تمام آنها برای خودت باشد، بدان من علویهام و جده من زهرا(سلام الله علیها) است که پهلوی او را به ظلم شکستند، تو با دل شکسته و اشک جاری بگو: یا فاطمه زهرا، مرا شفا ده.
دخترم با دل شکسته شروع کرد به صدا زدن و از آن بانوی معظمه یاری خواستن. بیبی هم در گوشه خانه با گریه میگفت:
یا فاطمه زهرا، این بیمار آلمانی را با خود آوردهام و شفای او را از شما میخواهم. مادر جان! کمک کن و آبروی مرا نگه دار.
آن مرد اضافه کرد: من هم از دیدن این واقعه در گوشه حیاط منقلب شدم و گفتم: ای فاطمه پهلو شکسته!
دیدم دخترم قدری ساکت شد، ناگاه مرا صدا زد و گفت: پدر! بیا که دردم ساکت شده. جلو رفتم و دیدم او کاملاً شفا یافته. گفت: الان در بحر بودم، بانوی مجللهای نزدم آمد و دست به پهلویم کشید. گفتم: شما کیستید؟ فرمود: من همانم که او را میخوانی.
دخترم برخاست و راحت شد و دانستم که اسلام حق است. حالا به ایران آمدهایم و به خدمت شما رسیدهایم تا مسلمان شویم.
مرحوم میلانی (ره) و حاضرین از این معجزه مسرور شدند و شهادتین و سایر امور اسلامی را به او آموختند و آنان با نورانیت اسلام رفتند(418).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، نزول مائده از بهشت با دعای فاطمه
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، شفای بیماری صعب العلاج
بیاندازه مضطرب و ناراحت بودیم. ناچار دست توسل به ذیل عنایت حضرت زهرا(سلام الله علیها) زده و نماز حضرت فاطمه(سلام الله علیها) را که در کتب ادعیه وارد شده، خواندم. پس از تمام اذکار در حالی که متأثر و دل شکسته بودم، در همان حال سجده خوابم برد، در خواب حضرت فاطمه(سلام الله علیها) به بالین مریضهام دیدم که به او لطف و محبت میفرمود. ناگهان از خواب بیدار و یأسم به امید بدل شد. و از آن روز به بعد حال مریض رو به بهبود گذاشت و پس از چند روزی سلامتی کامل خود را باز یافت. برای معاینه و اطمینان خاطر او را به نزد طبیبی بردم، او بعد از معاینه و دقت کامل با تعجب گفت: هیچ کسالتی در او نمیبینم(416).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، ارادت امام رضا به فاطمه
علامه نگاهی مهربان به چهره و حالت او میکند، آن گاه میگوید: فرزندم! وقتی وارد حرم مطهر میشوی، یکی از مؤثرترین و بهترین دعاها این است که حضرت را به مادرش زهرا (سلام الله علیها) قسم بدهی که حجت تو را از خدا بخواهد. چون حضرت به مادرش زهرا (سلام الله علیها) علاقه فراوان و ارادت خاصی دارد و سوگند دادن به مادر محبوبش، سخت مؤثر خواهد افتاد.
میگوید: با شنیدن این سخن سخت متأثر شدم، و رعشه و لرزهای تمامی وجودم را در بر گرفت. این توسل و قسم دادن همان و به مقصود رسیدن همان(415).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، توسل ابوطالب به فاطمه
پس همان زمان زمین آرام گرفت و مردم آن کلمات را حفظ کرده و در شداید و بلاها میخواندند، ولی جهت آن را نمیدانستند.
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، توسل امام جواد به فاطمه
و نیز از زیارت جامعه میتوان به علاقه و احترام فراوان آن حضرت به مادرش فاطمه زهرا (سلام الله علیها) پی برد(414).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، توسل امام باقر به فاطمه
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))