حكايت عارفانه ، حلم و صبر انقلابی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
ذی الکفل، یکی از پیامبران خدا بعد از حضرت سلیمان (ع) بود و همچون حضرت داود (ع) بین مردم قضاوت می‏کرد، و هرگز خشمگین نمی‏شد مگر برای خدا (در موارد نهی از منکر) او در حلم و صبر و تحمل، عجیب بود به طوری که در روایات آمده: ابلیس یکی از پیروان خود را که «ابیض» نام داشت، مأمور کرد تا از راههای مختلف وارد شده و ذی‏الکفل را به غضب درآورد، ولی هر کار کرد او نتوانست این کار را انجام دهد. بعضی نقل می‏کنند: شخصی خواست این پیامبر خدا را خشمگین کند، شب، هنگام خواب به در خانه او رفت و محکم در را کوبید، ذی‏الکفل پشت در آمد و آن را باز کرد، آن شخص گفت: ببخشید من مسأله‏ای داشتم می‏خواستم بپرسم ولی وقتی شما را دیدم فراموش کردم، ذی‏الکفل با کمال مهربانی به او فرمود: «برو هرگاه مسأله یادت آمد بیا و بپرس».
آن شخص عمداً در همان شب، سه بار به در خانه ذی‏الکفل آمد و در را محکم کوبید، و در هر سه بار وقتی با آنحضرت روبرو شد، گفت: مسأله را فراموش کردم، ذی‏الکفل اصلاً خشمگین نشد و فرمود: «برو هر وقت مسأله یادت آمد بیا و بپرس».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، حکمت و پند بزرگ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
حواریون و یاران مخصوص و شیفته حضرت عیسی (ع) روزی در محضر عیسی (ع) بودند، و به آنحضرت رو کرده و عرض کردند:
«ای آموزگار سعادت! به ما بیاموز که سخت‏ترین چیزها چیست؟»
عیسی - «سخت‏ترین چیزها، خشم خدا است».
حواریون - چگونه از خشم خدا، در امان بمانیم؟
عیسی - «به همدیگر خشم نکنید تا مشمول خشم خداوند نشوید»
حواریون - ریشه و منشأ خشم انسان چیست؟
عیسی - «ریشه خشم انسان، تکبر و خودخواهی، و حقیر شمردن مردم است».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، حکایت عجیبی از علامه طبرسی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
امین الدین فضل بن حسن طبرسی مؤلف تفسیر معروف «مجمع البیان» در سبزوار می‏زیست و در قرن ششم بسال 548 یا 542 ه.ق از دنیا رفت و قبر شریفش در مشهد مقدس در روبروی خیابان طبرسی در کنار میدان، معروف و مشهور است.
و معروف است که در تخریب اطراف حرم مطهر حضرت رضا علیه‏السّلام که در چند سال قبل صورت گرفت، قبر علامه طبرسی، ویران شد، شاهدان عینی دیدند که پیکر مقدس او تر و تازه مانده است با اینکه حدود هشت قرن و نیم از رحلت او می‏گذشت.
از حکایتهای مشهوری که به مرحوم طبرسی نسبت می‏دهند اینکه:
«سکته سنگین بر او عارض شد به گونه‏ای که بی‏حرکت به زمین افتاد، بستگان و حاضران تصور کردند که از دنیا رفته است (با توجه به اینکه وسائل طبّی در آن زمان، بخصوص در قریه‏ای مثل سبزوار نبود، بدن او را برداشته و بردند غسل دادند و کفن نمودند و دفن کردند و طبق معمول به خانه هایشان باز گشتند.
ناگهان او در درون تاریک قبر، به هوش آمد ولی خود را در قبر یافت، متوجّه خدای مهربان شد و نذر کرد هرگاه از آن تنگنای قبر نجات پیدا کند و سلامتی خود را باز یابد، کتابی در تفسیر قرآن، تألیف نماید.
اتفاقاً بعضی از کفن دزدها در کمین قبر او بود، و تصمیم گرفته بود قبر او را نبش کرده، و کفن او را بدزدد.
کفن دزد در بیابان خلوت، مشغول خراب کردن قبر او شد، خشتهای لحد را برداشت، و بند کفن را گشود، و همینکه خواست کفن را از بدن علامه طبرسی بیرون آورد، علامه دست او را گرفت.
کفن دزد، سخت ترسید، سپس علامه با او سخن گفت، او بیشتر ترسید، ولی علامه جریان را به او بازگو نمود و به او گفت مترس، سپس کفن دزد علامه طبرسی را به دوش گرفت و او را به منزلش برد.
خمیر مایه استاد شیشه گر، سنگ است gggggعدو شود سبب خیر گر خدا خواهد
علامه، کفنهای خود را به کفن‏دزد داد و اموال بسیار به او بخشید، و او بدست علامه طبرسی، توبه کرد.
سپس علامه به نذر خود وفا کرد و تفسیر گرانقدر مجمع البیان را که در ده جلد است به عربی است به عربی نوشت».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، حفظ بیت‏المال

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
روزی عقیل برادر بزرگ امیر مؤمنان علی (ع) به حضور علی (ع) آمد و تقاضای مبلغی وام کرد (با توجه به اینکه زمان خلافت علی علیه السلام بود، و بیت‏المال در اختیار آنحضرت بود).
عقیل افزود: «به کسی مقروض هستم و وقت ادای آن فرا رسیده است، می‏خواهم قرض خود را ادا کنم».
امام فرمود: وام تو چقدر است؟
عقیل: مبلغ وام را معین کرد.
امام (ع) فرمود: «من این اندازه پول ندارم، صبر کن تا جیره‏ام از بیت‏المال بدستم برسد آن را در اختیار تو خواهم گذاشت.
عقیل گفت: بیت‏المال در اختیار تو است، باز می‏گوئی صبر کن تا جیره‏ام برسد، تازه جیره تو مگر چقدر است؟ اگر همه آن را به من بدهی کفایت قرض مرا نمی‏کند.
امام علی (ع) به عقیل فرمود: پس بیا من و تو هر کدام شمشیری برداریم و به حیره (محلی نزدیک کوفه) برویم و به یکی از بازرگانان آنجا شبیخون بزنیم و اموالش را بگیریم (و در نتیجه، پولدار می‏شویم و تو نیز وام خود را می‏دهی).
عقیل فریاد زد: «وای! یعنی برویم دزدی کنیم؟».
علی (ع) فرمود: «اگر مال یک نفر را بدزدی، بهتر از آن است که مال عموم را بدزدی» (بیت‏المال، مال عموم مسلمین است، اگر از آن به عنوان منافع خصوصی، زیادتر از دیگران برداریم به اموال عمومی، دزدی شده است).
به این ترتیب، عقیل، مأیوس شد و دیگر، سخنی نگفت.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، حدود دم فرمانفرما

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
شهید قهرمان آیت اللّه سید حسن مدرسی به یکی از طاغوتچه‏های زمانش که عنوان «فرمانفرما» داشت، مطالبی گفته بود و انتقاد سختی به او نموده بود.
فرمانفرما به وسیله یکی از دوستان «مدرس» چنین پیام فرستاد:
«خواهش می‏کنم، حضرت آیت اللّه این قدر، پا روی دم ما نگذار».
مدرس به پیام رسان گفت: به فرمانفرما در پاسخ بگوئید: «حدود دم حضرت والا باید معلوم شود، زیرا من هر کجا پا می‏گذارم، دم حضرت والا است».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، حاضر جوابی شیخ مفید

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
محمد بن نعمان معروف به شیخ مفید، از علمای برجسته و فقهاء ومتکلمین بزرگ و از زهّاد و وارستگان کم نظیر شیعه می‏باشد که سنی و شیعه او را به علم و کمال قبول داشتند، وی بسال 336ه.ق یازدهم ذی قعده متولد شد و در سال 413 در سن 76 سالگی از دنیا رفت، جنازه او را هشتاد هزار نفر تشیع کردند و در حرم کاظمین به خاک سپردند. وی از نوابغ تاریخ است که بیش از دویست کتاب، تألیف نمود، و اهل تسنن او را بزرگترین عالم از علمای شیعه می‏دانستند.
از حکایات مربوط به این نابغه بزرگ این که: روزی قاضی عبدالجبّار در بغداد در مجلس حضور داشتند، در این هنگام شیخ مفید وارد مجلس شد، و در پائین مجلس نشست، و پس از مدتی، به قاضی رو کرد و گفت :«من از تو در حضور این علماء سؤالی دارم».
قاضی گفت: بپرس.
شیخ مفید گفت: «شما در مورد این حدیث چه می گوئید که پیامبر (ص) در غدیر فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه « کسی که من رهبر او هستم، پس علی (ع) رهبر او است» آیا این حدیث، مسلّم و صحیح است که پیامبر (ص) در روز غدیر فرموده است ؟
قاضی گفت: آری، حدیث صحیح می‏باشد.
شیخ مفید گفت: منظور از کلمه «مولی» چیست؟
قاضی گفت: «مولی» به معنی اولی (بهتر) است.
شیخ مفید گفت: پس این اختلاف و خصومت بین شیعه و سنی چیست؟ «با این که پیامبر (ص) علی(ع) را بهتر از دیگران معرفی نموده است».
قاضی گفت: این حدیث، روایت است، ولی خلافت ابوبکر، درایت «و از روی اجتهاد و درک » می باشد، و انسان عادل روایت را همتای درایت قرار نمی دهد «یعنی درایت مقدّم است».
شیخ مفید گفت: شما درباه این گفتار پیامبر (ص) چه می‏گویید که به علی (ع) فرمود:
حربک حربی و سلمک سلمی:« جنگ تو، جنگ من است، وصلح تو صلح من است».
قاضی گفت: این گفتار بر اساس حدیث صحیح است.
شیخ مفید گفت: نظر شما درباره اصحاب جمل «که به جنگ علی(ع) آمدند مانند طلحه و زبیرو...» چیست؟
قاضی گفت: «ای برادر، آنها توبه کردند».
شیخ مفید گفت: «ای قاضی! جنگ آنها«درایت» (و حتمی) بوده است ولی توبه کردن آنها روایت شده است، و تو در مورد حدیث غدیر گفتی، روایت معادل درایت نیست (و درایت مقدم می باشد).
قاضی از پاسخ به شیخ مفید، عاجز و درمانده شد، سر درگریبان فرو برد و سپس گفت: تو کیستی؟
شیخ مفید جواب داد: من خدمتگزار تو محمدبن محمد بن نعمان حارثی هستم.
قاضی از مسند قضاوت برخاست، و دست شیخ مفید را گرفت و بر آن مسند نشاند و گفت: انت المفید حقاً«براستی که تو انسان مفید (سود بخشی) هستی».
چهره‏های علمای بزرگ مجلس در هم کشیده شد، وقتی قاضی، ناراحتی آنها را در یافت به آنها رو کرد و گفت: «ای علماء! این مرد «شیخ مفید» مرا مجاب کرد و در پاسخ او عاجز شدم، اگر کسی از شما قادر به جواب او است، اعلام کند تا او را بر مسند بنشانم و شیخ مفید به جای خود بنشیند، هیچ کس جواب نداد و این موضوع شایع گردید، و علت نام گذاری او به «مفید» از همین جا سرچشمه گرفت.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، چرا طلبه شدم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
مرحوم آیت‏الله شیخ عبدالرحیم ربانی شیرازی، از چهره‏های معروف انقلاب اسلامی ایران است که غالباً در تبعید و زندان شاه مدفون به سر می‏برد، و پس از پیروزی انقلاب، یار مخلص و پرقدرت و صمیمی امام خمینی (مدظله‏العالی) به شمار می‏آمد و سرانجام در اسفند ماه سال 1360 شمسی از دنیا رفت، مرقد شریفش در گوشه مسجد بالاسر کنار حرم حضرت معصومه (علیهاسلام) در قم می‏باشد.
جالب اینکه او علت ورود خود را به حوزه علمیه قم و سلک روحانیت چنین بیان کرد: «در نوجوانی، یک روز در بازار شیراز دیدم که (مأموران رژیم رضاخان قلدر) عمامه آخوند پیری را به گردنش انداخته و پیرمرد روحانی را به طرف شهربانی یا کلانتری می‏کشد، با خود گفتم: این همان راهی است که پیامبران رفته‏اند، این راه روحانیت، راه انبیا است، سپس به منزل خود آمده و به اقوام و بستگان، اظهار نمودم که قصد دارم علوم دینی بخوانم و به سلک روحانیت وارد شوم، اکثراً انتقاد کرده و گفتند که صلاح نیست، زیرا اکنون آخوندها را می‏گیرند و عمامه‏ها را از سرها بر می‏دارند، گفتم خیر، راه پیامبران از همین طریق است، مذمّت افراد مرا مأیوس نکرد و با سماجت و استقامت، در این راه گام برداشتیم».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، جوانمردی و سخاوت علی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
زبیربن عوام پسر عمه پیامبر (ص) بود، مدّتی پس از مرگ او، یکی از فرزندان او به حضور علی (ع) آمد و گفت: «در دفتر حساب پدرم دیدم که پدرم از پدر تو (ابوطالب) چند هزار درهم طلبکار بوده است».
علی (ع) فرمود: پدرت راستگو بود، آن مبلغ را دستور دادم به تو بدهند (و طبق دستور به او دادند).
پس از مدتی فرزند زبیر به حضور علی (ع) آمد وعرض کرد: «در حساب، اشتباه کرده‏ام، بلکه موضوع به عکس بوده و پدر شما آن مبلغ را از پدر من طلب داشته است».
علی (ع) فرمود: «بدهکاری پدرت را بخشیدم وآنچه را تو بابت طلب پدرت از من گرفتی، آن را نیز به تو بخشیدم»


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، جوانمردی در جنگ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
در جنگ صفین که در سال 36 هجری بین سپاه علی (ع) با سپاه معاویه، در گرفت و 18 ماه طول کشید.
در اوائل جنگ، روزی معاویه با مشاور عزیزش «عمروعاص» صحبت کرد و برای تحت فشار قرار دادن سپاه علی (ع) گفت: بجا است که ما شریعه (آبراه) فرات را تصرف کنیم، و در نتیجه، تشتگی در این بیابان، سپاه علی (ع) را از پای در آورد.
عمروعاص گفت: «این کار درست نیست، زیرا علی (ع) مردی نیست که تشنه بماند و شما آب در اختیار داشته باشید، عراقیان و حجازیان، همراه او هستند و سرانجام با شمشیرهای بران، خود را به آب می‏رسانند»
معاویه سخن «عمروعاص» را گوش نداد، و دستور حمله داد، و سپاه او آبراه فرات را تصرف کردند.
ولی طولی نکشید با حملات قهرمانانه علی (ع) و یارانش، لشکر معاویه عقب‏نشینی کرده و آبراه فرات بدست سپاه علی (ع) افتاد.
معاویه از ترس تشنگی، بسیار وحشت کرد، و برای علی (ع) پیام فرستاد و تقاضای آزادی آبراه فرات نمود.
علی (ع) به یاران فرمود: «شریعه فرات را آزاد بگذارید و کسی مانع آشامیدن آب نشود، اگر آنها کار جاهلانه انجام دادند، من چنین کاری را نمی‏کنم».
به این ترتیب، امیرمؤمنان علی (ع) در درگیری جنگ، کار ناجوانمردانه انجام نداد، و با این عمل انسانی خود، درس جوانمردی و انسانیت - حتی در جنگ به جهانیان آموخت.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، جنازه غلام نصرانی در میان کشته‏ها

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
از گفتنی‏ها اینکه: پیامبر (ص) در جنگ حنین (که درسال هشتم هجرت در اطراف مکه واقع شد) به مسلمین فرمود: هر کس از شما شخصی از مشرکان متجاوز را کشت، لباس و آنچه که همراه دارد، مال او باشد، در این میان ابو طلحه انصاری، بسیاری از مشرکان را کشت و مالک اموال همراه کشته‏هایش گردید.
یکی از جنگجویان اسلام، که از انصار بود جوانی از مشرکان را کشت، وقتی که لباسش را در آورد تا برای خود بردارد، چشمش به عورت او خورد دید ختنه نشده، فریاد زد:« آهای مردم »، طایفه ثقیف، ختنه نمی کنند (با توجه به‏اینکه ختنه نکردن، بسیار زشت وننگ بود).
مغیرة بن شعبه نزد آن انصاری رفت و گفت: اشتباه می کنی، این جسد مربوط به غلامی مسیحی است، که در میان کشته‏ها است، که از غلامان ثقیف بوده و کشته شده، و مسیحیان ختنه نمی کنند.
این جریان نیز به نوبه خود، حکایت از اهمیت ختنه کردن در میان مسلمین عصر پیامبر (ص) می کند که از دستورات ابراهیم خلیل است و در اسلام نیز جزء دستورات لازم می باشد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، جرم شرکت در خون مسلمان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
شخصی به حضور رسول خدا (ص) آمد و عرض کرد: «در محله «جهنیه» کشته‏ای پیدا شده است».
پیامبر (ص) برخاست و به مسجد آن محل رفت و مردم ورود آن حضرت را دهن به دهن گفتند، و همگی اطلاع یافته و در مسجد اجتماع کردند، پیامبر (ص) به آنها فرمود: «این شخص کشته شده را چه کسی کشته است؟» .
عرض کردند: ای رسول خدا، ما خبر نداریم.
پیامبر (ص) با لحن سرزنش فرمود: «براست آیا شخصی در میان مسلمانان کشته شده ولی آنها قاتل او را نمی‏شناسند؟!، سوگند به آن خدائی که مرا به حق مبعوث به نبوت کرد: اگر اهل آسمان و زمین در خون شخص مسلمانی شرکت نمایند و راضی به آن شوند، خداوند همه آنها را با صورت به آتش دوزخ می‏افکند».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، جرقه نور بر قلب دو برادر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
سعد و ابوالحتوف دو فرزند حارث بن سلمه انصاری، دو نفر از افراد گمراه و از گروه ضاله خوارج بودند.
این دو نفر از کوفه همراه سپاه عمر سعد برای جنگ با امام حسین (ع) به کربلا آمده بودند.
در روز عاشورا، پس از شهادت اصحاب امام حسین (ع) ناگهان شنیدند، امام استغاثه می‏کند و می‏فرماید: هل من ناصر ینصرنی: «آیا یاوری هست تا مرا یاری کند؟!».
گوئی این ندا، جرقه نوری بود که بر قلب سعد و ابوالحتوف تابید و آنها را که تا آن وقت (بعد از ظهر عاشورا) جزء سپاهیان عمر سعد بودند، عوض کرد، آنها به همدیگر گفتند: «ما معتقدیم، فرمانی جز فرمان خدا نیست و نباید از کسی که پیروی از خدا نمی‏کند، اطاعت کرد، و این پسر پیامبر (ص) است که ما فردای قیامت چشم شفاعت به او داریم، چگونه به ندای او پاسخ ندهیم و او را تنها در میان جمعی از اهل و عیال بی‏سرپرست بگذاریم...».
آنها در همان لحظه با اراده آهنین، راه بهشت را برگزیدند و از جهنم یزیدی فرار کرده و با سرعت به حضور امام حسین (ع) شرفیاب شدند، و در کنار آنحضرت با دشمن به جنگ پرداختند و پس از کشتن جمعی از دشمن، با هم در یک مکان به شهادت رسیدند و این چنین در طول حدود یک ساعت، تصمیم گرفتند و به سعادت ابدی پیوستند، و براستی جالب است که انسان در لحظات آخر عمر ناگهان عاقبت به خیر گردد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، جذب عجیب پسر ابوجهل به اسلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
ابوجهل از دشمنان سرسخت پیامبر اسلام (ص) بود و همواره موجب کارشکنی و آزار پیامبر (ص) و مسلمین می‏شد، و پیامبر (ص) او را فرعون امت خود خواند و سرانجام در جنگ بدر به هلاکت رسید.
او پسری داشت بنام «عکرمه» این پسر، یکی از چهار نفری بود که رسول خدا (ص) خونشان را هدر می‏دانست، و به مسلمین فرموده بود این چهار نفر را هر کجا یافتند، گرچه به پرده کعبه آویزان شده باشند بکشید، این چهار نفر فرار کردند و متواری شدند.
در جریان فتح مکه عکرمه کنار دریا آمد و سوار بر کشتی - یا قایق - شد که از جزیرةالعرب بگریزد، ناگهان در وسطهای دریا، طوفان شدیدی آمد، خود را در مخاطره شدید دید، در همان وقت با خدا عهد کرد که هرگاه نجات یابد، به حضور پیامبر (ص) آمده و قبول اسلام کند.
اتفاقاً از خطر نجات یافت، و به عهد خود وفا کرد، به مدینه مهاجرت نموده به حضور رسول خدا (ص) شرفیاب شد و قبول اسلام کرد پیامبر (ص) به احترام او برخاست و با او مصافحه و معانقه کرد و فرمود: «آفرین به مهاجر سوار!» (مرحبا بالراکب المهاجر) .
مسلمانان وقتی او را می‏دیدند می‏گفتند: این پسر دشمن خدا ابوجهل است، او سخن مسلمین را به عنوان شکایت به پیامبر (ص) ابلاغ نمود، پیامبر (ص) مسلمانان را از جسارت به عکرمه، برحذر داشت.
جالب اینکه: وقتی عکرمه به سوی رسول خدا (ص) برای قبول اسلام می‏آمد، رسول خدا به مسلمانان فرمود: «پدر عکرمه (یعنی ابوجهل) را (نزد عکرمه) فحش ندهید، زیرا ناسزا گفتن به مرده، موجب ناراحتی زنده می‏گردد».
عکرمه از آن پس یک مسلمان برازنده شد و در پیشگاه رسول خدا (ص) مقام ارجمندی پیدا کرد به گونه‏ای که شایستگی آن را یافت که رسول خدا (ص) او را مأمور وصول صدقات دودمان هوازن (در سال حج - آخرین سال عمر پیامبر - ص) قرار داد.
عکرمه مرد شجاعی بود، پس از رحلت پیامبر (ص) در جنگهای مسلمین با کفار شرکت کرد، سرانجام در جنگ «اجنادین شام» و یا در جنگ یرموک به شهادت رسید عکرمه می‏گوید: به خدا سوگند آنچه را هنگام کفر برای جلوگیری از اسلام، انفاق کردم دو برابر آن را، پس از قبول اسلام، برای گسترش اسلام انفاق نمودم و آنچه در راه تقویت کفر جنگیدم، دو برابر آن را برای تقویت اسلام جنگیدم.
از بزرگترین درسهای این داستان اینکه: رسول خدا (ص) در جذب افراد به سوی اسلام به قدری اهتمام می‏ورزید که حتی در مورد جذب پسر ابوجهل کمال کوشش را نمود تا آنجا که فرمود نزد او به پدرش ناسزا نگوئید! نه اینکه مثل بعضی از مسلمانان بفرماید: «ولش کن یارو را او پسر ابوجهل است و به درد ما نمی‏خورد».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، توجه پیامبر به بیماران دور افتاده

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
در روایت آمده: رسول خدا(ص) با جمعی از اصحاب خود، در خانه‏اش غذا می‏خوردند، سائلی معول و فلج به در خانه آنحضرت آمد، پیامبر (ص) به او اجازه ورود داد، وقتی وارد شد چون نمی‏توانست بنشیند، پیامبر (ص) او را روی زانوی خود نشاند و نگهداشت و سپس به او فرمود: «از غذا بخور».
مردی از قریش که در مجلس حاضر بود، از دیدن این بیمار مفلوک، اظهار تنفّر و انزجار کرد، مدتی نگذشت که همین قریشی مغرور به همین درد، مبتلا شد و جان سپرد.
نیز نقل شده: پیامبر (ص) غذا می‏خورد، در این هنگام، سیاه چهره‏ای که بیماری آبله گرفته بود، و پوست زخمهای آبله بدنش جدا شده بود، به حضور رسول اکرم (ص) آمد، او نزد هر شخصی می‏نشست، آن شخص از نزد او برمی‏خواست و به کنار می‏رفت.
پیامبر (ص) برخاست و او را در بغل دست خود نشاند و احترام شایانی به او نمود بهتر آن است که این داستان را با شعر ذیل پایان دهم:
من روی ندیدم بهمه کشور خوبی gggggکه خوبتر از طلعت زیبای تو باشد


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، توجه اهلبیت به نیکوکار

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
در ماجرای اسارت وارثان عاشورا، و آوردن آنها به شام پایتخت یزید، پس از آنکه با سخنرانیهای قاطع و افشاگرانه امام سجاد (ع) و زینب کبری (ع) و... ورق برگشت و یزید برای حفظ خود، سیاست مدارا را نسبت به اسیران اتخاذ کرد، در تاریخ آمده:
یزید، «نعمان بن بشیر» (که فردی امین و متعهد بود) را مأمور کرد تا با جمعی نگهبان، با کمال احترام، بازماندگان حسینی را به مدینه باز گرداند.
نعمان بن بشیر با سی نفر، اهلبیت (ع) را از شام به سوی مدینه حرکت داد و در مسیر راه کاملاً رعایت احترام آنها را نمود و احسان زیاد به آنها کرد تا به مدینه رسیدند.
فاطمه دختر امیرمؤمنان (ع) به خواهرش زینب (ع) عرض کرد: «نعمان به ما احسان کرد، خوبست در برابر احسان او، انعامی به او بدهیم».
حضرت زینب (ع) فرمود: چیزی نداریم به او بدهیم جز زیور (دستبند و...) خود را، آنها طلاهای خود را برای نعمان فرستادند، و از کمی آن عذرخواهی نمودند، نعمان همه آنها را رد کرد و گفت: «اگر من این خدمت را برای دنیا کرده بودم همین مقدار طلاها کافی بود و دیگر عذرخواهی نداشت، ولی سوگند به خدا من به شما احسان نکردم جز برای خدا و خویشاوندی شما نسبت به رسول خدا (ص)».
به این ترتیب، می‏بینیم اهلبیت عصمت (ع) نسبت به نیکوکار این گونه لطف و عنایت داشتند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0