حكايت عارفانه ، عمامه

روزی به مقدس اردبیلی عمامه بزرگ و گرانبهایی هدیه دادند ایشان آن را بر سر گذاشت و از منزل خارج شد چند قدمی نگذشت که سائلی آمد و از وی طلب کمک کرد مقدس گوشه‏ای از عمامه‏اش را پاره کرد و به وی داد مقداری دیگر که راه رفت فقیری دیگر آمد و تقاضای طلب کرد و مقدس باز گوشه‏ای از عمامه را پاره کرد و بدو بخشید به همین ترتیب تا وقتی مقدس به منزل برگشت از عمامه فقط یک ذراع مانده بود.
دل ز دنیای شما بر کنده‏ام - تا نپنداری اسیری خاکی‏ام‏
بزم من هر شب به قصر ابرهاست - چون زمینی نیستم، افلاکی‏ام‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، عروج

نقل شده که یکی از رزمندگان بسیار کم سن و سال در زمان جنگ شب جمعه‏ای در دعای کمیل شرکت کرد وقتی روضه خوان رسید به این فراز که الهی و ربی من لی غیرک سر بر سجده گذاشت و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
از خواب و خورش ثمر نیابی - کاین همه در گاو و خر بیابی‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، علم لدنی

ایشان می‏فرمودند: شبی در خواب حالت مکاشفه‏ای برایم رخ داد و مرا به جایی بردند و گفتند که دو رکعت نماز بخوان و دعا کن، من خواندم و دعا کردم که خدایا علمم را زیاد کن: بعد مرا پیش امام رضا (علیه السلام) بردند امام به من فرمود: بیا زبانم را بمک. من رفتم و زبان آقا را مکیدم در آنجا یاد آن حدیث افتادم که امام علی (علیه السلام) زبان پیامبر را می‏مکید و فرمود هزار باب علم برویم گشوده شد و از آن هزار باب، هزار باب دیگر. بعد امام رضا (علیه السلام) عملا طی الارض را در عالم خواب به من نشان داد.
کم ز خروسی مباش مشت پری بیش نیست - از سر شب تا سحر ذکر خدا می‏کند


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، عذاب صاحب قبر

روزی با حاج آقا بهاء الدینی (ره) به قبرستان رفتیم و بر خلاف همیشه که زود فاتحه‏ای می‏خواندند و حرکت می‏کردند این بار نشستند کنار یکی از قبرها، در برگشتن از آقا سوال کردیم که چرا نشستند؟ ایشان فرمودند: صاحب قبر در عذاب سختی بود، گفتم شاید تخفیفی برای او حاصل شود که البته بی تأثیر نبود.
این جا تن ضعیف و دل خسته می‏خرند - بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، عدو شود سبب خیر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
نام مرحوم محدث خبیر و بزرگ، «شیخ عباس «قمی» صاحب مفاتیح‏الجنان را همه شنیده‏ایم، وی از علمای موفق و وارسته و مخلص بود، و پس از آنکه خود را شناخت، تا آخر عمر، به تحصیل و تدریس و تألیف کتابهای سودمند و مهم پرداخت، تعداد تألیفات او را تا 60 کتاب نوشته‏اند، که بعضی از آنها در چند جلد قطور، چاپ شده است.
او عباس پسر محمد رضا، در قم به سال 1294 هجری قمری متولد شد و در نجف اشرف در سال 1359 هجری قمری (بعد از نصف شب 23 ذی حجه) در سن 65 سالگی از دنیا رفت، و قبر شریفش در ایوان صحن شریف مرقد مطهر حضرت علی (ع) کنار قبر استادش، محدث نوری قرار دارد.
وی در قم پس از کسب علوم مقدماتی، به سال 1316 هجری قمری به سوی نجف اشرف رفت و همواره ملازم استادش حسین بن شیخ محمدتقی نوری (1254 - 1320) معروف به «محدث نوری» بود، و سپس مسافرتهای مختلف به شهرهای ایران و عراق و حجاز نمود، و در همه جا به تألیف و تصنیف، اشتغال داشت و نهضت عظیم علمی و فرهنگی به وجود آورد.
در زمان مرجعیت حضرت آیت‏اللّه العظمی شیخ عبدالکریم حائری ، مؤسس حوزه علمیه قم، چندین سال در قم، از اصحاب و شاگردان این مرجع بزرگ بود، و در آن زمان، علمای برجسته برای تحکیم و گسترش حوزه علمیه قم، از وی خواستند که در قم کنار آیت‏اللّه حائری بماند، که او این دعوت را اجابت کرد اینک در اینجا به این داستان جالب که از امام امت، رهبر کبیر انقلاب حضرت آیت‏اللّه العظمی خمینی (مدظله العالی ) در رابطه با مرحوم شیخ عباس قمی نقل شده توجه کنید:
زمان حکومت رضاخان پهلوی بود، یعنی زمانی که عمامه‏ها را می‏گرفتند و با شیوه‏های مختلف، برای براندازی روحانیت، فعالیت می‏کردند، حتی از طرف رژیم رضاخانی ، مشهور کرده بودند که آخوندها را سوار ماشین نکنید، تا ماشین پنچر نشود.
از قضای روزگار من و مرحوم شیخ عباس قمی از مشهد سوار بر ماشین اتوبوس و عازم تهران (و قم) بودیم و در یک صندلی کنار هم نشسته بودیم، و اتفاقاً آن ماشین در راه پنچر شد، گفتند پنچر شدن ماشین به خاطر وجود ما دو نفر آخوند است، من را به خاطر اینکه عمامه سیاه بر سر داشتم و سید بودم، احترام کرده و از ماشین پیاده ننمودند، ولی مرحوم شیخ عباس قمی را پیاده کردند.
ماشین ما پس از پنچرگیری حرکت کرد، مرحوم شیخ عباس در بیابان کنار جاده مدتها در انتظار ماشین بسر برد، تا اینکه ماشین جیب که در آن راه، حرکت می‏کرد به سر رسید، و مرحوم شیخ عباس با راننده جیب که تنها در ماشین بود، در این را طولانی به گفتگو پرداخت، در همان آغاز گفتگو، دانست که راننده ارمنی می‏باشد، سخن از مکتب مسیحی و اسلام به میان آمد، و مرحوم شیخ عباس به سؤالهای راننده پاسخ می‏داد، و مطالب عمیق بسیاری به راننده گفت، درنتیجه هنوز راننده به مقصد نرسیده بود، نور اسلام بر قلبش تابید و بدست مرحوم شیخ عباس، قبول اسلام نمود و به حقانیت اسلام، اعتراف کرد.
به این‏ترتیب عدو و دشمنی که شیخ عباس را به عنوان اینکه وجودش باعث پنچر شدن ماشین شده پیاده کرد، سبب خیر گردید، و مقدمه‏ای برای رسیدن ارمنی و سپس اسلام او شد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، عدالت کودک‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
حلیمه سعدیه مادر رضاعی پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) گوید: ما در بادیه (اطراف مکّه) زندگی می‏کردیم، قحطی و خشکسالی ما را بر آن داشت که به مکّه برویم و نوزادی را از مردم مکّه بگیریم و شیر بدهیم و در نتیجه معاش زندگی ما تامین گردد.
وارد مکّه شدم، دیدم بانوان بسیاری جلوتر از من برای همین موضوع به مکّه رفته‏اند، از یک بانوی شیرده، تقاضا کردم مرا راهنمائی کند تا من نیز، نوزادی را بیابم و شیر بدهم، او به من گفت: به خانه عبدالمطلب (رئیس مکّه) برو، نوزادی در خانه او هست که نیاز به دایه دارد.
به منزل عبدالمطلب رفتم و آمادگی خود را برای شیر دادن اعلام کردم، عبدالمطلب گفت: «ای زن! من فرزند یتیمی دارم که نامش احمد (صلی اللّه علیه و آله) است».
سرانجام نوزاد را به من داد، او را به آغوش گرفتم که به محل سکونت خود برای شیر دادن ببرم، اولین بار دو چشمش را گشود و به من نگریست، من دیدم از دو دیده‏اش، نور درخشنده‏ای به طرف آسمان تابید.
(جالب اینکه) او از پستان راست من شیر می‏خورد، اصلاً از پستان چپ من شیر نخورد و شیر آن را برای (برادر رضاعی خود) کودک خودم می‏گذاشت و عدالت را رعایت می‏کرد، کودک من (با اینکه کودک بود) به او احترام می‏کرد، و تا او شیر نمی‏خورد، کودک من نیز نمی خورد، و در شیر خوردن از احمد (صلی اللّه علیه و آله) پیشی نمی‏گرفت.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، عبور از جنت

آیت الله حسن زاده آملی (حفظه الله) از علامه طلب موعظه و سفارش کردند علامه فرمود: سوره مبارکه ص را در نمازهای وتیره بعد از حمد بخوانید در حدیث است که ص از ساق عرش نازل شده است سپس فرمود در مسجد سهله در مقام ادریس نماز می‏خواندم در نماز وتیره سوره ص را قرائت می‏کردم که ناگهان دیدم از جای خود حرکت کردم ولی بدنم، در زمین است بقدری با بدنم فاصله گرفتم که آن را از دورترین نقطه مشاهده می‏کردم تا پس از چندی نهر آبی را دیدم چنانکه در روایت آمده است: ص نهر فی الجنه.
آئینه شو جمال پری طلعتان طلب - جاروب زن به خانه و پس میهمان طلب‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، عبرت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
می‏دانیم که در دوران رژیم محمدرضا پهلوی (شاه مدفون) جمعی از وعاظ بزرگ، ممنوع‏المنبر بودند (یعنی حق نداشتند منبر بروند) یکی از این وعاظ محترم، حضرت حجةالاسلام والمسلمین آقای محمدتقی فلسفی (دامت تأییداته) بود.
یکی از موثقین، مطلبی در این رابطه نقل کرد، که خلاصه‏اش چنین است:
«یکی از علماء از طرف مرحوم آیت اللّه العظمی بهبهانی (ساکن اهواز) نزد دکتر اقبال (رئیس شرکت نفت آن روز) رفت، و با او در مورد آزاد شدن منبر آقای فلسفی صحبت کرد، او جواب داد (این موضوع مربوط به اجازه شخص شاهنشاه است»، بنا بر این شد که دکتر اقبال در این ارتباط با شاه صحبت کند.
وقتی که دکتر اقبال جریان را به شاه گفته بود، شاه چنین پاسخ داد: «فلسفی دیگر در این کشور مرد» (یعنی دیگر تا من زنده‏ام فلسفی نباید منبر برود، و تصور می‏کرد که آقای فلسفی دیگر پیر شده و زودتر از او می‏میرد، پس فلسفی دیگر تا آخر عمر نباید منبر برود).
ولی اینک ببینید که شاه جنایتکار چگونه - آنهم در خارج از کشور - مرد و دفن گردید، ولی حضرت آقای فلسفی منبر می‏رود و مردم از بیانات پرفیضش بهره‏مند می‏شوند. فاعتبروا یا اولی الابصار.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، عبادت خشک

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
گروهی از شاگردان امام صادق (ع) گرد شمع وجود آنحضرت، حلقه زده بودند، امام دید یکی از دوستانش بنام «عمربن مسلم» در میان آنها نیست، جویای حال او شد، عرض کردند: «او مدتی است ترک تجارت کرده رو به عبادت آورده (و تنها در محل خلوتی مشغول عبادت شده است).
امام فرمود: وای بر او، اما علم ان تارک الطلب لایستجاب له: «آیا نمی‏داند کسیکه تلاش برای کسب معاش را ترک کند، دعایش به استجاب نمی‏رسد».
سپس فرمود: در عصر پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) وقتی آیه 2 و 3 سوره طلاق) نازل شد که ومن یتق اللّه یجعل له مخرجاً - و یرزقه من حیث لا یحتسب: «و هر کس از خدا بترسد و پرهیزکار باشد، خداوند راه نجاتی برای او می‏گشاید و او را از جائیکه گمان ندارد روزی می‏دهد».
روهی درها را بر وی بستند و رو به عبادت آوردند و گفتند: «خداوند عهده‏دار روزی ما شده است» وقتی پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) از جریان آنها آگاه شد، شخصی را نزد آنها فرستاد که چرا مشغول چنین عبادتی شده‏اید، پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) فرمود: «کسی که چنین کند، دعایش مستجاب نمی‏شود، بر شما باد به کوشش برای تحصیل معاش زندگی».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، عابد جاهل‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
امام صادق (ع) فرمود: پیرمرد عابدی در میان بنی‏اسرائیل در زمانهای قبل به عبادت و راز و نیاز با خدا، معروف بود، روزی در وسطهای نماز دو کودکی را در کنار خود دید که خروسی را گرفته‏اند و پرهای او را می کنند.
او توجه به کار کودکان نکرد و به عبادت خود ادامه داد (و با اینکه می‏بایست آنها را از این کار ظالمانه نهی کند، چیزی به آنها نگفت).
خداوند بر او غضب کرد، و به زمین فرمان داد تا او را در کام خود فرو برد، زمین او را زنده در خود فرو برد، و او در اعماق زمین همچنان و همیشه فرو می‏رود.
و این است نتیجه شوم ترک نهی از منکر و سرنوشت پر از عذاب عابد جاهلی که به عبادت خشک ادامه داد، و مسائل فرعی را بر مسائل اصلی مقدم می‏داشت.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، طی الارض دیگر از شیخ

فرزند ایشان آقای مقدادی اصفهانی تعریف می‏کنند که در آن هنگام که خارج از شهر مشهد سکونت داشتیم، روزی پس از ادای فریضه ظهر، برای بازگشت به منزل، به اتفاق پدرم از شهر خارج گردیدیم و در دست هر یک از ما چیزی از لوازم و مایحتاج خانه بود. از ایشان خواستم تا در رفتن شتاب کنند، اما ایشان به سبب کهولت و ضعف آهسته گام بر می‏داشتند. در راه، به دو نفر از سادات محترم که بر درشکه‏ای سوار بودند، بر خوردیم با دیدن پدرم از درشکه پیاده شدند و قریب نیم ساعت با ایشان به گفتگو پرداختند پس از آن از ما جدا شدند. مجدداً از پدرم خواستم که در رفتن شتاب کنند و از این توقف طولانی که موجب اتلاف وقت شده بود، اظهار نارضائی کردم. فرمودند: سید بودند و نخواستم نسبت به ایشان کم توجهی شود. باز عرض کردم: پس در رفتن تعجیل فرمائید. فرمودند: من بار تو را می‏کشم و به خاطر تو آهسته می‏روم، اکنون می‏روم، اگر توانایی همراهی مرا داری، بیا. ناگهان با کمال تعجب دیدم، که زمین زیر پای پدرم به سرعت می‏گذرد و ایشان همچنین به حال طبیعی گام بر می‏دارند و من، چون آن کسی که بر اتومبیل سوار باشد. زمین و درختان را در حال حرکت سریع می‏دیدم. باری هر چه دویدم به ایشان نرسیدم. چون اندکی از این وضع گذشت توجهی نمودند و زمین به حال نخستین قرار گرفت. پس از آن فرمودند: خواستم بدانی که ما بار تو را می‏کشیم.
صمت و جوع و سحر و عزلت و ذکر به دوام - ناتمامان جهان را کند این پنج تمام‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، طی الارض

آقای سید ابوالقاسم هندی نقل کرد که در خدمت حاج حسنعلی به کوه معجونی از کوهپایه‏های مشهد رفته بودیم در آن هنگام مردی یاغی به نام محمد قوش آبادی که موجب نا امنی آن نواحی گردیده بود از کنار کوه پدیدار شد و اخطار کرد که اگر حرکت کنید، کشته خواهید شد. مرحوم حاج شیخ به من فرمودند: وضو داری؟ عرض کردم: آری، دست مرا گرفتند و گفتند: چشم خود را ببند. پس از چند ثانیه که بیش از دو سه قدم راه نرفته بودیم، فرمودند: باز کن، چون چشم گشودم، دیدم نزدیک دروازه شهریم.
حجاب چهره جان من شود غبار تنم - خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنیم‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، طلا به جای آب

شبی مقدس اردبیلی (علیه الرحمه) برای نماز شب بیدار شد و دید به غسل نیاز دارد لذا بر سر چاه رفت تا برای غسل، آب بکشد وقتی سطل را بالا کشید دید درون سطل پر از طلا و جواهر است آنها را در چاه ریخت و گفت: خدایا، مقدس از تو آب می‏خواهد تا به نماز شب برسد، نه طلا.
من به تو رو کرده‏ام، بر آستانت سر نهادم - دوست دارم بندگی را با همه شرمندگیها


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، طرح و تاکتیک در ممنوعیت سبّ علی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
عمر عبدالعزیز (دهمین خلیفه اموی) در میان خلفای بنی امیه، نیک سرشت و عدالتخواه بود، او علاوه بر کارهای مهمی که در دوران خلافتش انجام داد، دو کار مهم نیز با طرح و تاکتیک خاصی، انجام داد، یکی اینکه سبّ و لعن امیر مؤمنان علی (ع) را ممنوع کرد، دوم اینکه فدک را به نواده‏های حضرت زهرا (ع) برگرداند.
در مورد اوّل، ناگفته روشن است که مردم حدود شصت سال به سبّ و لعن بر علی علیه‏السّلام عادت کرده بودند، و معاویه و خلفای بعد از او، هر چه توان داشتند، کینه خود را نسبت به علی (ع) آشکار ساختند، پیران در حال کینه علی (ع) مردند، و کودکان با این برنامه، بزرگ می‏شدند، در این صورت، ممنوع کردن این بدعت که به صورت سنتّ درآمده بود، نیاز به طرحهای ظریف و قوی داشت.
عمر بن عبدالعزیز با یک طرح مخفیانه، به این کار دست زد، او فکر کرد که یگانه راه برداشتن سبّ و لعن علی علیه‏السّلام فتوای علمای بزرگ اسلام، به این امر است، مخفیانه یکنفر پزشک یهودی را دید و به او گفت، علماء را دعوت به مجلس می‏کنم، تو هم در آن مجلس حاضر شو، و در حضور آنها از دختر من، خاستگاری کن، من می‏گویم از نظر اسلام جایز نیست که دختر مسلمان با شخص کافر ازدواج کند، تو در پاسخ بگو پس چرا علی که کافر بود، داماد پیامبر (ص) شد، من می‏گویم علی (ع) که کافر نبود، شما بگو اگر کافر نبود پس چرا او را سبّ و لعن می‏کنید، با اینکه سب و لعن مسلمان جایز نیست، آنگاه بقیه امور با من.
طبق طرح عمربن عبدالعزیز، مجلس ترتیب یافت، و طبق دعوت قبلی، بزرگان و اشراف بنی‏امیه و علمای وابسته در آن مجلس، شرکت کردند، در این شرائط، پزشک یهودی دختر عمربن عبدالعزیز را، خواستگاری کرد.
عمر گفت: این ازدواج از نظر اسلام جایز نیست، زیرا ما مسلمان هستیم و ازدواج دختر مسلمان با مرد یهودی جایز نیست.
یهودی گفت: پس چرا پیامبر اسلام (ص) دخترش را به ازدواج علی (ع) که کافر بود، درآورد؟
عمر گفت: علی (ع) که کافر نیست، بلکه از بزرگان اسلام است.
یهودی گفت: اگر او کافر نبود، پس چرا او را لعن و سبّ می‏کنید؟!
در اینجا بود که همه مجلسیان، سرها را به زیر افکندند و شرمنده شدند. آنگاه عمر بن عبدالعزیز، سر نخ را بدست گرفت و به مجلسیان گفت: «انصاف بدهید آیا می‏توان داماد پیامبر (ص) را با آنهمه فضل و کمال، دشنام داد؟» مجلسیان سر به زیر افکندند، و سرانجام در همان مجلس، طرح عمربن عبدالعزیز، جا افتاد، و او فرمان داد که دیگر برای هیچ کس سب و لعن علی (ع) روا نیست.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، ضمانت بهشت

عبدالملک نوفلی می‏گوید: به حضور امام صادق علیه‏السلام رفتم، و به من فرمود: سلام به دوستانم برسان و این پیام مرا به آنها ابلاغ کن و بگو: من بهشت را بر آنها - بجز هفت طایفه - ضمانت می‏کنم (و آن انسانهایی که دارای یکی از این صفات هفتگانه باشند امید ضمانت و شفاعت مرا نداشته باشند):
1- ادامه دهنده شراب خواری 2- ادامه دهنده قمار بازی 3- آنکه مؤمنی را از در خانه‏اش، براند 4- آنکه مؤمنی را از وصول به نیازش باز دارد 5- آنکه مؤمنی را او تقاضای رفع نیاز کرده، ولی او (با وجود امکان )نیاز او را بر نمی‏آورد 6- تکبر کننده نسبت به مؤمن 7- کسی که به مؤمنی که خواستگاری از دختر او کرده و جواب رد بدهد.
عرض کردم: سوگند به خدا هیچ خدا شناس کاملی، - هر که باشد - به در خانه من که او را رد کنم،. او اموال خود محروم سازم.
امام فرمود: راست می‏گوئی :
انک صدیق قد امتحن الله قلبک للتسلیم :
خداوند (بخاطر این خصلت )قلبت را برای اسلام و ایمان، آزموده است (141).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0