داستان های بحارالانوار ، شعلههای جنگ به خاموشی گرایید
سالیان دراز آتش جنگ ویرانگر میان دو قبیله بزرگ اوس و خزرج که در مدینه زندگی میکردند، شعله ور بود. اسعد و ذکوان که هر دو از سران خزرج بودند، برای تقویت قبیلهی خود، سفری به مکه نمودند تا به وسیلهی کمکهای مالی و نظامی قریش، دشمن صد سالهی خود (اوس) راسکوب سازند. به خاطر دوستی دیرینه که اسعد با عتبه داشت، به نزد وی رفت. و هدف از سفرشان را بیان کرد.
عتبه گفت: ما در این موقعیت نمیتوانیم به شما یاری کنیم، زیرا امروزه گرفتاریهای عجیبی پیدا کردهایم.
اولاً از شما زیاد فاصله داریم.
و ثانیاً مردی از میان برخاسته و ادعای رسالت میکند، نیاکان ما را ابله میداند، جوانان ما را فاسد نموده و اختلاف در میان ما انداخته است.
اسعد، پرسید: او چه کسی است؟
عتبه گفت: او محمد بن عبدالله است.
اسعد و ذکوان چون در مدینه شنیده بودند که پیامبری در مکه قیام میکند، متوجه شدند که این شخص ممکن است همان باشد که یهودیان میگفتند که پیامبر آخر الزمان از مکه قیام کرده و به مدینه مهاجرت خواهد کرد. از عتبه سراغ پیامبر را گرفتند.
عتبه در پاسخ گفت:
این مرد در شعب(24) به سر میبرد و در موسم حج از شعب بیرون میآید و در کنار مکه (حجر اسماعیل) مینشیند و مردم را به آئین خود دعوت میکند، سپس اضافه کرد و گفت: هرگز سخنان او را گوش ندهید چون او ساحر است و سخنانش شما را نیز تحت تاثیر قرار میدهد.
اسعد: چاره چیست؟ ما برای عمره آمدهایم، باید خانهی کعبه را زیارت کنیم.
عتبه: حالا که چنین است، پنبه در گوشهایت فرو ببر تا سخن او را نشنوی.
اسعد وارد مسجد شد و آغاز طواف کرد در نخستین دور خود به گرد کعبه، چشمش به پیامبر اسلام افتاد که در حجر اسماعیل نشسته و عدهای از قریش دور او جمع شدهاند. و در دور دوم با خود گفت: عجب آدم نادانی هستم، آیا صحیح است یک چنین حادثهی بزرگ در مکه اتفاق افتد و من از آن با خبر نباشم و هنگام برگشت به مدینه از آن به مردم خبر ندهم؟
به دنبال آن پنبه را از گوش بیرون آورده و کنار انداخت و به نزد پیامبر آمد و مطابق رسم عرب جاهلی سلام کرد و گفت: انعم صباحا!
حضرت نگاهی به او کرد و فرمود:
خداوند سلامی بهتر از این، فرو فرستاده است که سخن اهل بهشت است و آن این است که بگوییم: سلام علیکم.
اسعد گفت: ای محمد مردم را به چه چیز دعوت میکنی؟
حضرت فرمود: خواستهی من پس از اقرار به یگانگی خداوند و رسالت من عبارتند از:
1. شرک و بت پرستی را از بین ببرم.
2. احسان به پدر و مادر است.
3. فرزند کشی به خاطر ترس از فقر، جایز نیست.
4. برای این برانگیخته شدهام که بشر را از کارهای زشت دور کنم و از هر پلیدی پنهان و آشکار باز دارم.
5. در شریعت من آدم کشی و خونریزی بناحق اکیدا ممنوع است.
6. خیانت به مال یتیم حرام است.
7. اساس آئین من عدالت است و کم فروشی حرام است.
8. هیچ کس را به بیش از توانایی خود تکلیف نمیکنم.
9. زبان و گفتارهای انسان آینهی تمام نمای روحیات اوست، باید در راه کمک به حق و حقیقت به کار افتد و جز راست نباید بر زبان جاری شود، اگر چه بر ضرر گوینده باشد.
این دو آیه(25)، بیانگر درد و درمان ملتی بود که بیش از صد سال در جنگ خانمانسوز به سر میبردند. از این رو اسعد و ذکوان فوراً ایمان آوردند و از حضرت خواستند مبلغی برای ارشاد مردم مدینه همراه آنها بفرستد.
پیامبر اسلام مصعب بن عمیر که جوان شایستهای بود برای تبلیغ به مدینه فرستاد و به وسیلهی ایشان مردم به اسلام گرایش پیدا کردند(26).
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
شخصی محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
ابوسفیان از سران مشرکین و سرسختترین دشمن پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و تا میتوانست با حضرت مبارزه میکرد. وقتی که احساس کرد توان مقابله با قدرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را ندارد از مکه به مدینه سفر کرد تا با رسول خدا پیمان صلح ببندد. بدین منظور وارد محضر علی (علیه السلام) شد و عرض کرد: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
شخصی محضر امام صادق رسید عرض کرد: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
سپس امام حسن علیه السلام در ادامه فرمود: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
امام صادق (علیه السلام) میفرماید: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روزی جبرئیل امین، محضر رسول خدا رسید، و گفت: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
نجاشی شاعر، یکی از اطرافیان و ارادتمندان علی علیهالسلام بود و با اشعارش سپاه علی علیهالسلام را بر ضد معاویه تحریک میکرد، بارها در سپاه امیرالمؤمنین علیهالسلام با دشمن جنگید، ولی همین شخص یک بار پایش لغزید و در ماه رمضان شراب خورد. وی را پیش امیرالمؤمنین آوردند و شرابخواریش را ثابت کردند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
ولید بن عقبه که از جانب عثمان استاندار مدینه بود، قسمتی از زمین زراعی امام حسین را تصرف کرد و از این لحاظ به حق آن حضرت تجاوز نمود، امام حسین به ولید اعتراض کرد، هنگامی که احساس کرد ولید در زورگویی اصرار دارد، شال سر او را از سرش برداشت و به گردنش پیچاند و محکم کشید به طوری که نزدیک بود ولید خفه شود. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
یکی از فرزندان امام حسن علیهالسلام به نام عمرو با کاروان امام حسین به کربلا آمد و چون کودک بود (11) سال داشت کشته نشد و با کاروان اسرا به مدینه بازگشت. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
نوف بن عبدالله بکالی میگوید: حضرت علی (علیه السلام) به من فرمود: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
یکی از یاران پرهیزکار امام علی علیه السلام به تام همام گفت: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
خداوند متعال در قرآن کریم از 14 زن به طور اشاره اسم برده بعضی را ستوده و برخی را سرزنش نموده است از جمله؛ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
مردی به دروغ مدعی شد که من هزار دینار از امام حسن میخواهم، حضرت با آن مرد برای محاکمه به نزد شریح قاضی رفتند، شریح رو به امام کرده و گفت: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 داستان های بحارالانوار ، شش خواسته و شش عمل
به من کاری بیاموز که هرگاه آن را انجام دادم، دارای شش خصلت باشم؛
1.خدا مرا دوست بدارد.
2.مردم به من محبت کنند.
3.ثروتم افزون گردد.
4.بدنم سالم باشد.
5.عمرم طولانی شود.
6.و در روز قیامت با شما محشور گردم.
حضرت فرمود:
اینها شش در خواست است که شش عمل جداگانه میطلبد و با یک عمل نمیشود به همه آنها رسید.
تو خواهان شش امتیاز هستی، برای به دست آوردن آنها باید شش کار انجام دهی؛
1.اگر خواستی خداوند تو را دوست بدارد، از او بترس و تقوا داشته باش. 2.اگر خواستی مردم تو را دوست بدارند، به آنان نیکی کن و در زندگی شان طمع نداشته باش.
3.اگر خواستی خداوند ثروت را افزون کند، اموالت را پاک کناز حرام و حقوق الهی.
4.اگر خواستی بدنت سالم باشد، بسیار صدقه بده.(3)
5.اگر خواستی عمرت طولانی گردد صله ارحام کن و به حال خویشان برس.
6.و اگر خواستی خداوند تو را با من محشور گرداند، فاطل السجود بین یدی القهار: سجده را در پیشگاه پروردگار یکتا و توانا طولانی کن و بسیار به جای آور. بیشتر نماز بخوان.(4)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، شرط شفاعت از ابوسفیان
یا علی! من برای حاجتی آمدهام. علی (علیه السلام) فرمود:
برای کدام حاجت؟
گفت: همراه من نزد پسر عمویت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) برویم و از او خواهش کن که با ما پیمان صلح ببندد.
علی (علیه السلام) تقاضای او را رد کرد و حاضر نشد با ابوسفیان خدمت پیامبر برود.
ابوسفیان متوجه شد فاطمه زهرا (سلام الله علیها) با فرزند عزیزش حسن مجتبی که کودکی چهارده ماهه بود پشت پرده نشسته است، عرض کرد:
ای دختر پیامبر! به این طفل بگو، نزد پدربزرگش درباره ما شفاعت کند، بدین وسیله عرب و عجم را مرهون منت خود نموده و سرور همگان گردد.
امام حسن (علیه السلام) جلو رفت، یکی از دستان کوچکش را بر بینی ابوسفیان گذاشت و با دست دیگرش ریش او را گرفت و گفت:
یا اباسفیان! بگو: لا اله الا الله، محمد رسول الله تا از تو شفاعت کنم.(58)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، شرایط قبولی دعا و انفاق
دو آیه در قرآن است من هر چه دقت میکنم محتوای آن را نمیفهمم.
امام پرسید: کدام آیه؟
او در جواب گفت:
آیه اول این است که خداوند میفرماید:
ادعونی استجب لکم: مرا بخوانید تا دعای شما را مستجاب کنم.
من خدا را میخوانم، اما دعایم مستجاب نمیشود!
حضرت فرمود:
آیا گمان میکنی خداوند خلاف وعده کرده؟
گفت: نه.
فرمود: پس علت چیست؟
گفت: نمیدانم.
فرمود:
اکنون من آگاهت میکنم، هر کس خدا را بندگی کند، به دستورات او عمل نماید، آنگاه دعا کند و شرایط دعا را رعایت کند، خداوند دعای او را اجابت خواهد کرد.
پرسید: شرایط دعا چیست؟
امام فرمود:
نخست حمد خدا را بجای میآوری و نعمتهای او را یاد آور میشوی و بعد شکر میکنی، سپس درود بر پیامبر صلی الله علیه و آله میفرستی، آنگاه گناهانت را به خاطر میآوری و اقرار میکنی، از آنها به خدا پناه میبری و توبه مینمایی، این است شرایط قبولی دعا.
پس از آن فرمود:
آیه دیگر کدام است؟
عرض کرد:
این آیه که میفرماید:
ما انفقتم من شیء فهو یخلفه و هو خیر الرازقین: (62)
من در راه خدا انفاق میکنم ولی چیزی جای آن را پر نمیکند!
حضرت پرسید:
آیا فکر میکنی خدا از وعده خود تخلف کرده؟
در جواب گفت: نه.
امام فرمود:
پس علت چیست؟
گفت: نمیدانم.
امام فرمود:
اگر کسی از شما مال حلالی به دست آورد و در راه حلال انفاق کند هیچ درهمی را انفاق نمیکند مگر این که خداوند
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، شرایط رفیق خوب
هرگاه ناچار شدی با مردم رفاقت کنی، با کسی رفیق باش که:
1. زینت بخش تو باشد.
2. اگر به او خدمتی انجام دادی نگهدار تو باشد.
3. هر وقت از او تقاضای کمک کنی یاریت کند.
4. هرگاه سخن بگویی تصدیقت کند.
5. اگر بر دشمنی حمله ور شوی پشتیبانت باشد.
6. هرگاه دستی برای احسان دراز کردی، او نیز دراز کند.
7. اگر مشکلی داشتی آن را بر طرف کند.
8. چنانچه از تو نیکی دید فراموش نکند.
9. هرگاه از او چیزی خواستی عطا کند.
10. اگر تو ساکت باشی او سخن بگوید.
11. هرگاه بلا و مصیبتی به او رسید تو ناراحت شوی.
خلاصه باید کسانی را به دوستی و رفاقت انتخاب نمود که به وسیله او بلایی بر تو وارد نشود و گرفتاری برایت پیش نیاید.
هنگام پیش آمدها تو را رها ننماید، چنانچه در موضوعی اختلاف نمودید تو را بر خویشتن مقدم بدارد.
جناده میگوید:
سخن امام علیه السلام به اینجا که رسید نفسش بند آمد، رنگ مبارکش به زردی گرائید، طوری که ترسیدم امام علیه السلام شهید گردد(62).
این سخن گوهربار فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تمام حدود و شرایط دوستی و دوست یابی را در بردارد، باید از آن پند گرفت و به آن عمل کرد.
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، شرایط دوستی
دوستی شرط هایی دارد و هر کس یکی از این شرطها را نداشت او را دوست واقعی ندان و کسی که هیچ یک از آنها را نداشت اساساً نام دوست نمیتوان بر وی گذاشت.
شرط اول: آنکه درون و برونش نسبت به تو یکسان باشد (چند چهره نباشد).
شرط دوم: آنکه خوبی تو را خوبی خود و بدی تو را بدی خود بداند (آبروی تو را آبروی خویش و رسوایی تو را رسوایی خود بداند).
شرط سوم: آنکه اگر وضع مالیش بهتر شد و به ثروتی دست یافت یا به مقامی رسید، با تو تغییر روش ندهد.
شرط چهارم: آنکه به اندازهی توانایی و قدرتش از یاری و همراهی با تو مضایقه نکند.
و بالاخره شرط پنجم: آنکه تو را در پیش آمدهای ناگوار و گرفتاریهای روزگار فراموش نکند و تنهایت نگذارد(92).
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، شرایط ازدواج در اسلام
یا محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! پروردگارت سلام میرساند، و میفرماید:
دختران جوان، همانند میوه هستند، بر درختان، همچنان که میوه درخت هرگاه رسید، جز چیدن چاره دیگر ندارد، وگرنه، آفتاب آن را تباه میسازد، و بادها آن را دگرگون میکند. دختران نیز، وقتی به دوران ازدواج که رسیدند، تنها شوهر کردن چاره آنها است وگرنه، ممکن است گرفتار خطا شوند.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به منبر رفت، مردم را جمع کرد، و فرمان خداوند را به آنان ابلاغ نمود.
مردم گفتند: یا رسول الله! با چه کسانی ازدواج کنیم؟
فرمود: با همتای خود.
رسیدند: همتا چه کسانی هستند؟
فرمود: برخی از مؤمنان همتای برخی دیگرند.
آنگاه پیش از آن که از منبر به زیر آید، ضباعه، دختر عمویاش را به ازدواج مقداد بن اسود، غلام درآورد و فرمود: ای مردم! من دختر عمویم را به همسری مقداد در آوردم، تا رد میان شما ازدواج آسان گردد(13).
آری، در اسلام، شرط اول در همتا بودن دو نفر، ایمان و تقوا است.
ارزش دنیا از دیدگاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
روزی پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم با جمعی از کنار محل زباله عبور میکرد، دید بزغاله گوش بریده مردار در آنجا افتاده است، به همراهان فرمود: این لاشه بزغاله چقدر میارزد؟
- همراهان: اگر زنده بود به اندازه یک درهم، ارزش نداشت.
- پیامبر: سوگند به خداوند که جانم در اختیار اوست:
الدنیا اهون علی الله من هذا الجدی علی اهله:
دنیا در نزد خدا، از این بزغاله نزد اهلش، پستتر است(14).
هشدار به مسلمانان
پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
چگونه خواهید بود آن وقت که زنهایتان فاسد، جوانانتان فاسق شوند و شما امر به معروف و نهی از منکر نکنید(15)؟
اصحاب گفتند: یا رسول الله! چنین چیزی میشود؟ آیا چنین حالی ممکن است پیش بیاید؟
حضرت فرمود: آری، بدتر از این، چگونه خواهید بود، زمانی که مردم را به کارهای زشت امر کنید و از کارهای خوب باز دارید؟
یاران گفتند: یا رسول الله! مگر چنین چیزی میشود؟
فرمود: آری، از این هم بدتر، چگونه خواهد بود حال شما، در آن دوران که ببینید کار خوب، در نظر مردم زشت، و کار بد، خوب است(16)؟!
آری، بدترین حال آن وقتی است، که افکار مردم چنان دگرگون گردد، که نیکی را بد، و زشتی را خوب، بدانند.
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، شراب در ماه رمضان
حضرت علی خودش هشتاد تازیانه به او زد و یک شب نیز زندانی کرد. روز بعد دستور داد نجاشی را آوردند، حضرت بیست تازیانه دیگر بر او زد. نجاشی عرض کرد:
یا امیرالمؤمنین! این بیست تازیانه برای چیست؟
علی علیهالسلام فرمود:
این بیست تازیانه به خاطر جسارت و جرأت تو به شرابخواری در ماه رمضان است. (19)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، شجاعت در برابر زورگو
مروان از این شجاعت امام حسین در برابر زورگو، آنچنان تحت تاثیر قرار گرفت رو به ولید کرد و گفت:
بالله ما رئیت کالیوم جراه رجل لی علی امیر:
سوگند به خدا! تا امروز ندیدم مردی این چنین به رئیس خود جرات و صلابت داشته باشد.(88)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، شب قدر
شب قدر که فرا میرسد خداوند فرمان میدهد جبرئیل با گروهی از فرشتگان به زمین فرود میآیند.
جبرئیل فرشتگان را به سراسر جهان میفرستد، آنان به هر کس که در حال دعا و نماز هست سلام میکنند و دعای او را آمین میگویند تا طلوع صبح. پس از آن جبرئیل به فرشتگان دستور میدهد به آسمانها بازگردند. فرشتگان از جبرئیل میپرسند:
ما صنع الله تعالی فی حوائج المؤمنین؟: خداوند با خواستههای مؤمنین چه کرد؟ جبرئیل پاسخ میدهد:
خداوند قطعاً در شب قدر به آنها با نظر رحمت نگاه میکند و گناهانشان را میبخشد و همه را مورد لطف خویش قرار میدهد جز چهار دسته را:
1- مدمن الخمر: آن که پیوسته شرابخوار است.
2- العاق الوالدین: کسی که عاق پدر و مادر است.
3- القاطع الرحم: آن که قطع کننده خویشاوندی است.
4- المشاهن: و کسی که دل او پر از کینه و عداوت است.(8)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، شاخهای از درخت نبوت
وقتی اسیران کربلا را در شام به کاخ یزید وارد کردند، چشم یزید به عمرو پسر امام حسن افتاد و به او گفت:
آیا با فرزندم خالد کشتی میگیری؟
عمرو گفت:
نه. ولکن یک چاقو به پسرت بده و یک چاقو به من بده که با هم بجنگیم، تا بدانی که کدام یک از ما شجاعتر است.
یزید از شنیدن سخن قهرمانانه، آن هم از یک کودک اسیر، تعجب کرد و گفت:
خاندان نبوت چه کوچک و چه بزرگشان همواره با ما دشمنی میکنند.
سپس این شعر را خواند:
این خویی است که من از اخزم سراغ دارم آیا از مار جز مار متولد میشود.(34)
منظور یزید این بود که آقازاده، شاخهای از درخت نبوت است که چنین شجاعانه سخن میگوید.(35)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، سیمای شیعیان
ای نوف! ما از سرشتی پاک آفریده شدهایم و شیعیان ما از سرشت ما آفریده شدهاند. پس هرگاه روز قیامت فرا رسد آنها به ما میپیوندند.
گفتن: یا امیر مومنان! شیعهی خود را برای ما توصیف کن.
حضرت از این که من نام شیعهی او را آوردم گریست و سپس پارهای از صفات شیعه را بیان نمود و فرمود:
ای نوف! به خدا سوگند!
1. شیعهی من شکیبا و به خدا و دین آگاه است.
2. به طاعت امر الهی مشغول است.
3. و در پرتوی محبت او ره مینوردند.
4. فرسودگان عبادت و پا بر جای زمان زهدند.
5. از شب زنده داری چهره هایی نحیف و لاغر دارند.
6. چشمانشان از گریه فرو رفته است.
7. لبهایشان از زیادی ذکر به خشکی گراییده است.
شکم هایشان از گرسنگی (روزه داری) فرو رفته است.
9. رنگ خدایی در سیمایشان هویدا و پارسایی در چهرهشان پیدا است.
10. چراغهای هر تاریکی هستند.
11. و هر زشتی را همچون گل میآرایند....
اینها پاکترین شیعیان من و ارجمندترین برادران هستند. آه! چقدر مشتاق دیدار آنها میباشم(39).
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، سیمای پرهیز کاران در سخنان علی
یا امیر المومنین! صفات پرهیزکاران را برای من بیان کن، به گونهای که آنان را با چشم خود ببینم.
علی علیه السلام در پاسخ او کمی درنگ کرد و سپس فرمود: ای همام! از خدا بترس و نیکوکار باش که خداوند همواره با نیکوکاران است.
همام از سخنان امام قانع نشد و اصرار کرد ویژگیهای پرهیزکاران را بیان کند. امام علیه السلام بر خاست ضمن یک خطبه ویژگیهای پرهیزکاران را بیان نماید. پس از ستایش خداوند فرمود:
خدای سبحان آفریدگان را در حالی آفرید که از اطاعتشان بی نیاز بود و از نا فرمانی آنان در امان بود نه معصیت گناهان به خدا زیان میزند و نه اطاعت مومنان برایش سودی دارد، روزی بندگان را تقسیم نمود و هر کدام را در جای خویش قرار دارد.
اما پرهیزکاران در دنیا دارای فضیلت های برترند؛
سخنانشان راست، پوشش آنان میانه روی، و راه رفتنشان با تواضع و فروتنی است، چشمان خود را بر آنچه خدا حرام کرده میپوشانند، و گوشهای خود را وقف دانش سودمند کردهاند...
حضرت بیش از یک در صد مورد از ویژگی های پرهیزکاران را برای آن شمرد و برنامه شبانه روزی آنان را بیان نمود.
هنگامی که همام ویژگی های پرهیزکاران را از زبان علی علیه السلام شنید هنوز سخن امام تمام نشده بود، وی چنان تحت تاثیر قرار گرفت که یک دفعه فریاد زد و بی هوش بر زمین افتاد و جان داد.
علی علیه السلام فرمود:
سوگند به خدا! من از این پیشامد بر همام میترسیدم. سپس دستور داد او را برای دفن آماده کنند.
آنگاه فرمود:
هکذا تصنع المواعظ البالغه باهلا: اندرزهای رسا این گونه بر دل های پندپذیر اثر میگذارد.
شخصی گفت:
یا امیر المومنین! پس چرا با تو چنین نکرد، مانند همام تحت تاثیر قرار گیرید؟
علی علیه السلام در پاسخ فرمود:
وای بر تو! هر اجلی وقت معینی دارد که از آن جلو نمیافتد و علت مشخصی دارد که از آن تجاوز نمیکند. آرام باش و چنین سخن مگو که شیطان این سخن را بر زبانت آورده است.(58)
آن شخص میخواست بگوید مرگ همام به سبب موعظه نیست بلکه تصادفی بود و گرنه در تو نیز اثر میگذاشت.
امام علی علیه السلام فرمود:
این سخن شیطان است. زیرا توان و قدرت انسان یک سان نیست، و مرگ هر کس علت خاصی دارد و علت مرگ من چیز دیگرشهادتباشد، که والاتر از این مرگ است.
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، سیمای بانوان در قرآن
1. حضرت حوا در آیهی: اسکن انت و زوجک(54): گفتیم: ای آدم تو با همسرت در بهشت ساکن باش.
2 - 3. همسران حضرت نوح و لوط: ضرب الله مثلا للذین کفروا امرائة نوح و امرئة لوط(55): خداوند برای کافران زن نوح و زن لوط را مثال آورد (که در فرمان دو بنده صالح ما بودند و به آنها خیانت کردند...)
4. آسیه زن فرعون: اذ قال رب ابنی لی بیتا(56)؛ و باز خداوند برای مومنان (آسیه) زن فرعون را مثال آورد وقتی که از فرعون بیزار شد گفت: خدایا من از قصر فرعون و عزت دنیا گذشتم تو خانهای در بهشت برایم بنا کن.
5. ساره همسر حضرت ابراهیم: و امرئته قائمة(57)؛ چون خبر بچه دار شن را آوردند، در آن حال زن ابراهیم (ساره) ایستاده بود که از خوشحالی خندید.
6. زن حضرت زکریا: و اصلحنا له زوجه(58)؛ یاد کن همسر زکریا را که نازا بود، شایستهی همسری او، و قابل ولادت گردانیدیم.
7. زلیخا زن عزیز مصر: الان حصحص الحق(59)؛ زلیخا زن عزیز مصر اظهار کرد که اکنون حقیقت آشکار گشت.
8. همسر حضرت ایوب: و اتیناه اهله(60)؛ باز به رحمت خود اهل و فرزند ایوب را که از او گرفته بودیم به او عطا کردیم.
9. بلقیس ملکهی یمن: انی وجدت امراة تملکهم(61)؛ هدهد به سلیمان گفت: همانا در انجا زنی را دیدم که بر مردم آن کشور پادشاهی میکرد.
10. همسر حضرت موسی: انی ارید انکحک(62)؛ شعیب به موسی گفت: من اراده دارم یکی از این دو دخترم را به نکاه تو در آورم.
11 - 12. حفصه و عایشه همسران پیامبر: و اذا اسری النبی الی بعض ازواجه(63)؛ وقتی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به بعضی از زنان (حفصه) راز خود را گفت. آن زن خیانت کرد و به دیگری (عایشه) گفت.
13. حضرت خدیجه کبری: و وجدک عائلا(64) ظاهرا مفهوم آیه چنین است: خداوند تو را فقیر یافت و به وسیله ثروت خدیجه توانگرت نمود.
14. حضرت فاطمه زهرا: مرج البحرین(65) (66)؛ میان آن دو دریا (علی و زهرا) فاصلهای است تجاوز به حقوق یکدیگر نمیکنند(67).
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، سوگند دروغ
شما قسم میخوری که بدهکار نیستی؟
حضرت فرمود: اگر این مرد قسم بخورد، من پول را به او میدهم.
شریح به آن مرد گفت بگو:
بالله الذی لا اله الله هو عالم الغیب و الشهاده؛
سوگند به آن خدایی که معبودی جز خدایی نیست، دانایی غیب و شهود است.
حضرت فرمود: نه، نمیخواهم این گونه قسم بخوری(69)، بگو:
باللهان لک علی هذا و خذ الالف؛
به خدا این مبلغ را از تو طلبکارم و این هزار دینار را بگیر، مرد همانگونه قسم خورد و پول را گرفت ولی به محض آنکه از جا برخاست برود به زمین افتاد و مرد(70).
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))