داستان های بحارالانوار ، اعجازی از امام حسن

امام حسین علیه السلام می‏فرماید: روزی غلامی را دیدم که به سگی غذا می‏دهد. پرسیدم: چرا به این سگ غذا می‏دهی؟
گفت: یابن رسول الله! من غمناکم می‏خواهم با شاد کردن این حیوان، من هم شاد شوم. غم و اندوه من از این جهت است که من غلام یک نفر یهودی هستم و می‏خواهم از او جدا شوم.
امام حسین علیه السلام او را پیش صاحبش برد و دویست دینار به صاحب غلام داد تا غلام را خریده آزاد سازد. یهودی گفت: این غلام را به خاطر قدم مبارکت که به در خانه ما آمدی به شما بخشیدم. و این باغ و بوستان را نیز به او بخشیم و آن مبلغ پول را که دادی به شما تقدیم کردم امام علیه السلام همان لحظه پول را به یهودی هبه کرد و او نیز به غلام بخشید.
امام علیه السلام در آن لحظه غلام را آزاد کرد و غلام صاحب باغ و پول گردید. هنگامی که همسر یهودی این بزرگواری را از امام حسین علیه السلام دید گفت من مسلمان شدم و مهریه‏ام را به شوهرم بخشیدم و به دنبال او شوهرش گفت: من نیز مسلمان شدم و این خانه‏ام را به همسرم بخشیدم (64)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، اعتراف دشمن به عظمت امام هادی

متوکل دهمین خلیفه عباسی کوشش فراوان داشت که امام هادی را جزء اطرافیان خود قرار دهد و از این راه شخصیت امام هادی را از نظرها پایین آورد متوکل در این مورد سعی بسیار نمود و ترفندهای زیاد به کار برد ولی مقاومت امام نگذاشت او به هدف شومش برسد. او چنان درمانده شد که یک روز به اطرافیان خود گفت: و یحکم قد اعیانی امر ابن الرضا ابی ان یشرب معی او ینادمنی او اجد فیه فرصة فی هذا وای بر شما! این پسر رضا (منظور امام هادی است) مرا بیچاره و عاجز ساخت هرچه کوشش کردم او با من به میگساری بپردازد و همدم و هم پیاله‏ی با من شود قبول نکرد و هر کاری می‏کنم قادر نیستم فرصتی پیدا کنم تا او را وارد بزنم خود نمایم.(126)
آری استقامت محکم امام هادی (علیه السلام) در برابر خواسته‏ی طاغوت مغرور و خونخوار همچو متوکل عباسی درس بزرگ ایستادگی در برابر هوسهای نامشروع را به انسانهایی آزاده و پیروان خط ائمه‏ی اطهار می‏آموزد که آنان هرگز تسلیم خواسته‏های هوسبازان و زرق و برق زودگذر دنیا پرستان که در دین به دنیا می‏فروشند نگردند


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، اطاعت از شوهر

مردی از انصار قصد مسافرت داشت. به همسرش گفت: تا من از مسافرت بر نگشته‏ام تو نباید از خانه بیرون بروی.
پس از مسافرت شوهر، زن شنید پدرش بیمار است.
کسی را نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرستاد و پیغام داد که شوهرم مسافرت رفته و به من گفته است تا برنگشته، از منزل خارج نشوم. اکنون شنیده‏ام پدرم سخت بیمار است، اجازه فرمایید من به عیادتش بروم.
پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
در خانه‏ات بنشین و از شوهرت اطاعت کن!
چند روزی گذشت. زن شنید که مرض پدرش شدت یافته. بار دوم خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیغامی فرستاد که یا رسول الله! اجازه می‏فرمایید به عیادت پدر بروم؟
حضرت فرمود:
- نه! در خانه‏ات بنشین و از شوهرت اطاعت نما!
پس از مدتی شنید پدرش فوت کرد. بار سوم کسی را فرستاد و پیغام داد که پدرم از دنیا رفته، اجازه فرمایید بروم در مراسم عزاداریش شرکت کنم، برایش نماز بخوانم؟
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این دفعه هم اجازه نداد و فرمود:
- در خانه‏ات بنشین و از همسرت اطاعت کن!
پدرش را دفن کردند. پس از آن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم کسی را به سوی آن زن فرستاد و فرمود:
به او بگویید به خاطر اطاعت تو از همسرت، خداوند گناهان تو و پدرت را بخشید.(9)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، اشک‏های امام سجاد در سجده گاه

طاووس یمانی می‏گوید:
مردی را دیدم زیر ناودان خانه خدا نماز می‏خواند و دعا می‏کند و اشک می‏ریزد. نزد او رفتم، دیدم علی بن حسین علیه السلام است، گفتم:
یابن رسول الله! شما را در چنین حال می‏بینم با اینکه دارای سه امتیاز مهم هستی که هر کدام از آنها مایه امید و نجات است:
1. فرزند پیامبر هستی.
2. شفاعت جدت شامل حال شما است.
3. مشمول رحمت الهی می‏باشی.
حضرت فرمود:
اما فرزند پیامبر بودنم امیدوار کننده نیست. زیرا خداوند می‏فرماید:
فلا انساب بینهم یومئذ و لایتسائلون(77):
شفاعت جدم نیز مایه امید نمی‏باشد زیرا خداوند می‏فرمایید: فلا یشفعون الا لمن ارتضی(78):
پیامبر شفاعت نمی‏کند مگر اشخاص نیک را و اما پروردگار خودش می‏فرماید:
ان رحمه الله قریب من المحسنین(79): رحمت خدا شامل حال نیکوکاران است، من نمی‏دانم از نیکوکارانم، یا نه(80).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، آشتی‏

دو نفر از اصحاب امام صادق (علیه السلام) به نام‏های مرازم و عیسی، با هم دعوا کرده بودند.
امام صادق (علیه السلام) وقتی مرازم را دید فرمود:
مرازم! آیا با عیسی حرف می‏زنی؟
مرازم عرض کرد: آری!
حضرت فرمود:
کار خوبی کردی، قهر کردن هیچ فایده‏ای ندارد.(98)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، استقامت در راه هدف‏

حجاج بن یوسف دو نفر از غلامان علی (علیه السلام) را دستگیر کرد به یکی از آنان دستور داد از علی بیزاری بجوی‏
غلام گفت: اگر بیزاری نجویم چه می‏کنی؟ حجاج ناراحت شد و گفت: خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم اکنون انتخاب کن دو دستت را جدا کنم یا دو پایت را؟ غلام گفت: هر طور بکنی همان طور کشته خواهی شد، هر کدام را تو مایلی انتخاب کن‏
- خیلی زبان آوری بگو آفریننده‏ی تو کجا است‏
- او در کمینگاه ستمگران است‏
حجاج با کمال بی رحمی دستور داد دستها و پاهایش را بریده و به دار بیاویزند آنگاه رفیق او را آوردند حجاج به او گفت: تو چه می‏گویی؟ غلام پاسخ داد: هرچه رفیقم گفت. حجاج گفت: گردنش را بزنید و او را نیز به دار بیاویزید(133) و چنین کردند

 


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، آزمایش انسان

امیر مؤمنان علی علیه السلام مریض شده بود، روزی عده‏ای برای عیادت به محضرش رفتند، هنگام احوال پرسی عرض کردند:
یا امیرالمومنین! کیف اصبحت؟: چگونه صحبت کردی؟ حالتان چگونه است؟
حضرت بر خلاف آنچه متعارف است فرمود:
اصبحت بشر: همراه با شر و بدی را به صبح آوردم.
مردم که انتظار چنین جواب را از حضرت نداشتند با تعجب گفتند:
سبحان الله! همانند شما این گونه پاسخ می‏دهد؟
فرمود: خداوند می‏فرماید:
ولنبلونکم بالشر و الخیر.
ما شما را با شر و خیر امتحان می‏کنیم.
منظور از خیر سلامتی و ثروتمندی و منظور از شر بیماری و نیازمندی است و این هر دو برای آزمایش انسان است(48).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، ازدواج یک ارزش معنوی و الهی‏

یکی از بانوان به خاطر کسب کمالات ازدواج نمی‏کرد روزی محضر امام صادق (علیه السلام) رسید و عرض کرد:
من زنی هستم هرگز ازدواج نمی‏کنم‏
حضرت به او فرمود:
چرا ازدواج نمی‏کنی‏
عرض کرد
من می‏خواهم با ترک ازدواج به مقام بزرگی از زهد و تقوا برسم‏
امام فرمود:
برو از این اندیشه دست بردار اگر با ترک ازدواج فضیلتی به دست می‏آمد حضرت زهرا (سلام الله علیها) سزاوارتر از تو بود برای کسب زهد و تقوا ازدواج نکند، زیرا
انه لیس یسبقها الی الفضل
هیچ بانویی در تحصیل فضیلت‏ها نمی‏تواند از حضرت زهرا (سلام الله علیها) پیش دستی کند(106)
74
فلسفه‏ی تحریم زنا
شخصی بی دین از امام صادق (علیه السلام) پرسید
چرا خدا زنا را حرام کرده است؟
حضرت فرمود:
چون فساد به بار می‏آورد و نظام قانون ارث را برهم می‏زند، پیوندهای نسبت را می‏گسلد زن از صاحب اولاد خبر ندارد، کودک پدر را نمی‏شناسد، خویشاوندی از بین می‏رود، بکلی ارتباط خویشان گسسته می‏گردد و افراد یک خانواده از مهر و محبت و نیکی به یکدیگر محروم می‏شد

 


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، ازدواج سعادت آفرین

ابراهیم کرخی می‏گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم:
همسری داشتم مخالف ملیم بود، از دنیا رفته، هم اکنون در اندیشه همسر دیگر هستم، فرمود:
قدر و منزلت خود را بدان و همتای خویش را پیدا کن. زیرا هرکس با زن مناسب در خور خویشتن ازدواج نکند شخصیتش را پایمال کرده و خود را در مقام پستی قرار می‏دهد، و اینک خوب دقت کن که چه کسی را شریک مال و آگاه بر دین و محرم اسرار خود می‏کنی.
اگر از ازدواج ناگزیری، دوشیزه‏ای پیدا کن خوش خوی و خوش رفتار باشد، زیرا زنان چند نوع هستند که شاعر درباره آنها گفته:
زنان گوناگون آفریده شده‏اند بعضی سودمند، دلبر و دلربایند، و برخی زیان آور و ضرر رسان و خانه خراب کن.
عده‏ای از آنها چون ماه در نظر شوهر جلوه کنند و گروهی چون شب تاریک و ظلمانی اند.
هر کس زن صالحه و پرهیز کار به دست آورد خوشبخت می گردد و هر کس فریب بخورد با زنی ناباب ازدواج کند، برایش جبرانی نخواهد بود.(106)
سپس امام ادامه داد و فرمود: زنان بر سه قسمتند:
1.زنی پرزا و با محبت که به شوهرش در کارهای خیر دنیا و آخرت کمک کند و در مشکلات زندگی و پیشامدهای ناگوار روزگار او را تنها نگذارد.
2.زن نازا که نه زیبایی ظاهری دارد و نه فضایل اخلاقی، و در کارهای نیک یار و یاور شوهر نیست.
3. زن جیغ کش و فریاد کن و عیبجو، که بسیاری از وقت‏ها خارج از خانه به سر می‏برد و در بیشتر کارهایی که حق ندارند دخالت می‏کند، و بسیار را اندک می‏شمارد و کم را نمی‏پذیرد.(107)
آری مساله ازدواج بسیار حساس است که باید با هوشیاری تمام به آن اقدام نمود و چه بسیارند فریب خورده ها، حتی در میان شخصیت‏ها و دانشمندان بزرگ، و اگر همسری شایسته داشتند شعاع شخصیت شان بیشتر پرتو می‏افکند. اینها در زندگی سوختند و ساختند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، ازدحام در بغداد

وارد بغداد که شدم دیدم مردم کنار پل عتیق ازدحام نموده هر کس که وارد می‏شود نام و نسبش را می‏پرسند و می‏گویند کجا بودی؟
از من هم پرسیدند نامت چیست و کجا بودی؟
من نیز نام خود را گفتم.
ناگهان به سوی من هجوم آوردند و لباسم را پاره پاره نمودند و تکه‏های آن را تبرک بردند تا جایی که نزدیک بود روح از بدنم جدا گردد. علتش این بود که نگهبانان بین النهرین شرح حال مرا نوشته به بغداد فرستاده بودند. سپس مرا به بغداد بردند چنان ازدحامی شد که نزدیک بود از بین بروم شوم.
وزیر قمی که شیعه بود از سید بن طاووس خواسته بود در این مورد تحقیقاتی نموده و صحت ماجرا را به اطلاع وی برساند.
سید بن طاووس با عده‏ای با من ملاقات کردند، به من فرمود:
اینکه می‏گویند مردی شفا یافته تو هستی؟ این همه سر صدا در شهر به راه انداختی؟
گفتم: آری.
سید ران مرا باز کرد اثری از آن زخم را ندید، همانجا ساعتی بیهوش بر زمین افتاد و از شوقش غش کرد، به هوش که آمد دست مرا گرفت و نزد وزیر آورد در حالی که می‏گریست گفت: جناب وزیر این مرد برادر و نزدیک‏ترین صحابه من است.
وزیر گفت: داستانت را تا به آخر برای او حکایت کردم.
وزیر فروی پزشکانی را که آن زخم را دیده بودند احضار کرد و گفت:
زخم ران این مرد را که قبلاً دیده‏اید، معالجه کنید! پزشکان گفتند:
تنها راه علاج این زخم این است که با چاقو بریده شود و اگر بریده شود می‏میرد.
وزیر گفت: به فرض اینکه بریدند و نمرد چقدر طول می‏کشد که بهبود یابد؟
گفتند: حداقل دو ماه طول می‏کشد و بعد از بهبودی در جای آن گودی سفیدی خواهد ماند که هرگز در جای آن موی نمی‏روید.
وزیر پرسید: شما چه وقتی آن را دیده‏اید؟
گفتند: ده روز پیش.
وزیر ران مرا که قبلاً زخم داشت، نشان داد که مانند ران دیگرم اثری از زخم نبود.
یکی از پزشکان فریاد کشید و گفت: این، کار عیسی بن مریم است!
وزیر گفت: اکنون که معلوم شد کار هیچ یک از پزشکان نیست، ما خود می‏دانیم کار کیست.
سپس خلیفه وزیر را به حضور خواست و واقعه را از وی پرسید، وزیر هم ماجرا را برای وی بیان نمود.
خلیفه مرا به حضور طلبید، و هزار دینار به من داد و گفت:
این مبلغ را بگیر و به مصرف خود برسان.
گفتم: جرات ندارم یک دینار از آن را بردارم.
گفت: از کسی می‏ترسی؟
گفتم: از همان کسی که مرا مورد توجه قرار داد، زیرا او فرمود که از ابوجعفر (خلیفه) چیزی قبول مکن. خلیفه از شنیدن این سخن به شدت ناراحت شد و گریست.
آن گاه من بدون این که چیزی از وی بپذیرم، بیرون آمدم.(122)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، از هواپرستی تا بت‏پرستی‏

در بنی اسرائیل عابدی به نام برصیصا زندگی می‏کرد. مدت درازی عمر خود را به عبادت و بندگی گذرانیده بود، کارش به جایی رسیده بود که دیوانگان را با دعای خویش بهبودی می‏بخشید. زنی از خانواده‏ای بزرگ دیوانه شد، برادرانش او را به عبادتگاه عابد آوردند تا بر اثر دعای او خوب شود. خواهر را در جایگاه عابد گذاشته و برگشتند.
شیطان پیوسته برصیصا را وسوسه نمود. جمال زن را در نظرش جلوه می‏داد، زنی زیبا و بی مانع، عابدی تنها!
بالاخره شیطان کارش را کرد، عابد نتوانست خود را نگه دارد.
زن از عابد آبستن شد. برصیصا فهمید زن حامله شده، از ترس رسوایی او را کشت و دفن نمود.
شیطان پس از این پیش آمد، نزد برادران دختر رفت و ماجرای عابد را مفصلا شرح داد و محل دفن را هم به آنان گفت. کم کم داستان پخش شد، تابه سلطان شهر رسید.
شاه با عده‏ای پیش عابد رفت و از جریان جویا شد. برصیصا به همه کردار زشت خود اعتراف نمود. شاه دستور داد او را به دار آویختند. همی که بر چوبه دار بالا رفت، شیطان به صورت مردی پیش او آمد و گفت:
آن کسی که تو را به مرحله خطرناک گرفتار نمود من بودم. اینک اگر نجات می‏خواهی باید از من اطاعت کنی.
عابد: چگونه اطاعت کنم؟
- یک مرتبه مرا سجده کن.
- اکنون که بر فراز دار هستم چگونه سجده کنم؟
- من به یک اشاره تو قناعت می‏کنم.
برصیصا با سر اشاره به سجده کرد و در آخرین لحظات زندگی به پروردگار جهان کافر شد، و پس از چند دقیقه به زندگی اش خاتمه داد.
خداوند در آیه 16 - 17 سوره حشر اشاره به همین داستان می‏نماید:
کار آنها همچو شیطان است که به انسان گفت: کافر شو! (تا مشکلات تو را حل کنم) اما هنگامی که کافر شد، گفت: از تو بیزارم، من از پروردگار عالمیان می‏ترسم. سرانجام کار هر دو این شد، که هر دو در آتش دوزخ خواهند بود، و برای همیشه می‏سوزند، این است کیفر ستمگران.(144)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، از همه به من نزدیکتر

روزی ابوحنیفه محضر امام صادق علیه‏السلام رسید، عرض کرد:
من فرزندت موسی (امام کاظم) را دیدم که نماز می‏خواند و مردم از جلوی او عبور می‏کردند و آنها را مانع نمی‏شد، در حالی که این کار خوب نیست.
حضرت صادق علیه‏السلام فرمود:
فرزندم موسی را صدا بزنید! چون خدمت پدر آمد، حضرت به او فرمود: ابوحنیفه می‏گوید:
تو مشغول نماز بوده‏ای و مردم از جلویت رفت و آمد می‏کردند، آنها را نهی نکرده‏ای؟
در پاسخ عرض کرد: پدر جان! آن کس که من برای او نماز می‏خواندم از همه به من نزدیکتر بود، زیرا خداوند می‏فرماید:
ما به انسان از رگ گردنش نزدیکتر هستیم.(75)
امام صادق علیه‏السلام او را به سینه چسبانید و فرمود:
فدایت شوم که اسرار الهی در قلب تو وجود دارد.(76)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، از علی‏آموز اخلاص عمل

در جنگ خندق هنگامی که علی (علیه السلام) عمروبن عبدود را بر زمین انداخت در کشتن او شتاب نشان نداد، مسلمانی که می‏خواستند هر چه زودتر وی کشته شود از درنگ حضرت ناراحت بودند و سخنانی درباره آن بزرگوار می‏گفتند.
حذیفه یمانی، از امام (علیه السلام) حمایت می‏کرد و پاسخ آنان را می‏داد.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به حذیفه فرمود:
آرام باش، علی (علیه السلام) علت درنگ کردن خود را بیان خواهد کرد.
وقتی که علی (علیه السلام) سر عمروبن عبدود را به خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آورد حضرت فرمود:
یا علی! چرا در کشتن عمرو درنگ نمودی؟
عرض کرد: هنگامی که خواستم سرش را از بدن جدا کنم دشنام داد و آب دهان به صورتم انداخت، خشمگین شدم، ترسیدم که اگر او را در آن حال بکشم به خاطر تسلی خاطر و رضایت نفس خودم خواهد بود. لذا درنگ کردم تا خشمم فرو نشست، آنگاه تنها در راه خدا سر او را از تن جدا کردم.(39)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، از چه کسی باید پیروی کرد

امام حسن عسکری در تفسیر آیه‏88 و 89 سوره بقره می‏فرماید:
خداوند در این آیه‏ها علماء یهود و عوام آنها را مذمت می‏کند.
امام علیه السلام پس از بیان رفتار علماء یهود و عوامشان‏که علماء یهود حقیقت ها را کتمان نموده و باطل ها را به آنها تلقین می‏کردند و عوام نیز ندانسته پیرو آنان بودند می‏فرماید:
مردی از مسلمانان به امام صادق علیه السلام گفت:
هنگامی که عوام یهود، کتاب آسمانی خود، تورات، را نمی‏فهمند مگر اینکه علمایشان به آنها یاد بدهند و عوام یهود جز پیروی و تقلید از علمایشان راه دیگری ندارند و عوام ما نیز احکام دینشان را به وسیله تقلید از علمایشان سرزنش می‏کند، ولی عوام ما را سرزنش نمی‏کند؟ عوام یهود با عوام ما در مورد تقلید چه فرقی دارند؟ عوام ما نیز از علمایشان تقلید می‏کنند. بنابراین همانطور که عوام ما در تقلید از علمایشان گناهکار نیستند، آنها نیز نباید گناهکار باشند، چون برای تحصیل احکام راهی جز تقلید از علماء نیست. اگر تقلید از علماء برای عوام یهود جایز نباشد برای عوام ما نیز جایز نیست.
امام صادق علیه السلام در جواب فرمود:
عوام و علمای ما با عوام و علماء یهود از یک جهت فرق دارد و از جهت دیگر مساوی هستند.
اما بدین جهت مساوی هستند که خداوند عوام ما را نیز مذمت کرده که چرا از علماء نا صالح تقلید می‏کنید، همچنان که عوام یهود ما را مذمت نموده است.
و اما از این که عوام و علماء ما با عوام و علماء یهود فرقی دارند از این رو است که عوام ما پیرو علمای صالح هستند و به دنبال آنها می‏روند ولی عوام یهود چنین نیست آنها از علمای غیر صالح پیروی می‏کنند.
امام حسن عسکری پس از بیان جواب امام صادق علیه السلام می‏فرماید:
فمن قلد من عوامنا مثل هولاء الفقها فهم مثل الیهود الذین ذمهم الله بالتقلید لفسقه فقهائهم!:
اگر افرادی که از عوام ما، از علماء ناصالح تقلید کنند همانند یهودیانی است که خداوند آنها را به خاطر تقلید از علمای ناصالحشان مذمت نموده است. بنابراین باید از فقها و علماء صالح تقلید نمود. فقیهان صالح آنانند که:
1- نفس خود را مصون از گناهان نگه داشته.
2- نگهبانان دین خود است.
3- مخالف هوس‏های نفسش می‏باشد.
4- مطیع مولای خود باشد.
بر همه عوام لازم است از چنین شخصیتی تقلید کنند و این صفات در بعضی فقهای شیعه است، نه در همه آنها.(135)
امام حسن عسکری علیه السلام پس از توضیح درباره فقهای صالح و ناصالح به عوام هشدار می‏دهد که مواظب باشند، و از علمای صالح تقلید کنند و از علمای گمراه دوری بجویند.(136)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، ارزش یک بار تسبیح

جنیان برای حضرت سلیمان بساطی از طلا و ابریشم بافته و تخت او را در وسط آن گذارده بودند که روی آن می‏نشست و در اطرافش شش هزار تخت دیگر از طلا و نقره بود، که پیغمبران بر تختهای طلا و علماء بر تختهای نقره تکیه می‏داند، مردم نیز در اطراف آنها بودند و در اطراف مردم جنیان و پریان قرار می‏گرفتند، پرندگان نیز به وسیله بالهایشان بر آن بساط سایه می‏افکندند و باد طبق دستور سلیمان، بساط را سیر می داد...
روزی حضرت سلیمان با آن بساط از کنار مردی کشاورز می‏گذشت، آن مرد گفت:
لقد اوتی ال داود ملکا عظیما: به خاندان داود سلطنتی بزرگ داده شده.
باد سخن او را به سلیمان رسانید. حضرت دستور داد بساط ایستاد، از آن پایین آمده به نزد کشاورز رفت و به او فرمود:
من برای آن آمدم که به تو بگویم چیزی که به آن قدرت و دسترسی نداری آرزو مکن.
سپس فرمود:تسبیح واحده یقبلها الله تعالی خیر مما اوتی ال داود: یک بار تسبیح گفتن که البته خدا آن را قبول کند بهتر از همه آن چیزی است که به خاندان داود داده شده است. زیرا ثواب تسبیح همیشه ماندنی است، ولی ملک سلیمان از بین می‏رود.(158)
آری این است ارزش معنویات در مقابل مادیات.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0