حكايات موضوعي ، خوش خلقی‏ ، هندوانه‏

شخصی که به ظاهر، فقیر بود، حضور شیخ محمد تقی شیرازی، رهبر انقلاب عراق رسید و به ایشان بی احترامی نمود. ایشان چیزی به او نگفت و بعد، مقداری هندوانه هم برای وی فرستاد. علت این محبت را پرسیدند و شیخ گفت: این جوان، حرارت بدنش زیاد شده بود و هندوانه جبران گرمی مزاج او را خواهد نمود؛ چون گرمی مزاج، باعث شد تا وی آن همه دشنام و ناسزا به ما بگوید(148).


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، خوش خلقی‏ ، مرد مسیحی‏

امام پنجم، محمد بن علی بن الحسین (علیه السلام) لقبش باقر است. باقر یعنی شکافنده. به آن حضرت، باقر العلوم، یعنی شکافنده دانش‏ها می‏گفتند.
مردی مسیحی، به صورت مسخره، کلمه باقر را به کلمه بقر تغییر داد و به آن حضرت گفت: انت بقر؛ تو گاو هستی!
امام، بدون آنکه از خود ناراحتی نشان دهد و اظهار عصبانیت کند، با کمال سادگی گفت: نه، من بقر نیستم من باقر هستم.
مسیحی گفت: تو پسر زنی هستی که آشپز بود.
امام فرمود: شغلش این بود و شغل، عار و ننگ محسوب نمی‏شود. مسیحی گفت: مادرت سیاه و بی شرم و بد زبان بود!
امام فرمود: اگر این نسبت‏ها که به مادرم می‏دهی راست است، خداوند او را بیامرزد و از گناهانش بگذرد و اگر دروغ است، خداوند از گناه تو بگذرد که دروغ و افترا بستی!
مشاهده این همه حلم، از مردی که قادر بود، همه گونه موجبات آزار یک مرد خارج از دین اسلام را فراهم آورد، انقلابی در روحیه مرد مسیحی ایجاد نمود و او را به سوی اسلام کشاند و مرد مسیحی، با دیدن چنین برخوردی مسلمان شد(152).


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، خوش خلقی‏ ، مرد شامی و امام حسین

مرد شامی به مدینه آمد. شخصی که در کناری نشسته بود، توجه شامی را جلب کرد. مرد پرسید: این شخص کیست؟
گفتند: او حسین فرزند علی (علیه السلام) است.
سوابق تبلیغاتی سویی که در مرد شامی رسوخ کرده بود، خشمش را به جوش آورد و قربه الی الله، آنچه می‏توانست، دشنام، نثار حسین بن علی (علیه السلام) نمود!
امام حسین (علیه السلام) بدون آنکه خشم بگیرد و اظهار ناراحتی کند، نگاهی پر از مهر و عطوفت به او کرد، و پس از آنکه چند آیه از قرآن در مورد حسن خلق و عفو قرائت کرد، به او فرمود:
ما برای هر نوع خدمت و کمک به تو آماده‏ایم، آنگاه از او پرسید: آیا از اهل شامی؟ او جواب داد: آری.
امام فرمود: من با این خلق و خو آشنایی دارم و سرچشمه آن را می‏دانم.
حضرت پس از آن فرمود: تو در شهر ما غریبی، اگر نیازی داری،
حاضریم کمکت کنیم! حاضریم در خانه خود، از تو پذیرایی کنیم، تو را بپوشانیم و اگر پول نیاز داشتی به تو بدهیم.
مرد شامی که منتظر بود با عکس العمل شدیدی روبرو شود منقلب شد و گفت:
آرزو داشتم در آن وقت، زمین شکافته می‏شد و من در زمین فرو می‏رفتم و این چنین گستاخی نمی‏کردم. تا آن ساعت برای من، در همه روی زمین، کسی از حسین و پدرش مبغوض‏تر نبود و از آن ساعت، به بعد، کسی نزد من، از او و پدرش محبوب‏تر نیست(156)!


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، خوش خلقی‏ ، محاسن شیخ‏

روزی مرحوم حاج شیخ جعفر، صاحب کشف الغطا در اصفهان، پیش از آنکه نماز را شروع کند، پولی را بین فقرا قسمت نمود و سپس به نماز ایستاد.
یکی از سادات فقیر، خبردار شد و بین دو نماز، خدمت شیخ رسید و عرض کرد: که مال جدم را به من برگردان!
شیخ فرمود: تو دیر آمدی و اکنون دیگر چیزی نمانده که به تو بدهم. سید ناراحت شد و آب دهان بر محاسن شیخ افکند! شیخ از محراب برخاست، و دامن خود را گرفت و میان صف‏های نماز جماعت گردش کرد و فرمود: هر که ریش شیخ را دوست دارد، به سید کمک کند. مردم دامن شیخ را پر از پول نمودند و شیخ آنها را به سید داد(147).


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، خوش خلقی‏ ، مالک اشتر

مالک اشتر از بازار کوفه می‏گذشت. شخصی که مالک را نمی‏شناخت، از روی مسخره، گلی به طرفش پرتاب کرد.
مالک از او گذشت و چیزی نگفت.
به آن مرد گفتند: آیا می‏دانی به چه کسی اهانت نمودی؟ گفت: نه.
گفتند: این شخص، مالک اشتر، یار علی (علیه السلام) بود. ترس، آن مرد را فرا گرفت و عقب مالک رفت، تا او را پیدا کند و عذر خواهی نماید. او، مالک را در مسجد در حالی که به نماز ایستاده بود یافت. مالک چون از نماز فارغ شد، آن مرد روی پاهای مالک افتاد.
مالک گفت: چرا چنین می‏کنی؟
مرد گفت: از آن کاری که کردم عذر می‏خواهم.
مالک گفت: به خدا سوگند که من داخل مسجد نشدم؛ مگر برای آنکه برای تو استغفار کنم(145).
ابن ابی الحدید می‏گوید: اگر کسی قسم بخورد که در عرب و عجم، شجاع‏تر از مالک اشتر جز مولایش علی (علیه السلام) نیست قسمش راست است.


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، خوش خلقی‏ ، طلبکار

شخصی خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و مدعی شد که من از شما طلبکارم و الان، در همین کوچه، بایستی طلب مرا بدهید.
پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اولا، شما از من طلب ندارید. ثانیا، اجازه بدهید که من به منزل بروم و پول شما را بیاورم؛ چون پول همراه من نیست.
او گفت: نمی‏گذارم از اینجا قدم بردارید!
هر چه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نرمش کرد، او بیشتر خشونت نشان داد، تا آنجا که عبا و ردای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را گرفت و به دور گردن حضرت پیچاند و کشید؛ به طوری که اثر این کشیدن، در گردن مبارک ایشان به جا ماند. نمازگزاران که در مسجد، منتظر پیامبر بودند، متوجه تاخیر حضرت شدند. بنابراین به دنبال حضرت به راه افتادند. آنان در بین راه دیدند که مردی یهودی، جلوی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را گرفته است. آنها خواستند که او را کنار زده و به احتمالی، او را کتک بزنند که حضرت فرمود:
من خودم می‏دانم با رفیقم چه بکنم، شما کاری نداشته باشید!
حضرت آن قدر نرمش نشان داد که یهودی در همان جا شهادتین گفت و مسلمان شد و عرض کرد: شما با چنین قدرتی که دارید، این همه تحمل می‏کنید. این تحمل یک انسان عادی نیست و شما به یقین از جانب خدا مبعوث شده‏اید!


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، خوش خلقی‏ ، صرف طعام‏

انس بن مالک، خادم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می‏گوید: یکی از شب‏های ماه مبارک رمضان، دیدم که حضرت دیر کردند. شب گذشت و حضرت تشریف نیاوردند. با خودم گفتم: به یقین، ایشان میهمان اصحاب شده‏اند؛ بنابراین غذای حضرت را خوردم. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، تشریف آوردند؛ لکن غذایی در کار نبود و من هم برایم یقین حاصل شده بود که حضرت غذا میل فرمودند لذا حرفی از غذا به میان نیاورم و حضرت، آن شب را گرسنه خوابید و تا زنده بودند، از آن شب حرفی نزدند(151).


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، خوش خلقی‏ ، شکنجه شیطان‏

مردی، قنبر، غلام علی (علیه السلام) را دشنام داد. قنبر خواست که دشنام او را برگرداند حضرت او را صدا کرد و گفت: ای قنبر! آرام باش! بگذار که این شخص دشنام دهنده، خوار باشد. تو با سکوت خود، خداوند رحمان را خشنود می‏کنی و دشمن خود، شیطان را شکنجه می‏دهی(146).


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، خوش خلقی‏ ، سید و شیخ بهایی‏

شیخ بهایی، بسیار خوش اخلاق و نیکو رفتار بود. وی روزی به یکی از سادات، وعده داد که چیزی به او بدهد؛ اما سید دیرتر از زمان ملاقات، آمد.
شیخ گفت: چرا سر وعده نیامدی؟
سید ناراحت شد و آب دهان به محاسن شیخ انداخت!
شیخ بهایی، با دست، آب دهان سید را به محاسن و روی خود مالید و گفت: حمد می‏کنم خداوندی را که صورت و ریش مرا به سبب این سید، از آتش جهنم آزاد ساخت و سپس به سید احسان بسیار نمود(149).


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، خوش خلقی‏ ، سر انجام بد خلقی‏

وقتی به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خبر فوت سعد بن معاذ را دادند، ایشان با اصحابشان از جای برخاست و برای انجام غسل و کفن او حرکت کرد.
حضرت پس از مراسم، او را در تابوت گذاشت و برای دفن، حرکت داد.
در تشیع جنازه او، پیغمبر، پا برهنه و بدون عبا حرکت می‏کرد و گاهی طرف چپ و گاهی طرف راست تابوت را می‏گرفت. خود حضرت داخل قبر شد و دستور داد، سنگ، آجر و وسایل دیگر را آوردند و با دست مبارک خود، لحد را ساخت و خاک بر او ریخت و خللی که در آن دید، بر طرف کرد و پس از آن فرمود: من می‏دانم این قبر به زودی کهنه و فرسوده خواهد شد؛ لکن خداوند دوست دارد، هر کاری که بنده‏اش انجام می‏دهد، محکم باشد.
در این هنگام، مادر سعد، کنار قبر آمد و گفت: ای سعد! بهشت بر تو گوارا باد!
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ای مادر سعد! ساکت باش! با این همه یقین از جانب خداوند حرف نزن! اکنون، سعد گرفتار فشار قبر شده و از این امر آزرده است.
وقتی پیامبر از قبرستان برگشت. مردمی که همراه ایشان بودند، عرض کردند:
ای رسول خدا! کارهایی که برای سعد انجام دادید، تاکنون نسبت به هیچ کس دیگری انجام نداده بودید؛ شما با پای برهنه و بدون عبا، جنازه او را تشییع فرمودید!
رسول خدا فرمود: ملائکه نیز بدون عبا و کفش بودند و من از آنان پیروی کردم!
عرض کردند: گاهی طرف راست و گاهی طرف چپ تابوت را می‏گرفتند!
حضرت فرمود: چون دستم در دست جبرئیل بود، هر طرف را که او می‏گرفت، من هم می‏گرفتم!
عرض کردند: ای پیامبر خدا! بر جنازه سعد نماز خواندید و با دست مبارکتان او را در قبر گذاشتید و قبرش را با دست خود درست کردید، باز می‏فرمایید سعد در فشار قبر است؟!
حضرت فرمود: آری! سعد در خانه، بد اخلاق بود و فشار قبر به خاطر همین است(153).


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، خوش خلقی‏ ، خلق پیامبر

انس بن مالک می‏گوید: در خدمت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بودم. آن حضرت بردی که حاشیه و کنار آن غلیظ و زبر بود، پوشیده بود. ناگاه عربی بیابانی، نزدیک آمد و ردای آن حضرت را گرفت و به شدت کشید؛ به نحوی که حاشیه ردا در گردن آن جناب اثر کرد.
مرد عرب گفت: ای محمد! این دو شتر را از مالی که نزد توست بارکن؛ زیرا که آن مال خداست، نه مال تو و نه مال پدرت!
حضرت در جواب او سکوت نمود، آنگاه فرمود: مال، مال خداست و من بنده خدا هستم. سپس حضرت فرمود: آیا تو را قصاص کنم؟ مرد گفت: نه!
حضرت فرمود: چرا؟
مرد گفت: زیرا که شیوه و خلق تو آن است که بدی را به بدی مکافات نمی‏کنی!
حضرت خندید و امر فرمود که بر یک شتر او، جو، بار کردند و بر شتر دیگرش خرما!(143)


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، خوش خلقی‏ ، بزرگواری یوسف‏

برادران یوسف (علیه السلام) پس از آنکه یوسف را شناختند، به او پیغام دادند که تو ما را صبح و شام بر سفره خود می‏خوانی و ما از تو به خاطر آن بلاهایی که بر سرت آوردیم، خجالت می‏کشیم.
یوسف (علیه السلام) گفت: چرا حیا می‏کنید در حالی که شما سبب عزت و شرف من هستید؛ زیرا اگر چه من بر اهل مصر سلطنت دارم؛ ولی ایشان در مورد من می‏گفتند:
سبحان من بلغ عبدا بیع بعشرین درهما ما بلغ
؛ منزه است خداوندی که بنده‏ای را که بیست درهم خریده شده، به این مرتبه رسانید.
من الان به واسطه شما شرف پیدا کردم و در چشم‏ها بزرگ شدم؛ زیرا که فهمیدند شما برادران من هستید و من بنده نبوده‏ام؛ بلکه نواده ابراهیم خلیل هستم(144).


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، خوش خلقی‏ ، برخورد پسندیده‏

یکی از خویشان امام زین العابدین (علیه السلام) در برابر آن حضرت ایستاد و زبان به ناسزا گشود. حضرت در پاسخ او چیزی نگفت: هنگامی که آن مرد رفت، امام به اصحاب خود فرمود:
آنچه را که این مرد گفت: شنیدید، اکنون دوست دارم، همراه من بیایید تا نزد او برویم و جواب مرا نیز به او بشنوید.
اصحاب عرض کردند: حاضریم. ما دوست داشتیم شما هم، همان جا پاسخ او را بگویید و ما هم آنچه می‏توانیم به او بگوییم.
امام نعلین خویش را پوشید و به راه افتاد. او در بین راه این آیه را می‏خواند: و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین(154)
راوی می‏گوید: ما از خواندن این آیه دانستیم که حضرت به آن مرد چیزی نخواهد گفت.
وقتی به خانه آن مرد رسیدیم، امام فرمود: به او بگویید علی بن الحسین با تو کار دارد.
همین که آن مرد متوجه شد امام زین العابدین (علیه السلام) آمده، در حالی که آماده مقابله و دفاع بود، از منزل بیرون آمد و یقین داشت آن جناب برای تلافی جسارت‏هایی که از او سر زده، آمده است.
وقتی چشم امام به او افتاد، فرمود: برادر! چندی پیش، نزد من آمدی و آنچه خواستی، به من گفتی؛ اگر آن زشتی‏ها که به من گفتی، در من هست، هم اکنون استغفار می‏کنم و از خداوند می‏خواهم مرا بیامرزد و اگر آنچه به من گفتی، در من نیست، خداوند تو را بیامرزد.
راوی می‏گوید: همین که آن شخص سخن حضرت را شنید، پیش آمد و پیشانی امام (علیه السلام) را بوسید و عرض کرد: آری، آنچه من گفتم در شما نیست و من به آنچه گفتم، سزاوارترم(155).


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، خوش خلقی‏ ، اظهار باطن‏

حضرت عیسی (علیه السلام) از محلی عبور می‏نمود. عده‏ای جهود به ایشان بی ادبی کردند؛ اما حضرت آنها را مدح و ثنا فرمود!
یکی از شاگردان ایشان عرض کرد: ای پیامبر خدا! اینها سخنان زشت می‏گویند و شما این گونه جواب می‏فرمایید؟!
حضرت فرمود: بله، آنها آنچه داشتند، از خود بروز دادند و من نیز آنچه در باطن داشتم، اظهار نمودم؛ هر کس درون خود را نشان می‏دهد(150).


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، خدمت به بندگان خدا ، محبت به کافر

حضرت صادق (علیه السلام) در یکی از سفرهای شخصی را دید که در کنار جاده، زیر سایه درختی به وضعی خودش را انداخته، که معلوم است ناراحت است و حالش غیر عادی است. امام به فردی که همراهش بود، فرمود:
برویم ببینیم این مرد، چه گرفتاریی‏ای دارد. جلو رفتند، از شمایل و لباس مخصوص او فهمیدند که مسلمان نیست و صدایش هم در نمی‏آید؛ ولی تشنه و گرسنه است و در این بیابان تنها مانده. حضرت دستور فرمود به او آب و غذا دادند و آن مرد نجات یافت.
شخصی که همراه امام بود گفت: مگر به کافر هم می‏توانیم محبت کنیم؟
حضرت فرمود: آری، این محبت به جایی ضرر نمی‏رساند و دشمنی با مسلمانان نیست(139).


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0