کسی که کار منظم را اصلاح کند، هر آینه خراب مینماید آن را
آوردهاند که پیره زالی، مرغی داشت که هر روزه تخمی میگذاشت.
روزی با خود تصور نمود که اگر در آب و دانه و پرورش و لانه او کوشش مضاعف نماید، آن مرغ هم تخم را مضاعف کند؛ لهذا زیاده از معمول به او خورانید و فوق مرسوم او را پرورانید، ماکیان آن قدر فربه و سمین شد که از گذراندن تخم باز ماند.
نتیجه
وقتی که عملی مرتب و منظم است ما نباید به آن دست بزنیم، مبادا آن نظم اول بر هم خورده، قادر بر ترتیب نظم ثانی نشویم.
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394
نظرات
، 0
کسی که کار خود به غیر گذارد خیر نبیند نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
اسبی سبکبار، با الاغی گرانبار همراه و هم قطار، سفر میکردند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
آوردهاند که صیادی در جنگل به قصد شکار به هر طرف میدوید و هر درخت و شاخی را به دقت میدید، ناگاه چشمش به یک قمری افتاد تیر در چله کمان نهاد، هنوز تیر از کمان نجسته بود که پایش از زخم ماری خسته شد، صید و صیاد هر دو به یکبار بر خاک غلطیدند. الظلم یرجع الی الظالم. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
کسی که برادر دارد در روز سختی یاور بسیار دارد نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
رمالی در بازار رمل میانداخت و خفایای امور مردم را ظاهر میساخت؛ در آن اثنا طفلی شتابان آمد کهای بی خبر! بشتاب که خانه ات به باد فنا رفت؛ و هر چه داشتی دزد ببرد. فی الحین آن بیچاره به عجله و اضطراب میدوید که معلوم نمایید آن طفل به قصد تکلم نموده یا به کذب، از روی هزل بوده یا به جد. شخصی در راه از او سؤال نمود: شما که برای خود نمیدانید حال چیست و دزد کیست، راست است یا راست نیست، چگونه برای حل معما و ابراز خفایا مینمایی؟ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
گفتهاند که پیر دهقانی دانا چند پسر قابل توانا داشت؛ هنگام مرگ میخواست به نوع وصیت، گنج نصیحت به ایشان ارزانی دارد؛ گفت: ای نور چشمان عزیز من! گنجی شایان و مالی فراوان در فلان بستان مدفون و مکنون است، بعد از وفات من در آن جست و جو کنید و کند و کوب نمایید که البته خواهید یافت؛ بعد از فوت پدر، به طمع گنج و زر، زمین را هر قدر بیشتر شکافتند کمتر یافتند و در همان سال به واسطه خوبی کندن و شیار، ربع محصول بستان را به چند برابر دیدند و سر وصیت پدر را فهمیدند که فرموده است: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
گویند روزی گربهای عابد، خروس موذن را گریبان گرفت که تو عاصی و مقصری؛ چون که عبادتی و طاعتی از تو نمیبینم. خروس جواب داد که من به نوع بشر خدمت میکنم، یعنی هر صبحگاه و سحرگاه ایشان را بیدار مینمایم که به نماز و طاعت برای خدا و کسب و صنعت به جهت خود مشغول گردند. گربه گفت: به همین سبب با تو مخالفت دارم که بیچارگان را از شکر خواب صبحدم محروم میسازی و با وجود این طبل تقدس مینوازی. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
آوردهاند که مور غیور و مگس بوالهوس، در تعیین مقام خود مناظره و مشاجره داشتند. مگس در مفاخرت خود میگفت: آوازه من مشهور عالم است و گوشزد بنی آدم، در بهترین منازل مینشینم و خوشترین ماکل میگزینم، در معابد و مساجد ملی، سر صف و پیش قدمم و در عمارات و قصور دولتی، مصدر و مقدم؛ پا بر سر ملوک میزنم، دست بر رخ مهوشان میکشم، بی زحمت میخورم و با راحت میآشامم، عالمم به کام است، جهانم بر مرام، شما کجا میتوانید با من برابری کنید یا خیال همسری؟ که پایمال ستورانید و دست کش کوران، مور سلیمان همت، جواب مردانه به آن اشعث طبیعت داد که آری آن چه فرمودید راست است و بی کم و کاست، اما من زحمت میبرم و ذلت نمیکشم؛ جایی نمیروم تا مرا نخوانند و در خانه خود مینشینم تا مرا نرانند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
گویند خرگوشی تیز دو، لاک پشتی آهسته رو را دید با کمال تانی پایی بر میدارد و با نهایت آرامی به زمین میگذارد. بر او خندید کهای کاهل کمکار، قدم زودتر بردار تا نانی به دست آری و نانت را از کف نگذاری! لاک پشت متغیر شده گفت: ای عجول تیز دو با این خمول کندرو، آیا میتوانی به گرو بندی مغلوب نشوی؟ خلاصه خرگوش و لاک پشت با یکدیگر نشستند و عهد بستند که تا چهار میل با یکدیگر بروند و به همراهی یکدیگر بدوند، هر کدام که به وقت معین از مقام مقرر بگذرد، گرو را برده انعام مقرر راببرد، روباه، عادل ثالث بین الاثنین و حکم فی مابین شد و آن دو حریف به مسابقه شروع نموده، خرگوش یک میدان اسب از جلو تاخت و آن را به عقب انداخت، به اطمینان و خاطر جمعی که داشت چشم را بر هم گذاشت که اگر من اندکی بخوابم و او از من بگذرد بشتابم و او را به یک نفس دریابم و لاک پشت با تامل و تانی آمده به او رسید و از او گذشته به منزل رسید و آن هنوز در خواب غفلت بود که این یک انعام معهود را تصرف نمود. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
در زمان قدیم معمول بوده که میمون به جهت بازی همراه خود به سفر میبردهاند. گویند روزی به واسطه طوفان شدید، میمونی از کشتی در دریا افتاد، در نهایت قلق و اضطراب میخواست خود را از گرداب ممات به ساحل نجات کشاند و ممکن نمیشد. نهنگ با فرهنگی که همواره غریقان را خلاصی میداد به گمان آن که انسان است او را گرفته به طرف ساحل برد؛ از او پرسید آیا شما از مردم این مملکت هستید؟ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
گویند شخصی غازی داشت که هر روزه تخمی میگذاشت و او آن را میفروخت و کم کم سرمایه میاندوخت. روزی با خود تصور نمود که این فایده تدریجی الوصول را بهتر آن که انی الحصول نماید؛ یعنی غاز را مقتول و ما فیالغاز را موصول کند! غاز را کشت و شکمش را شکافت و تمام اندرونش را کاوید چیزی نیافت؛ البته پشیمان شد و البته پشیمانی سودی نداشت. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
کلاغی زیرک از تشنگی نزدیک به هلاکت بود و در طلب آب به هر طرف جست و جو مینمود. سبویی را به نظر آورد که آبش تا میان، و دست قدرت از دهن وصلش کوتاه بود. چنگ در دامن تدبیر زده از سنگ ریزههای اطراف بر میچید و در سبد میریخت تا آب بر لب سبد رسید. و به این تدبیر صواب سیراب شد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
دو سگ را حکایت کنند که به خدمت یک صاحب اشتغال داشتند؛ یکی تازی و شکاری بود و دیگری برای بازی و خانه داری. هر چه آن یک به شکار و زحمت تحصل میکرد، این یک آسوده و راحت به تحلیل میبرد؛ یعنی دخل آن، خرج این میشد. روزی تازی به مقام شکایت بر آمد که: ای برادر! به عدالت و انصاف راست نیاید که من به آفت و مخافت بیاورم و تو به رفاهیت و امنیت بخوری. سگ تازی جوابی به او بداد که الحق به آب طلا باید نوشت، کهای مصاحب مهربان! آن را از صاحب مختار ما باید پرسید که از من آن میخواهد که میکنم و از تو همان میطلبد که مینمایی، هر دو خادم یک درگاهیم و چاکر یک بارگاه یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
گویند موشی دهاتی با موشی شهرستانی الفتی داشتند، حقیقی و مودتی خالص و واقعی! روزی آن یار صحرایی، دوست خود را به مهمانی دعوت نمود و به جهت تشریفات مقدم گرامیش، انواع اطمعه لذیذ از نخود و گشنیز و کشک و مویز، به قدر مقدور فراهم آورد؛ احترامات فائقه و تدارکات لایقه او در نظر بلند و خاطر ارجمند دوست شهری ناپسند آمد. خلاصه بعد از نهار و قدری گشت و گذار، به زبانی نرم و سخنانی گرم، گفت: ای یار دیرین! آیا از این منزل تنگ و تاریک، دلتنگ نمیشوی که به جهت قوت لایموت باید دانه از دهان مور ضعیف بگیری و چینه از پیش مرغ نحیف بربایی؟ برخیز و بیا به خانه ما و ملاحظه وضع زندگانی ما بنما؛ اگر خاطر پسند افتاد همان جا منزل گیر و این چند روز دنیا را به عیش بگذران. خلاصه بالوفاق و الاتفاق به طرف شهر حرکت و طی مسافت مینمودند تا بعد از اندکی رنج و تعب در اول شب وارد محل معهود و سرای موعود گردیدند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 کسی که کار خود به غیر گذارد خیر نبیند
گویند تیهوئی در مزرعه گندم، جوجگان خرد داشت و از درویدن آن خوفناک بود که مبادا دروگران اطفالش را دستگیر نمایند، لهذا به آن جوجگان وصیت نمود که در غیاب من هر چه از مالک مزرعه بشنوید آشکار سازید که از غفلت کار به فساد نینجامد. شب اول به مادر خبر دادند که دهقان آمد و سفارش به پسران خود نمود که رفقا را خبر دهید که محصول ما رسیده است، فردا بیایند و آن را درو کنند که تاخیر جایز نیست. مادر دانا گفت: باکی نیست و با کمال اطمینان با بچگان عزیز شب را بسر بردند. صبح از خانه برای تحصیل رزق بیرون رفت. شب دوم باز خبر دادند که دهقان آمد تا نزدیک چاشت انتظار داشت، بعد از یاس بر آشفت و با پسران خود گفت که رفقای بی وفا نیامدند، اقربا و اقوام اعمام و بنی اعمام را اطلاع دهید که فردا بیایند و حاصل را حصاد نمایند و نهایت تاکید را نمود که مبادا تاخیر کنند. باز مادر گفت: آسوده باشید و حرکت نکنید که اقوام هم اقدامی ننمایند و آرام بیارمید و صبح قدم از خانه بیرون نهاد و بال و پری بگشاد. شب سوم آمد، گفتند: ای مادر! مالک مزرعه آمد تا ظهر چشم به راه اقوام ماند و متغیرانه این شعر خواند.
گر بخارد پشت من انگشت من - خم شود از بار منت پشت من
ای فرزند دلبند! باید خود در کار خود بکوشیم و چشم از کمک دیگران بپوشیم؛ داسها تیز کن که فردا خود این کار را انجام خواهم داد. وقتی که مادر این خبر بشنید فی الحال با کمال استعجال، اطفال را شبانه از آن محل انتقال داد، زیرا که یقین داشت که شخص در امور خود تعلل و اهمال نخواهند نمود.
نتیجه
باید امورات خود مراقبت نماییم و در عهده شخص دیگر نگذاریم و الا آن کار انجام نگیرد و اتمام نپذیرد و هر گاه خود از عهده به تنهایی برنیاییم باید به مدد دیگران تحت نظارت خود آن عمل را به اتمام رسانیم.
ادامه ندارد
کسی که ترحم نمیکند او را ترحم نمینمایند
رفیق ضعیف با آن شفیق شریف شکایت سنگینی بار و سختی کار مینمود که بارم گران و کارم به جان است، امدادی کنید و التفاتی بفرمایید، اندکی از رنج من کم و بر زحمت خود بیفزایید ان الله لا یضیع اجر المحسنین: به راستی خدا اجر نیکوکار آن را ضایع نمیکند.
آن خود خواه کوتاه نظر التفاتی نکرد و ترحمی ننمود بلکه به تعرض سرباری افزود؛ قدمی چند نرفته بودند که آن بیچاره از بارکشی و خار خوری آسود، یعنی جان بداد و بارش را بر زمین بنهاد؛ ناچار با این را برداشتند و بر دوش آن بگذاشتند، بلکه پوست آن را کندند و بر پشت این افکندند و آن اسب نازنین بار خر مسکین را در تمام سفر دراز کشید و به جزای عمل خود رسید.
نتیجه
باید پیوسته در نظر داشته باشیم که نامهربانی کوچک و بی رحمی اندک، گناه عظیم و خطای بزرگ است؛ لهذا از این مسئله خطیر نباید صرف نظر کنیم و به جمیع مخلوقات باید به چشم ترحم و انصاف ملاحظه کنیم تا به خیر دنیا و آخرت فایز گردیم.
ادامه ندارد
کسی که بکند چاهی برای برادر خود در او میافتد
نتیجه
شخص شریر همواره گرفتار شرارت و موذی در اذیت است و مستحق آن است و به امتحان رسیده که ظالمی که به همسایه خود ستم نماید عاقبت الامر آن راجع به خود او میشود. پس ما نباید به ظلم احدی بلکه حیوانی راضی شویم که گفتهاند:
میازار موری که دانه کش است - که جان دارد و جان شیرین خوش است
ادامه ندارد
کسی که برادر دارد در روز سختی یاور بسیار دارد
خرسی دغل به حرس عسل، خانه زنبوران را خراب مینمود و هر زنبوری از دفع او به تنهایی عاجز بود. بالاخره مشورت کردند و به اتفاق و اتحاد، یکباره بر سر او هجوم آوردند و آن حیوان حریص و خرس خسیس را مقهور و از محل خودشان دور کردند.
نتیجه
باید با جمیع دوستان خود، به رحمت و شفقت، سلوک نماییم تا در روز سختی، یاور و معین ما باشند؛ نه آن که چنان سلوک نموده باشیم که منتظر روز انتقام بوده باشند.
ادامه ندارد
کسی غیب نمیداند به جز خدا
نتیجه
به فال گیر و رمال و طالع بین و کف خوان و شانه بین و جام زن و پیسوز گردان و منجم اعتماد مکن، به جز خدا هیچ کس غیب نمیداند، اگر چه این ایام مشاعر چنان ترقی نموده است که هیچ لازم به نصیحت نیست. امام رضا علیه السلام میفرماید: العقل دلیل المؤمن.
ادامه ندارد
کسب و رنج، مال و گنجی است که فانی نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
نتیجه
ما باید بدانیم فقر در کاهلی است و غنا در رنج و زحمت؛ پس در تمام عمر باید ملتفت وقت باشیم که بیهوده نگذرد و این مطلب خیلی مهم است؛ چقدر عمر دراز است اگر بیهوده صرف نکنیم و چقدر کوتاه است اگر از او غفلت نماییم! ممکن است که بواسطه تحمل زحمت، در هر سال تکمیل صنعتی و تحصیل عملی بکنیم که شخص تنبل در یک عمر نمیکند. حیات و زندگی کاهل جاهل، در عالم بی فایده است بلکه مضر، چون نان نوع میخورد ولی خدمت به نوع نمیکند.
ادامه ندارد
کافی است برای ظالم عذری
عبادت بجز خدمت خلق نیست - به تسبیح و سجاده و دلق نیست
بیت
پس با دهان خویش گلویش فشار داد - دانی که آن فشار برای چه کار داد
نتیجه
بعضی اشخاص هستند که مال مردم را با هزار حیله و دلیل شرعی به جهت خود مباح میکنند و اگر به جهت ایشان دلیل حقی گفته شود رد مینمایند؛ پس ما باید ملتفت باشیم که فریب آنها را نخوریم.
ادامه ندارد
کاسب را خداوند دوست میدارد
آورده دیگران را نبرم و آماده دیگران را نخورم؛ آبرو را صرف نان و شکم نسازم و طبل بینوایی در گوشها ننوازم. شما کجا میروید که شما را نگریزانند و کجا مینشینید که بر نخیزانند؛ طفیل خوان خوانین بودن و رهین منت سلاطین شدن، کار مردان نیست. علاوه بر آن، عیاشی و خوشگذرانی تابستانی شما، زحمت و عسرت بلکه مرگ زمستانی را از عقب دارد و تلاش ایام بهار، معاش زمان خزان را فراهم آورد. بطالت و کسالت تابستان ملازم فلاکت و هلاک زمستان است و راحت و رفاهیت ربیع مرادف زجر و زحمت خزان. من در زمستان سرد خانه گرم دارم و بالش نرم، نان آماده دارم و جان آزاده و آن وقت شما را زاد و برگ نیست و چاره جز مرگ نه!
نتیجه
مردم بر دو قسمند و مسمی بر دو اسم: جماعتی با غیرت و همت و هنرور که نان به کدیمین و عرق جبین به دست آرند و منت از فغفور چین نبرند؛ جمعی دیگر عیاش و تنبل و تن پرور که تن به کار ندهند و زیر بار نروند و به جای زحمت کار ذلت بسیار بر خود روا دارند! ما باید بدانیم که قسم اول در دنیا و آخرت و در دین و دولت عزیزند و شریف و قسم ثانی در انظار خوارند و نزد دوست و دشمن و مسلم و برهمن خفیف، لهذا باید هر روز ملاحظه کنیم که اقلا هشت ساعت را با کمال جد و جهد در کار مشغول باشیم و بی کاری را بدترین خصال رجال شماریم و بدین واسطه روز به روز به مدارج عزت ترقی جوییم و این را نیز بدانیم که بزرگترین سبب تنزل و ترقی هر ملت از این مسئله مهمه است.
خواهشمندم که این دو شعر را خاطر نشان فرموده فراموش ننمایید.
گفتن ز من از تو کار بستن - بی کار نمیتوان نشستن
آن دو شعر این است که شیخ نظامی علیه الرحمه میگوید:
ای بسا کور دل که از تعلیم - گشت اقضی القضاه هفت اقلیم
ای بسا تیز هوش کاهل کوش - که شد از تنبلی سفال فروش
همین را هر روز اقلا دو بار بخوانید تا از خاطر شریفتان محو نشود.
ادامه ندارد
کار به آرامی و مداومت بهتر است از شتاب و اقامت
نتیجه
به امتحان معلوم شده که اطفال عجول متلون المزاج، هیچ وقت ترقی ننموده و به سر حد کمال نرسیدهاند و اشخاص متین مستقیم الرای به تانی و ثبات قدم کارهای بزرگ را از پیش بردهاند؛ لهذا ما باید در هر کاری که شروع نمودیم تا آن را به کمال نرسانیم دست به کار دیگر نزنیم و همچنین به تعویق و تاخیر و تعطیل، کار را مشکل نسازیم.
ادامه ندارد
قتلگاه شخص میان دو چانه اوست
جواب داد: بلی از خانوادههای اصیل قدیم این شهر میباشم! نهنگ گفت: آیا سلطان این محل را میشناسید؟ جواب داد: بلی او از رعایای ما بود! نهنگ در غضب آمده آن لاف زن دروغگو را به دریا غرق کرد.
نتیجه
دروغ بدترین صفات و شومترین اخلاق است، همیشه دروغگو خوار و در نظرها بی مقدار است، بلکه بعضی اوقات شخص را به مهلکه میاندازد و گفتهاند هر که بالاتر از مقام خود مینشیند او را پایینتر از مقام او مینشانند و بر عکس را بر عکس.
ادامه ندارد
فاسد میشود چیزی که میخواهی آن را به عجله تمام کنی
نتیجه
تعجیل در بعضی امور جایز نیست و همچنین تاخیر نیز در تمام مهمات روا نباشد، لیکن عقل حکم عادل است، اگر شهوت و غضب او را از اعتدال خارج نکند. از این سبب ما باید در امورات خود با شخص دانایی مشورت نماییم که عقل او بی غرضانه امورات ما را میتواند ملاحظه کند.
ادامه ندارد
علم و حکمت، میتواند آنچه را که قدرت و فوت نتواند
نتیجه
قوت و قدرت، بی عقل و علم فایدهای نبخشد، بلکه در بعضی موارد، ضرر کلی نتیجه دهد. قدرت تنها، مخصوص به حیوان و عقل، خاصه انسان است که بواسطه آن بر دیگران غلبه دارد و مخترع بدایع و صنایع شده است. هر جا که قوت و قدرت از کار باز میماند، علم و عقل در کار میآید.
ادامه ندارد
عزیز میکنی هر که را میخواهی، و ذلیل مینمایی هر که را اراده کنی
نتیجه
خداوند به حکمت بالغه، مراتب را ما بین عباد تقسیم نموده و هر کسی را به جهت کاری آفریده و تکلیفی معین فرموده تا نظام سلسله امور عالم مرتب و منظم باشد؛ مثلا تازی را از بهر شکار و خانگی را برای پاسبانی خلق نموده، که اگر این حفظ خانه نکند، آن فرصت شکار ندارد و تمام خلق عالم به یکدیگر خدمت مینمایند و شخص کاهل به نوع ظلم میکند که رزق ایشان را میخورد و خدمت تقدیم نمیکند.
افسانه سرایان ستمکارترند که به علاوه به قصص کاذبه فطرت سلیمه نوع خود را ضایع میکند.
ادامه ندارد
عزیز شد آن که قناعت کرد، ذلیل شد آن که طمع نمود
سرایی دید آراسته و پیراسته به همان قسم که دل میخواسته؛ عمارت آن همه عالی، فروش آن همه قالی، شمعهای افروخته محفل را روشن نموده و اسبابهای اندوخته مجلس را گلشن ساخته، صحن حیاطش رفته و آب پاشیده و آجرهای دیوارش سابیده و تراشیده، درهایش براق و شیشه هایش شفاف؛ الحق یک نگاهش به صد خانه خودش میارزد.
روحش به نشاط آمد و دلش در وجد و انبساط، در حالت بهت بود و عالم تحیر، که رفیق شهری بانگی زد که ظاهرش را دیدی باطنش را تماشا کن! پس او سوراخ به سوراخ، به مخزن و کاخ و دیوار به دیوار به آشپزخانه و انبار برد؛ و الحق در نظر کوتاه همت شکم پرست، بهشت برین بود و مقام علیین! با خود یک دل و یک جهت شد که در اینجا معتکف و مقیم شود؛ خلاصه هنگام شام شد و وقت طعام، لب بر لب کاسه نرسیده صدای پای خادم آمد؛ دست از سفره کشیدند و به سوراخ خزیدند. خادم گذشت و آنها پیش آمدند، هنوز بسم الله به یکدیگر نگفته بودند که از ورود سگ آشفته شدند، بار دیگر به لانه دویدند، پس از دقیقهای قدم پیش گذاشتند و لقمهای برداشتند که گربه عابد از وضو فارغ شده، تسبیح گویان به طرف سجاده خرامان شد که موش شهری و دهاتی از صدای ذکر او هراسان شده دعای قنوت را به فریاد بلند خواندند که یا خفی الالطاف نجنا برحمتک ممانحذر و نخاف. هر دو دست از جان شسته وداع نان کردند؛ از آن جا محروم و مایوس در کنج خانه مخفی شدند. بعد از ساعتی از شدت جوع به آشپزخانه رجوع نمودند که از ته مانده ظروف سد رمقی نمایند؛ با هزار خوف و هراس در مطبخ رفتند و چند لقمه تناول نمودند، لکن کنیز مطبخی کف گیر را به طرف آنها انداخت و دم موش شهری را مقطوع ساخت، با دم کنده به انبار رفته دو طفل عزیز را در دام بلاگرفتار دید، شروع به ناله و زاری نمود، موش دهاتی بعد از تعزیت و تسلیت او، معذرت خواست که یک روز بلکه یک ساعت خانه خود را به یک عمر در چنین خانه برابر نکنم.
به دریا در منافع بیشمارست - اگر خواهی سلامت بر کنار است
با کمال عجله و شتاب به جانب خانه خود شتافت و هیچ وقت آرزوی عیش نکرد.
نتیجه
قدر راحت خود را باید بدانیم و به عزت و نعمت دیگران حسد نبریم زیرا که مخاطرت و بلیات ایشان را مطلع نیستیم، شاید ایشان به راحت ما غبطه میخورند. هر گاه شخص به قدر کفایت زندگانی خود دارد نباید خود را پستتر از اشخاصی شمارد که زیاده از کفایت خود دارند، چون که در استغنا برابرند و برادر و در راحت نیکوترند و خوشتر.
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))