رحمت باران من شاه خراسان من

 

رحمت باران من شاه خراسان من

باز علیک السلام قبله ی ایران من

 

باز تو دادی سلام زودتر از هر کلام!؟

خیس خجالت شدم عاشقتم والسلام

 

محو شدم در یمت خاک شدم در نمت

باز بنوشان به من آب دهان و دمت

 

صاحب این سرزمین، عرشی خاکی نشین

باز دلم تنگ توست این دل ما را ببین

 

باز نوشتم بدم لیک به تو رو زدم

آهو که نه من سگ کوی تو در مشهدم

 

گوهر بیدار من دلبر دادار من

حیف ز روی تو نیست؟ این دل بیمار من

 

بی ادب و بد شدم از همه چی رد شدم

بس که تو گفتی بیا کفتر گنبد شدم

 

مست از این رحمتم ذوب در این خدمتم

عاشق روی تو و کلب در عصمتم

 

حال من و هوی تو، بال من و کوی تو

باز منم مست از این پیچش گیسوی تو

 

عشق اگر این نبود، عاشقی شیرین نبود

پشت دعاهای ما صدای آمین نبود

 

ارض و سما والهت، خیل ملک عاشقت

منم که هستم آقا، بنده ی نالایقت

 

عبد وفادارتان تشنه ی دیدارتان

ذره ای از قنبر و میثم تمارتان

 

 

مهدی عسگری


ادامه مطلب ندارد
[ چهارشنبه 31 تیر 1394  ] [ 9:06 PM ] [ KuoroshSS ]

بشر را روز محشر روز واویلاست باور کن

 

بشر را روزِ محشر روز واویلاست باور کن

به دیوان عمل هنگامه‌ای برپاست باور کن

 

ز بس گرم است بازار مُکافات عمل ای دل

میان آن همه تن، آدمی تنهاست باور کن

 

خدا را تا نرفتی زین جهان کاری بکن زیرا

در آنجا پرده‌ها از کار ما بالاست باور کن

 

به ترک معصیت ای دل مکن امروز را فردا

شهادت دادن اعمال تو با ماست باور کن

 

زبان و گوش و دست و پا و سر تو را گوید

که امروزِ من و تو، داعی فرداست باور کن

 

عِنان نَفْس سرکش را به دست آرزو مسپار

که آنچه می‌کشی از نفْس بی‌پرواست باور کن

 

حسابت را بیا قبل از صدور حُکم روشن کن

که حُکمِ مُحکمِ حقّ لازمُ الْإجراست باور کن

 

به میزان عمل اعمال ما را وقت سنجیدن

پسند ذات بی‌همتای حقّ تقواست باور کن

 

به مولا کن توسل زانکه فرمودست پیغمبر

شفاعت اختیارش در کف مولاست باور کن

 

به هر پرونده‌ای مُهر ولایت خورد در عالم

به دست فاطمه آماده‌ی امضاست باور کن

 

من «ژولیده» می‌گویم به نص آیه‌ی قرآن

که نیکی و بد جمع، کار ما منهاست باور کن

 

ژولیده نیشابوری



[ چهارشنبه 31 تیر 1394  ] [ 6:44 PM ] [ KuoroshSS ]

یا الهی العفو

 

بر عفو بی‌حسابت این نکته‌ام گواه است

گفتی که یأس از من بالاترین گناه است

 

من غرق در گناهم مسکین و روسیاهم

تنها تویی پناهم «لاتَقْنَطُوا» گواه است

 

هرگز نمی‌پسندی در بر رویم ببندی

آخر کجا گریزد عبدی که بی‌پناه است

 

در دیده اشک سُرخم بر چهره رنگ زردم

مویم شده سفید و پرونده‌ام سیاه است

 

بازآمدم به سویت برگشته‌ام به کویت

این بنده‌ی فراری محتاج یک نگاه است

 

من عهد خود شکستم من راه خویش بستم

ور نه به جانب تو هر سو هزار راه است

 

یک جمله با تو گفتن ذکر هزار سال است

یک لحظه بی‌تو بودن یک عمر اشتباه است

 

یک یا الهی العفو جبران جرم یک عمر

یک شام قدر با تو بِهْ از هزار ماه است

 

 

غلامرضا سازگار (میثم)



[ چهارشنبه 31 تیر 1394  ] [ 5:47 AM ] [ KuoroshSS ]

خب بیشتر

 

 

با همه خوبم من امّا با شما، .. خب بیشتر

دوستم داری ولیکن من تو را  ..  خب بیشتر

 

لحظه ای مال منی و« تو» خطابت می کنم

گرچه سعی ام بوده تا گویم «شما» خب بیشتر

 

جور دیگر می شود هر کس ببیند ماه را

عاقلان دیوانه و دیوانه ها، خب بیشتر

 

غیر معمولی ست رفتار من و شک کرده اند

اهل خانه، دوستانِ آشنا، خب بیشتر

 

اشک های بی هوا بعضا سکوتِ بی دلیل

شعر امّا می کند رسوا مرا خب بیشتر

 

 

 

فاطمه سادات مظلومی


ادامه مطلب ندارد
[ چهارشنبه 31 تیر 1394  ] [ 5:26 AM ] [ KuoroshSS ]

خدایا . . .

 

خدایا به جاه خداوندی‌ات

که بخشی مقام رضامندی‌ات

 

طمع نیست از کِشت بی‌حاصلم

به خشنودی‌ات کار دارد دلم

 

بسی شرمسارم ز نفس فضول

ز طاعت مُکدّر، ز عصیان ملول

 

که نیک و بدم هر دو نَبْوَد روا

چو عصیان بُوَد طاعتم ناسزا

 

ندارم به جز عفو چیزی به کف

شد از کف مرا نقدِ فرصت تلف

 

به درگاهت آورده‌ام عجز خویش

سر از شرمِ بی‌برگی افکنده پیش

 

نگیری چه‌سان دست افتاده‌ای

که خود از کرم هستی‌اش داده‌ای؟

 

به یک عمر در نعمتت زیستم

گدای درت نیستم، کیستم؟

 

اگر هست بنما دَرِ دیگرم

وگر نه به حرمان مران زین درم

 

در افتادگی از که خواهم مدد؟

مدد از که افتادگان را رسد؟

 

که عصیان به کوی کریمان برند

گنه هدیه آرند و غفران برند

 

به هر حاجتم از تو امیدوار

که هم فیض‌بخشی، هم آمرزگار

 

 

حزین لاهیجی



[ چهارشنبه 31 تیر 1394  ] [ 5:16 AM ] [ KuoroshSS ]

عجب خلوتی

 

رسیدم دوباره به درگاه شاهی

چه شاهی که دارد ز شاهان سپاهی

 

سلام ای غریبی که در صبح محشر

ندارم به جز مُهرِ مِهرت گواهی

 

شلوغ است دورت ولی شد فراهم

عجب خلوتی، خلوتِ دل‌بخواهی

 

چو آیینه از بس که دل‌ْنازکی تو

توان تا حریمت رسیدن به آهی

 

تو آیینه آیینه، نوری و نوری

تو مهری چه مهری  تو ماهی چه ماهی

 

تو را مهر گفتم؟ تو را ماه خواندم؟

عجب کسر شأنی  عجب اشتباهی

 

که مهر است در محضرت مرده‌شمعی

که ماه است پیش رخت روسیاهی

 

گرفته‌ست خورشید اذن دمیدن

ز نقّاره‌خانه دَمِ هر پگاهی

 

تویی شرط توحید و بی‌تو یقینا

همه نیست توحید جز لا الهی

 

اگر ابر لطفت به محشر ببارد

نماند ثوابی   نماند گناهی

 

به لطف تو کاهِ ثواب است کوهی

به بذل تو کوهِ گناه است کاهی

 

لب درّه‌ی نفس لغزیده پایم

نگهدار دست مرا با نگاهی

 

منم آن گنهکار امیدواری

که دارد ز لطف تو پشت و پناهی

 

ندانم چگونه برآیم ز شکرش

اگر راه دادی مرا گاهگاهی

 

الهی مرا از حریمش مکن دور

مرا از حریمش مکن دور الهی

 

 

محمود حبیبی کسبی



[ چهارشنبه 31 تیر 1394  ] [ 4:39 AM ] [ KuoroshSS ]

. . . نگفتنی ست

 

باب الجواد ..  بارش باران  ..  نگفتنی ست

اذن دخول بر لب یاران نگفتنی ست

 

صدها هزار زائر و عاشق میان صحن

عرض ادب به شاه خراسان  ..  نگفتنی ست

 

نجوای یار وقت سحرها شنیدنی ست

بانگ اذان و مرقد جانان نگفتنی ست

 

باده ز کاسه های طلایی به جای آب

خوردن ز دست ساقی عطشان نگفتنی ست

 

نقاره می زنند  ..  صدای فرشتگان

حین نزول سوره ی رحمن نگفتنی ست

 

آئینه کاری حرمت نفس من شکست

رمز به خود شکستن آسان نگفتنی ست

 

صحن عتیق قبله ی ما مایل تو است

سجده به پای قبله ی خوبان نگفتنی ست

 

گویند در حریم شما توبه می خرند

شرم جوان سر به گریبان نگفتنی ست

 

کنج حرم نشسته و تنها و بی صدا

شیرینی تلاوت قرآن نگفتنی ست

 

یک قصه بیش نیست غم عشق منتها

تفسیر عشق ناب بدین سان نگفتنی ست

 

نابرده رنج گنج به انسان نمی دهند

راز ورود روضه ی رضوان نگفتنی ست

 

یک پرده اشک روی نگاهم نشسته است

دست به سینه  ..  ضریح سلطان  ..  نگفتنی ست

 

دستم رسید تا به کمند ضریح یار

دست نیاز و زلف پریشان نگفتنی ست

 

پای ضریح  ..  پنجره فولاد  ..  بوی سیب

وقت غروب  ..  ذکر «حسین جان»  ..  نگفتنی ست


ادامه مطلب ندارد
[ سه شنبه 30 تیر 1394  ] [ 8:06 PM ] [ KuoroshSS ]

می نویسم عشق و می خوانم جنون

 

می‌نویسم عشق و بی‌تردید می‌خوانم جنون

هر کسی دیوانه‌تر  السابقون السابقون

 

می‌نویسم عشق و بی‌تردید می‌خوانم حسین

عاقلان دانند لکن اکثرا لایعقلون

 

این سرشت ماست، از خاکیم ، خاک کربلا

سرنوشت ماست پس انا الیه الراجعون

 

صِرف یک دل دادن و عرض ارادت شرط نیست

باید امضا کرد این دل نامه را با دست خون

 

پرچم او از ازل بالاست، بالا تا ابد

باد این پرچم بلند و هرچه جز آن سرنگون

 

 

گوش جانم چشم بر راه صدای دیگری‌ست

پای دل سر در هوای ماجرای دیگری‌ست

 

گرچه خیلی‌ها به ظاهر کربلا هستند لیک

باطنا امشب مدینه کربلای دیگری‌ست

 

چار تن از پنج تن در گرد یک گهواره‌اند

در دل گهواره‌ هم اهل کسای دیگری‌ست

 

خنده گریه، خنده گریه، خنده گریه، خنده اشک

بیت مولا غرق اشک و خنده‌های دیگری‌ست

 

شیر از انگشت‌های وحی می‌نوشد حسین

سبط پیغمبر غذایش هم غذای دیگری‌ست

 

 

عشق او جاری‌ست حتی در مرام اهل بیت

می‌توان فهمید این را از کلام اهل بیت

 

ساغر لب‌های هر معصوم می‌گوید حسین

بس که لبریز است نام او ز جام اهل بیت

 

هم شتابش بیشتر هم اینکه جایش بیشتر

کشتی‌اش هم فرق دارد با تمام اهل بیت

 

در نهایت جمع خواهد گشت با نام حسین

سفره‌ای که پهن می‌گردد به نام اهل بیت

 

روز و شب بر او درود حق، درودِ اهل بیت

روز و شب بر او سلام حق، سلامِ اهل بیت

 

 

تا که می خوانم تو را هر دیده می‌بارد تو را

از خدا دیگر چه خواهد هر کسی دارد تو را

 

در روایت هست هر که دوستش دارد خدا

در دلش چون داغی از یک لاله می‌کارد تو را

 

عشق را از هر کسی از اهل دل پرسیده‌ام

از گریبانش چنان خورشید می‌آرد تو را

 

ما نه، فرزند پیمبر می‌شود قربانی‌ات

هستی‌اش را می‌دهد تا که نگه دارد تو را

 

جامه‌ات را آسمانی‌ها عوض کردند تا

سختی رَخت زمینی‌ها نیازارد تو را

 

 

زینت دوش نبی! عرش است جای پای تو

سینه‌ی پیغمبر است و قلب زهرا جای تو

 

اشک می‌ریزم و با ذکرت عبادت می‌کنیم

باز هم از راه دور عرض ارادت می‌کنیم

 

ما همه بیمارهای دوری از شش گوشه‌ایم

بین هیئت‌ها ز یکدیگر عیادت می‌کنیم

 

زودتر راحت کن از درد فراقت خلق را

ما به این دوری مپنداری که عادت می‌کنیم

 

عالم نوزادی ما فرق دارد با همه

ما برایت گریه از وقت ولادت می‌کنیم

 

هر غمی دیدیم، فرمودند: فَابْکِ لِلْحُسین

بعد از آن هر جا غمی دیدیم یادت می‌کنیم

 

دوستت دارم من ای در جسمِ عالم جان، حسین

آذری می‌خوانمت: « جانیم سَنَه قربان حسین»

 

 

محمد بیابانی



[ سه شنبه 30 تیر 1394  ] [ 1:36 PM ] [ KuoroshSS ]

تا گم نگردی از خود گنجی چنین نیابی

 

مستِ خراب یابد هر لحظه در خرابات

گنجی که آن نیابد صد پیر در مناجات

 

خواهی که  راه یابی  بی‌رنج  بر سر گنج

می‌بیز هر سحرگاه  خاکِ  درِ خرابات

 

یک ذره گرد از آن خاک در چشم جانت افتد

با  صد هزار  خورشید  افتد  تو  را  ملاقات

 

ور عکس  جام  باده  ناگاه  بر تو  تابد

نَزْ خویش گردی آگه، نز جام، نز شعاعات

 

در بیخودی و مستی جایی رسی، که آنجا

درهم  شود عبادات، پی  گم  کند  اشارات

 

تا گم نگردی از خود گنجی چنین نیابی

حالی  چنین  نیابد  گم گشته از ملاقات

 

تا کی کنی به عادت در صومعه عبادت

کفر است زهد و طاعت تا نگذری ز میقات

 

تا تو ز خود پرستی وز جست و جو نرستی

می‌دان که  می‌پرستی در دیر عُزی و لات

 

در صومعه تو دانی می‌کوش تا توانی

در میکده رها کن از سر فضول و طامات

 

جان باز در خرابات، تا جرعه‌ای بیابی

مفرش زهد، کآنجا کمتر خرند طامات

 

لب تشنه چند باشی، در ساحل تمنی؟

انداز خویشتن را در بحر بی نهایات

 

تا گم شود نشانت در پای بی نشانت

تا در کشد به کامت یک ره نهنگ حالات

 

چون غرقه شد «عراقی» یابد حیات باقی

اسرار غیب بیند در عالم شهادات

 

عراقی



[ سه شنبه 30 تیر 1394  ] [ 6:15 AM ] [ KuoroshSS ]

دستِ دعا

 

از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را

آن کس که تو را دید نداند سر و پا را

 

تا باد صبا بوی تو را در چمن آرد

برداشته هر شاخ گلی دست دعا را

 

باشد همه شب نام خوشت ورد زبانم

اَصْبَحْتُ عَلی ذِکْرِکَ سِرّاً وَ جَهارا

 

گیرم که شکیبد دلِ ما، رحم تو چون شد؟

بردار نقاب از رخ و بنمای لقا را

 

در کوی تو دیگر به سرافرازی ما کیست؟

گر عشق کند خاک به راهت سر ما را

 

عمری‌ست «حزین» را کف امید فراز است

امید که محروم نسازند گدا را

 

 

حزین لاهیجی


ادامه مطلب ندارد
[ سه شنبه 30 تیر 1394  ] [ 6:05 AM ] [ KuoroshSS ]