سلام ای پسر حضرت زهرا سلام الله علیها
سلام ای حرمت کعبهی دلها
سلام ای به فدایت همه جانها
سلام ای که نشستند کنار حَرَمت جمعِ ملائک به تماشا
همه پست و تو بالا
همه قطره تو دریا
همه بنده تو مولا
همه خار و تو اسطورهی گلها
غلامیم به درگاه شما حضرت آقا
به عشق تو گشودیم همه دیده به دنیا
به عشق تو تپیده ست دل ما
برای تو خدا روح دمیده به گِلِ ما
فدای تو که رعنایی و آقایی و زیبا
که تو یوسف زهرایی و ما نیز ندانیم
چرا رفته به بیراهه زلیخا
سلام ای پسر حضرت زهرا سلام الله علیها
سلام ای پسر حضرت زهرا سلام الله علیها
که غریبُ الغُرَبایی و ولی نعمتِ مایی
ز سر تا به قدم عشق و صفایی
ز سر تا به قدم ما همه دردیم و تو درمان و دوایی
تو آیینهی شفّافِ خدایی، تو سلطانِ سخایی
تو علی هستی و شُهره به رضایی
تو وُ دستِ کرامت، دلِ ما وُ گدایی
فقیریم، فقیریم، وَ عشق است فقیری
که تو حجِّ فقرایی
تو که صاحب این صحن و سرایی
نه این صحن و سرا، صاحبِ هم ارض و سَمایی
به ما هم بده جایی
نپرس اینکه که هستیم و کجایی؟؟؟
مهم اینجاست
که تو صاحب مایی
من و دستِ پُر از عجز و تمنّا
تو وُ دامنی از جنسِ تَوَلّا
سلام ای پسر حضرت زهرا سلام الله علیها
تمام همهی آنچه که داریم
فدای سرتان حضرتِ سلطان
غریبیم و خدا گفته شمایید فقط یارِ غریبان
ضعیفیم و خدا گفته تویی مونس و غمخوار ضعیفان
عجب نیست اگر دست به دامان شماییم
عجب نیست درِ خانهی لطف تو گداییم
عجب نیست شدم بیدل و حیران
که مشغول گدایی تو هستند
هزاران چو سلیمان عَلیٰ نَبِیِّنٰا وَ آلِهِ وَ عَلَیْهِ ٱلسَّلٰام
عجب نیست شود موسیِ عمران، میان حرمت خادم و دربان
عجب نیست اگر زنده شود حضرت عیسیٰ، عَلیٰ نَبِیِّنٰا وَ آلِهِ وَ عَلَیْهِما ٱلسَّلٰام
به نگاهی ز دو چشمان تو وُ بر تن اموات دهد جان
وَ عجب نیست که جبریل امین (علیه السلام)
خاکِ درِ کفش کَنَتْ را ببرد بَهر تبرّک به جَنان و
عجبی نیست به عشقِ تو شود کُفْر، مسلمان،
و عجب نیست به یک گوشهی چشمت شود آتش چو گلستان
عجب اینجاست که با این جبروتت
شدهای ضامنِ آهوی بیابان
و عجب نیست همان آهوی وحشی
که تو ضامن شدهای از لطف و کرامت
شود ضامنِ مردم به قیامت
سلام ای که خدا گفته سلامت
سلام ای به فدای تو و اخلاق و مرامت
سلام ای که پذیرفته ای این بیسر و پا را
سلام ای پسر حضرت زهرا سلام الله علیها
سلام ای پسر حضرت زهرا سلام الله علیها
وَ ای شاه امیرم
بُوَد آرزویم بوسهای از روی ضریح تو بگیرم
مگر لحظهای آرام شود
این دلِ زارم
تویی دار و ندارم
خزانم من و بیبرگ
تویی باغ و بهارم
شدم زائرت آقا
که بیایی دمِ مرگ کنارم
و یا پا بگذاری به مزارم
دُرست است که این مایه ندارم
ولی کاش بیایی که سر از خاک برآرم
دو دستم به روی سینه گذارم
و بگویم به تو ای صاحب دلها
سلام ای پسر حضرت زهرا سلام الله علیها
محمّد ناصری