در سری نیست که سودای سر کوی تو نیست

 

در سری نیست که سودای سرِ کوی تو نیست

دلِ سودا زده را جز هوس روی تو نیست

 

سینه‌ی غمزده‌ای نیست که بی‌ روی و ریا

هدف تیر کمانخانه‌ی ابروی تو نیست

 

جگری نیست که از سوز غمت نیست کباب

یا  دلی  تشنه‌ی  لعلِ لبِ دلجوی  تو  نیست

 

عارفان  را  ز کمند  تو  گریزی  نَبُوَد

دام این سلسله جز حلقه‌ی گیسوی تو نیست

 

نسخه‌ی  دفتر حُسْنِ  تو  کتابی‌ست  مُبین

ور بُوَد نکته‌ی سربسته به جز موی تو نیست

 

ماهِ تابنده بُوَد بنده‌ی آن نورِ جَبین

مِهر رخشنده به جز غُرِّه‌ی نیکوی تو نیست

 

خِضر عمری‌ست که سرگشته‌ی کوی تو بُوَد

چشمه‌ی نوش‏ به جز قطره‌ای از جوی تو نیست

 

نیست شهری که ز آشوب تو غوغایی نیست

محفلی نیست که شوری ز هیاهوی تو نیست

 

«مُفْتَقِر» در خَمِ چوگان تو گویی گوئی‌ست

چرخ با آن عظمت نیز به جز گوی تو نیست

 

آیة الله حاج شیخ محمد‌حسین اصفهانی (مفتقر)



[ جمعه 13 آذر 1394  ] [ 1:58 PM ] [ KuoroshSS ]

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی

 

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی

چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی

 

به کسی جمال خود را ننموده‌یی و بینم

همه جا به هر زبانی بُوَد از تو گفتگویی

 

غم و درد و رنج و مِحنت، همه  مُستَعِدِّ  قتلم

تو بِبُر سر از تن من    بِبَر از میانه گویی

 

به ره تو بس که نالم، ز غم تو بس که مویم

شده‌ام  ز ناله، نالی    شده‌ام  ز مویه، مویی

 

چه شود که راه یابد سوی آب، تشنه کامی

چه شود که کام جوید  ز لب تو، کام‌جویی

 

شود این که از ترحُّم دمی ای سحاب رحمت

منِ خشک لب هم آخر  ز  تو  تر  کنم گلویی

 

بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت

سر خُمِّ مِیْ سلامت،  شِکند  اگر سبویی

 

همه موسم تفرُّج به چمن  روند  و صحرا

تو قدم به چشم من نِه، بنشین کنار جویی

 

نه به باغ ره دهندم، که گلی به کام بویم

نه دِماغ این که از گُل شنوم به کام بویی

 

ز چه شیخ  پاک‌دامن سوی مسجدم  بخواند

رخ شیخ و سجده‌گاهی، سرِ ما و خاکِ کویی

 

بنموده تیره روزم، ستم سیاه چشمی

بنموده مو سپیدم، صنم سپید رویی

 

نظری به سوی «رضوانی» دردمند مسکین

که به  جز درت  امیدش   نَبُوَد به هیچ سویی

 

فَصیحُ الزَّمان شیرازی (رضوانی)



[ دوشنبه 9 آذر 1394  ] [ 11:42 AM ] [ KuoroshSS ]

نامی که باشد از تبار کیمیاها

 

هر چند که ما را نوشتند از گداها

اصلا نمی آید گدا بودن به ماها

 

ما روسیاهان ارزش خاصّی نداریم

ماها کجا و نوکریِ دلرباها؟!

 

ما هر چقدر اصرار کردیم او نیامد

اصلا چه شد «آقا بیا آقا بیا» ها؟!

 

ماها که هیچ . . این خوب‌ها در انتظارند

کی می‌رسد روزِ وصال آشناها؟!

 

از دوریش  بدجور حال ما خراب است

رونق گرفته باز هم دارُالشفاها

 

من که بدم پس دیدنش روزی من نیست

ای خوش به حال خوب‌ها . . حاجت رواها

 

باشد درست . . آقای ما خیلی کریم است

اما دگر تا کی گنه؟  تا کی خطاها؟

 

طبق احادیث رسیده . . ناظر ماست

بد نیست پیشش ذرّه‌ای شرم و حیاها

 

از بس که بر اعمالِ بد اصرار داریم

رنگی ندارد پیش او دیگر حناها!

 

یک راه حل باقی‌ست آن هم نام زهراست         (علیها السلام) 

نامی که باشد از تبار کیمیاها

 

محمّد فردوسی



[ شنبه 30 آبان 1394  ] [ 6:28 AM ] [ KuoroshSS ]

هر یوسفی که یوسف زهرا نمی شود

 
بر در چه می زنید دری وا نمی شود
 
من گشته ام نگرد که پیدا نمی شود

دریا دلم چگونه به یک قطره دل دهم

 
یک قطره آب مانده که دریا نمی شود

 لیلا یکی درست بگویم خدا یکی

 
هر کس به یک کرشمه که لیلا نمی شود

او سیب خواست تو دیگر بگو چرا

 
آدم که خام خواهش حوا نمی شود

حق با تو بود گر به دلت مِهر ما نبود

 
یوسف که پایبندِ زلیخا نمی شود

من گشته ام تمام جهان را عزیز من

 
هر یوسفی که یوسفِ زهرا نمی شود
 
 
سید امیرحسین میرحسینی


[ شنبه 23 آبان 1394  ] [ 9:04 AM ] [ KuoroshSS ]

فقط تویی که بنده‌ی خدا درست می‌کنی

 

اگرچه تو طبیبی و دوا درست می‌کنی

کمی برای خیر ما بلا درست می‌کنی

 

از این طرف همیشه بارها خراب می‌کنم

از آن طرف همیشه بارها درست می‌کنی

 

اگرچه من خجل شدم، اگرچه سنگ دل شدم

تو از وجود سنگ هم طلا درست می‌کنی

 

من از گناه خسته‌ام، از اشتباه خسته‌ام

به جان مادرت بگو مرا درست می‌کنی؟

 

گدای آستانه‌ات شدن به دست ما نبود

تو با کریمی خودت گدا درست می‌کنی

 

کنار تو غریبه‌های شهر نیز راحتند

تویی که از غریبه آشنا درست می‌کنی

 

اگر بناست بعد از این مرا خراب‌تر کنی

از اول این خراب را چرا درست می‌کنی؟

 

از این دلی که سال‌هاست بندگی نکرده است

فقط تویی که بنده‌ی خدا درست می‌کنی

 

تو یک غروب جمعه می‌رسی و گنبد بقیع را

شبیه گنبد امام رضا درست می‌کنی

 

علی‌اکبر لطیفیان



[ جمعه 15 آبان 1394  ] [ 8:37 AM ] [ KuoroshSS ]

یاس فرح بخش من، بوی خدا می‌دهی

 

دیده‌ی بیدار من، دیده‌ی بیدار تو

عمر گذشت و نشد فرصت دیدار تو

 

در به درم ای طبیب، چاره‌ی دردم بجوی

هست فقط دست تو داروی بیمار تو

 

روز به شب، شب به روز، طی کنم امّا هنوز

نیست مرا حَظّی از جلوه‌ی رخسار تو

 

طبع بلندت منیع، جاه و جلالت رفیع

دیده‌ی مدهوش عقل در عجب از کار تو

 

نامه سیه دل خراب، وای ز روز حساب

گو چه دهد در جواب، عبد گنهگار تو

 

ره به سَما می‌بری، بوی خدا می‌دهی

یاس فرح بخش من، ای گل و من خار تو

 

کم بنشین با رقیب این عمل از تو عجیب

منفعلم گرچه از رحمتِ سرشار تو

 

کوی تو دارُالشَّفا، خواجه‌ی مُلک وفا

هرچه کنی حُکم کن این تو وُ دادار تو



[ چهارشنبه 6 آبان 1394  ] [ 10:14 PM ] [ KuoroshSS ]

غروب جمعه

 

غروبِ جمعه دلم بوی یار می‌گیرد

افق افق دل من را غبار می‌گیرد

 

نه با زیارتِ یاسین دلم شود آرام

نه با دعای سَماتم قرار می‌گیرد

 

نوای ندبه‌ی صبحم هنوز وِرد لب است

که نغمه‌ی عَشَراتم به بار می‌گیرد

 

دلِ صنوبریم زین هوای مه آلود

نه از فراق، که از انتظار می‌گیرد

 

قسم به عصر که خسران قرین انسان است

مگر هر آنکه دانش خود را به کار می‌گیرد

 

بدان که دلبر ما جان برای یاری خویش

در این دیار هزاران هزار می‌گیرد

 

به گوشِ منتظران گو که صبح نزدیک است

اگرچه شب ز رفیقان دمار می‌گیرد

 

جمالِ یار چو خورشید عالم افروز است

حجابِ نفْسْ، تو را زان نگار می‌گیرد

 

تمام دلخوشیم یک نگاهِ کوچک اوست

ز چیست یارِ من از من کنار می‌گیرد

 

اگر که یار نخواهد به جلوه غم بِبَرَد

دلِ «زهیر» چو شب‌های تار می‌گیرد

 

زهیر دهقانی آرانی



[ چهارشنبه 6 آبان 1394  ] [ 7:23 PM ] [ KuoroshSS ]

بشارت رمضان

 

دل مرده‌‌ایم و یاد تو جان می‌دهد به ما

قلبیم و بودنت ضربان می‌دهد به ما

 

ماه خدا دو مرتبه بی‌ماهِ روی تو

دارد بشارتِ رمضان می‌دهد به ما

 

برگرد! ای که لحظه‌ی افطار، عاقبت

یک روز دست‌های تو نان می‌دهد به ما

 

روزی سه بار غرق غریبی و بی کسی‌ست

حسّی که بی‌تو وقت اذان می‌دهد به ما

 

این ماه، فرصتی‌ست که باز عاشقت شویم

ماه خدا دوباره زمان می‌دهد به ما

 

ما میهمان جدّ تو هستیم «جانْ حسین»

نامی که اشک‌های روان می‌دهد به ما

 

بی‌شک حواله‌ی همه امسال کربلاست

رزقی که آخر رمضان می‌دهد به ما

 

 

محمدعلی بیابانی



[ پنج شنبه 30 مهر 1394  ] [ 7:31 PM ] [ KuoroshSS ]

شاید که آمدی گذر ما نیامدی

 

این هفته هم گذشت تو امّا نیامدی

خورشیدِ خانواده‌ی زهرا نیامدی

 

از جاده‌ی همیشه‌ی چشم انتظارها

ای آخرین مسافرِ دنیا نیامدی

 

صبحی کنار جاده تو را منتظر شدیم

آمد غروب، رفت و تو آقا نیامدی

 

از نازِ چشم‌های تو اصلا بعید نیست

شاید که آمدی گذرِ ما نیامدی

 

امروزمان که رفت، چه خاکی به سر کنیم

آقای من اگر زد و فردا نیامدی

 

غیبت بهانه‌ای ست که پاکیزه‌تر شویم

تا روبرویمان نشدی تا نیامدی

 

« یَا بْنَ الْحَسَن بیا » ی قنوتم وظیفه است

دیگر به ما چه آمده‌ای یا نیامدی

 

علی‌اکبر لطیفیان



[ جمعه 24 مهر 1394  ] [ 8:56 PM ] [ KuoroshSS ]

ألْعَجَلْ یا مُنتقِم یا حضرتِ صاحبْ زمان

 

در نگاهِ مشتری گر جنسِ درهم خوب نیست

می‌خری امّا تو بارم را  اگر هم خوب نیست

 

مشتری وقتی تو باشی سودِ عالی با من است

گرچه اینجا صحبت از سود و ضرر هم خوب نیست

 

دور از تو هستم و شد حاصلم بی‌حاصلی

آفتاب هر وقت کم باشد ثمَر هم خوب نیست

 

در رهِ دیدارِ تو باید که سختی‌ها کشید

آری آری وصلِ تو بی‌دردِ سر هم خوب نیست

 

در قنوت نیمه شب باید که پیدایت کنم

انتظارِ یار بی‌اشکِ سَحر هم خوب نیست

 

گرچه باشد ناز کردن رسمِ معشوقان ولی

این یک عاشق بیاُفتد از نظر هم خوب نیست

 

تا نکُشته زخمِ هجرانت مرا کاری بکن

ای طبیبا زخمِ بی‌درمان و مرهم خوب نیست

 

با رضا (علیه السلام) در وقت جان دادن به بالینم بیا

منتظر باشد نگاه مُحتضَر هم خوب نیست

 

ضربه‌ی سیلی جای خود، اینکه بیافتد مادری

بین کوچه پیشِ چشمان پسر هم خوب نیست

 

* * *

تا بگیری انتقامِ مادرِ قامتْ کمان

ألْعَجَلْ یا مُنتقِم یا حضرتِ صاحبْ زمان



[ جمعه 24 مهر 1394  ] [ 6:25 PM ] [ KuoroshSS ]