زیبای زیبا آفرین

 

ای خدا ای برتر از اندیشه ها

ای عیان در شاخه ها و ریشه ها

 

ای همه عالم پر از آوای تو

وی بیانم عاجز از معنای تو

 

عقلِ ما را عشقِ تو دیوانه کرد

جان ما را باده ات میخانه کرد

 

آسمانها در خطِ پرگار توست

نقشِ گلها پرده پرده کارِ توست

 

رنگ ها زد نقشِ تو بر کهکشان

آسمان ها از تو شد اخترنشان

 

اختران گلهای باغ آسمان

کهکشان ها چلچراغ آسمان

 

زهره یک سو، سوی دیگر مشتری

دیده ها حیرانِ این میناگری

 

ای همه اندیشه ها حیران تو

پای هر پرگار سرگردان تو

 

آستانت سجده گاه سروران

طفلِ ابجد خوانِ تو پیغمبران

 

مرغکان از بهر تو عاشق وَشند

اختران از عشق تو در آتشند

 

در پَرِ پروانه ها پرواز توست

در گلوی بلبلان آواز توست

 

ای تمام سجده ها بر خاک تو

اختران سرگشته ی افلاک تو

 

خامه ی لطف تو در گلخانه ها

نقش ها زد بر پرِ پروانه ها

 

ای همه زیبای زیبا آفرین

من که باشم تا بگویم آفرین

 

از ازل چشم جهان سوی تو بود

آفرینش آفرین گوی تو بود

 

 

مهدی سهیلی



[ دوشنبه 29 دی 1393  ] [ 5:13 PM ] [ KuoroshSS ]

یا رئوف از سر رأفت مددی کن بر من

 

از همه خسته شدم، خستگی‌ام را در کن

مُضطرم، لطف کن و فکرِ مَنِ مضطر کن

 

بی‌پناهم به جز این خانه پناهم ندهند

من پناهنده شدم بر تو مرا در بر کن

 

گرچه رویم سیه و دامنم آلوده شده

از خطایم بگذر حال مرا بهتر کن

 

حال اشکی بده من را که دلم بِشْکسته‌ست

بعد از آن رحم بر این حال و به چشم تر کن

 

یا رئوف، از سر رأفت مددی کن بر من

یا کریم، از کرمت شاملِ این نوکر کن

 

بر سر سفره‌ی تو آمده‌ام، سفره گشا

بین خوبانِ درت جای مرا گستر کن

 

آمدم توبه کنم، قول دهم، خوب شوم

توبه‌ام را بپذیر، حرف مرا باور کن

 

کوچکم محضر تو، ای تو بزرگِ همگان

من نه اصلا، نظرم حقِّ یلِ خیبر کن

 

به بزرگی علی دستِ منِ کوچک گیر

قلب من را حرم فاطمه و حیدر کن

 

علی و فاطمه بر روی حسین حساسند

نظری بر مَنِ نوکر، به شَهِ بی‌سر کن

 

زخمی افتاده به گودال و تنش در خون است

شمر صرف نظر از دشنه و از خنجر کن

 

خواهرش آمده از تلّ، نبُر از شَه سر را

رحم بر قلبِ پُر از خونِ چنین خواهر کن

 

 

مجتبی دسترنج



[ دوشنبه 29 دی 1393  ] [ 6:27 AM ] [ KuoroshSS ]

دلت را با خداوند آشنا کن

 
 
دلت را با خداوند آشنا کن
ز عمق جان خدایت را صدا کن
 
دل غفلت زده مانند سنگ است
مسِ دل  را  ز  یاد  او  طلا کن
 
شُکوه بندگی در خاکساری‌ست
خضوع و بندگی پیش خدا کن
 
تو غرق نعمت پروردگاری
بیا و حق نعمت را ادا کن
 
نشان حق‌شناسی در نماز است
جفا تا کی؟ بیا قدری وفا کن
 
رکوعی، سجده ای، اشکی، خضوعی
به پیش آن یکی قامت دوتا کن
 
به سوی او گشا دست نیازی
به درگاه بلند او دعا کن
 
به سنگ توبه‌ای بشکن دلت را
غرور و سرگرانی را رها کن
 
 
جواد مُحدّثی


[ پنج شنبه 6 آذر 1393  ] [ 11:08 PM ] [ KuoroshSS ]

معبود


کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی

باز کن در، که جز این خانه مرا نیست پناهی

 

نه من آنم که ز لطف و کرمت چشم بپوشم

نه تو آنی که کنی منع گدا را ز نگاهی

 

در اگر باز نگردد نروم باز به جایی

پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی

 

تو کریمی و دو صد کوه به یک کاه ببخشی

منِ بیچاره چه سازم که ندارم پرِ کاهی

 

سوز دوزخ بِهْ از این کز شرر عشق نسوزم

به بهشتت ندهم گر بدهی شعله‌ی آهی

 

سوز ده تا که بسوزد ز غمت سختْ درونی

اشک ده تا که بگرید ز غمت نامه سیاهی

 

به جز از کوه ندامت چه بیارم که پسندی

به جز از اشک خجالت چه بریزم که بخواهی

 

چون به دوزخ ز دهان شعله صفت سر به درآرد

این زبانی که دل شب به تو گفته است  الهی

 

چون پسندی که فرود آوریش در دل آتش

این جَبینی که به خاک تو فرود آمده گاهی

 

سخن از وسعت عفوت نتوان گفت که فردا

جرم کونین به پیش کرمت نیست گناهی

 

دست «میثم» تو بگیر از کرم خویش که باشد

همچو کوری که نشسته است به غفلت سر چاهی

 

 

غلامرضا سازگار (میثم)



[ جمعه 30 آبان 1393  ] [ 11:25 PM ] [ KuoroshSS ]

آه خدا خسته شدم ...

 
 
من از این نفْس، از این بی سر و پا خسته شدم
خودم از دست خودم آه خدا خسته شدم
 
اینکه هر روز بیایم تو مرا عفو کنی
بروم باز خطا پشتِ خطا خسته شدم
 
من از این چشم که جز تو همه را می بیند
از همین کوری و این منظره ها خسته شدم
 
به همه وعده ی جبران محبّت دادم
جز تو ای خوب .. از این رسم وفا خسته شدم
 
لااقل کاش دمی شکر گذارت بودم
من از این لالْ زبانی به خدا خسته شدم
 
ای که ناگفته همه حاجت ما را دادی
قسمتم کن بروم کربُبَلا خسته شدم
 
موسی علیمرادی


[ جمعه 30 آبان 1393  ] [ 12:21 PM ] [ KuoroshSS ]

آه ای خدا متشکرم

 

باز هم من زنده‌ام، آه ای خدا متشکرم!

باز باران برغبار شيشه‌ها، متشکرم!

 

باز هم بيداری و خميازه وُ صبحی دگر،

ديدن آیينه وُ نور و صدا، متشکرم!

 

باز هم يک سفره وُ يک چایِ داغ و نانِ گرم،

فرصتِ ديدارِ تو در اين فضا، متشکرم!

 

بار ديگر می‌توانم بو کنم از پنجره،

ياسِ خيسِ خانه‌ی همسايه را متشکرم!

 

گرچه در اين وقتِ پُر، گهگاه يادت می‌کنم،

خاطرم جمع است می‌بخشی مرا، متشکرم!

 

من که بی‌تسبيح و بی‌سجّاده‌ام، از من بگير

اين تَغزُّل را به عنوان دعا، متشکرم!

 

زنده یاد حمید مصدق



[ شنبه 24 آبان 1393  ] [ 5:48 AM ] [ KuoroshSS ]

اهدنا الصراط

 

ای رهنمای گمشدگان إِهْدِنَا ٱلصِّراط

وی نور چشم راهرون إِهْدِنَا ٱلصِّراط

 

در دوزخ هویٰ و هوس مانده‌ایم زار

گم کرده‌ایم راه جنان إِهْدِنَا ٱلصِّراط

 

بگذشت عمر در لَعَب و لهو و بی‌خودی

شاید تدارکی بتوان إِهْدِنَا ٱلصِّراط

 

ره دور و وقتْ دیر و شبْ تار و صد خطر

مرکب ضعیف و جاده نهان إِهْدِنَا ٱلصِّراط

 

رفتتند اهل دل همه با کاروان جان

ما مانده‌ایم بی‌دل و جان إِهْدِنَا ٱلصِّراط

 

گم گشت «فیض» و راه به جایی نمی‌بَرَد

ای رهنمای گمشدگان إِهْدِنَا ٱلصِّراط

 

 

فیض کاشانی



[ جمعه 16 آبان 1393  ] [ 12:15 AM ] [ KuoroshSS ]

میهمان تو

 

الهی! بنده‌ای گم کرده راهم

بده راهم که سر تا پا گناهم

 

اگر عمری به غفلت زیست کردم

تمام هستیم را نیست کردم

 

به هر در، حلقه کوبیدم خدایا

لباس یأس پوشیدم خدایا

 

اسیر نفْس هرجایی شدم من

مُقیم شهر رسوایی شدم من

 

نچیدم گل ز شاخ آرزویی

ندارم پیش مردم آبرویی

 

کنم با عجز و لابه بر تو اظهار

گنهکارم  گنهکارم  گنهکار

 

تو رحمان و رحیم و مهربانی

منم مهمان تو، تو میزبانی

 

تو سوز سینه‌ام را ساز کردی

در رحمت به رویم باز کردی

 

تو گفتی توبه کن، من می‌پذیرم

ترحُّم کن امیرا من فقیرم

 

الهی! هرچه هستم هرکه هستم

سر خوان عطای تو نشستم

 

یقین دارم که با این شرمساری

نجاتم می‌دهی از خوار و زاری

 

اگر کوه گناه گردیده بارم

یقین دارم علی(علیه السلام) را دوست دارم

 

ببخشا ای همه آگاهی من

گناهم را به خاطرخواهی من

 

الهی! گرچه هستم غرقِ عِصیان

پشیمانم   پشیمانم   پشیمان

 

ژولیده نیشابوری



[ جمعه 9 آبان 1393  ] [ 7:18 PM ] [ KuoroshSS ]

تو را خوانم، تو را دانم، دگر هیچ

 

در این دیوان سرای ناموافق

چو پروانه نبینی هیچ عاشق

 

چنان در جان او شوقی‌ست از دوست

که نه از مغز اندیشد نه از پوست

 

چو لختی پَر زند در کوی معشوق

بسوزد در فروغ روی معشوق

 

خدایا زین حدیثم ذوق دادی

چو پروانه دلم را شوق دادی

 

چو من دریای شوق تو کنم نوش

ز شوق تو چو دریا می‌زنم جوش

 

ز شوقت در کفن خُفتم بنازم

ز شوقت در قیامت سرفرازم

 

اگر هر ذرّه‌ی من گوش گردد

ز شوق نام تو مدهوش گردد

 

اگر هر موی من گردد زبانی

نیابد جز ز نام تو نشانی

 

گر از هر جزو من چشمی شود باز

نبیند جز تو را در پرده‌ی راز

 

گر از من ذرّه‌ای مانَد  وگر هیچ

تو را خواند، تو را داند، دگر هیچ

 

عطّار نیشابوری



[ جمعه 9 آبان 1393  ] [ 2:42 PM ] [ KuoroshSS ]

شب جمعه در رحمت بُوَد باز

 
شب جمعه درِ رحمت بُوَد باز
دهد پروردگار از عَرْشَتْ آواز
 
که می بخشم تو را عبدِ گنه کار
مشو شرمنده سر پایین مَیَنداز
 
خطا کردی عطایت کرده ام من
بیا کن آشتی با من، مکن ناز
 
بگو دردِ دلت را در دلِ شب
بدار ای بنده ی من حاجت ابراز
 
نیاوردم به روی خود گناهت
به نزدِ مردمت کردم سرافراز
 
به نفْسِ خویشتن کردی ستمها
بیا امشب به حالِ خود بپرداز
 
که را دیدی چو من پوشنده ی عیب
بدان ای بنده هستم مَحرمِ راز
 
مشو نومید از آمرزشِ من
که غَفّارُ الذُّنُوبَم من، سبب ساز
 
پشیمان شو از اعمالِ گذشته
پذیرم توبه را گر بشکنی باز
 
تو افتادی به دامِ دیوِ شیطان
نبود این مقصدِ خلقت از آغاز
 
فریبِ گفته ی شیطان مخور تو
بیا تا من بگردم با تو دمساز
 
تویی اندر قفس مرغِ بهشتی
بگیر از رحمتِ من بالِ پرواز
 
علی اکبر شجعان


[ پنج شنبه 1 آبان 1393  ] [ 9:28 PM ] [ KuoroshSS ]