امام صادق (عليه السلام ) فرمود: چون روز قيامت شود، آواز دهنده اى از اندرون عرش ندا دهد: خليفه خداوند در زمينش كجاست ؟ پس حضرت داود پيامبر (عليه السلام ) بر مى خيزد، از جانب خداوند ندا دهند: منظور ما تو نيستى هر چند كه خليفه خداوند بوده اى .
بار دوم ندا رسد: خليفه خداوند در زمينش كجاست ؟ پس اميرالمؤ منين على بن ابيطالب (عليه السلام ) بر مى خيزد، از جانب خداوند ندا مى رسد: اى آفريدگان ، اين على بن ابيطالب خليفه خدا در زمين او، و حجتش بر بندگان او است ، پس هر كه در دنيا به ريسمان (ولايت ) او آويخته امروز نيز به ريسمان او بياويزد تا از نور او روشنى گيرد، و به دنبال او به درجات بلند بهشتى راه يابد پس مردمى كه در دنيا به ريسمان امام على (عليه السلام ) آويخته بودند برخاسته و بدنبال آن حضرت به بهشت مى روند.
سپس از جانب خداوند ندا مى رسد: هان ! هر كس در دنيا دنبال پيشوائى راه افتاده (امروز نيز) بدنبال او بهر جا كه مى خواهد و او مى رود، راه بيفتد..
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
امام على (عليه السلام ) مى فرمايد: وقتى آيه اذا جاء نصر الله و الفتح بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به من فرمود: اى على ! به تحقيق نصرت خداوند و فتح او فرا رسيده ، پس هر گاه كه ديدى مردم دسته دسته در دين خدا وارد مى شوند به حمد پروردگارت تسبيح كن و از او آمرزش بخواه كه خداوند پذيرنده توبه است .
اى على ! خداوند جهاد را در فتنه اى كه پس از من رخ مى دهد بر مؤ منين واجب نموده چنانكه جهاد با مشركين را در ركاب من بر آنان واجب ساخته بود.
على (عليه السلام ) عرض كرد: اى رسول خدا! آن فتنه اى كه خداوند جهاد درباره آن را، بر ما واجب نموده كدام است ؟ حضرت فرمود: فتنه گروهى كه شهادت به لا اله الا الله و اينكه من رسول خدا هستم مى دهند اما با اينحال مخالف سنت من و طعنه زننده در دين من هستند.
على (عليه السلام ) عرض كرد: اى رسول خدا! پس به چه جهت با آنان بجنگيم در حالى كه آنان شهادت به لا اله الا الله و رسالت الهى شما مى دهند؟ حضرت فرمود: به جهت پديد آوردن مسائل بى سابقه و بدعت گزارى در دين ، و جدا شدنشان از فرمان من ، و حلال شمردن آنها در ريختن خون عترت من ،.
على (عليه السلام ) عرض كرد: اى رسول خدا! شما مرا به شهادت مژده فرمودى ، از خدا بخواه كه براى من در اين باره شتاب ورزد.
حضرت فرمود: آرى من به تو مژده شهادت داده بودم ، پس چگونه خواهى بود آن زمان كه اين از اين رنگين شود؟- و با دست مبارك اشاره به سروريش من نمود- عرض كردم : اى رسول خدا! حال كه چنين مژده اى بمن داده اى ، ديگر جاى صبر نيست بلكه جاى مژدگانى و سپاس است . حضرت فرمود: آرى
آنگاه فرمود: پس خود را براى خصومت و درگيرى آماده ساز، كه تو با امت من مخاصمه خواهى نمود. عرض كردم : اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم راه پيروزى (بر آنان ) را به من بنما، حضرت فرمود: چون گروهى را ديدى كه از هدايت بسوى گمراهى رو گردانده اند پس با آنان به مخاصمه برخيز (كه پيروزى از آن توست )، زيرا كه هدايت از جانب خدا، و گمراهى از سوى شيطان است .
اى على ! همانا هدايت پيروى فرمان خداست نه پيروى از هواى نفس و دلخواه خود، و گويا تو با گروهى روبرو هستى كه قرآن را تاءويل و توجيه نموده و به شبهات چنگ زده و شراب را بنام آب انگور و كم فروشى را با زكات و رشوه را بنام هديه و پيشكش حلال مى شمردند.
عرض كردم : اى رسول خدا! بنابراين وقتى چنين كنند چگونه اند؟ آيا مرتد و بر گشتگان از دين هستند؟ يا اهل فتنه و آزمايش ؟ حضرت فرمود: آنان اهل فتنه اند متحير و سرگردان در آن گردش كنند تا عدل گريبان گيرشان شود، عرض كردم : اى رسول خدا! عدل از جانب ما يا از سوى غير ما؟ حضرت فرمود: بلكه از جانب ما، خداوند (دين را) بدست ما گشوده و بدست ما پايان بخشد و بواسطه ما خداوند ميان دلها پس از شرك آورى مهر و دوستى انداخت و بواسطه ما نيز ميان دلها پس از فتنه مهر و دوستى اندازد، على (عليه السلام ) عرض كرد: سپاس خداى را به آنچه كه از فضل خويش به ما ارزانى داشته است
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على بن ابيطالب (عليه السلام ) فرمود: آيا به تو بشارت ندهم ، آيا تو را مژده ندهم ؟
على (عليه السلام ) عرض كرد: چرا يا رسول الله . حضرت فرمود: اى على ! من و تو از يك سرشت آفريده شديم و مقدارى از آن سرشت زياد آمد و شيعيان ما از آن آفريده شدند، پس چون روز قيامت شود همه مردم به نام مادرانشان خوانده شوند جز شيعيان تو كه به نام پدرانشان خوانده مى شوند آنهم به جهت آن است كه ولادتشان پاك است (يعنى نسبت آنان به پدران خود حتمى و صحيح است )
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
بسيارى از مورخين نقل كرده اند جمعى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پيرامون اين بحث مى كردند كه كداميك از حروف در كلمات بيشتر به كار مى رود همه متفق شدند بر اينكه حرف الف بيشتر در كلمات به كار مى رود. آنگاه اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) بپا خاست و با لبداهه خطبه بدون الف ايراد نمود كه مختصرى از آن از نظرتان مى گذرد اين خطبه با حدود 795 كلمه ، در آن پيرامون مسائلى چون توحيد - قرآن و حمد الهى - اخلاص - توكل - يقين - حكمت الهى - و عذاب الهى - صفات الهى -خالقيت الهى - پرده پوشى خداوند- قيامت و عذاب الهى - تقوا- مرگ حالات محتضر و احوالات قبر و رسوائى روز قيامت - ملائكه الهى و دعا، صحبت به ميان آمده است ، البته به علت طولانى بودن خطبه از كل خطبه صرفا 149 كلمه اول را مى آوريم :
حمدت و عظمت من عظمت منته ، و سبغت نعمته و سبقت رحمته غضبه و تمت كلمته و نفذت مشيئته و بلغت قضيته ، حمدته حمد مقر لربوبيته متخضع لعبوديته متنصل من خطيئته ، معترف بتوحيده ، مومل من ربه مغفرة تنجيه ، يوم يشغل عن فصيلته و بنيه ، و نستعينه و نستر شده و نستهديه و نومن به و نتوكل عليه ، و شهدت له تشهد مخلص موقن و فردته تفريد مؤ من متيقن ، و وحدته توحيد عبد مذعن ، ليس له شريك فى ملكه و لم يكن له ولى فى صنعه جل عن مشير و وزير و عون و معين و نظير، علم فستر و نظر فخبر و ملك فقهر و عصى فغفر و حكم فعدل ، لم يزل و لن يزول ليس كمثله شى ء و هو قبل كل شى ء و بعد كل شى ء ما رب متفرد بعزته متمكن بقوته متقدس بلعوه متكبر بسموه ، ليس يدر كه بصر و ليس يدر كه بصر و ليس يحيط به نظر، قوى منيع بصير سميع حليم ...
ترجمه : حمد و تعظيم مى كنم خدائى را كه منتش بس بزرگ و نعمتش بس فراوان و سرشار است (خدائى كه ) رحمتش بر غضبش پيشى گرفته و كلماتش به سر حد كمال و تمام رسيده است ، اراده اش در همه چيز نافذ و حكمش همگان را فراگير است او را حمد و ستايش مى كنم همانند حمد و ثناى كسى كه به خدائى اش اقرار نموده و در بندگى اش كمال خضوع و خشوع را دارا بوده و از خطاهايش بيزار گشته ، به بيگانگى او معتقد بوده و آرزومند مغفرت نجات بخش او است در روزى كه انسان از فرزند خود غافل و در انديشه سرانجام خويش مى باشد از او كمك مى طلبيم و در خواست مى كنيم كه ما را ارشاد نمود و ره راه راست و رهنمون و به او ايمان مى آوريم و بر او توكل مى كنيم ، شهادت به خداوندى او مى دهم شهادتى خالصانه و از روى يقين و با علم و ايمان او را يكتا مى دانم و چون بنده اى كه قلبا اقرار مى كند او را مى ستايم .
او در ملك خويش شريك و همتايى ندارد و در آفريدن مخلوقات او را يار و ياورى نيست ، او برتر از اين است كه دارى مشاور و وزير و ياور و معين و يارى كننده و هم نظير باشد. او مى داند ولى پرده پوشى مى كند و مى بيند و از همه چيز آگاه است و مالك و غالب بر همه چيز مى باشد، او معصيت مى شود ولى در مى گذرد و هنگام حكم به عدالت حكم مى راند، در گذشته و آينده كسى به ماند او نبوده و قبل از همه موجودات و بعد از همه آنها باقى خواهد بود پروردگارى است كه در عزت خويش يكتا و باقوت خويش قوى و با برترى خويش در نهايت پاكى و با بلند مرتبگى خود در نهايت كبريائى بسر مى برد. هيچ چشمى او را نمى بيند و هيچ ديده اى او را نمى يابد، او قوى و بلند مرتبه ، بينا و شنونده ، مهربان و بخشنده مى باشد...
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
وقتى كه سوره كوثر به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد، على بن ابيطالب (عليه السلام ) به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد: اى رسول خدا كوثر چيست ؟
حضرت فرمود: نهرى است كه خداوند به من كرامت نموده است ، عى (عليه السلام ) عرض كرد: اين نهر گرانقدر است ، پس آنرا براى ما توصيف كن اى رسول خدا.
حضرت فرمود: آرى اى عى ، كوثر نهى است كه از زير عرش خدا- عزوجل -جارى است ، آبش از شير سفيدتر، و از عسل شيرين تر، و از كره نرم تر است ، سنگريزه هايش زبر جد و ياقوت و مرجان ، گياهش زعفران ، خاكش مشك خوشبو، و پايه هايش به زير عرش خداوند استوار است .
پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دست به پهلوى اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) زد و فرمود: على ! اين نهر از آن من و تو و دوستان تو پس از من خواهد بود.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود: اى على حال تو چگونه است ، آنگاه كه صراط را بر روى دوزخ كشيده شود و تو بر لب پرتگاه دوزخ ايستاده باشى و به مردم گفته مى شود: عبور كنيد و تو به دوزخ گوئى : اين شخص از آن من و اين شخص از آن تو؟ على (عليه السلام ) عرض كرد: اى رسول خدا، اينان (كه من براى خود بر مى گيرم ) كيانند؟ حضرت فرمود: آنان شيعيان تواند و هر كجا كه باشى با تو خواهند بود.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
در روايت وارد شده است كه حضرت على (عليه السلام ) هر شب هنگامى كه مردم به خوابگاه خود مى رفتند صداى نازنينش بلند مى شد به حدى كه مى شنيدند صداى آن حضرت را تمام اهل مسجد و كسانى كه همسايه مسجد بودند؛ مى فرمود: تجهزوا رحمكم الله فقد نودى فيكم بالرحيل .(382)
يعنى : آماده شويد و اسباب سفر خود را مهيا كنيد، خدا شما را رحمت كند، همانا مرگ نداى الرحيل در ميان شما داده و كم كنيد توقف خود را بر دنيا و بيرون رويد از دنيا در حالى كه با خود داشته باشيد زاد و توشه اى از اعمال صالحه ، بدرستى كه در جلو شما عقبه هاى كئود(383) است كه بايد از آنجاها عبور كنيد و چاره اى نيست از آن .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
حبه عرنى از اصحاب حضرت على (عليه السلام ) است مى گويد: على (عليه السلام ) بيت المال بصره را پانصد درهم ، پانصد درهم بين يارانش قسمت كرد و پانصد درهم براى خود برداشت ، كسى كه حاضر در جنگ نبود خدمت حضرت رسيد، و عرض كرد: يا اميرالمؤ منين من قلبا با شما بودم گر چه شخصا حاضر در جبهه نبودم از غنيمت چيزى به من بده ، حضرت آنچه را براى خود برداشته بود به او داد و براى خود حضرت نصيبى از غنيمت نماند
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
عمران بن حصين مى گويد: روزى من و عمر و بن خطاب در حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بوديم و على (عليه السلام ) نيز كنار آن حضرت نشسته بود، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اين آيه را خواند: امن يجيب المضطر... وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آيه را تا آخر خواند ناگهان على (عليه السلام ) مانند گنجشك به خود لرزيد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: چه شد، نگران شدى ، على (عليه السلام ) عرض كرد: چرا نگران نباشم و حال آنكه خداوند در اين آيه مى فرمايد: كه ما را خليفه هاى زمين قرار خواهد داد! پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود: ناراحت و نگران مباش كه بخدا سوگند تو را دوست ندارد جز مؤ من و دشمن ندارد مگر منافق
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
حضرت صادق (عليه السلام ) از پدر بزرگوارش روايت مى كند: كه على (عليه السلام ) با مردى مسيحى در جاده اى كه به كوفه منتهى مى شد هم سفر شد، مسيحى به حضرت گفت : اى بنده خدا قصد كجا دارى ؟ حضرت فرمود: كوفه ، چون مرد مسيحى براى رفتن به محل خودش از حضرت جدا شد، مشاهده كرد امام او را دنبال مى كند عرضه داشت مگر نمى خواهى به كوفه بروى ؟ فرمود چرا، گفت : اگر قصد كوفه دارى چرا دنبال من مى آئى ؟ حضرت فرمود: اين برنامه كه من اجرا مى كنم يعنى چند قدم هم سفر خود را بدرقه كردن ، تمام كردن حسن معاشرت است و اين دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ماست ، مسيحى گفت : راستى دستور رسول شماست ؟ فرمود: آرى ، مرد مسيحى گفت :: تو را به شهادت مى طلبم كه من بر دين توام ، آنگاه از راه خود همراه حضرت برگشت و چون امام را شناخت مسلمان شد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
شخصى بواسطه جرمى كه مرتكب شده بود طبق فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مهدور الدم شد و حكم قتل او را صادر كرده بودند آن فرد به حضرت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) متوسل شد و عرض كرد: يا على ! چه كنم تا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مرا مورد عفو خود قرار دهد؟ على (عليه السلام ) فرمود: بخدمت آن حضرت مى روى و اين آيه را تلاوت كن .
تالله لقد آثرك الله علينا و ان كنا لخاطئين (384) آن مرد به حضور رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسيد و فورا اين آيه را قرائت كرد عادت آن حضرت چنين بود كه اگر كسى يك آيه از قرآن مجيد را در نزد حضرتش مى خواند، حضرت آيه بعد را بدنبال آن مى خواندند لذا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ادامه آن را تلاوت كردند لاتثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو ارحم الراحمين با توجه به معنى اين آيه به منزله حكم عفو درباره آن شخص قرار گرفت
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
امام صادق (عليه السلام ) از پدران بزرگوارشان نقل فرمودند: وقتى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم حضرت على (عليه السلام ) را در روز عيد غدير خم به امامت و خلافت نصب فرمودند و گفتند: هر كه را من مولاى اويم على مولاى اوست اين مطلب در شهرها پيچيد. نعمان بن حارث فهرى محضر حضرت شرفياب شد و عرض كرد: از طرف خدا ما را امر كردى شهادت دهيم كه معبودى جز الله نيست و شما فرستاده خدائيد و سپس امر كرديد ما را به جهاد و حج و روزه و نماز و زكوة ما هم همه را قبول كرديم سپس به همين جا بسنده نكردى تا اين جوان را نصب كردى و گفتى : هر كه را كه من مولاى اويم عليش مولاست اين از خود شماست يا امر پروردگار است . حضرت فرمود: بخدايى كه معبودى جز او نيست اين پيام و امر از جانب اوست و الله الذى لا اله الا هو هذا من الله پس نعمان بن حارث در حاليكه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دور مى شد مى گفت : پروردگارا! اگر اين حقى است از نزد تو؛ پس سنگى از آسمان بر من بباران ، در همين حال سنگى از بالا بر سر او خورد و جان سپرد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
ابوذر غفارى مى گويد يك روز در مسجد قبا نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بوديم ، حضرت در جمعى از اصحابش بود كه فرمود: اى اصحابم از اين در مردى بر شما وارد مى شود كه او اميرمؤ منان و امام مسلمانان است ، همه اصحاب به آن در نگاه دوختند آنگاه ديدند على بن ابيطالب (عليه السلام ) وارد شد سپس پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم برخاست و به استقبال او رفت و او را در آغوش كشيد و ميان دو چشمش را بوسيد و او را نزد خود نشاند سپس به او كرد و فرمود: اين على پس از من امام شما است اطاعتش اطاعت من است و نافرمانى او نافرمانى من ...
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود: اى على ! تو امام مسلمانان و اميرالمؤ منين و قائم الغرالمحجلين هستى ، و پس از من حجت خدائى بر همه خلق ، تو سيد اوصياء و وصى سيد انبيائى ، اى على ! چون مرا به آسمان هفتم بالا مى بردند و از آنجا به سدرة المنتهى و از آنجا به حجب نور رسيدم ، پروردگارم مرا با مناجات با خود گرامى داشت آنگاه فرمود: اى محمد! گفتم : لبيك ربى وسعد يك تبارك و تعاليت ؛ خداوند فرمود: بدرستى كه على امام اولياء من است و نوريست براى هر كه مرا اطاعت كرده است ... هر كه او را اطاعت كند مرا اطاعت كرده ، و هر كه او را نافرمانى كند مرا نافرمانى كرده ، او را بدين مژده بده
على (عليه السلام ) عرض كرد: يا رسول الله ! مقام من به آنجا رسيده كه در آن مقام ذكر شوم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آرى اى على ! پروردگارت را شكر كن ، على (عليه السلام ) رو بر خاك نهاد و سجده كرد بواسطه اين نعمتى كه خدا به او اعطاء كرده است آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى على ! سر بر دار كه خدا به تو بر ملائكه خود مباهات مى كند.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
وقتى كه امام على (عليه السلام ) به شهادت رسيد فرداى آن روز امام حسن (عليه السلام ) بر منبر رفت و اين خطبه را خواند؛
سپس از حمد و ستايش خداوند فرمود: اى مردم در اين شب بود كه قرآن خداوند نازل شد و در اين شب بود كه عيسى بن مريم بالا رفت و در اين شب بود كه يوشع بن نون كشته شد و در اين شب اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از دنيا رفت .
به خداوند سوگند كه هيچ كدام از اوصياء و پيغمبران گذشته پيش از پدرم به بهشت وارد نشوند، وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پدرم را به جهاد مى فرستاد، جبرئيل از سمت راستش به همراه پدرم نبرد مى كرد و ميكائيل از سمت چپ او، هيچ پول زرد و سفيدى (طلا و نقره ) از او بجا نمانده جز هفتصد درهم كه از حقوق خود پس انداز كرده بود تا خادمى براى خانواده خود بخرد
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
روزى پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به جنگى رفت و على (عليه السلام ) را بجاى خود بر خاندانش خليفه كرده بود، وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه برگشت نوبت تقسيم نوبت تقسيم غنائم جنگى شد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم غنايم را كه تقسيم كرد اما با اينكه على (عليه السلام ) در ميدان جنگ نبود به على (عليه السلام ) دو سهم از غنيمت داد. مردم گفتند: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) كه در مدينه بود دو سهم دادى ؟ حضرت فرمود: اى گروه مردم ! شما نديديد كه در ميدان جنگ اسب سوارى از سمت راست بر مشركان حمله برد و آنها را شكست داد سپس آن اسب سوار نزد من آمد و گفت : اى محمد من نيز سهمى از غنايم جنگ دارم اما آن سهم را به على بخشيدم ، او جبرئيل بود. اى گروه مردم ! شما را به خدا و رسولش سوگند، ايا شما نديديد آن اسب سوارى كه از سمت چپ به مشركان حمله برد و نزد من برگشت و گفت : اى محمد سهم غنيمتم را به على دادم او ميكائيل بود به خدا سوگند به على (عليه السلام ) غنيمت ندادم الا جز سهم جبرئيل و ميكائيل ، سپس همه مردم تكبير گفتن
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
ابن شهر آشوب از ابن عباس روايت كرده است كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بود و بر ران چپ حضرت فرزندش ابراهيم نشسته بود و بر پاى ديگر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حضرت سيدالشهداء امام حسين (عليه السلام ) نشسته بود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يك بار اين را مى بوسيد و يك مرتبه او را؛ ناگاه جبرئيل نازل شد و چون جبرئيل رفت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه جبرئيل از جانب پروردگار من آمد و گفت : اى محمد پروردگارت تو را سلام مى رساند و مى فرمايد: كه اين دو تن كه بر روى پاى تو هستند يكى از آنها براى تو نمى ماند، پس يكى را فداى ديگرى كن و خود تو انتخاب كن كه كداميك از آنها فوت نمايد.
رسول خدا به سوى ابراهيم نظر كرد و گريست بعد بسوى سيدالشهداء على (عليه السلام ) نگاهى كرد و گريست سپس فرمود: اگر ابراهيم بميرد بغير از من كسى محزون و ناراحت نمى شود، ولى مادر حسين (عليه السلام ) فاطمه عليهاالسلام است و پدرش على (عليه السلام ) است كه پسر عم من و به منزله خود من و گوشت و خون من است و چون او بميرد دخترم و پسر عمم هر دو اندوهناك و غصه دار مى شوند من نيز بر او محزون و ناراحت مى گردم ، من انتخاب مى كنم غم خود بر ناراحتى ايشان ، آنگاه فرمود: اى جبرئيل ! ابراهيم را فداى حسين كردم و به مرگ فرزندم رضايت دادم !!! پس از سه روز ابراهيم از دنيا رفت .
بعد از فوت ابراهيم هر گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم امام حسين (عليه السلام ) را مى ديد او را به سينه خود مى چسبانيد و لبهاى او را مى مكيد و مى گفت :
(فداى تو شوم ، اى كسى كه ابراهيم را فداى تو كردم )
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على بن ابيطالب (عليه السلام ) فرمود: اى على ! تو صاحب حوض منى ، پرچمدار منى ، و بر آورنده وعده هاى منى ، محبوب دل مين ، وارث علم منى ، امانت دار مواريث پيغمبرانى ، تويى امين الله در زمينش ، توئى حجت بر خلق خدا، توئى ركن ايمان ، توئى چراغ هدايت توئى ... هر كه تو را پيروى كند نجات يافته و هر كه از تو تخلف كند هلاك مى شود.
توئى راه روشن ، توئى راه راست ، توئى قائد الغرالمحجلين ، توئى سرور هر كه من سرور او هستم و من سرور هر مؤ من و مؤ منه هستم ، تو را دوست دارد انسان پاكزاد و دشمن ندارد بد زاد،
پروردگارم هيچ گاه مرا به آسمان بالا نبرد و با من سخن نگفت ، جز اينكه فرمود: اى محمد! سلام مرا به على (عليه السلام ) برسان و به او اعلان كن كه امام اولياء و نور اهل طاعت من است ؛ گوارا باد بر تو اى على اين كرامت ها.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
سلمان فارسى مى گويد: روزى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بودم كه على بن ابيطالب (عليه السلام ) آمد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود: يا على به تو مژده ندهم ؟ على (عليه السلام ) عرض كرد: چرا يا رسول الله ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: جبرئيل از طرف خداوند به من خيبر مى دهد كه به دوستان و شيعيان تو هفت خصلت داده اند.
1- راحتى در هنگام مرگ 2- آرامش در هنگام ترس 3- روشنى در تاريكى 4آسودگى به هنگام هراس 5- عدالت به وقت ميزان 6- عبور از صراط 7- ورود به بهشت قبل از ساير مردم و امتهاى گذشته ..
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
على بن ابيطالب (عليه السلام ) مى فرمايد: روزى از شدت بدهى ام نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفتم و از اين جهت با آن حضرت درد و دل كردم حضرت فرمود: اى على بگو: (اللهم اغتنى بحلالك عن حرامك و بفضلك عمن سواك ) اى على ! اگر به اندازه كوه صبير قرض داشته باشى خداوند آن را ادا كند (صبير نام بزرگ ترين كوه در يمن است )
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
بن عباس مى گويد: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دست على بن ابيطالب (عليه السلام ) را گرفت و از منزل خارج شد و مى فرمود: اى گروه انصار و اى گروه بنى هاشم و اى فرزندان عبدالمطلب ، من محمدم و فرستاده خدا، همانا من از گل رحمت به همراه چهار كس ديگر از خاندانم آفريده شديم ؛ خودم ، على و حمزه و جعفر، يكى از آنها گفت : يا رسول الله ! اينها روز قيامت با تو سوار مى باشند؟ حضرت فرمود: مادرت به عزايت بنشيند، در آن روز كسى سوار نباشد، جز چهار تن من و على (عليه السلام ) و فاطمه عليهاالسلام و صالح پيغمبر، من بر براق سوارم و فاطمه عليهاالسلام بر ناقه غضباء و صالح پيغمبر بر آن شترى كه پى شد، و على (عليه السلام ) بر يكى از ناقه هاى بهشتى كه مهارش از ياقوت است و او ميان بهشت و دوزخ مى ايستد، در آن روز مردم خيس عرق هستند آنگاه بادى از طرف عرش خداوند مى وزد و عرق آنها را خشك مى كند، فرشتگان مقرب و صديقان مى گويند: اين ملكى است مقرب يا پيغمبرى است مرسل ، اما منادى از طرف عرش ندا مى دهد. او على بن ابيطالب برادر رسول خداست در دنيا و آخرت
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
روزى به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دو شتر هديه دادند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يكى از آن دو شتر را هديه و جايزه قرار داد براى كسى كه بتواند دو ركعت نماز به جاى آورد و چيزى از دنيا را به خاطر خود در نماز نگذارند و به فكر چيزى از دنيا نيفتد.
كسى به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در اين مسابقه پاسخ مثبت نداد. بجز على (عليه السلام ) كه پاسخ مثبت داد و حاضر شد براى خواندن نماز؛ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هر دو شتر را به على (عليه السلام ) مرحمت فرمود: (396)
هم طراز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سواره بر اسب خود از منزل بيرون شد و على (عليه السلام ) همراهش پياده حركت مى كرد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى اباالحسن ! يا سوار شو، يا برگرد؛ زيرا خداوند به من دستور داده كه چون من سوارم تو نيز سواره باشى (پياده نباشى ) و اگر تو پياده باشى من پياده شوم و چون بنشينى من نيز نشسته ام ... على جان به خداوندى كه مرا مبعوث كرده سوگند، ايمان ندارد كسى كه منكر تو باشد و به خداوند ايمان و اعتقادى ندارد كسى كه كافر به تو باشد... بخدا سوگند، يا على ! تو آفريده نشدى مگر براى آنكه خدا پرستيده شود و بوسيله تو معالم دين شناخته شوى .(397)
خالدبن ربعى مى گويد: اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) براى كاى به مكه رفت ، يك عرب بيابانى را ديد كه به پرده خانه كعبه چسبيده و دعا مى كند، شب دوم همان مرد را ديد كه به ركن چسبيده و مشغول دعاست ... شب سوم ديد دوباره به ركن چسبيده و مى گويد: خدايا! به اين اعراب چهار هزار درهم بده ؛ على (عليه السلام ) نزد او رفت و فرمود: اى اعرابى ! از خدا هر چه خواستى بتو داد، اعرابى چهار هزار درهم را از على (عليه السلام ) خواست ، على (عليه السلام ) فرمود: اى مرد! من مى روم مدينه وقتى رسيدى مدينه مرا بجو، يك هفته بعد اعرابى وارد مدينه شد و فرياد مى زد كيست كه مرا به خانه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) ببرد، امام حسين (عليه السلام ) در اين ميان فرمود: من ترا به خانه او مى برم زيرا كه من پسر او هستم ، اعرابى با امام حسين (عليه السلام ) بر در خانه رسيدند، مرد اعرابى به امام حسين (عليه السلام ) گفت : برو به پدرت بگو ضمانتى كه در مكه كردى ، صاحبش آمد. امام حسين (عليه السلام ) پيام را رسانيد على (عليه السلام ) به حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: آيا چيزى دارى تا اين مرد بخورد حضرت فرمود: نه على (عليه السلام ) لباسش را بر تن كرد و بيرون آمد و فرمود: سلمان را نزد من آوريد، سلمان آمد، حضرت به او فرمود: باغى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برايم كاشته به تجار بفروش ، سلمان آن را دوازده هزار درهم فروخت و آنگاه امام اعرابى را حاضر كرد و چهار هزار درهم به او داد سپس چهل درهم ديگر نيز براى خرج سفر وى به او داد، اين خبر به فقيران مدينه رسيد همگى گرد على (عليه السلام ) را گرفتند، على (عليه السلام ) هم پولها را در مقابل خود ريخت آنگاه يارانش آنها را بين فقيران تقسيم كردند تا اينكه حتى يك درهم نماند، چون به منزل آمد فاطمه عليهاالسلام به على (عليه السلام ) گفت : اى پسر عم ! باغى را كه پدرم به تو داده بود فروختى ؟ امام فرمود آرى به بهتر از آنچه در دنيا و آخرت است . حضرت فاطمه عليهاالسلام پرسيد: پولش كجا است ؟
حضرت فرمود: به فقرا دادم حضرت فاطمه عليهاالسلام گفت : من و دو پسرت گرسنه ايم و بى شك تو هم مانند ما گرسنه اى .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
مام باقر (عليه السلام ) فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على (عليه السلام ) را به يمن فرستاد، در آنجا اسب شخصى از اهل يمن گريخت و با پاى خود به مردى لگد زد و او را كشت ، اولياء مقتول صاحب اسب را گرفتند و نزد على (عليه السلام ) آوردند و بر او اقامه دعوى كردند صاحب اسب گواه آورد كه اسبش گريخته و آن مرد را كشته است ، على (عليه السلام ) خون مرد كشته شده را هدر ساخت ، اولياء مقتول از يمن نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمدند و از حكم على (عليه السلام ) شكايت كردند و گفتند: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم على (عليه السلام ) به ما ستم كرد، و خون صاحب ما را هدر كرده است پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: (على ستمكار نيست و براى ستم آفريده نشده و ولايت و سرورى بعد از من با على است و حكم او حكم قطعى است و قول او قول صحيح است كسى رد حكم و قول و ولايت على را نكند مگر كافر و حكم و قول و ولايتش را نپسندد الا مؤ من ) اهل يمن چون اين توصيف را از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درباره على (عليه السلام ) شنيدند گفتند: يا رسول الله ما به قول و حكم على راضى شديم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: همين توبه شما است از آنچه كه گف
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در منزل ام ابراهيم و جمعى از اصحابش در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بودند كه به ناگه على بن ابيطالب (عليه السلام ) وارد شد، وقتى چشم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) افتاد فرمود: اى گروه مردم ! نزد شما آمد بهترين مردم بعد از من ، او سرور شما است و اطاعت او واجب است همچون اطاعت شما از من ، و نافرمانى او حرام است ، مثل نافرمانى من ، اى مردم ! من خانه حكمتم و على كليد آن است و به خانه نتوان وارد شد الا به وسيله كليد آن خانه ، اى مردم دروغ مى گويد، كسى كه گمان دارد مرا دوست دارد ولى على (عليه السلام ) را دشمن مى دارد
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
مردى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و گفت : يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم خبر دارى كه فلانى (يعنى شخصى ) از راه دريا كالاى اندكى به چين برده و زود برگشته و بهره و سود فراوانى از اين راه كسب كرده به حدى كه دوستانش به او حسد مى ورزند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: مال دنيا هر چه بيشتر شود صاحب مال به گرفتارى و بلا نزديك تر مى شود هرگز به پولداران رشك نبريد، مگر آن پول دارى كه در راه خدا مالش را بخشيده باشد.
آيا مى خواهيد به شما خبر دهم كه از آن رفيق سفر كرده شما چه كسى سرمايه كمترى دارد ولى بهره سودش را بيشتر آورده و هر چه هست براى او در نزد خدا اندوخته و محفوظ است ؟
گفتند: چرا يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: به اين مرد كه به سوى شما مى آيد بنگريد.
آن مرد مى گويد: نگاه كرديم ديدم مردى از انصار است آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: از همين مرد امروز آنقدر خير و بندگى خدا بالا رفته كه اگر بين همه اهل آسمانها و زمين پخش شود كمترين بهره مند از آن كسى است كه گناهان او آمرزيده و بهشت بر او واجب شود.
عرض كردند: مگر چه كرده است اين مرد؟
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: برويد از خود او بپرسيد تا بگويد امروز چه عملى را انجام داده است ؟ همه اصحاب به سرعت نزد او رفتند و به او گفتند: بر تو گوارا باد اى مرد آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به تو مژده داده ؛ امروز چه كردى كه خدا اين همه ثواب براى تو نوشته است ؟
آن مرد گفت : از خانه ام بيرون آمدم و دنبال كارى رفتم ، اما تا خيرى پيش آمد ترسيدم كارم از دستم برود لذا با خودم گفتم آن كار را با نگاه كردن به صورت على بن ابيطالب (عليه السلام ) عوض مى كنم و دنبال آن كار نرفتم ، من از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه نگاه بر روى على (عليه السلام ) عبادتست .
آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آرى به خدا سوگند عبادت است ، و چه عبادتى از آن بهتر، سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى بنده خدا! تو دنبال كسب دينار و درهم براى خانواده ات رفتى تا آن را بدست آوردى اما آن كار از دست رفت ولى به عوض آن ، نگاه به صورت على (عليه السلام ) را انتخاب كردى اما با محبت و اعتقاد به فضل او، همانا اين كار تو بهتر و برتر از آن كه همه دنيا پر از طلاى سرخ باشد و تو آنها را در راه خدا انفاق كنى ،...
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مسلمان را با هم برادر ساخت و بين آنها صيغه برادرى جارى كرد، به على (عليه السلام ) فرمود: اى على ! تو برادر منى ، نسبت تو به من همچون هارون است نسبت به موسى ؛ جز اينكه بعد از من پيغمبرى نمى آيد.
اى على ! اول كسى كه در روز قيامت خوانده شود منم ، كه در سمت راست عرش مى ايستم و حله سبزى از حله هاى بهشتى مى پوشم و پس از آن پيغمبران الهى را يك به يك دنبال هم فرا مى خوانند و آنها در دو صف سمت راست عرش خداوند در زير سايه آن بايستند و جامه هاى سبز بهشتى بر تن كنند.
آگاه باش ! اى على ! به تو خبر مى دهم كه امت من اولين امتى است كه در قيامت خداوند آنها را محاسبه مى كند و تو را بشارت مى دهم كه تو اول كسى هستى كه دعوت مى شوى ، سپس پرچم حمد است به تو مى دهند و تو ميان آن دو صف آن را بدوش مى گيرى و آدم و همه مردم در روز قيامت همه در سايه پرچم من هستند، كه درازى و بلند اين پرچم برابر با هزار سال راه است ، نوك پرچم از ياقوت سرخ است ....
اين پرچم سه نور دارد يكى در مشرق و ديگرى در مغرب و سومى در وسط دنيا است و سه جمله بر آن پرچم نوشته شده است .
اول : بسم الله الرحمن الرحيم ، دوم : الحمد الله رب العالمين ، سوم : لا اله الله محمد رسول الله ، طول هر يك از اين جملات هزار سال مسافت و پهناى اين جملات هزار سال مسافت مى باشد، يا على ! تو پرچم را بر مى گيرى و حسن سمت راست توست و حسين سمت چپ ... آنگاه جامه سبزى از جامه هاى بهشتى را بر تن مى كنى ،... على جان !، به تو مژده دهم كه تو با من دعوت مى شوى و با من جامه در تن كنى و با من زنده مى شوى
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
شخصى از ابو حمراء خادم رسول صلى الله عليه و آله و سلم سوال كرد: چگونه خدا صلى الله عليه و آله و سلم با على (عليه السلام ) رفتار مى كرد را براى من بازگو كن ؟ ابوحمراء گفت اى مرد آنچه ديده ام را مى گويم .
روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من فرمود: اى ابوحمراء! برو و صد تن از مردم عرب و پنجاه تن از مردم عجم سى تن از جماعت قبط و بيست تن از مردم حبشه را نزد من حاضر كن ، من نيز طبق دستور، اين جماعت را آماده كردم سپس فرمود: عربها را در صفى رديف كن بعد از آن به دنبال آن عجم ها و بعد قطبى ها و بعد حبشى ها در يك صف بايستند.
آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برخاست و حمد و ستايش خداوند را آغاز كرد، سپس فرمود: اى گروه عرب و عجم و قبط و حبش آيا شما اعتراف كرديد نيست معبودى جز خداى يگانه و محمد بنده فرستاده اوست ؟ آنها جملگى گفتند: آرى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سه بار اين مطلب را تكرار كرد آنها هم تاءكيد كردند، سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره سوم گفت : خدايا تو گواه باش .
بعد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شما اعتراف كرديد، لا اله الا الله و انى محمد عبده و رسول و ان على ابن ابيطالب اميرالمؤ منين و ولى امرهم من بعدى .
آنها گفتند: آرى (ما رسالت تو و ولايت على (عليه السلام ) را قبول داريم ) پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سه بار به خداوند عرض كرد: خدايا تو گواه شهادت اينها باش
آنگاه فرمود: اى على ! برو كاغذ دواتى برايم بياور، سپس آنرا گرفت و بدست على (عليه السلام ) داد و فرمود: بنويس اى على !، عرض كرد چه بنويسم ؟ فرمود: بنويس مردم عرب ، عجم ، قبط و حبشى اعتراف كردند كه نيست معبودى جز خدا و محمد بنده و رسول اوست و على بن ابيطالب امير مؤ منان است و امام بعد از من ؛ سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آن عهد نامه را مهر كرد و به على (عليه السلام ) سپرد.
آن مرد به ابوحمراء گفت : باز هم برايم بگو، ابو حمراء گفت : روز عرفه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بيرون آمد و دست على (عليه السلام ) را به دست خود داشت سپس فرمود: اى گروه مردم ! براستى خداى تبارك و تعالى امروز به شما مباهات مى كند، اگر همه شما را بيامرزد، سپس رو به على (عليه السلام ) كرد و فرمود: تو را بالخصوص بيامرزد، بعد فرمود: اى على ! نزديك من بيا على (عليه السلام ) نزديك رفت سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود...اى على ! هر كس با تو بجنگد با من جنگيده و هر كه با من بجنگد با خدا جنگيده اى على ! هر كه تو را دشمن دارد، مرا دشمن داشته است و هر كه مرا دشمن بدارد خدا را دشمن داشته ،
و خدا او را بخت برگشته كند و به دوزخ ببرد
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم يك روز به على على (عليه السلام ) فرمود: اى على ! جان به تو مژدهاى بدهم ؟ عرض كرد: چرا، پدر و مادرم به فدايت ، تو هميشه مژده دهنده اى به هر چيزى ، حضرت فرمود: اخيرا به من خبر شگفت آورى داد، على (عليه السلام ) عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم جبرئيل چه خبرى به شما داده است ؟
حضرت فرمود: به من خبر داد كه هر كدام از امتم بر من صلوات بفرستند و دنبالش بر خاندانم نيز صلوات بفرستد درهاى آسمان برويش گشوده شود و فرشته ها هفتاد صلوات بر او فرستند اگر چه گنهكار و خطا كار باشد سپس گناهانش مثل برگهاى درخت در فصل پائيز بريزد، و خداى متعال به او مى فرمايد: لبيك عبدى و سعد يك و خداوند به فرشتگان مى فرمايد: اى فرشتگانم ! شما بر او هفتاد صلوات فرستاديد من هفتصد صلوات بر او مى فرستم .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
ابن عباس مى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر بالاى منبر شنيدم ، اينكه برخى از مردم قريش نمى پذيرند على (عليه السلام ) را امير مؤ منان ناميده است فرمود: اى گروه مردم ! به راستى خداوند مرا رسول قرار داد، و به من دستور داده كه على (عليه السلام ) را بر شما امير كنم ، هر كس كه من پيغمبر او هستم ، على نيز امير اوست ... خداوند مرا كرده كه من به شما بگويم تا او را اطاعت كنيد و به دستوراتش عمل كنيد... احدى از شما بر على امير نيست نه در زمان حيات من و پس از وفات من ، زيرا خداوند او را بر شما امير قرار داده و او را امير المؤ منين ناميده است و كسى پيش از او به اين نام ناميده نشده است من آنچه را كه دستور داشتم درباره على (عليه السلام ) به شما رساندم ...
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
ابن عباس مى گويد: بعد از فتح مكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هجرت مسلمانان را لغو كرد و فرمود: بعد از فتح مكه هجرتى نيست ، سپس با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به هوازن رسيديم در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رو به على (عليه السلام ) كرد و فرمود: اى على ! برخيز و كرامت خداى عز و جل را نسبت به خود ملاحظه كن ، على جان ! وقتى آفتاب بر آمد با آن سخن بگو، ابن عباس مى گويد: به خدا سوگند به احدى جز به على (عليه السلام ) رشك نبردم به واسطه فضلش الا در آن روز؛ ابن عباس مى گويد: با خودم گفتم برويم ببينيم على (عليه السلام ) با آفتاب چطور سخن مى گويد، چون آفتاب بر آمد على (عليه السلام ) برخاست و گفت : درود بر تو اى بنده خوب و فرمانبر و اطاعت كننده خداوند، آفتاب در پاسخ امام على (عليه السلام ) عرض كرد: درود بر تو اى برادر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و وصى او و حجت خدا بر خلقش !!
ابن عباس مى گويد: در اين لحظه على (عليه السلام ) به سجده افتاد و شكر خداوند مى كرد، آنگاه به خداوند سوگند ديدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و سر على (عليه السلام ) را بر گرفت و او را بلند كرد و دست خود را بر صورت على كشيد و گفت : حبيبم برخيز! تو اهل آسمان را از گريه خود گرياندى و خدا به وجود تو به حاملان عرش مباهات كرد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
روزى فاطمه زهرا (عليه السلام ) خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد و از ضعف حال خود سخن گفت : پيغمبر: به او فرمود: تو نمى دانى على (عليه السلام ) چه مقامى در نزد من دارد.
12 سال داشت كه كارهاى مرا اداره مى كرد.
16 سال داشت كه در برابرم شمشير مى زد.
19 سال داشت كه پهلوانها را مى كشت
20 سال داشت كه غمهاى مرا بر طرف كرد.
22 سال داشت كه در قلعه خيبر را از جا كند در حالى كه 50 مرد نمى توانستند آن را بردارند.
چهره حضرت فاطمه (عليه السلام ) از شادى برافروخت و سرپايش قرا نداشت ، تا اينكه نزد على (عليه السلام ) برگشت و به او فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را گزارش داد. على (عليه السلام ) فرمود: چه حالى مى داشتى اگر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم همه تفضلات خدا بر من را برايت بيان مى فرمود.(405)
(يعنى اين همه الطاف الهى نيست مختصرى بود كه شنيدى ).
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خدا براى برادرم على بن ابيطالب (عليه السلام ) فضائل بى شمارى مقرر كرده هر كه يك فضيلت او را ذكر كند خدا گناهان گذشته و آينده اش را بيامرز گر چه با گناه جن و انس به محشر آيد و هر كه يك فضيلت از او بنويسد تا آن نوشته بماند فرشتگان برايش آمرزش جويد و هر كه به فضيلتى از او گوش دهد، خدا گناهانى كه به گوش كرده بيامرزد و هر كه به فضيلتش نگاه كند، خدا گناهانى كه با چشم كرده بيامرزد، سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
نگاه به على بن ابيطالب (عليه السلام ) عبادتست و يادآوريش عبادتست و ايمان بنده پذيرفته نيست جز به ولايت او و برائت از دشمنان او.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وقتى كه خبر وفات ابوطالب پدر بزرگوار على بن ابيطالب (عليه السلام ) را شنيد بر سر جنازه عمويش حاضر شد و فرمود: اى عمو جان ! در يتيمى پرستارم بودى و در خردسالى مرا پرورش دادى و در سالخوردگى مرا يارى كردى ، خدا تو را از من پاداش نيك دهد.
آنگاه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) دستور داد تا پدرش ابوطالب را غسل دهد
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
امام على (عليه السلام ) مى فرمايد: (حيانى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بالورد بكتا يديه فلما ادنيته الى انفى قال اما انه سيد ريحان الجنة بعد الاش ؛ يعنى : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با دو دستش گلى را به من هديه كرد هنگامى كه آن را به بينى خود نزديك بردم آن حضرت فرمود: اين گل ، بعد از گل آس ، سرور گلهاى بهشت است ).(415)
گل آس درختى است شبيه درخت انار كه برگهايش سبز و خوش رنگ و گلهايش سفيد و خوشبو مى باشد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شبى كه مرا به معراج بردند جبرئيل دست مرا گرفت و به بهشت برد و مرا به يكى از مسندهاى بهشت رسانيد. آنگاه يك دانه اى به من داد و چون آن دانه را دو نيم كردم حوريه اى از آن بيرون آمد كه مژگان چشمش چون پرهاى جلو كركس بود: به من گفت : درود بر تو يا احمد، اى رسول خدا، اى محمد، گفتم : خداوند تو را مورد لطف قرار دهد، تو كيستى ؟ گفت : من راضيه و مرضيه ام خداوند مرا از سه جنس آفريده ، پائين تنم از مشك است و بالاى آن از كافور و ميانه ام از عنبر و با آب زندگى خمير شدم و خداوند فرمود: باش و من بودم و آفريده شدم براى پسر عم و وصى و وزير تو على بن ابيطالب
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم هر سپيده دم بر در خانه على (عليه السلام ) و فاطمه عليهاالسلام مى ايستاد و به خداوند عرض مى كرد: (الحمد الله المحسن المجمل المنعم المنفصل الذى بنعمه تتم الصالحات سميع سامع به حمد الله و نعمته و حسن بلاوه عند نانعوذ بالله من النار نعوذ بالله من صباح النار نعوذ بالله من مساء النار الصلوة ...)
حمد مخصوص آن خداى محسن و نيكوئى است كه فضيلت بخش به نعمت خود اعمال صالحه را تمام كرده ، سميع است و سامع ، حمد خدا و نعمت او و حسن آزمايش او بر ما پناه مى برم به خدا از دوزخ ، پناه مى برم به خدا از شام دوزخ ، رحمت بر شما باد اى اهل بيت ، همانا خدا خواسته پليدى را از شما ببرد اى اهل بيت و به خوبى شما را پاكيزه كند)
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
ابن عباس : گفت : ما با جمعى در حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بوديم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با گوشه چشم خود به آسمان اشاره كرد و ما نگاه كرديم ديديم ابرى آمد و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آن را دو بار به سوى خود فرا خواند آن ابر آمد پايين ، سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ايستاد و دست ميان ابر كرد و از ميان آن جام سپيدى پر از خرماى تازه بيرون آورد و آن ظرف در كف دست حضرت تسبيح مى گفت ، سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ظرف را به على ابن ابيطالب (عليه السلام ) داد، على (عليه السلام ) از آن خرما خورد، جام در كف دست على (عليه السلام ) نيز تسبيح مى گفت ، مردى گفت : يا رسول الله از جام تناول كردى و آن را به على (عليه السلام ) دادى در اينجا آن ظرف به اذن خدا به سخن آمد و گفت : لا اله الا الله خالق الظلمات و النور، اى مردم بدانيد من هديه اى هستم به سوى پيغمبر از من كسى چيزى نخورد الا پيغمبر يا وصى آن
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
امام صادق (عليه السلام ) از قول پدرانش فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روز از منزل خود بيرون رفت و عبائى سياه با دو تيره در تن داشت ، سپس فرمود: اين عبا را به من پوشاند دوستم ، صفيم ، عزيز من ، آنكه از طرف من ادا مى كند قرض مرا و وصى و وارث و برادر من است پيش از همه مؤ منان ، مسلمان شده و در ايمان از همه مخلص تر، و از همه با سخاوت تر است و پس از من سيد بشر است و سرور رو سفيدان است و امام اهل زمين است همانا او على بن ابيطالب است ، آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از شوق او پياپى گريست تا ريش مباركش از اشك چشمش تر شد
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
حذيفه بن اسيد غفارى مى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: اى حذيفه ! براستى حجت خدا بعد از من بر شما على بن ابيطالب (عليه السلام ) است ، كفر با او كفر با خداست ، شرك به او شرك به خداست ، شك در او شك در خداست ، و الحاد در او الحاد در خداست ، و انكار او انكار خداست ، و او حبل الله المتين است كه بريدن او قطع شدنى ندارد، دو كس درباره او هلاك شدند، دوست غلو كننده و كسى كه در حق او كوتاهى كند.
اى حذيفه ! از على (عليه السلام ) جدا مشو، كه از من جدا مى شوى و با او مخالفت مكن كه مخالفت با من است ، على (عليه السلام ) از من است ، و من از على (عليه السلام ) هر كس كه على را به خشم آورد، مرا به خشم آورده و هر كه او را خشنود سازد مرا نيز خشنود و واضى كرده است
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
يك روز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به اصحاب خود فرمود: اى اصحاب من ! به درستى كه خداوند دستور مى دهد شما را به ولايت على بن ابيطالب (عليه السلام ) و پيروى و اطاعت از او چرا كه او ولى شما است ، پس از من با على (عليه السلام ) مخالفت نكنيد كه كافر مى شويد، و از او جدا نشويد كه گمراه مى شويد به راستى خداوند على (عليه السلام ) را نشانه ميان نفاق و ايمان قرار داده است هر كس او را دوست دارد مؤ من است و هر كه دشمن بدارد منافق است ، براستى خداوند على (عليه السلام ) را وصى من و نور بخش شما قرار داده پس از من ؛ او سر نگهدار و گنجينه علم من و خليفه بعد من است ، به خداوند از ظالمان در حق على شكايت مى كنم ...(408)
هر كس مى خواهد چون برق جهنده از صراط بگذرد و بى حساب وارد بهشت شود بايد ولايت او بپذيرد، پس به دوزخ رود هر كه ترك ولايت او را كند، به عزت و جلال پروردگار سوگند، على باب الله است كه جز از آن نيايند، و اوست صراط مستقيم ، و اوست كه در روز قيامت از ولايتش پرسش مى شود... .(409)
و در روايتى ديگر آمده است كه :
ابى مسلم مى گويد: من با حسن بصرى و انس بن مالك به در خانه ام سلمه آمديم ، انس بر در خانه نشست و ما وارد خانه شديم ، حسن به ام سلمه گفت : درود بر تو اى مادرم !ام سلمه پاسخ داد و پرسيد تو كيستى ؟ گفت : من حسن بصريم ، پرسيد براى چه در اينجا آمده اى گفت آمده ام حديثى از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم درباره على (عليه السلام ) برايم بگوئى ،ام سلمه گفت : به خدا برايت حديثى گويم كه با اين دو گوشم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم و با اين دو چشمم ديدم و گرنه كر و كور شوند و دلم آن را حفظ كرده و گرنه بر آن نهاده شود و لال شوم .
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود: اى على ! هر بنده اى كه خدا را ملاقات كند و منكر ولايت تو باشد همچو يك بت پرست ، خدا را ملاقات كرده است ، آنگاه حسن بصرى گفت : الله اكبر گواهى مى دهم كه على (عليه السلام ) مولاى من و مولاى هر مؤ من است ...
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: روزى يك عرب بيابانى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد، آن حضرت در حالى كه عباى گلى رنگ در تن داشت او را پذيرفت ، عرب بيابانى عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آمدى پيش من همانند جوانمردان ؟ و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آرى منم جوانمرد و پسر جوانمرد و برادر جوانمرد.
عرب بيابانى عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم خود جوانمردى اما چگونه است پسر و برادر جوانمرد تو؟
رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: نشنيدى قول خداى عز و جل را كه مى فرمايد: (گروهى گفتند: شنيديم نوجوانى از مخالفت با بتها سخن مى گفت : كه او را ابراهيم مى گويند) و من پسر ابراهيم هستم و اما برادر جوانمرد هستم زيرا در روز احد منادى از آسمان ندا كرد، نيست شمشيرى جز ذوالفقار و نيست جوانمردى جز على ، و على بن ابيطالب (عليه السلام ) برادر من است و من برادر او
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
على (عليه السلام ) مى فرمايد: يهوديان عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نزد زنى يهودى بنام عبده آمدند و گفتند: تو ميدانى كه محمد پشت بنى اسرائيل را شكسته و يهوديت را ويران كرده همه اشراف يهود اين زهر را آماده كردند و در مقابل اينكه تو اين گوسفند را با اين زهر آلوده كنى و به محمد بخورانى مزد شايانى خواهند داد آن زن گوسفند را بريان كرد و همه رؤ ساى بنى اسرائيل را به خانه دعوت كرد و نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و گفت يا محمد همه يهود را به خانه خود دعوت كردم و تو هم با يارانت مرا سرافراز كن ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به همراه من (على ) و ابو دجاجه و ابو ايوب و سهل بن حنيف و جمعى از مهاجرين به منزل او آمدند و چون وارد شدند زن گوسفند بريان شده را خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آورد، يهوديان حاضر در جلسه بينى هاى خود را با چشم بسته بودند و به پا ايستاده بودند و به عصاهاى خود تكيه زده بودند، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بنشينيد آنها گفتند: چون پيغمبرى به دين ما آيد ما به خود اجازه نشستن نمى دهيم و بد مى دانيم كه نفس هاى ما به او برسد و او را آزار دهد، على (عليه السلام ) مى فرمايد: آنها دروغ گفتند، بلكه بينى هاى خود را به واسطه ترس از نفوذ بخار زهر بسته بودند چون گوسفند را خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آوردند دست مسموم آن گوسفند به سخن در آمد و گفت : يا رسول الله صبر كنيد مرا مخور من مسمومم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عبده را خواست و فرمود: براى چه مرتكب اين عمل شدى ، او گفت : با خود گفتم اگر او پيغمبر خدا باشد اين كار من به او زيانى نخواهد رساند و اگر دروغگو و يا جادوگر باشد قوم خود را از او راحت كرده ام ، جبرئيل در اين هنگام فرود آمد و گفت : اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سلامت مى رساند مى فرمايد بگو بنام خدا... پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بعد از خواندن آن دعا و آيه قرآن و به ياران خود هم نيز سفارش كرد تا آن دعا را بخوانند، سپس فرمود: همه را بخوريد، سپس دستور داد تا حجامت كنن
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
از ابوبكر راجع به آيه و فاكهته و ابا كه در سوره عبس مى باشد سؤ ال كردند كه معنى ابا چيست ؟
ابوبكر گفت : كدام آسان را سايه سرم كنم و كدام زمين مرا در خود گيرد، اگر بگويم در تفسير كلام خدا علمى ندارم ، من فاكهة را مى دانم چيست ولى ابا را خدا مى داند.
اين خبر به على (عليه السلام ) رسيد فرمود: سبحان الله آيا نمى داند كه ابا گياه را گويند كه حيوانات از آن منتفع مى شوند خداوند مى فرمايد: كه انعام كردم به شما و حيوانات شما، آنچه تقويت كند به آن بدن ها و نفسهاى شما را و تقويت كند جسد حيوانات را
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: حضرت على (عليه السلام ) روزى از كنار جمعى از قريش عبور مى كرد، آنها وقتى پيراهن كهنه و پاره آن حضرت را ديدند اظهار كردند كه على (عليه السلام ) فقير و تهيدست است و بر اثر فقر پيراهن پاره پوشيده است ، هنگامى كه امام على (عليه السلام ) سخن آنها را شنيد به متصدى نخلستانهاى احداثى خود فرمود: امسال خرماها را به فقرانده بلكه خرماها را به بازرگانان بفروش و پول آنها را در همان انبارى كه خرماها را در آنجا جمع مى كردى بگذار.
متصدى طبق دستور على (عليه السلام ) رفتار نمود آنگاه جوالى پر از پول تهيه شد و آن را در انبار گذاشت .
سپس على (عليه السلام ) براى همان هايى كه حضرتش را تهيدست مى پنداشتند، پيام فرستاد و آنها را دعوت كرد آنان به حضور على (عليه السلام ) آمدند، سپس امام براى پذيرائى خرما طلبيد متصدى براى آوردن خرما از انبار بالا هنگام پائين آمدن پايش به جوال خورد و جوال پاره شد و پولهاى زياد آن در زمين پخش گرديد.
آن افراد از روى تعجب گفتند: ما هذا يا ابالحسن ؛ اى على ! اين پولهاى زياد چيست ؟
آن حضرت در پاسخ آنها فرمود: هذا مال من لا مال له ؛ اين مال كسى است كه مال ندارد! سپس جلو چشم آنها، آن پولها را تقسيم كرده و براى مستمندانى كه هر سال برايشان خرما مى فرستاد، فرستاد و به آنها نشان داد كه ساده زيستى على (عليه السلام ) به خاطر فقر آن حضرت نيست
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
وقتى كه آن گروه شش نفره براى تعيين خليفه پس از عمر بن خطاب در خانه ، شورا گرفتند. مقداد بن اسود كه از ياران ممتاز و مخلص على (عليه السلام ) بود آمد و به آنها گفت : مرا نيز با خود شركت دهيد كه من براى رضاى خدا نصيحتى داشته و خيرى برايتان در نظر دارم ، آنها نپذيرفتند، مقداد گفت : پس لااقل بگذاريد سرم را در خانه داخل كنم و سخنى از من بنشويد، آنها اين را هم نپذيرفتند آنگاه گفت :
حال كه نمى پذيريد پس با آن مردى كه در جنگ بدر حضور نداشته ، و در بيعت رضوان شركت نكرده و در جنگ احد فرار نموده بيعت نكنيد و او را خليفه نكنيد.
در اينجا عثمان كه جزو جلسه بود گفت : هان به خدا سوگند اگر زمام حكومت را بدست بگيرم تو را به صاحب اولت برمى گردانم . چون مرگ مقداد فرا رسيد گفت : به عثمان خبر دهيد كه من به صاحب اول و آخرم بازگشتم . چون خبر مرگ وى به عثمان رسيد (و خاطرش از مقداد آسوده شد رسم سياست و سياست بازان را بجا آورد) آمد تا بر سر قبرش رسيد و ايستاد و گفت : خدا تو را رحمت كند خوب بودى هر چند كه ...
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
سعيد بن مسيب مى گويد: چون پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم رحلت نمود شهر مكه از اين خبر ناگوار به لرزه افتاد، ابوقحافه (پدر ابوبكر) گفت : چه خبر است ؟
گفتند: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وفات يافته است . گفت : چه كسى زمام امور خلاف را بدست گرفته ؟ گفتند: پسر تو ابوبكر!!!
گفت : آيا بنى شمس و بنى مغيره (دو قبله از عرب ) به اين امر (خلافت ) راضى شدند؟ گفتند: آرى ، گفت : براى آنچه خدا بخشيد. جلوگيرى نيست ، و نسبت به آنچه خدا بازداشته بخشنده اى نباشد، چه عجب است اين امر، شما (بنى عبد شمس و بنى مغيره ) در امر نبوت نيز با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به نزاع و جنگ برخاستيد و در امر خلافت (كه به ناحق غصب شده ) با مسالمت عمل كرديد و آن را پذيرفتيد!!
البته كه اين از مشكلات روزگار است كه گريزى از آن نيست
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
وليد بن عقبه كه برادر مادرى عثمان بود توسط عثمان او را حاكم و استاندار كوفه شد وليد بواسطه ميگسارى ، صبح هنگام با حالت مستى در مسجد جامع كوفه آمد و طبق معمول با مردم نماز جماعت گزارد در اثناى نماز بناى بد مستى نهاد و اشعار عاشقانه خواند و چون به حال خود نبود به جاى دو ركعت چهار ركعت نماز صبح را خواند سپس رو به جماعت پشت سر خود كرد و گفت : امروز نشاط خوبى دارم اگر بخواهيد مى توانم زيادتر هم بخوانم ؟!
وليد استفراغ كرد و سپس بيهوش به زمين افتاد جمعى از حاضران كه ناظر اوضاع بودند انگشتر استاندار مست را از دستش خارج كردند يكى از اين چند نفر جندب بن زهير بود كه وقتى به عثمان قضيه را گفت : عثمان او را با تازيانه زد آنها پيش عايشه رفتند و بى اعتنايى عثمان را به حركت زشت وليد عنوان كردند، آنگاه خدمت على (عليه السلام ) رفتند. على (عليه السلام ) نزد عثمان آمد و فرمود: اجراى حكم الهى را درباره تبهكاران را تعطيل نمودى و افرادى را كه شهادت به فسق برادرت وليد دادند كتك زدى و احكام خدا را دگرگون ساختى با اين كه عمر بن خطاب به تو دستور داد كه مردان بنى اميه و مخصوصا اولاد ابى معيط را بر گردن مردم مسلط مكن ! چرا اين فاسق را بر سر مردم مسلط كردى ؟!
عثمان پرسيد: اكنون نظر شما چيست و چه بايد كرد؟ حضرت فرمود: بايد فورى وليد را از حكومت كوفه معزول نمائى و ديگر هيچ كارى به وى محول نكنى ، سپس شهود را احضار كن اگر گواهى آنها از روى گمان و دشمنى نبود بايد حد شرابخوار را درباره وليد جارى نمايى .
عثمان ؛ سعيد بن عاص را استاندار كوفه كرد؛ وليد وقتى وارد مدينه شد و نزد عثمان رسيد عثمان وليد را خواست و لباس فاخرى (به جاى لباس محكومين ) به وى پوشانيد و با كمال عزت او را در اتاقى نشانيد آنگاه اعلام كرد هر كس مى خواهد برود و او را حد بزند!
هر كس براى حد زدن او مى رفت وليد او را به ياد خويشاوندى خود با خليفه مى انداخت و مى گفت : دست از من بردار و خليفه را نسبت به خود خشمگين مساز، و او هم خوددارى مى نمود.
همين كه على (عليه السلام ) اين صحنه سازى خليفه مسلمين را ديد، سخت خشمگين شد و به تازيانه به دست گرفت و در حالى كه فرزند بزرگش امام حسن (عليه السلام ) نيز در خدمتش بود وارد اتاق شد. وليد باز همان سخنانى كه به ديگران گفته بود و آنها را فريب و مرعوب كرده بود را به زبان آورد، على (عليه السلام ) فرمود: ساكت باش ! بنى اسرائيل چون اجراى حدود الهى را تعطيل نمودند نابود شدند اگر من هم به خاطر خويشاوندى تو با خليفه از اجراى حدود الهى صرف نظر كنم مؤ من نيستم وليد كه ديد حضرت مصمم است كه او را حد بزند برخاست تا از چنگ حضرت فرار كند ولى على (عليه السلام ) او را گرفت به زمين كوبيد آنگاه با تازيانه اى كه دو شاخه داشت وليد را به زير ضربات محكم و پى در پى خود گرفت و 80 تازيانه به او زد. عثمان كه هيچ انتظار به زمين زدن برادرش ، آن هم در حضور خود او را نداشت گفت : يا على ! تو حق ندارى كه با وليد اين طور رفتار كنى حضرت فرمود: وليد شراب خورده و مرتكب فسق گرديده و مانع شده كه حكم خدا جارى شود او شايسته كيفرى بيش از اين است كه ديدى
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
على (عليه السلام ) در پاى ديوار كجى نشسته بود و ميان مردم داورى مى كرد. شخصى به آن حضرت گفت : اينجا منشين كه در شرف سقوط است . على (عليه السلام ) فرمود: اجل نگهبان من است . همين كه على (عليه السلام ) برخاست ديوار خراب شد. امام صادق (عليه السلام ) فرمود: على (عليه السلام ) از اين گونه كارها مى كرد و اين يقين است .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
وقتى كه ابوبكر خليفه شد به پدر خود ابو قحافه نامه اى نوشت كه بسيار قابل توجه و تعمق است . و اما مضمون نامه :
اين نامه ايست از خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به سوى ابو قحافه
اما بعد؛
بدرستى كه مردم راضى به خلافت من شدند، پس امروز خليفه خداوند هستم و اگر تو به سوى من بيايى از براى تو خوب خواهد بود!!(426) وقتى پدر ابوبكر نامه پسرش را خواند به حامل همراه نامه گفت :
چه چيزى باعث شد كه مردم از خلافت على (عليه السلام ) سر باز زنند؟
نامه رسان ابوبكر به ابو قحافه گفت : على (عليه السلام ) كم سن بود و بسيارى از بزرگان قريش بدست او كشته شده بودند و ابوبكر از على (عليه السلام ) در سن و سال بزرگتر بود لذا به اين جهت پسر تو را خليفه خدا كردند.
ابو قحافه گفت :
اگر امر امامت و خلافت به سن و سال است ، من در سن بزرگترم از ابوبكر، پس من بدرستى كه بر على (عليه السلام ) ظلم كرده اند و حق او را غصب كرده اند. بدرستى كه من شاهد بودم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حضور ما با على (عليه السلام ) بيعت كرد و امر كرد به ما كه با على (عليه السلام ) بيعت كنيم .
سپس ابوقحافه جواب نامه پسرش ابوبكر را چنين نوشت :
نامه تو به من رسيد و يافتم مضمون آن نامه را.
اى مرد احمق ! بعضى از مطالب در نامه تو با بعضى ديگر آن تناقض دارد؛
تو يك بار مى گويى من خليفه خدا هستم و يك بار مى گويى خليفه رسول و يكبار مى گويى كه مردم مرا انتخاب كردند و به امر خلافتم راضى شدند
پس او را از اين امر شنيع بسيار منع كرد و تصريح كرد كه انتخاب خليفه با خداست نه با راءى مردم !!!
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
اصبغ بن نباته گفت : على (عليه السلام ) از پاى ديوار كجى حركت كرد و پاى ديوار ديگر نشست ، همين كه مورد اعتراض قرار گرفت كه يا على (عليه السلام ) مى خواهى از قضا و قدر الهى فرار كنى ، حضرت پاسخ داد از قضا و قدرى به قضا و قدر ديگر فرار مى كنم .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:40 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
*** جديد ترين ارسال هاي انجمن استخدامي اتاق آبي *** *
==> در صورت تمايل در انجمن استخدامي
*اتاق آبي عضو شويد. <== |
استفاده از مطالب اين وبلاگ با ذکر منبع مجاز است.