به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

از آن به خدمت میخوارگان کمر بستم

که با وجود می از قید هر غمی جستم

اگر به یاد سلیمان همیشه دستی داشت

من از لب تو سلیمان باده بر دستم

گهی ز نرگس مستانهٔ تو مخمورم

گهی ز گردش پیمانهٔ تو سرمستم

سگ سرای توام گر عزیز و گر خوارم

پی هوای توام گر بلند و گر پستم

خیال گشتم و در خاطر تو نگذشتم

غبار گشتم و بر دامن تو ننشستم

همین بس است خیال درست عهدی من

که از جفای تو پیمان بسته بشکستم

طناب عمر مرا دست روزگار گسیخت

هنوز رشتهٔ امید از تو نگسستم

ز تیغ حادثه آن روز ایمنم کردند

که با دو ابروی پیوستهٔ تو پیوستم

بدین طمع که یکی بر نشانه بنشیند

هزار ناوک پران رها شد از شستم

فروغی ار دم وارستگی زنم شاید

که من به همت شاه از غم جهان رستم

ستوده خسرو بخشنده ناصرالدین شاه

که مستحق عطایش به راستی هستم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:01 PM

 

ز تجلی جمالش از دو کون بستم

به صمد نمود راهم صنمی که می‌پرستم

به هوای مهر رویش همه مهرها بریدیم

به امید عهد سستش همه عهده شکستم

پی دیدن خرامش سر کوچه‌ها ستادم

پی جلوهٔ جمالش در خانه‌ها نشستم

منم اولین شکارش به شکارگاه نازش

که به هیچ حیله آخر ز کمند او نجستم

پی آن غزال مشکین که نگشت صیدم آخر

چه سمندها دواندم چه کمندها گسستم

همه انتقام خود را بکشم ز عمر رفته

دهد ار زمانه روزی سر زلف او به دستم

به گناه عشق کشتیم و هنوز برنگشتیم

ز ارادتی که بودم ز محبتی که هستم

به لباس مرغ و ماهی روم ار به کوه و دریا

تو درآوری به دامم تو درافکنی به شستم

همه میکشان محفل ز می شبانه سرخوش

به خلاف من فروغی که ز چشم دوست مستم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:01 PM

 

وقت مردن هم نیامد بر سر بالین طبیبم

تا بماند حسرت او بر دل حسرت نصیبم

درد بی‌درمان عشقم کشت و کرد آسوده‌خاطر

هم ز تاثیر مداوا هم ز تدبیر طبیبم

شب گدازانم به محفل، صبح دم نالان به گلشن

یعنی از عشقت گهی پروانه، گاهی عندلیبم

گر سر زلف پریشانت سری با من ندارد

پس چرا یک باره از دل برد آرام و شکیبم

گاه گاهی می‌توان کرد از ره رحمت نگاهی

بر من بی دل که در کوی تو مسکین و غریبم

کردمی در پیش مردم ادعای هوشیاری

گر نبودی در کمین آن چشم مست دل فریبم

تا کشید آهنگ مطرب حلقه در گوشم فروغی

فارغ از قول خطیب، آسوده از پند ادیبم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:01 PM

 

چندان به سر کوی خرابات خرابم

کاسوده ز اندیشهٔ فردای حسابم

گر کار تو فضل است چه پر وا ز گناهم

ور شغل تو عدل است چه حاصل ز ثوابم

افسانه دوزخ همه باد است به گوشم

تا ز آتش هجران تو در عین عذابم

آه سحر و اشک شبم شاهد حال است

کز عشق رخ و زلف تو در آتش و آبم

نخجیر نمودم همه شیران جهان را

تا آهوی چشمت سگ خود کرده خطابم

سر سلسله اهل جنون کرد مرا عشق

تا برده ز دل سلسلهٔ موی تو تابم

گر چشم سیه مست تو تحریک نمی‌کرد

آب مژه بیدار نمی‌ساخت ز خوابم

زان پیش که دوران شکند کشتی عمرم

ساقی فکند کاش به دریای شرابم

بر منظر ساقی نظر از شرم نکردم

تا جام شراب آمد و برداشت حجابم

گفتم که به شب چشمهٔ خورشید توان دید

گفت ار بگشایند شبی بند نقابم

از تنگی دل هر چه زدم داد فروغی

شکردهنان هیچ ندادند جوابم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:00 PM

 

عمر گذشت، وز رخش سیر نشد نظاره‌ام

حسرت او نمی‌رود از دل پاره پاره‌ام

مردم و از دلم نرفت آرزوی جمال او

وه که ز مرگ هم نشد در ره عشق چاره‌ام

آن که به تیغ امتحان ریخت به خاک خون من

کاش برای سوختن زنده کند دوباره‌ام

خاک رهی گزیده‌ام، تا چه بزاید آسمان

جیب مهی گرفته‌ام، تا چه کند ستاره‌ام

غنچهٔ نوش‌خند او سخت به یک تبسمم

نرگس نیم مست او کشت به یک اشاره‌ام

آن که ندیده حسرتی در همه عمر خویشتن

کی به شمار آورد حسرت بیشماره‌ام

من که فروغی از فلک باج هنر گرفته‌ام

بر سر کوی خواجه‌ای بندهٔ هیچ کاره‌ام

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:00 PM

 

آن که به دیوانگی در غمش افسانه‌ام

آه که غافل گذشت از دل دیوانه‌ام

در سرشکم نشد لایق بازار دوست

قابل قیمت نگشت گوهر یک دانه‌ام

گاه ز شاخ گلش هم نفس عندلیب

گاه ز شمع رخش هم دم پروانه‌ام

سرو فرازنده‌ای خاسته از مجلسم

ماه فروزنده‌ای تافته در خانه‌ام

با سگ او هم نشین وز همه مستوحشم

با غم او آشنا از همه بیگانه‌ام

سفرهٔ می‌خانه شد خرقهٔ پشمینه‌ام

بر سر پیمانه ریخت سبحهٔ صد دانه‌ام

باده پپاپی رسید از کف ساقی مرا

توبه دمادم شکست بر سر پیمانه‌ام

آتش رخسار او سوخت نه تنها مرا

خانهٔ شهری بسوخت جلوهٔ جانانه‌ام

مستی من تازه نیست از لب میگون او

شحنه مکرر شنید نعرهٔ مستانه‌ام

تا نشود آن هما سایه‌فکن بر سرم

پا نگذارد ز ننگ جغد به ویرانه‌ام

جلوهٔ فروغی نکرد در نظرم آفتاب

تا مه رخسار دوست تافت به کاشانه‌ام

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:00 PM

 

تا با تو آرمیده‌ام از خود رمیده‌ام

منت خدای را که چه خوش آرمیده‌ام

روی تظلم من و خاک سرای تو

دست تطاول تو و جیب دریده‌ام

در اشک من به چشم حقارت نظر مکن

کاین لعل را به خون جگر پروریده‌ام

زان پا نهاده‌ام به سر آهوی حرم

کز تیر چشم مست تو در خون تپیده‌ام

گو عالمی به مهر تو از من برند دل

زیرا که من دل از همه عالم بریده‌ام

هر موی من شکسته شد از بار خستگی

از بس به سنگلاخ محبت دویده‌ام

آن بقاست زهر فنا در مذاق من

تا شربت فراق بتان را چشیده‌ام

کیفیت شراب لبت را ز من مپرس

کاین نشه را شنیده‌ام اما ندیده‌ام

گر بر ندارم از سر زلف تو دست شوق

عیبم مکن که تازه به دولت رسیده‌ام

آهی کشم به یاد بناگوش او ز دل

هر نیمه شب که طالب صبح دمیده‌ام

افتادم از زبان که به دادم رسید دوست

رنجی کشیده‌ام که به گنجی رسیده‌ام

طفلی به تیر غمزه دلم را به خون کشید

کز تیر وی کمان فلک را کشیده‌ام

تا گوش من شنیده فروغی نوای عشق

باور مکن که پند کسی را شنیده‌ام

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:00 PM

 

دست در حلقهٔ آن جعد چلیپا زده‌ام

دل سودازده را سلسله و پا زده‌ام

عشقم آتش زد و آب مژه از سر بگذشت

پی آن گوهر یک دانه به دریا زده‌ام

در بر غمزهٔ طفلی سپر انداخته‌ام

من که بر قلب جهان با تن تنها زده‌ام

ساقیم کرده چنان مست که هنگام سماع

سنگ بر شیشه نه طارم مینا زده‌ام

با من ای زاهد گمراه مزن پنجه به جهل

که ز آه سحری بر صف اعدا زده‌ام

منم آن عاشق دیوانه که از غایت شوق

خم زنجیر تو را بر دل شیدا زده‌ام

لاله‌زاری شده‌ام بس که به گل‌زار وفا

شعله داغ تو را بر همه اعضا زده‌ام

می‌توان یافت ز طغیان جنونم که مدام

سر سودای تو دارد دل سودازده‌ام

پا به گل مانده ز بالای تو طوبی آری

من در این مساله با عالم بالا زده‌ام

هر که فیض دم جان بخش تو بیند داند

که چرا خنده به انفاس مسیحا زده‌ام

بخت بیدار مدد کرد فروغی که به خواب

بوسه‌ای چند بر آن لعل شکرخا زده‌ام

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:00 PM

 

پرده بگشای که من سوختهٔ روی توام

حسرت اندوختهٔ طلعت نیکوی توام

من نه آنم که ز دامان تو بردارم دست

تیغ بردار که منت کش بازوی توام

سینه چاکان محبت همه دانند که من

سپر انداختهٔ تیغ دو ابروی توام

نتوان کام مرا داد به دشنامی چند

که همه عمر ثناخوان و دعاگوی توام

آن چنان پیش رخت ساخت پراکنده دلم

که پراکنده‌تر از مشک فشان موی توام

گر چه در چشم تو مقدار ندارم لیکن

این قدر هست که درویش سر کوی توام

من که در گوش فلک حلقه کشیدم چو هلال

حالیا حلقه به گوش خم گیسوی توام

ای قیامت ز قیام تو نشانی، برخیز

که به جان در طلب قامت دل‌جوی توام

آخر ای آتش سوزان فروغی تا چند

دل سودازده هر لحظه کشد موی توام

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:00 PM

 

تا به در میکده جا کرده‌ام

توبه ز تزویر و ریا کرده‌ام

خرقهٔ تقوی به می افکنده‌ام

جامهٔ پرهیز قبا کرده‌ام

خواجگی از پیر مغان دیده‌ام

بندگی اهل صفا کرده‌ام

کام خود از مغبچگان جسته‌ام

درد دل از باده دوا کرده‌ام

یک دو قدح می به کف آورده‌ام

رفع غم و دفع بلا کرده‌ام

چشم طمع از همه سو بسته‌ام

قطع امید از همه جا کرده‌ام

رخش سعادت به فلک رانده‌ام

روی تحکم به قضا کرده‌ام

از اثر خاک در می فروش

خون بدل آب بقا کرده‌ام

از زره زلف گره‌گیر دوست

عقده ز کار همه وا کرده‌ام

همت مردانه ز من جو که من

خدمت مردان خدا کرده‌ام

دوش فروغی به خرابات عشق

انجمن عیش بپا کرده‌ام

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:00 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 55

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4802145
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث