مصایب امام علی‏ ، حمله خانه علی

وقتی علی (ع) خوار کردن مردم و ترک یاری او را، و متحد شدنشان با ابوبکر و اطاعت و تعظیمشان نسبت به او را دید، خانه‏نشینی اختیار کرد.
عمر به ابوبکر گفت: چه مانعی وجود دارد که سراغ علی نمی‏فرستی تا بیعت کند؟ چرا که همه جز او و این چهار نفر بیعت کرده‏اند.
ابوبکر در میان آن دو نرم‏خوتر و سازشکارتر و زرنگ‏تر و دوراندیش‏تر بود، و دیگری (عمر) تندخوتر و غلیظتر و خشن‏تر بود. ابوبکر گفت: چه کسی را سراغ او بفرستیم؟
عمر گفت: قنفذ را می‏فرستیم. او مردی تندخو و غلیظ و خشن و از آزادشدگان است.
ابوبکر، قنفذ را نزد امیرالمؤمنین (ع) فرستاد و عده‏ای کمک نیز به همراهش قرار داد. او آمد تا در خانه حضرت و اجازه ورود خواست، ولی حضرت به آنان اجازه نداد. اصحاب قنفذ به نزد ابوبکر و عمر برگشتند در حالی که آنان در مسجد نشسته بودند و مردم اطراف آن دو بودند و گفتند: به ما اجازه داده نشد.
عمر گفت: بروید، اگر به شما اجازه داد وارد شوید و گرنه بدون اجازه وارد شوید.
آنها آمدند و اجازه خواستند. حضرت زهرا (س) فرمود: به شما اجازه نمی‏دهم که وارد خانه من شوید. همراهان او برگشتند ولی خود قنفذ ملعون آنجا ماند. آنان (به ابوبکر و عمر) گفتند: فاطمه (س) چنین گفت، و ما از این که بدون اجازه وارد خانه‏اش شویم خودداری کردیم. عمر عصبانی شد و گفت: ما را با زنان چه کار است؟!
سپس به مردمی که اطرافش بودند دستور داد تا هیزم بیاوردند. آنان هیزم برداشتند و خود عمر نیز همراه آنان هیزم برداشت و آنها را اطراف خانه علی (ع) و فاطمه (س) و فرزندانشان قرار دادند. سپس عمر ندا کرد به طوری که علی (ع) و فاطمه (س) بشنوند و گفت: به خدا قسم ای علی (ع) باید خارج شوی و با خلیفه پیامبر بیعت کنی و گرنه خانه را با خودتان به آتش می‏کشم!
حضرت زهرا (س) فرمود: ای عمر، ما را با تو چه کار است؟
جواب داد: در را باز کن و گرنه خانه‏تان را به آتش می‏کشیم!
فرمود: ای عمر، از خدا نمی‏ترسی که به خانه من وارد می‏شوی؟ ولی عمر ابا کرد از این که برگردد.(131)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، حلیت طلبی

محمد بن ابی بکر در حال جان کندن پدرش نزد او آمد و گفت: پدر، تو را در حالی می‏بینم که قبل از امروز ندیده بودم.
ابوبکر گفت: پسرم، من به آن مرد ظلمی روا داشته‏ام که اگر مرا حلال کند، امیدوارم حالم بهتر شود!
پرسیدم: پدر، چه کسی را می‏گویی؟
گفت: علی بن ابیطالب را.
گفتم: من قول می‏دهم که در این باره با علی (ع) صحبت کنم و برای تو حلالیت بگیرم، چرا که او سختگیر نیست.
محمد بن ابی بکر نزد امیرالمؤمنین (ع) آمد و عرض کرد: پدرم در بدترین حالات است و چنین سخنانی گفته، و من به او قول داده‏ام برایش از شما حلالیت بگیرم. آیا او را حلال می‏کنی؟
حضرت فرمود: به خاطر تو آری، ولی به پدرت بگو بالای منبر رود و این حلالیت طلبی خود را به مردم خبر دهد تا او را حلال کنم.
محمد بن ابی بکر برگشت و به پدرش گفت: خدا دعایت را مستجاب کرد، و سپس کلام امیرالمؤمنین (ع) را برای او بازگو کرد. ابوبکر قبول نکرد و گفت: دوست ندارم پس از مرگم مردم به من ناسزا گویند که چرا حق دیگران را غصب کرده بودی. (188)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، حق علی بر امت پیامبر

ای مردم مرا بر شما و شما را بر من حقی است. اما حق شما بر من آن است که خیر خواهی خود را از شما دریغ ندارم و بیت المال را در راه شما صرف کنم، و شما را تعلیم دهم تا از جهل و نادانی نجات یابید و شما را تربیت کنم و آداب بیاموزم تا بدانید.
و اما حق من بر شما این است که در بیعت خویش با من وفادار باشید و در آشکار و نهان از خیرخواهی دریغ نورزید، هر وقت شما را بخوانم اجابت نمایید و هرگاه فرمان دهم اطاعت کنید.(86)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، حضور شهیدان در نماز بر امام

ابن شهاب زهری می‏گوید: در زمان عبدالملک بن مروان در هنگامی که نیت جنگ داشتم در بین راه وارد دمشق شدم تا بر او سلام کنم.
عبدالملک را در قبه‏ای نزدیکی قائم یافتم که در روی فرشی گسترده و در زیر او دو قالیچه بود. من بر او سلام کردم و پس از آن در نزد او نشستم.
گفت: ای پسر شهاب! چاشتگاه روزی که علی بن ابی طالب (ع) کشته شد، آیا می‏دانی که در بیت المقدس چه اتفاق افتاده بود؟ گفتم: آری! گفت: برخیز با من بیا!
من برخاستم و از پشت مردم می‏رفتم تا اینکه به پشت قبه رسیدم، عبدالملک در حالی که از روی مهر و عطوفت، صورت خود را به طرف من نموده بود، گفت: بگو ببینم چه واقعه‏ای حادث شده بود؟ من گفتم: هیچ سنگی را از زمین بیت المقدس بر نمی‏داشتند مگر آن که در زیر آن خون بود.
او به من گفت: از افرادی که از این واقعه خبر دارند غیر از من و تو کسی باقی نمانده است؛ دیگر از این پس نباید کسی این قضیه را از تو بشنود.
من نیز این داستان را تا وقتی که عبدالملک زنده بود برای کسی نقل نکردم.(465)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، حضور رسول خدا پس از رحلت‏ ‏

امام صادق (ع) فرمود: ابوبکر بر علی (ع) وارد شد و به آن جانب عرض کرد: به درستی که رسول خدا (ص) بعد از روز ولایت، درباره تو کار جدید و تازه‏ای انجام نداد و من گواهی می‏دهم که تو مولایم هستی. به این موضوع برای شما اقرار می‏کنم و در زمان رسول خدا (ص) به امارت بر مؤمنین به تو سلام کردم. رسول خدا (ص) نیز به ما فرمود که تو وصی و وارث و خلیفه آن جناب در میان خانواده و همسرانش هستی و میراث رسول خدا (ص) و امر پیامبر به تو منتقل شد؛ ولی به ما نفرمود که بعد از آن جناب تو خلیفه‏اش هستی. پس در آن چه بین ما و تو رخ داده، گناهی ندارم و بین ما و خداوند عزّوجلّ نیز گناهی بر ما نیست.
علی (ع) به او فرمود: اگر رسول خدا (ص) را به تو نشان دهم و به تو بگوید که من به مقام و منصبی (خلافت مسلمین) که تو در آن هستی سزاوارترم و اگر از آن کناره‏گیری نکنی کافر می‏شوی، چه خواهی گفت؟
عرض کرد: اگر رسول خدا (ص) را ببینم و آن چه که تو می‏گویی را برایم بگوید، مرا کفایت می‏کند.
حضرت فرمود: پس وقتی که نماز مغرب را خواندی، نزد من بیا.
ابوبکر بعد از بازگشت و امیرالمؤمنین (ع) دستش را گرفت و به سوی قبا برد. (در آن جا) پیامبر را مشاهده کرد که در مقابل قبله نشسته و خطاب به ابی‏بکر فرمود: ای عتیق، بر علی حمله‏ور شدی و در منصب نبوت نشستی و در این باره، از پیش با تو سخن گفته‏ام. پس این لباس (خلافت را) را که پوشیده‏ای از تن بیرون بیاور و این مقام را برای علی خالی کن و گرنه وعده‏گاه تو آتش جهنم است. سپس امیرالمؤمنین (ع) دست ابوبکر را گرفت و از مسجد بیرون برد و رسول خدا (ص) نیز از نزد آنها برخاست. آنگاه امیرالمؤمنین (ع) نزد سلمان رفت و قضیه را برای او باز گفت.
سلمان عرض کرد: حتماً قضیه تو را بازگو می‏کند و آن را برای دوستش (عمر) افشا کرده و بیان خواهد نمود. امیرالمؤمنین (ع) تبسم کرد و فرمود: ممکن است دوستش را باخبر کند، که چنین خواهد کرد، ولی به خدا سوگند هرگز این قضیه را تا روز قیامت (برای دیگران) نقل نخواهد کرد؛ زیرا آن دو، محتاطترند در مورد خودشان از این که این موضوع را فاش نمایند.
سپس ابوبکر با عمر ملاقات کرد و گفت: همانا علی (ع) چنین کرد و به رسول خدا (ص) چنین و چنان گفت. عمر به او گفت: وای بر تو، چقدر کم عقلی. به خدا قسم، تو هم اکنون گرفتار سحر ابن ابی کبشه (امیرالمؤمنین) هستی و حتماً سحر بنی هاشم را فراموش کرده‏ای.
از کجا محمد باز می‏گردد؟ هر کس که مرد، دیگر برنمی‏گردد. همانا بودن تو در این منصب، از سحر بنی هاشم بزرگ‏تر است. پس این لباس (خلافت) را بر تن کن و فرمانروایی کن.(177)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، حزن حنانه در فراق علی

از اخبار الطالبیین روایت کرده است که لشکر فرنگ جماعتی از مسلمانان را اسیر کردند، ایشان را به نزد پادشاه خود بردند، کفر را بر ایشان عرضه کردند و ایشان ابا کردند، پس امر کرد روغن زیتی را به جوش آوردند و ایشان را در میان آن انداختند تا هلاک شدند، یکی از ایشان را رها کرد که خبر ایشان را به مسلمانان برساند، در اثنای راه که بر می‏گشت ناگاه در میان بیابان صدای سم اسبان شنید، چون نظر کرد رفیقان خود را دید که ایشان را در زیت انداخته بودند، گفت: شما را در حضور من در زیت انداختند تا مضمحل شدید، اکنون شما را بر این حال مشاهده می‏کنم، گفتند: ما در نعیم الهی بودیم، ناگاه صدای منادی را شنیدیم که از آسمان ندا کرد که: ای شهیدان صحرا و دریا در این شب سید شهدا علی بن ابی طالب شهید شده است همه حاضر شوید بر او نماز کنید، ما الحال از نماز او بر می‏گردیم و به قبرهای خود می‏رویم.(472)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، حرمت زهرا را شکستند

امیرالمؤمنین علی (ع) در سخنی به عمر گفت:
... و این آتشی است که شما در خانه‏ام برافروخته‏اید تا من، فاطمه (س) دختر رسول خدا (ص)، فرزندانم حسن (ع) و حسین (ع) و زینب (س) و ام‏کلثوم را بسوزانید.(116)
نامه معاویه به علی (ع) و پاسخ آن حضرت به او دلالت دارد که رفتار خشونت‏آمیزی بر ضد علی (ع) به کار گرفته و او را به زور برای بیعت، آوردند.
معاویه گفت: علی (ع) در بیعت با خلفا تأخیر کرد. پس او را همچون شتر مهار شده برای بیعت می‏راندند تا به اکراه بیعت کرد.(117)
معاویه به علی (ع) گفت: تو به ابوبکر حسادت کردی و بر او رشک بردی، و در صدد تباهی او بر آمدی، و در خانه‏ات نشستی، و گروهی از مردم را اغوا کردی تا در بیعت با ابوبکر تأخیر کردند... هیچ یک از خلفا نبود مگر این که تو به واسطه رشک و حسد بر او ستم کردی، و در بیعت با او تأخیر نمودی، تا این که تو را همچون شتر بینی مهار کرده، می‏راندند تا به زور بیعت کردی.(118)
علی (ع) در پاسخ او نوشت: و گفتی مرا چون شتر مهار کرده می‏راندند تا بیعت کنم. به خدا که خواستی نکوهش کنی، ستودی، و رسوا سازی ولی خود را رسوا نمودی. مسلمان را چه نقصان که مظلوم باشد و در دین خود بی گمان؟...(119)
این روایت دلالت دارد که آنان وارد خانه علی (ع) شدند و او را به زور بیرون آوردند. این بیانگر آن است که حرمت زهرا (س) را که به تصریح روایات، با تمام توان جلوی آنان ایستاد، رعایت نکردند، البته این روایت تصریح نکرده که آنان متعرض شخص زهرا (س) شده باشند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، حرم امن الهی‏

در بعضی از کتب معتبره از حضرت امام جعفر صادق (ع) روایت کرده است که حضرت محمد(ص) فرمود: چون مرا به معراج بردند به آسمان پنجم رسیدم صورت علی بن ابی طالب را در آن جا دیدم گفتم: ای حبیب من جبرییل این چه صورتی است؟
گفت: ای محمد ملایکه می‏خواستند به صورت علی بن ابی طالب نگاه کنند، گفتند: پروردگارا مردم دنیا هر صبح و شب از نگاه کردن به علی بن الی طالب بهره‏مند می‏شوند که پسر عم حبیب تو محمد است و خلیفه و امین و وصی اوست، پس ما را به نگاه کردن به صورت آن حضرت بهره‏مند کن.
پس حق تعالی صورت آن حضرت را از نور خود آفرید و ملایکه شب و روز آن صورت را زیارت می‏کنند و هر صبح و شب به نظر کردن به آن صورت بهره‏مند می‏شوند، پس حضرت صادق (ع) فرمود: که چون ابن ملجم ضربت بر سر مبارک آن حضرت زد در همان جای آن صورت اثر آن ضربت معلوم شد و ملایکه هر صبح و شب که به آن صورت نگاه می‏کنند و اثر ضربت را مشاهده می‏نمایند و بر قاتل آن حضرت لعنت می‏کنند.(447)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، حالات علی در شب نوزدهم‏

از آن همه زنج‏ها و افسردگی دلش گرفت، به ویژه از آن بابت که خود را تنها یافت با قلبی پر از تأثر آماده مرگ شد. به خصوص از آن بابت که او زحمات پیامبر و مجاهدان و شهدای اسلام را در معرض هدر و تلف می‏دید.
علی متأثر است از اینکه دوستان وفاداری چون مالک اشتر، محمد بن ابی بکر، سلمان فارسی، ابوذر، عبدالله خباب و... را از دست داده و برخی از اینان به حیله و نیرنگ کشته شده‏اند و یا با رنج و تأسف از دار دنیا رفته‏اند.
او در ذهن خود خیانتکاران و خائنان را به محاکمه می‏کشد و بدکاران را نمی‏بخشد، به ویژه آنها که لطماتی بر پیکر اسلام وارد آورده و زحمات رسول خدا(ص) را نادیده گرفته‏اند. در پیشگاه خدا به شکایت می‏پردازد و...


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، حادثه کوچه

ابو عبدالله امام صادق (ع) فرمود: چون رسول خدا (ص) رحلت فرمود، و ابوبکر بر تخت خلافت نشست، کسی به دنبال وکیل فاطمه (س) فرستاد که او را آورد... ابوبکر نوشته‏ای برای فاطمه (س) در رد فدک نوشت. عمر در راه به او رسید، گفت: دختر محمد! این نوشته که با خودداری چیست؟
گفت: نوشته‏ای است که ابوبکر در رد فدک برایم نوشته است. گفت: آن را به من بده.
فاطمه (س) حاضر نشد، نوشته را به او بدهد. عمر لگدی به او زد. او به پسری به نام محسن آبستن بود که او را در اثر همان ضربه سقط کرد. سپس عمر فاطمه (س) را سیلی زد. گویی به گوشواره گوش می‏نگرم که شکسته شد.
سپس نوشته را گرفت و پاره کرد. فاطمه (س) به خانه رفت و 75 روز در اثر ضربه عمر بستری شد. آنگاه رحلت کرد.(236)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، چه ستم‏ها که بر ما نرفت

قسمتی از نامه امام (ع) به معاویه که در آن به دشمنی‏ها و ستم‏های قریش نسبت به رسول اکرم (ص) اشاره می‏فرمایند و فرمودند:
قبیله ما (قریش) خواستند پیامبرمان را بکشند، و ما را ریشه کن کنند. غم و اندوه را به جان‏های ما ریختند و هر چه می‏توانستند بدی درباره ما انجام دادند. ما را از زندگانی خوش و راحت باز داشتند، و ترس و خوف را با ما قرین گردانیدند. ما را به پناه بردن به کوههای صعب‏العبور مجبور ساختند و آتش جنگ را با ما روشن نمودند. ولی خداوند اراده نمود که دینش را به وسیله ما نگهداری کند، و شر دشمن را از حریم آن باز دارد. مؤمنان ما در این راه (برای نگهداری پیامبر(ص)) خواستار ثواب بودند، و کافران ما از حاصل (خویشاوندی) حمایت می‏کردند.(75)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، چه زود بر رسول خدا دروغ بستید

هنگامی که رسول خدا (ص) رحلت کرد و با ابوبکر به خلافت بیعت کردند، علی (ع) از بیعت با او خودداری کرد. عمر به ابوبکر گفت: آیا کسی در پی این مرد متخلف نمی‏فرستی تا بیاید بیعت کند؟
ابوبکر گفت: قنفذ! به نزد علی (ع) برو و بگو: خلیفه رسول اللّه (ص) می‏گوید: بیا بیعت کن. علی (ع) صدایش را بلند کرد و گفت: سبحان اللّه! چه زود بر رسول خدا (ص) دروغ بستید.
گفت: قنفذ برگشت و جریان را به او باز گفت:
پس عمر گفت: آیا کسی به نزد این مرد متخلف نمی‏فرستی که بیاید بیعت کند؟
ابوبکر به قنفذ گفت: به نزد علی (ع) برو و بگو: امیرالمؤمنین (ع) می‏گوید: بیا بیعت کن.
قنفذ رفت و دقّ الباب کرد.
علی (ع) گفت: کیست؟
گفت: من هستم، قنفذ.
گفت: چه می‏خواهی؟
گفت: امیرالمؤمنین می‏گوید: بیا بیعت کن.
علی (ع) صدایش را بلند کرد و گفت: سبحان اللّه! چیزی ادعا کرده که ادعا کرده که حق او نیست. قنفذ برگشت و به ابوبکر خبر داد.
ابوبکر بعد از شنیدن این سخن گریه کرد.
عمر به پا خاست و گفت: بیایید باهم به نزد این مرد برویم. پس گروهی به خانه علی (ع) رفتند و در زدند. علی (ع) چون صدایشان را شنید، سخن نگفت: زنی به سخن آمد و گفت: اینان که هستند؟
گفتند: به علی (ع) بگو: بیرون بیاید و بیعت کند.
فاطمه (س) صدایش را بلند کرد و گفت: یا رسول اللّه (ص)! پس از تو، از ابوبکر و عمر چه دیدیم! هنگامی که صدایش را شنیدند، بسیاری از همراهان عمر گریستند، سپس بازگشتند.
عمر با عده‏ای ماند و علی را بیرون آوردند و به نزد ابوبکر بردند و او را در مقابل ابوبکر نشاندند. ابوبکر گفت: بیعت کن.
گفت: اگر بیعت نکنم؟
گفت: در این صورت، به خدایی که جز او معبودی نیست، گردنت را می‏زنیم.
علی (ع) رو به قبر پیغمبر (ص) کرد و گفت: یا ابن ان القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی، پس بیعت کرد و به پا ساخت.(101)(102)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، چگونه صبح کردن علی

حنش بن معتمر گوید: بر امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) در حالی که در رحبه (محلی در کوفه) تکیه زده بود داخل شدم و گفتم: السلام علیک یا امیرالمومنین و رحمة الله و برکاته، چگونه صبح کردی؟
حضرت سر بلند کرد و جواب سلام مرا داد و فرمود: صبح کردم در حالی که دوست‏دار دوستان، و صبر کننده بر دشمنی دشمنانمان هستم، همانا دوست ما در هر شبانه روز منتظر راحتی و گشایش است، و دشمن ما بنای کار خود را بر پایه‏ای نهاده که سخت نااستوار و لغزان است، این بنای او بر لب پرتگاهی است که وی را در آتش دوزخ می‏افکند.
ای ابا المعتمر به راستی که دوست ما نمی‏تواند ما را دشمن بدارد، و دشمن ما نمی‏تواند ما را دوست بدارد، همانا خدای متعال دل‏های بندگان را بر دوستی ما سرشته، و دست از یاری دشمن ما شسته، پس دوست ما توان دشمنی ما، و دشمن ما توان دوستی ما را ندارد، و هرگز دوستی ما و دوستی دشمن ما در یک دل نگنجد. زیرا که خداوند برای یک مرد دو دل در درونش ننهاده است تا با یکی، گروهی را و با دیگری دشمنان همان گروه را دوست بدارد.(64)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، چگونه حق علی غصب شد

مردی از قبیله بنی اسد حضور علی (ع) آمده عرضه داشت: تعجب از شما بنی هاشم است با آن که مردمی باحقیقتید و حسب و نسب شما از همه صحیح‏تر و با رسول خدا (ص) پیوند دارید و کتاب الهی را از همه بهتر می‏فهمید در عین حال حق شما را غصب کردند؟!
فرمود: ای پسر دودان تو آدمی مضطرب و ناآزموده و تنگ حوصله‏ای و گفتار تو به جایی پابند نیست و به جهت خویشاوندی با تو باید پاسخ تو را داد بدان که خلافت حق اصلی و ارثی من است. لیکن دیگران غاصبانه آن را از من گرفتند و مردمی سخی آن را به جهاتی که خود می‏دانستند به دیگران واگذار کردند و عده بخیلی آن را از واگذاشتن به صاحبانش منع کردند آن گاه این مصراع امرءالقیس را خواند که فدع عنک نهبا صبح فی حجراته دست بردار از غارتی که در نواحی آن بانگ و فریادها زده‏اند.
یعنی از این که سه نفر اول حق مرا غصب کردند دست بردار و در باب تجاوزات پسر ابوسفیان گفتگو کن. روزگار مرا پس از گریانیدن خندانید و جای تعجب نیست زیرا مردم به خدا قسم از رفق و مدارای با من مأیوسند و می‏خواهند در کار خدا مداهنه کنند و آن هم که از من ساخته نیست و اگر محنت‏ها از ما دور شود ایشان را به صراط حقیقت می‏خوانم و اگر بمیرم یا کشته شوم باید بر آنها حسرت نخوری و بر فاسقان متأسف نشوی.(187)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، چگونگی زیارت مرقد علی

عبدالله حازم گوید: روزی همراه هارون الرشید به عنوان شکار از کوفه خارج شدیم به غریین و ثویه رسیده چند آهو دیدیم، بازها و سگ‏ها را به طرف آنها فرستادیم به اندازه یک ساعت آنها را دنبال کردند آخرالامر حیوانات بی چاره شده خود را در پناه پشته در آورده بازها به طرفی رفته و سگ‏های شکاری به جانب ما آمدند. هارون از این پیشآمد به شگفت آمده فاصله نشد آهوان از آن به زیر آمدند دو مرتبه بازها و سگ‏ها بدان‏ها حمله کردند باز آنها که خود را بیچاره دیدند، به همان پشته پناه بردند تا سه مرتبه همین عمل مکرر شد و آن روز از شکار باز ماندند.
هارون دستور داد: بروید در این نزدیکی هر که را ملاقات کردید به حضور من بیاورید تا ما را از این قضیه مطلع گرداند. پیرمردی از مردم بنی اسد را حاضر کردند، هارون پرسید: این پشته و قضیه آن را کاملاً بیان کن و ما را از پیشآمدی که دیده‏ایم اطلاع بده.
پاسخ داد: اگر مرا امان دهی حقیقت آن را برای تو شرح خواهم داد.
هارون گفت: با خدا پیمان بستم که اگر حقیقت را بگویی به تو آسیبی نرسانم.
گفت: پدرم از پدرانش نقل می‏کرده که در زیر این پشته مرقد مطهر امیرالمؤمنین (ع) است و آن را خدای متعال حرم امن خود قرار داده و هر کس بدان جا پناهنده شود از هر آسیب و گزندی در امان است.
هارون از شنیدن این حقیقت به خود آمده پیاده شد، وضو گرفته در کنار آن پشته نماز گزارد، صورت به خاک مالید و گریست و از آن جا باز گشتیم.
محمد بن عایشه می‏گوید: حکایت را به طوری که نقل کردم از عبدالله حازم شنیدم لیکن قلب من آن را نمی‏پذیرفت و افسانه می‏پنداشت تا سالی که به حج بیت الله مشرف شدم در آن جا با ساربان ملاقات کرده پس از طواف در گوشه‏ای نشستیم، از همه جا سخن می‏گفتیم تا گفتگوی ما بدین جا رسید که شبی از شب‏ها از مکه برگشته و در کوفه توقف کردیم.
هارون به من گفت: ای یاسر به عیسی بن جعفر بگو سوار شود، بالاخره همه سوار شدیم تا به غریین رسیدیم چون بدان جا وارد شدیم عیسی خوابید، لیکن هارون به طرف پشته آمده شروع کرد به نماز خواندن هر دو رکعت نمازی را که سلام می‏داد دعا می‏کرد و می‏گریست و صورت بر آن پشته می‏مالید و می‏گفت:
ای پسر عم سوگند به خدا بزرگی و فضیلت تو را می‏شناسم و متوجهم که تو از همه مقدم‏تر به شرف اسلام مشرف شدی و من به این مقامی که نایل گردیده‏ام به برکت توست، لیکن فرزندان تو مرا آزار می‏دهند و بر من خروج می‏نمایند، آن گاه حرکت کرده مشغول نماز شد چون از نماز فارغ شد همین سخن را تکرار کرده و می‏نگریست و با این حال تا وقت سحر به سر برد در آن هنگام دستور داد تا عیسی را بیدار کنم. چون عیسی بیدار شد، به او گفت: برخیز کنار قبر پسر عمت نماز بخوان. پرسید: قبر کدام پسر عمم است؟
گفت: قبر علی بن ابی طالب (ع) است.
عیسی هم وضو گرفت و به نماز مشغول شد و پیوسته نماز خواندند تا سپیده صبح دمید. پیش آمده گفتم: بامداد ظاهر شد. آن گاه به طرف کوفه بازگشتم.(449)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0