زندگاني حضرت زهرا ، گریه فاطمه بر امام حسین
متقی ولایی و اهل دانش و دین، شمس المحدثین حسینی، میگوید: معاصر جلیل حاج شیخ محمد طاهر روضه خوان شوشتری، که از متدینین و موثقین در نجف اشرف است، برای ما نقل نمود:
من در طفولیت که به سن دوازده سالگی بودم در شب دوشنبهای ساعت شش از شب گذشته بود به اتفاق پدرم به مجلسی از مجالس عزاداری امام حسین (علیه السلام) رفتیم که پدرم روضه بخواند چون وارد آن مجلس شدیم، صاحب مجلس (که مشهدی رحیم نام داشت) اعتراض کرد به پدرم که چرا دیر آمدی مردم در این وقت نمیآیند و باید ابتدا مجلس را زودتر قرار دهیم. از اعتراض او پدرم دلش شکست و گفت: ای مشهدی رحیم! بدان که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) علی و حسن و حسین (علیه السلام) حاضرند و سوگند یاد میکنم که بیبی فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و فرزندان معصومش (علیه السلام) حاضرند. شما غم نخورید! ان شاء الله تا هفته آینده مجلس شما بهتر و مرتبتر از این خواهد شد.
پس پدرم با دل شکسته (از سخنان صاحب مجلس) منبر رفت و مشغول به خواندن مصیبت شد تا شروع به خواندن مصیبت کرد و رسید به خواندن اشعار دعبل ابن علی خزاعی. در آن وقت من در طرف راست منبر نشسته بودم که ناگاه پدرم رسید به این بیت:
افاطم لو خلت الحسین مجدلا - و قد مات عطشانا بشط فرات
یک وقت ناله ضعیفی از طرف راست منبر بلند شد و به گوشم رسید که گویا زنی زمزمه میکند. چون گوش دادم، شنیدم که گریه میکرد و سخنانی میفرمود که از جمله سخنانش این بود: ای فرزندم ای حسین (علیه السلام).
چون من متوجه سمت چپ و راست شدم کسی را ندیدم از این مسئله تعجب نمودم آن گاه یقین نمودم که این صدای بیبی عالم زهرای اطهر (سلام الله علیها) میباشد. پس بیاختیار شدم و بر سر و سینه خود و چنان زدم که پدرم از بالای منبر متوجه من شد و گفت چه رسیده است تو را؟
من ساکت شدم، ولی صدای ناله پی در پی میآمد، تا این که پدرم از منبر فرود آمد و آن ناله قطع شد. چون از آن مجلس خارج شدیم پدرم به من فرمود: به تو چه رسیده بود که در وقت مصیبت خواندن من تو بیطاقت شدی و حال این که این نحو اشعار را تو میدانی؟
قصه را برای مرحوم پدرم نقل کردم آن مرحوم بیطاقت شده و مشغول به گریه کردن شد و مرا دعا نمود که با محمد و آل او (صلی الله علیه و آله و سلم) محشور شوم. آن گاه فرمود: من هم با او باشم.
هفته دیگر در همان وقت هفته گذشته به آن مجلس رفتیم. ناگاه دیدم مملو از جمعیتی است که من ایشان را نمیشناختم و نور از صورتهایشان متصاعد بود. پس تعجب نمودم با خود گفتم: اینها مردمان نجف نیستند و یقین نمودم که اینان انوار الله هستند که برای خوشنودی صاحب آن مجلس حاضر شدهاند.
بعد از آن قضیه تمام هفتههایی که مشهدی رحیم روضه داشت، ازدحام کثیری میشد، تا این که وفات یافت و مجلس تعطیل شد. من این سرگذشت را میگویم، در حالی که شاهد میگیرم بر خود خدا را، که در گفتار خود صادقم(260).
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
سید جلیل و بزرگوار سید حسین رضوی نقل مینمود: بعضی از موثقین بحرین حضرت زهرا (سلام الله علیها) را در عالم رؤیا دیدند که حضرت بین جمعی از زنان گریه و زاری و نوحه بر امام حسین (علیه السلام) مینمودند و این بیت را میخواندند: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
محمد بن عبدالله، از پدرش، از علی بن محمد بن سالم، از محمد بن خالد، از عبدالله بن حماد بصری، از عبدالله بن عبدالرحمن اصم، از عبدالله بن مسکان، از ابوبصیر نقل کرده که وی گفت: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
یزید پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) پیش از آن که به عذاب آخرت مبتلا شود، در دنیا به درد بیدرمانی معذب گردید. یکی از اطبای یهودی را برای معالجه طلب کرد، طبیب نگاهی به یزید کرد و از روی تعجب انگشت حیرت به دندان گزید. سپس با تدبیر ویژهای چند عقرب از گلوی او بیرون کشیده و گفت: ما در کتب آسمانی دیدهایم و از علما شنیدهایم که هیچ کس به این بیماری مبتلا نمیشود، مگر آن که قاتل پسر پیغمبر باشد، بگو چه گناهی کردهای که به این مرض گرفتار شدهای؟! نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روایت کردهاند که روزی حضرت سکینه (سلام الله علیها) به یزید فرمودند: دیشب خوابی دیدهام اگر رخصت میدهی برای تو نقل کنم؟! نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
مرحوم حاج ملا اسماعیل سبزواری در کتاب عددالسنة کیفیت خواب مقبل را نقل کرده و گفته است: من در اصفهان در خانه مقبل، کیفیت خواب مقبل را به خط خودش دیدهام، مقبل نوشته است: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
مردی از اهالی بحرین میگوید: من خیلی راغب شنیدن مصایب و مراثی امام حسین (علیه السلام) بودم. شب و روز در مجالس سوگواری آن حضرت شرکت میکردم و هیچ امری نمیتوانست مرا از رفتن به مجالس عزای اباعبدالله(علیه السلام) باز دارد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
از سید علی حسینی حکایت شده که گفته است: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
در سال 1343 یکی از واعظین محترم میفرمود: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
یحیی برمکی گفته است: من با جابر برای زیارت امام حسین(علیه السلام) به طرف کربلا حرکت کردیم. شب نوزدهم از ماه صفر به یک فرسخی کربلا فرود آمدیم. همسر من (خدیجه) در خیمه خود بود، من و جابر در گوشهای با یک دیگر گفت و گو داشتیم که فردا به کربلا رفته و مراسم سوگواری برپا میکنیم. در این میان صدای همسرم (خدیجه) به گریه و ناله بلند شد، رفتم ببینم چه خبر شده، دیدم با موی پریشان و اشک ریزان و ناله و افغان است. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
جوانی که پدرش اهل منبر بود، در عالم خواب میبیند وارد باغ باصفایی شد که دارای چهار نهر آب است. بانوی سیاه پوشی را مشاهده کرد که کنار یکی از آن نهرها نشسته و جامه خون آلودی در دست دارد؛ هر وقت آن جامه را در آب فرو میبرد و از دل پر درد ناله بر میآورد، آن چهار نهر رنگین میشود. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
محدث قمی (ره) میفرماید: من در دیوان سید اجل شهید خودمان سید نصرالله حایری (قدس الله روحه) دیدم که از بعضی موثقین اهل بحرین حماها الله من طوارق الزمان حکایت کرده که یکی از اخیار، فاطمه فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را در خواب دیده است که آن حضرت با جمعی از بانوان انجمن کرده و بر حسین مظلوم (علیه السلام) نوحه سرایی دارند و این بیت شعر را میخوانند: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
حضرت علی بن موسی الرضا(علیه السلام) فرمود: پدرم موسی بن جعفر از امام صادق، از امام باقر، از حضرت سجاد، از امام حسین، از امام علی بن ابیطالب از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرد که آن حضرت فرمود: دخترم فاطمه در روز قیامت با لباسی خونین وارد محشر میشود و به یکی از ستونهای عرش در آویخته میگوید: ای دادگر! ای جبران کننده! بین من و قاتل فرزندم حکم فرما! نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: وقتی که روز قیامت میشود، برای فاطمه (سلام الله علیها) قبهای از نور برپا میکنند، آن گاه امام حسین(علیه السلام) میآید، در حالی که سر مبارک خود را در دست گرفته است، چشم فاطمه که به او میافتد، فریادی از دل پر درد بر میآورد که از سوز آن هر فرشته مقرب و پیغمبر مرسل و هر بنده با ایمان گریان میشود. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
پدرم...(ره) از سعد بن عبدالله، از احمد بن محمد، از احمد بن محمد بن ابینصر، از عبدالکریم بن عمرو، از معلی بن خنیس نقل کرده که وی گفت: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 زندگاني حضرت زهرا ، مرثیه سرایی فاطمه بر امام حسین
وای بر حسینم! وای بر کشتهای که از پشت، سر از بدنش جدا کردند.
وای بر حسینم! که غسلش با خون بود.
گوید: از خواب بیدار شدم، در حالی که میگریستم(259).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، گریه و ضجه فاطمه بر امام حسین
محضر مبارک امام صادق (علیه السلام) بوده و برای آن جناب سخن میگفتم در این هنگام یکی از فرزندان حضرت داخل شد.
امام (علیه السلام) به او فرمودند: بارک الله! و او را به سینه خود چسبانده و وی را بوسیده و فرمودند:
خدا ذلیل کند کسانی را که شما را ذلیل کنند و انتقام کشد از آنان که به شما ظلم کنند، و خوار کند افرادی را که شما را خوار کنند، و لعنت کند اشخاصی را که شما را میکشند و خدا ولی و حافظ و ناصر شما باشد، زنان و انبیاء و صدیقین و شهداء و فرشتگان آسمان بسیار بر شما گریستند.
سپس آن حضرت گریسته و فرمودند:
ای ابوبصیر! هر گاه به بچههای امام حسین (علیه السلام) مینگرم به واسطه مصیبت و ظلمی که به پدرشان و خودشان شده است، حالتی به من دست میدهد که قابل کنترل نیست.
ای ابوبصیر! فاطمه (سلام الله علیها) بر آن حضرت گریست و ضجه زده و به دنبال آن جهنم فریادی کشید و جیغی زد که فرشتگان حافظ و نگهبان بر آن، صدای گریه دوزخ را شنیدند و سریع آماده شدند آن را کنترل کنند، زیرا خوف آن بود که از درون دوزخ آتش زبانه کشید یا دود آن بیرون رفته و اهل زمین را بسوزاند. لذا تا مادامی که دوزخ گریان و نالان است، فرشتگان حافظ آن را مهار کرده و به جهت خوف و هراسی که بر اهل زمین دارند آن را محافظت نموده و دربهای آن را محکم بستهاند، ولی در عین حال دوزخ ساکت و آرام نمیشود، مگر صدای فاطمه (سلام الله علیها) آرام گردد.
ای ابوبصیر! دریاها نزدیک بود شکاف برداشته، در نتیجه برخی در بعضی دیگر داخل شوند و قطرهای از آب دریاها نیست، مگر آن که فرشتهای بر آن موکل است، لذا هر گاه فرشته موکل بانگ دریا و خروش آن را بشنود، با زدن بالش خروش و طغیان را خاموش و ساکت میکند و آنها را حبس و نگاه داشته تا بر یک دیگر داخل و وارد شوند و این نیست، مگر به خاطر خوف و هراس بر دنیا و آنچه در آن و کسانی که بر روی زمین میباشند و پیوسته فرشتگان از روی شفقت و ترحم به واسطه گریستن دریاها میگریند و خدا را خوانده و به جانبش تضرع و زاری نموده و اهل عرش و اطراف آن نیز جملگی در تضرع و نالهاند. صداهای فرشتگان بلند است که به خاطر خوف و هراس بر اهل زمین همواره حق تعالی را تقدیس و تنزیه مینمایند و اگر احیاناً صدای آنها به زمین برسد، اهل زمین به فریاد آمده و کوهها قطعه قطعه شده و زمین اهلش را میلرزاند.
ابوبصیر میگوید: محضر مبارک امام (علیه السلام) عرضه داشتم: فدایت شوم این امر بسیار عظیم و بزرگ است!
حضرت فرمودند: از این عظیمتر غیر آن، خبری که نشنیدهای، میباشد. سپس فرمودند: ابوبصیر! آیا دوست نداری در زمره کسانی باشی که حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را کمک میکنند؟
ابوبصیر میگوید: وقتی امام (علیه السلام) این کلام را فرمودند، به طوری گریه به من دست داد که قادر بر سخن گفتن نبودم و چنان بغض گلویم را میفشرد که توانایی بر تکلم نداشتم. سپس حضرت به پا خاسته و به نمازخانه تشریف بردند و به خواندن دعا پرداختند.
پس از مجلس حضرت با چنین حالی برخاسته و بیرون آمدم پس نه طعام خوردم و نه خوابیدم و صبح روز بعد را با حالی ترسان روزه گرفته تا آن که محضر مبارکش دوباره مشرف شدم. پس وقتی آن جناب را ساکن و آرام دیدم، من نیز آرام گرفتم، از این که عقوبت و بلایی بر من نازل نشده، حق تعالی را حمد و ستایش نمودم(258).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، مسلمان شدن طبیب یهودی
یزید از خجالت سر را به زیر افکنده و پس از لحظاتی گفت: من حسین بن علی را کشتهام. یهودی انگشت سبابه خود را بلند کرد و گفت:
اشهد ان لا اله الا الله، و اشهد ان محمداً رسول الله.
طبیب مسلمان شد و از جای برخاست و به منزل خود رفت، برادر خود را به دین اسلام دعوت کرد، قبول نکرد؛ ولی همسر او و خویشانش پذیرفتند. همسر برادرش نیز اسلام را قبول کرد و اسلامش را از شوهر مخفی داشت.
در همسایگی او یکی از شیعیان خالص بود که اکثر روزها مجلس تعزیه داری حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) را بر پا میکرد، آن زن تازه مسلمان در آن مجلس شرکت مینمود و بر مصایب اهل بیت عصمت و طهارت میگریست. بعضی از یهودیان جریان را به شوهرش اطلاع دادند، یهودی گفت: امروز او را امتحان میکنم، لذا به خانه رفت و گفت: امشب هفتاد نفر یهودی مهمان ما خواهند بود، شرایط میزبانی را آماده و انواع خوردنیها را جهت پذیرایی مهیا کن!
بانوی تازه مسلمان خواست مشغول غذا پختن شود، صدای ذکر مصیبت حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) را شنید، فوراً به مجلس عزا رفت و در عزای آن حضرت گریه زیادی کرد. وقتی که به خود آمد، سخن شوهر به یادش آمد، ولی وقت تنگ شده بود. متوسل به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) شد و به سوی خانه آمد، وقتی به خانه رسید. دید بانوانی سیاه پوش جمع شده و هر یک با چشم گریان مشغول خدمت میباشند و لحظهای استراحت ندارند! در میان بانوان، خانم بلند بالایی را دید که در مطبخ مشغول پختن غذاست و بانوی مجللهای را دید که پیراهن خون آلود در کنارش گذاشته است!
زن تازه مسلمان عرض کرد: ای بانوی گرامی! شما کیستید که با قدوم خود این کاشانه را مزین فرموده و لوازم مهمانی را مهیا کردهاید؟!
آن بانوی مجلله فرمود: چون تو عزاداری فرزند غریب و شهیدم را بر کار خانهات مقدم داشتی، بر فاطمه لازم شد که تو را یاری کند تا با نکوهش شوهر خود رو به رو نگردی و پس از این بیشتر به عزاخانه فرزندم بروی.
بانوی تازه مسلمان عرض کرد: ای بانو! خانمی را در مطبخ میبینم که مشغول غذا پختن و بیش از همه بیقرار است، او کیست؟
فرمود: نزد او برو و از خودش بپرس.
بانوی تازه مسلمان رفت و پای او را بوسه داد و نامش را از او سؤال کرد. فرمود: من زینب، خواهر امام حسینم.
در همین زمان، زنان یهودی با هفتاد مهمان وارد شدند، وقتی که یهودیها خانه را در کمال آراستگی و نورافشانی دیدند و بوی خوش غذاها به مشامشان رسید و در جریان واقعه قرار گرفتند، همه مسلمان شدند(257).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، خواب حضرت سکینه در شام
گفت: بگو.
فرموند: وقتی که دوش از نماز فارغ شدم و بر احوال خویش و سایر اهل بیت گریه بسیار کردم، به خواب رفتم و در عالم رویا دیدم که درهای آسمان باز شد و نوری در میان آسمان و زمین ساطع گردید و حوریان زیادی از بهشت فرود آمدند، ناگاه باغی در نهایت سبزی و خرمی با انواع گلها و ریاحین زیادی از بهشت فرود آمدند، ناگاه باغی در نهایت سبزی و خرمی با انواع گلها و ریاحین آراسته و در میان باغ قصری رفیع مشاهده کردم، آن گاه پنج نفر پیرمرد نورانی داخل آن قصر شدند، از حوریهای پرسیدم: این قصر از کیست؟ گفت: این قصر پدر تو حسین است، گفتم: آن کهنسالان که وارد قصر شدند که بودند؟ گفت: اولی حضرت آدم، دومی نوح، سومی ابراهیم، چهارمی موسی. گفتم: آن پنجمی که از نهایت اندوه دست بر محاسنش گرفته بود، چه کسی بود؟ گفت: ای سکینه او را نشناختی؟ او جدت رسول خدا بود! گفتم: کجا رفتند؟ گفت: نزد پدرت امام حسین. گفتم: به خدا قسم الان میروم نزد جدم و به او شکایت میکنم.
در این اندیشه بودم که ناگاه مرد خویش روی منوری را دیدم که در نهایت اندوه و حزن ایستاده شمشیری در دست دارد، جلو رفتم (به روایت دیگر نزد حضرت رسالت پناه رفتم) و گفتم: یا جداه! مردان ما را کشتند، حرمت ما را ضایع نموده و ما را بر شتران برهنه سوار کردند و نزد یزید بردند. رسول خدا مرا در بر گرفت و گفت: ای پیغمبران خدا، میبینید که امت من با فرزندانم چه کردهاند؟!
حوریه گفت: ای سکینه! شکایت بس است، رسول خدا را گریان و نگران کردی و دست مرا گرفت و داخل قصر کرد. در آن قصر پنج نفر بانو در نهایت عظمت و خلقت و حسن و صفا و نور و بها دیدم، در میان ایشان بانویی از همه بزرگوارتر و نورانیتر، لباسهای سیاه پوشیده و گیسوهای خود را پریشان کرده بود و پیراهنی خون آلود در دست داشت و هرگاه از جا بر میخاست بانوان دیگر برخاسته و هرگاه مینشست آنها مینشستند و از هر جهت احترام میگذاشتند.
از آن حوریه پرسیدم: این بانوان گرامی چه کسانی هستند؟ حوریه گفت: ای سکینه! این بانوان، حوا، مریم مادر عیسی، خدیجه، ساره همسر ابراهیم خلیل (به روایتی هاجر مادر اسماعیل) و آن که پیراهن خون آلود در دست دارد و همه به او احترام میگذارند جدهات فاطمه زهرا است، پس به نزد ایشان رفته و گفتم: این جده بزرگوار، پدر نامدارم را کشتند و مرا یتیم کردند، آن حضرت مرا به سینهاش چسبانید و بسیار گریست، بانوان دیگر همه گریستند و گفتند: این فاطمه! خدا میان تو و یزید در روز قیامت حکم خواهد کرد.
ناگاه دیدم دری از آسمان باز شد و ملایک فوج فوج فرود میآمدند، سر پدرم را زیارت میکردند و به آسمان میرفتند (در این جا یزید سیلی به صورت خود زد و گریست و گفت: مرا با قتل حسین چه کار بود؟!
به روایتی دیگر به آن خواب اعتنایی نکرد و از جای برخاست(255)!
خواب دیگری نیز از حضرت سکینه (سلام الله علیها) نقل شده که در عالم رؤیا دیده که پنج ناقه از نور پیدا شده و بر هر ناقه مرد کهنسال و نورانی سوار بود و ملایکه بسیار از هر سو آنها را احاطه کرده بودند و(256)...
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، عنایت فاطمه به مرثیه امام حسین
یکی از سالها افراد زیادی از اصفهان جهت زیارت امام حسین(علیه السلام) عازم کربلا شدند و من که دستم از مال دنیا تهی بود، به یکی از دوستان گفتم: میترسم بمیرم و آرزوی زیارت کربلا در دلم بماند، دل آن دوست به حالم سوخت و گفت: اگر مشکل تو تهی دستی است، بیا برویم، مهمان من باش.
من آماده شده با او بار سفر بسته و رهسپار کربلا شدیم. نزدیک گلپایگان نیمه شبی دزدها به زوار حمله آورده و تمام اموال آنها را غارت کردند، زوار با دست تهی و بدن برهنه وارد گلپایگان شدند. لذا بعضی برگشته و بعضی وام گرفته و... من در گلپایگان ماندم تا ماه محرم فرا رسید. حسینیهای در آن جا بود که شبها شیعیان در آن مشغول عزاداری میشدند و من در آن مجلس شرکت میکردم، شب و روز از حسرتی که در دلم مانده بود میگریستم.
شبی در عالم رؤیا دیدم وارد کربلا شدم، به طرف حرم سید الشهداء(علیه السلام) رفتم که مشرف شوم، شخصی جلو مرا گرفت و گفت: برگرد که هم اکنون وقت زیارت تو نیست!
گفتم: چرا حرم مطهر بسته است؟
گفت: ای مقبل! اکنون فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و مادرش خدیجه کبری (سلام الله علیها) و جمعی حوراالعین و عدهای از پیغمبران به زیارت امام حسین(علیه السلام) آمدهاند.
گفتم: تو کیستی؟
گفت: فرشتهای هستم که برای زایران امام حسین(علیه السلام) استغفار میکنم.
پس از این گفتار، دست مرا گرفت و در میان صحن گردش داد، عدهای را در آن جا دیدم که به اهل دنیا شباهتی نداشتند، جمعی با خشوع و خضوع نشسته بودند، آن فرشته گفت: اینان پیامبرانی هستند که به زیارت حضرت سید الشهداء(علیه السلام) آمدهاند.
در این وقت شخص بزرگواری را دیدم که از حرم بیرون آمد، در حالی که دو نفر زیر بغلهای او را گرفته بودند، همه انبیاء پیش پای او برخاسته و تعظیم کردند و آن جناب در صدر مجلس نشسته و فرمودند: محتشم را بیاورید!
پرسیدم این بزرگوار کیست؟
فرشته جواب داد: حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) جد امام حسین(علیه السلام).
محتشم را آوردند، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: ای محتشم! امشب شب عاشورا است، این پیغمبران برای زیارت فرزندم حسین آمدهاند، برو بالای منبر و از اشعار دلسوزت بخوان تا ما بگرییم...
محتشم رفت بالای پله اول، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) اشاره کرد برو بالا، محتشم تا پله نهم منبر بالا رفت، من حواسم را جمع کردم ببینم محتشم کدام مرثیه را به عنوان مرثیه دلسوزتر انتخاب میکند و میخواند، دیدم شروع کرد، به خواندن (بند دوم از دوازده بند معروفش):
کشتی شکست خورده توفان کربلا در خاک و خون تپیده به میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او فاش میگریست - خون میگذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک - زان گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان - خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید - خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد - فریاد العطش ز بیابان کربلا
در این جا یک مرتبه صدای گریه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بلند شد و رو به انبیاء کرده و فرمودند: امت من با فرزند عزیزم چه کردند؟ آبی را که خداوند بر وحش و طیر (و دیو و دد) حلال کرده، بر اولاد من حرام کردند، دوباره محتشم شروع کرد به خواندن (بند هفتم ترکیب بندش):
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار - خورشید سر برهنه، بر آمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد، و برخاست، کوه کوه - ابری به بار آمد و، بگریست زار زار
با خواندن این ابیات پیغمبران همه دست بر سر زدند، سپس محتشم رو به پیغمبران کرد و گفت:
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل - گشتند بیعماری و محمل شتر سوار
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: بله؛ این پاداش (رسالت) من است که دختران مرا اسیر کردند!
محتشم سکوت کرد.
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: ای محتشم! هنوز دل ما از گریه خالی نشده، محتشم رو به قبر ابا عبدالله الحسین(علیه السلام) کرد و گفت: (بند هشتم)
بر حربگاه، چون ره آن کاروان فتاد - شور و نشور، واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوح، غلغله در شش جهت فکند - هم گریه، در ملایک هفت آسمان فتاد
هر جا که بود آهویی، از دشت پا کشید - هر جا که بود، طایری، از آشیان فتاد
شد وحشتی، که شور قیامت زیاد، رفت - چون چشم اهل بیت، بر آن تشنگان فتاد
هر چند بر تن شهدا چشم، کار کرد - بر زخمهای کاری تیغ و سنان، فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا، در آن میان - بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بیاختیار نعره هذا حسین از او - سر زد، چنان که آتش از آن، در جهان افتاد
پس با زبان پرگله آن بعضعه بتول - رو در مدینه کرد که یا ایها الرسول
این کشته فتاده به هامون، حسین توست - وین صید دست و پازده در خون حسین توست
این نخلتر، کز آتش جانسوز تشنگی - دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست - زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
این غرقه محیط شهادت، که روی دشت - از موج خون او شده گلگون، حسین توست
این خشک لب فتاده دور از لب فرات - کز خون او زمین شده جیحون حسین توست
این شاه کم سپاه، که با خیل اشک و آه - خرگاه، زین جهان زده بیرون، حسین توست
این قالب تبان، که چنین مانده بر زمین - شاه شهید تا شده مدفون، حسین توست
در این جا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خلعتی به محتشم دادند و من در این خیال بودم که اشعار من قابل قبول سید ابرار نبوده که به من التفاتی نکردند و به خواندن امر نفرمودند. ناگاه حوریه سیاه پوشی به سید ابرار عرض کرد: انسیه حوراء فاطمه زهرا(سلام الله علیها) گوید: به مقبل هم بفرمایید واقعهای در مرثیه سیدالشهدا بخواند.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دستور فرمودند: بالای منبر بروم.
من رفتم بالای پله اول منبر ایستاده و خواندم:
روایت است که چون تنگ شد بر او میدان - فتاد از حرکت ذوالجناح و از جولان
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت - نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت
کشید پا ز رکاب آن خلاصه ایجاد - اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
هوا ز جور مخالف چو قیر گون گردید - عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
ناگاه شخصی اشاره کرد پایین بیا، که دختر سید دو سرا، فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بیهوش گشته است.
من از منبر فرود آمدم و منتظر عطایای خیرالبرایا بودم که دیدم ضریح منور سبط خیرالبشر باز شد و شخص جلیل القدری بیرون آمد، اما زخم سینهاش از ستاره افزون، و جراحات بدنش از حد و حصر بیرون بود، خلعت فاخری به من عطا نمود. من عرضه داشتم: شما که هستید؟ فرمودند:
حسینم که دوش نبی بوده جایم - فرستاده خلعت خدا از برایم(254)
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، خبر شهادت امام حسین به مادرش
یک سال شب نهم محرم، آن قدر در مصیبت آن حضرت گریستم که خسته شده و در کناری نشستم. خواب چشمانم را فرا گرفت. در خواب دیدم در باغ بزرگی مثل باغهای بهشت قرار دارم، انواع و اقسام اشجار دیده میشود و مرغان بر سر شاخهها مانند مادر بچه مرده نوحه میکنند! گفتم: سبحان الله این مرغان چرا این طور ناله میکنند؟! با خود گفتم: این نالهها نیست مگر به خاطر مولایم حسین(علیه السلام). به ناگاه صدای گریهای شدید به گوشم رسید که نزدیک بود دلم شکافته شود. چند قدم به دنبال صدای گریه رفتم، کنار حوضی رسیدم، دیدم بانویی کنار حوض نشسته، پیراهن سفید پاره پارهای در دست دارد و خون آن را میشوید! و به آثار جراحات نگاه میکند و میگرید؛ چنان که نزدیک است از گریهاش آسمان منش شود و بر زمین فرود آید! میگفت: پدر جان! ببین این امت با ما چه کردند؟ تا من به دنیا بودم حق مرا ضایع کردند و پهلویم را شکستند و ارث مرا گرفتند.
سپس مصایب ابن عمش را بیان داشت تا آن جا که گفت: اینها بس نبود که حسینم را کشتند و... بعد فرمود: فرزندم! چرا از نام خود خبر ندادی؟ شاید جد و پدر تو را نمیشناختند که با لب تشنه شهیدت کردند؟
ناگاه در طرف مشرق بدن بیسری را دیدم که میگفت: به حق خودت مادر جان! من جد و پدر خودم را معرفی کردم، مقام مرا ملاحظه نکردند، آب فرات را به رویم بستند، خود و اهل بیتم را تشنه گذاشتند!
من قدم پیش نهاده و سلام کرده و عرضه داشتم: این پیراهن پاره پاره و خونین و این بدن بیسر کیست؟! نالهای جانسوز از دل برآورد و فرمود: من مادر این شهید مظلومم، من دختر پیغمبر این امتم، من مادر حسینم که امت جدش او را کشتند و...
ناگاه دیدم بانوان چندی سر از جانب اشجار، مانند آفتابی که طلوع کند، مویه کنان آمدند و اطراف آن بدن بدون سر نشستند. من از پیراهنی که آن بانو میشست سؤال کردم و ایشان فرمود: پیراهن پسرم حسین است که در روز عاشورا پوشیده بود. گفتم: با آن چه کار میکنی؟ فرمود: این پیراهن وسیله گریه من است تا روزی که آن را در دست گرفته و در عرصه محشر بایستم و به پروردگارم از ستم بنی امیه شکوه کنم. هیچ فرشته مقرب و پیغمبر مرسلی نماند، مگر روی بر خاک نهند؛ چرا که در آن روز سرم برهنه و آلوده خونی است که از گلوی این تن بیسر روان است و خدا از خشم من خشمگین شده و همه ظالمان به ما خانواده را جمع خواهد کرد و زبانه آتش آنها را فرا گیرد.
عرض کردم: ای سیده من! پدرم نوحه خوان فرزندت حسین بود، خدا با او چه کرد؟
فرمودند: کاخی در مقابل کاخهای ما دارد.
عرض کردم: کسی که در عزای شما بگرید و از مالش در عزای حسین(علیه السلام) صرف کند و در غم او بیخوابی کشیده و در حاجت عزادارانش بکوشد و در راه او تشنگان را آب دهد و به دشمنانش لعنت کند چیست؟
فرمودند: بهشت است. همه این کارها کمک به ماست و مژده و بشارت بده به کسانی که به این امور مشغولند که در بهشت همسایه ما خواهند بود به حق پدرم و شوهرم و فرزندم که روز قیامت تا کودکی از آنها بیرون باشد به بهشت نخواهم رفت، این پیغام را به آنها برسان. الحمدلله ربالعالمین(253).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، مجازات انکار فضیلت گریه بر امام حسین
من در مشهد مقدس، مجاور بارگاه علی بن موسی الرضا بودم. یکی از رفقا در روز عاشورا در مورد شهادت امام حسین (علیه السلام) سخن میگفت. رسید به این جا که امام باقر(علیه السلام) فرمودند: هر کس که در عزای امام حسین(علیه السلام) گریه کند، هر چند به قدر بال پشهای باشد، خداوند گناهان او را میآمرزد؛ گر چه به اندازه کف دریاها باشد.
یکی از حضار منکر این مطلب شد و گفت: این حدیث صحیح نیست، عقل آن را نمیپسندد.
بحث زیادی بین ما و او شد، مجلس به هم خورد، همه متفرق شدند و او هم چنان بر انکار خود اصرار داشت!
روز بعد پیش ما آمد و از گفته خویش پشیمان شده بود و تعریف کرد که شب گذشته در عالم رؤیا دیدم، قیامت برپا شده، زمین هموار، نامههای اعمال باز، جهنم افروخته، بهشت زینت کرده شده و... تشنگی بر او غلبه کرده و او در طلب آب است.
به راست و چپ التفات نموده و حوض کوثر را دیده که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و علی مرتضی (علیه السلام) و فاطمه زهرا(سلام الله علیها) با حزن و اندوه در کنار آن قرار دارند. جلو رفته، پس از سلام از فاطمه زهرا(سلام الله علیها) آب طلبیده، آن بزرگوار با نگرانی به او نگاه کرده و فرمودهاند: تو فضیلت گریه کردن بر فرزندم حسین را انکار میکنی(252)؟!...
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، سوگواری مادر داغدیده
در بحرین زنی بوده که پسری به نام محمد داشته، پسر در اوان جوانی از دنیا رفته، مادر روزها میرفته سر قبرش و گریه میکرده، روزی به خاطرش میرسد که پسرش با احترام فراوان تشییع شده، ولی پسر فاطمه زهرا خیر! تصمیم گرفت آن روز بر حسین (علیه السلام) گریه کند.
لذا به یاد امام حسین (علیه السلام) نوحه سرایی کرده و گریه میکند و ابیاتی را که حاکی از شهادت آن بزرگوار با لب تشنه است، زمزمه میکند و میگوید: آه بر زینب و ام کلثوم و سکینه! که هر وقت میخواستند گریه کنند آنها را با تازیانه میزدند و...
بعد از آن که بر غریبی و مظلومی اباعبدالله و اهل بیت آن بزرگوار گریه زیاد کرده، کنار قبر فرزندش رفته، دید بانویی سیاهپوش روی قبر فرزندش نشسته و گریه میکند!
با خودش میگوید: این بانو هم احتمالاً داغ دیده و قبر فرزندش را به اشتباه گرفته و آمده سر قبر فرزند من میگرید! آن گاه پیش میرود و میگوید: شما داغ جوان دیدید و قبر فرزندتان را گم کردید؟ آن بانو میفرماید: نه، من قبر فرزندم را گم نکردهام، آمدم سر قبر جوان تو گریه کنم، میگوید: چرا برای فرزند من؟ فرموده: چون تو برای فرزند من گریه کردی! میگوید: فرزند شما کیست؟ میفرماید: فرزند من حسین غریب است؛ چون تو امروز برای حسین من گریه کردی، من هم برای فرزند تو گریه میکنم(251).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، سوگواری فاطمه در اربعین
پرسیدم چه شده؟
گفت: اکنون فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را در عالم رؤیا با جامه سیاه و چهار هزار حوریه و لوای عزا دیدم که وارد صحرای کربلا شدند، به محضی که نظر فاطمه زهرا به قبر مظلوم کربلا افتاد، چنان ناله از دل بر آورد که زمین و آسمان به لرزه در آمد و با صدای بلند میفرمود: ای شهید مادر، ای غریب مادر، ای مظلوم مادر، و ای مقتول بییار و یاور! یک یک مصایب فرزندش را میشمرد و ندبه میکرد و همه را به گریه در آورد. سپس به حوریهای فرمود: برو به مدینه به پدرم بگو: فاطمه کنار قبر حسین آمده، چون فردا روز اربعین است میخواهد لوای عزا بر پا بدارد و منتظر شما است. به حوریه دیگر فرمود: برو به نجف، علی را خبر کن. سپس دوباره خود را روی قبر فرزندش انداخت و ناله سر داد. مرد محاسن سفیدی با مردی دیگر ظاهر شدند و از پی آن دو جوان سبزپوش آمد، از حوریهای پرسیدم: ایشان کیستند؟ گفت: اولی رسول خدا، دومی علی مرتضی، سومی امام مجتبی.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نزدیک فاطمه زهرا(سلام الله علیها) آمد و تسلی میداد و میفرمود: ای نور دیده! این قدر ناله مکن که ساکنان آسمانها به خروش آمدند. فاطمه زهرا(سلام الله علیها) بر اثر حزن شدیدی که داشت جواب نداد، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به علی(علیه السلام) فرمودند: یا علی! شما دخترم را تسلی دهید و ایشان به امام حسن (علیه السلام) فرمودند که مادر را تسلی دهد. امام حسن محتبی (علیه السلام) نزد مادر آمد و گفت: السلام علیک یا اماه! من فرزند دلبندت حسن هستم که جگرش از زهر جفا پاره پاره شده از تو میخواهم که ناله نکنی و سر از روی قبر برادرم برداری، چرا که خلق عالم را بیقرار کردی. آن گاه سر از قبر برداشت، شیشهای پر آب در دست داشت، به او داد و فرمود: ای فرزند این شیشه را نگاه دار که اشک چشم عزاداران حسینم هست. سپس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) با ارواح تمام انبیاء و اولیاء و زنان با ایمان به فاطمه زهرا(سلام الله علیها) سلام کردند و در برابر او صف کشیده و مشغول عزاداری شدند(250).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، سوگواری در کنار نهر
به آن بانو نزدیک میشود، که آن بانوی مجلله میگوید: ای مظلوم مادر، ای غریب مادر، خدا کشندگان تو را لعنت کند، مگر تو را نشناختند؟! آیا به هنگام شهید شدنت نگفتی جدم خاتم الانبیا، پدرم علی مرتضی، مادرم فاطمه زهرا، برادرم حسن مجتبی و خودم گوشواره عرش خدایم.
در این لحظه میبینید، شخصی کنار آن بانو ایستاده، مثل این که سرش از بدن جدا بوده و مجدداً به بدن ملحق شده - چون خط قرمزی دور گردنش مشاهده میشود - میگوید: به خدا قسم، قدر و منزلتم را به آنها بیان داشتم، ولی آنها گوش ندادند و سر مرا از قفا بریدند.
جوان عرضه میدارد: شما را به خدا سوگند، خودتان را معرفی بفرمایید.
میفرمایند: من فاطمه زهرا و ایشان نور دیدهام حسین است(249)...
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، نوحه سرایی برای امام حسین
وا حسیناه! ذبیحاً من قفاه - وا حسیناه! قتیلا بالدماء(248)
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، فاطمه در محشر با لباس خونین
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: در آن هنگام، به خدای کعبه قسم، که خداوند به نفع دخترم حکم خواهد کرد(247).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، فریاد فاطمه در روز قیامت
و در روایت دیگر به سند و هر بنده با ایمان گریان میشود.
و در روایت دیگر به سند معتبر از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است:
هنگامی که قیامت میشود، فاطمه (سلام الله علیها) با جمعی از زنان شیعه خود به محشر میآید، به او میگویند: داخل بهشت شو، میگوید: نمیروم، تا ببینم بعد از من با فرزندانم چه کردهاند؟ به او میگویند: در میان محشر نگاه کن. وقتی نگاه میکند میبیند، امام حسین (علیه السلام) با بدن بی سر ایستاده، فریاد بر میآورد و من از فریاد او فریاد میزنم و تمام فرشتگان نیز فریاد میکشند، در این وقت حق تعالی به خاطر ما عقاب خود را لازم میدارد و فرمان میدهد به آتش که آن راهبهب میگویند و هزار سال آن را افروختهاند تا سیاه شود و هیچ وقت نسیمی به آن نوزیده و غمی از آن بیرون نرفته که قاتلان حسین و کسانی را که به عترت پشت کرده و قرآن را برای ظلم کردن و تجاوز وسیله قرار دادهاند برباید. وقتی کشندگان امام حسین (علیه السلام) و متمسکین به قرآن تنها داخل آتش میشوند و آتش خروش بر میآورد، آنها فریاد میزنند: خدایا، چرا ما را از بت پرستان زودتر داخل جهنم کردی؟ از طرف خدا جواب میآید: برای این که هر کس ندانسته بدی کند، مثل آن که میداند نیست. من یعلم لیس کمن لایعلم(246).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، خبر پیامبر به فاطمه از شهادت امام حسین
در صبح روزی حضرت فاطمه (سلام الله علیها) رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را گریان دیده، پس عرضه داشت: ای رسول خدا! شما را چه میشود؟
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از خبر دادن به ایشان امتناع نمودند. حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) عرض کردند: نه غذا خورده و نه آب میآشامم تا به من خبر دهید.
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: جبرئیل خاکی برایم آورده که بر روی آن جوانی که هنوز مادرش به او باردار نشده کشته میشود و این همان تربت و خاک است.
این واقعه زمانی بوده است که هنوز حضرت فاطمه (سلام الله علیها) به حسین (علیه السلام) باردار نشده بود(245).
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))