حكايت عارفانه ، نتیجه کم خوری و پرخوری

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
از قضای روزگار دو نفر که یکی ثروتمند و دیگری فقیر بود، همسفر شدند، فقیر هر دو شب یک بار افطار میکرد، ولی ثروتمند روزی سه بار غذا می‏خورد، اتفاقاً در شهری آنها را دستگیر کرده و به عنوان جاسوس، به زندان افکندند و در زندان را با گل گرفتند.
بعد از دو هفته معلوم شد آنها جاسوس نبودند، در را گشودند، دیدند ثروتمند جان سپرده ولی فقیر در کمال سلامتی است، تعجب کردند که چه طور آن فقیر دو هفته بدون غذا سالم مانده است؟!
حکیمی از تعجب آنها آگاه شد، به آنها گفت: «اگر غیر از این بود، مایه تعجب بود و روشن است که آن پرخور، طاقت نیاورد و هلاک شد، ولی دیگری که بر صبر، عادت کرده بود، جان بسلامت برد.
چون کم خوردن طبیعت شد کسی را - چو سختی پیشش آید سهل گیرد
و گر تن‏پرور است اندر فراخی - چو تنگی بینداز سختی بمیرد
تنور شکم تن به تن تافتن - مصیبت بود روز نایافتن‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، نتیجه قطع رحم و وصل رحم

علی بن حمزه مروزی یکی از شیعیان و دوستان و شاگردان معروف امام موسی بن جعفر علیه‏السلام بود، وی همراه یعقوب یزید مغربی، برای انجام حج به مکه مسافرت کردند، در مسجدالحرام به حضور امام کاظم علیه‏السلام رسیدند، در ضمن گفتگو، امام به یعقوب گفت: آیا در فلان منزل، با برادرت نزاع کردید و به همدیگر فحش دادند؟ .
یعقوب عرض کرد: آری چنین است .
امام فرمود: به برادرت بگو (بر اثر قطع رحم )عمرت کوتاه شد و از این سفر، بر نمی‏گردد.
یعقوت عرض کرد: من هم به او فحش دادم، آیا عمرم کوتاه می‏شود؟.
امام فرمود: خداوند بیست سال دیگر به تو عمر می‏دهد، زیرا تو به عمه‏ات خدمت کردی، اگر در برابر آن قطع رحم که نسبت به برادرت نمودی، این وصل رحم (خدمت به عمه )نبود، عمر تو نیز کوتاه می‏شد، و از این سفر به وطن باز نمی‏گشتی، زیرا قطع رحم، عمر سی سال را سه سال می‏کند، و وصل رحم، عمر سه سال را سی سال می‏نماید (153).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، نتیجه دوستی با نااهلان

شیر مردی در بیابان عبور می‏کرد، خرسی را دید که گرفتار اژدها شده، و اژدها او را محکم گرفته و می‏کشد، و او هر چه تلاش می‏کند نمی‏تواند خود را از اژدها نجات دهد.
آن مرد برای نجات خرس، دست به کار شد و سر انجام خرس را نجات داد، از آن پس خرس مثل سگ اصحاب کهف برای پاسداری از آن شیر مرد به دنبال او راه افتاد، تا در همه جا به او خدمت کند و خدمت او را جبران نماید. حکیمی به آن شیر مرد رسید و به او گفت: خرس یک حیوان نااهل است، دوستی با نااهلان روانیست، به دوستی خرس دل نبند...
شیر مرد سخن حکیم را گوش نکرد و حتی به او گفت: تو نسبت به من حسادت می‏ورزی، ای اینکه می‏بینی خرسی این گونه خادم من شده است. تا روزی خرس در بیابان خوابیده بود، آن شیر مرد نیز در کنار خرس خوابیده بود مگسی به سراغ خرس آمد، خرس هر چه با دستش آن مگس را رد می‏کرد، باز مگس می‏آمد و او زا آزار می‏داد.
سرانجام خرس برخاست و رفت کنار کوه و سنگ بزرگی برداشت و آورد دید آن مگس روز صورت آن شیر مرد نشسته است، آن سنگ بزرگ را با خشم روی آن مگس انداخت تا او را بکشد، در نتیجه سر آن شیر مرد زیر آن سنگ بزرگ کوفته شد و او جان داد.
این بود دوستی با خرس و دوستی خاله خرسه:
مهر ابله، مهر خرس آمد یقین - کین او مهر است و مهر اوست کین (157)
بنابر این با ابلهان جاهل، همنشین مباش.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، نتیجه دو خصلت نیک

امام صادق علیه‏السلام فرمود: حضرت موسی بن عمران، با خدای خود مناجات می‏کرد، در این میان، شخصی را در سایه عرش خدا، مشاهده نمود، عرض کرد: ای خدای من، این جوان کیست، که او را در سایه عرش خود قرار داده‏ای ؟
خداوند فرمود، این جوان دارای دو خصلت است: -1 نسبت به پدر و مادرش نیکی می‏نمود 2- هیچگونه و هیچگاه در زمین برای نمامی و سخن چینی گام برنداشته است(196).
سگی، موجت شناسائی قاتل شد
علامه مجلسی می‏گوید: شخصی در بیابان اصفهان، شخصی را کشت، و برای سرپوش گذاشتن به جنایتش، جسد مقتول را در میان چاه انداخت.
سگ مقتول، کنار آن می‏رفت و خاک اطراف آن را به چاه (یا به کنار )می‏ریخت، و هر وقت قاتل را می‏دید، به طرف او حمله می‏نمود و صدا عوعوخود را بلند می‏کرد تکرار این گونه کارهای سگ باعث شد که اولیاء مقتول، در داخل آن چاه جنازه او را یافتند، و نسبت به کسی که سگ با دیدن او، عکس العمل شدیدی نشان می‏داد، بد بین شدند، و او را دستگیر کردن او اقرار به جنایت قتل همان مقتول کرد(197).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، نتیجه توسل به حضرت زینب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
مرحوم حجّةالاسلام سیدعلینقی فیض الاسلام که ترجمه او بر نهج البلاغه، و صحیفه سجادیه و قرآن، او را در محافل علمی و در همه جای کشور، معروف و مشهور نموده است، بسال 1324 هجری قمری در سده (خمینی شهر) اصفهان متولد شد، و بسال 1405 هجری قمری (24) اردیبهشت 1364 شمسی) در سن 81 سالگی دار دنیا را وداع گفت، و در قطعه 18 بهشت زهراء ردیف 103 قبر شماره 5 به خاک سپرده شد.
وی دارای عمر بابرکت بود و کتابهای بسیار و ارزنده‏ای از خود به یارگار گذاشت.
از جمله کتابهای او، کتابی است بنام «خاتون دوسرا» که ترجمه کتاب «سیدتناالمعصومة زینب‏الکبری» (ع) می‏باشد.
وی در مقدمه این کتاب، مطلبی را درباره انگیزه نگارش این کتاب نوشت که خلاصه‏اش این است:
«به مرضی گرفتار شدم، که طول کشید و مداوای پزشکان مؤثر نشد، برای طلب شفا، همراه خانواده به کربلا رفتم، و بیماریم بیشتر شد به نجف‏اشرف رفتم، همچنان بیماری مرا سخت در فشار قرار داده است، تا اینکه روزی در نجف اشرف یکی از دوستان که از زائران بود مرا با عده‏ای از علماء به خانه خود دعوت کرد، به خانه او رفتیم، در آن مجلس، یکی از علما فرمود: «پدرم می‏گفت هر گاه حاجت و خواسته‏ای داری ، خداوند متعال را سه بار به نام حضرت زینب کبری (س) بخوان که بدون شک، خداوند خواسته‏ات را روا می‏سازد، من هم سه بار خداوند را به مقام زینب کبری (س) خواندم و شفایم را از خداوند خواستم، بعلاوه نذر کردم که اگر سلامتی خود را باز یابم، کتابی در شرح زندگی حضرت زینب (ع) بنویسم، سپاس خدای را که پس از مدت کوتاهی شفا یافتم و سپس با یادآوری یکی از دخترانم به نذر خود وفا کرده و این کتاب (خاتون دو سرا) را نوشتم.
مرحوم فیض‏السلام این کتاب را شب یکشنبه 25 صفر 1395 هجری قمری شروع کرده و غروب روز جمعه 15 جمادی الاولی همانسال به پایان رساند.
به این ترتیب با توسل به پیشگاه شیرزن کربلا حضرت زینب (ع) نتیجه گرفت و به نذر خود وفا کرد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، نامه یک معلم شهید

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
در رابطه با جنگ تحمیلی ایران و عراق، یکی از طلاب اعزامی از حوزه علمیه قم نقل کرد: روز 27/10/65 در خط مقدم جبهه شلمچه بودم، درگیری شدیدی بین ما و دشمن وجود داشت، در این میان، یک آقائی نزد من آمد و گفت: آقا من یک نامه کوچکی می‏خواهم خدمت امام خمینی (مدظله‏العالی) بنویسم، شما این نامه را از طرف من به امام برسان، گفتم: من خدمت امام نمی‏رسم تا نامه شما را خدمتشان ببرم، ولی خدمت آیت اللّه العظمی منتظری می‏رسم و حاضرم نامه شما را نزد ایشان برسانم.
او یک تکه کاغذ ساده‏ای را برداشت که رویش بنویسد، گفتم آقا، عجله نکن کاغذ بهتری پیدا کن من اینجا منتظر شما می‏مانم، او رفت و چند لحظه بعد برگشت و گفت: آقا، کاغذ خوبی را پیدا نکردم، توی همین کاغذ می‏نویسم، دو جمله نوشت و به دست من داد، گفتم: «من بخوانم؟» چیزی نگفت.
من نامه را در جیبم گذاشتم، و دو ساعت بعد، عده‏ای از عزیزان شهید شدند و بعد به من گفتند: «آن فردی که دو ساعت قبل نامه‏ای نوشت تا به امام بدهید، نیز به شهادت رسید و او یک معلم ارزنده‏ای بود که حقاً در جبهه مخلصانه فعالیت می‏کرد» متن نامه او این بود:
بسمه تعالی : محضر انور امید امام آیت اللّه منتظری، سلام علیکم خواهشمند است به امام عزیز، پیام حقیر را برسانید که: «امام جان! ای کاش مقداری از خاک زیر نعلین تو را پس از شهادت بر چهره خونینم می‏پاشیدند، تا در روز قیامت نزد خداوند افتخار نمایم که زیر پای امامم بوده‏ام!» جبهه شلمچه 27/10/65
نگارنده گوید: «جباران و مستکبران نمی‏توانند این معنا را درک کنند که چرا رزمندگان اسلام در جبهه‏ها، افتخار می‏آفرینند و پیروزیهای عجیب بدست می‏آورند، زیرا حساب آنها براساس حساب مادی است نه معنوی ، به قول شاعر:
طفل رضیع نادان، از بر شیر گرید - وقتی غذا شناسد، پستان چه کارش آید
و به قول شاعر دیگر:
عشق و جان در طلب عالم بیرون زطعام - عقل باور نکند کزرمضان اندیشد
آری، این نوجوانان با این روحیه قوی ملکوتی و قلبی صاف، چند لحظه قبل از شهادت خود، به رهبرشان چنین نامه می‏نویسند، و براستی که یگانه ذخیره بزرگ جمهوری اسلامی همین‏ها می‏باشند، و احسرتا که ما از این کاروان بسیار دوریم.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، نام بسیار و قیمت اندک

یک نفر عرب بیابان نشین گربه‏ای را صید کرد و گرفت ولی نما دانست که این حیوان، چه نام دارد و قیمت آن در نظر مردم، چه اندازه است، آن را در آغوش گرفته بود و در برابر دید مردم، عبور می‏کرد،
یکی به او رسید گفت ما هذا السنور ؟ این گربه چیست ؟ !.
دیگری گفت: ما هذا الفظ: این گربه چیست ؟ .
سومی گفت: ما هذا الضبون: این گربه چیست ؟ .
دیگری گفت: ما هذا الخیدع: این گربه چیست ؟ .
پنجمی گفت: ما هذا الخیطل: این گربه چیست ؟ .
ششمی گفت: ما هذا الدم: این گربه چیست ؟ .
عرب بیابان گرد، با آنهمه اسم و لقبی که برای حیوان صید شده‏اش شنید، با ذوق و شوق به خود گفت: این حیوان را به بازار می‏برم، شاید خداوند پروت کلانی را با فروش این صید، به من برساند، آن را به بازار آورد، شخصی به او گفت: این گربه را چند می‏فروشی ؟ .
گفت: صد درهم .
به او گفته شد، هواس تو پرت شده، این گربه، نیم درهم بیشتر نمی‏ارزد عرب بیابانی، گربه را به دور انداخت و گفت: لعنه الله ما اکثر اسماعه ؟ و اقل ثمنه ؟! : خدا این گربه را لعنت کند، چه بسیار نام دارد، ولی چقدر قیمتش اند؟ است ؟!.(188)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، موعظه محکوم به اعدام‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
امام صادق (ع) فرمود: مردی به حضور عیسی (ع) آمد و اقرار کرد که من زنا کرده‏ام و مرا پاک کن.
پس از آنکه زنا کردن او ثابت شد، و بنا بر این گردید که او را سنگسار کنند (گویا زنای محصنه بوده است) اعلام شد که جمعیت جمع شوند.
همه جمع شدند و حضرت یحیی (ع) نیز در میان جمعیت بود، مرد زنا کار را در گودالی گذاردند تا او را سنگسار نمایند، او فریاد زد، هر کسی که بر گردنش، حد هست از اینجا برود، همه رفتند، تنها عیسی و یحیی باقی ماندند.
در این هنگام یحیی (ع) (فرصت را غنیمت شمرد و به خاطر اینکه موعظه آن مرد در آن حال اثر بخش بود) نزد او رفت و فرمود:
یا مذنب عظنی: «ای گنهکار مرا موعظه کن».
او گفت: لا تخلین بین نفسک و هواها فتردی: «بین نفش خود و هوسهایش را آزاد نگذار تا خود را تباه سازی».
یحیی فرمود: «باز مرا موعظه کن».
او گفت: لا تعیرن خاطئاً بخطیئته: «گنهکار را بخاطر گناهش سرزنش مکن» (طعن و سرزنش غیابی یا حضوری مکن مگر در موارد امر به معروف و نهی از منکر).
یحیی فرمود: باز مرا موعظه کن.
او گفت: لاتغضب: «خشمگین مشو».
یحیی فرمود: همین سه موعظه مرا کافی است (قال حسبی).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، ناکامی هادی عباسی

هادی عباسی چهارمین خلیفه بنی عباس در حالی که بیست و پنج سال و نیم از عمرش بیشتر نگذشته بود، پس از پدر، به خلافت رسید، و مدت خلافتش یکسال و نیم بود، و در 27 سالگی از دنیا رفت.
او جوانی مغرور بی رحم بود، غرور خلافت و جوانی و ثروت، از هر سو او را احاطه نموده بود، تا آنجا که نقل می‏کنند: به وزیرش هرثمه بن اعین گفت، تصمیمی گرفته‏ام دو نقر را سر به نیست کنم، یکی برادرم هارون را و دیگری یحیی برمکی وزیر هارون را، من عهده دار کشتن برادرم می‏شوم و تو عهده دار کشتن یحیی برمکی باش.
هرثمه پرسید: به چه دلیل این تصمیم را گرفته‏ای؟!.
هادی گفت: من چون پسر ندارم، برادرم هارون را ولیعهد خود ساختم، ولی اکنون خداوند به من پسری داده است، به هارون می‏گویم از ولایتعهدی استعفا بده تا پسرم را به عنوان ولیعهدی معرفی کنم، ولی او نمی‏پذیرد.
و در مورد یحیی برمکی، چون دوست صمیمی هارون است، اگر هارون را بکشیم، او ما را خواهد کشت، بنابر این امشب در فلان ساعت، باید سر از بدن هر دو جدا گردد.
هرثمه هر چه هادی را نصیحت کرد که از تصمیمش منصرف شود، او نپذیرفت.
اتفاقا مادر هادی عباسی، مذاکره او و هرثمه را شنید، و بسیار ناراحت بود که مبادا فرزندش هارون بدست هادی کشته گردد. هرثمه می‏گوید: به منزل آمدم و شمشیر را اصلاح نموده و آماده ساختم و منتظر فرا رسیدن وقت بودم که بروم و یحیی برمکی را بکشم، ناگهان صدای در به گوشم رسید، در را گشودم، دیدم فرستاده مادر هادی است، به من گفت، فوری بیا که حادثه‏ای رخ داده است، من با شتاب به منزل هادی رفتم، مادر هادی را گریان دیدم، علت را پرسیدم، گفت: من پشت، پرده مذاکره شما را شنیدم، شما که رفتید نزد پسرم هادی رفتم و هر چه التماس کردم که هارون را نکشد نپذیرفت و گفت اگر زیاد اصرار کنی، تو را نیز می‏کشم، من بناچار به گوشه خلوتی رفتم و گیسوانم را پریشان نمودم و از خدای بزرگ خواستم که رفع گرفتاری کند، سپس سفره غذا پهن شد و بناچار کنار سفره آمدم، ولی بسیار ناراحت بودم، در این هنگام هادی بعد از غذا، مقداری آب آشامید، ناگاه آب در گلویش گره شد و پی در پی سرفه کرد و سپس به زمین افتاد، به بالینش آمدم، فهمیدم که از دنیا رفته است، لذا او را خبر دادم که یحیی را نکشی (154). به این ترتیب، هادی عباسی، ناکام گردید و در جوانی در کنار سفره روح ناپاکش به سوی دوزخ روانه شد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، موعظه حساب شده

شخصی به منزل آیت الله حاج میرزا عبدالعلی تهرانی (رض) رفته بود و از ایشان تقاضای موعظه کرد، ایشان فرمودند: روزی سه دقیقه به یاد خدا باش، بعد از لحظاتی فرمودند: اگر دو دقیقه هم شد عیبی ندارد.
به پیری، گر دلت آگاه باشد - تو را در جنت حق، راه باشد
مکن کاری که آخر از ندامت - لبانت همنشین آه باشد


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، مهماندار مهربان‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
خانه ابوایوب انصاری که پیامبر (ص) در مدینه وارد منزل او شد (چنانکه در داستان قبل ذکر شد) یک خانه ساده خشت و گلی بود، ولی دو طبقه داشت، ابوایوب به پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) عرض کرد: «پدر و مادرم به فدایت من دوست دارم که شما در اطاق طبقه بالا باشید، و من نمی پسندم که در بالا سکونت کنم، اینک اختیار انتخاب با شما است».
پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) فرمود: «برای رفت و آمد افراد، طبقه پائین، مناسبتر است».
به این ترتیب، رسول اکرم (ص) در طبقه پائین سکونت نمودند، ابوایوب می‏گوید «من و مادرم، در طبقه بالا بودیم، وقتی به وسیله دلو و طناب، از چاه آب می‏کشیدیم، مراقب بودیم مبادا قطره‏ای آب به رسول اکرم (صلی اللّه علیه و آله) پاشیده شود، و کاملاً مخفی بودم و آهسته حرف می‏زدیم، و رعایت احترام آنحضرت را می‏کردیم، و وقتی که پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) در بستر خواب می‏آرمید، حرکت نمی‏کردیم (تا صدای پای ما باعث رفع آسایش آنحضرت نشود) و وقتی که غذائی می‏پختیم، در اطاق را می‏بستیم، که دود آتش به سوی رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله) نرود.
روزی ظرف آب افتاد و آب آن ریخت، و ما جز یک پارچه نداشتیم، مادرم آن را روی آب افکند و کم‏کم آب را جمع کرد که مبادا قطره‏ای از آن، به طبقه پائین، به پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) برسد.
و مسلمانان از مهاجر و انصار، به حضور آنحضرت می‏رسیدند، و «اسعدبن زرارة» هر روز، صبح و شام، یک ظرف آبگوشت می‏فرستاد، و هر کسی بر آنحضرت وارد می‏شد، با هم از آن غذا می‏خوردند.
روزی «اسیدبن حضیر» دیگی پر از غذا، درست کرد، ولی کسی نبود آن را به خانه بیاورد، خودش آن را برداشت و به خانه رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله) آورد، او مرد شریف و بزرگواری بود، و در مورد رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله) ایثارگری کرد، رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله) پس از نماز، او را دید، فرمود: خودت غذا را حمل می‏کنی؟ عرض کرد: «آری، کسی را نیافتم، خودم آوردم».
پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) به او فرمود: بارک اللّه علیکم من اهل بیت: «خداوند به شما و خانواده شما، برکت بدهد».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، موعظه

این چند جمله هم از پیر طریقت و مراد سالکان شیخ حسنعلی (رض) عرضه به پیران راهش: اینکه انسان دو سه خواب ببیند، و یا وقت ذکر نوری مشاهده کند، به هیچ وجه مورد نظر حقیر نیست. عمده نظر در دو مطلب است: یکی غذای حلال، دوم توجه در نماز و اصلاح آن.
در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است - ورنه هر گبری به پیری می‏شود پرهیزگار


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، مناظره سید موصلی و علامه حلی

مجلس بسیار باشکوهی بود، که به دستور شاه خدا بنده، تشکیل شده بود، و علمای تراز اول اهل تسنن در آن حضور داشتند، و علامه حلی جمال الدین حسن بن یوسف متوفی 726 قمری نیز در آنجا حاضر بود، مناظره و بحث و بررسی پیرامون مذهب حق به اوج خود رسید، علامه حلی در سرآغاز سخنش پس از حمد و سپاس خدا، صلوات بر محمد و امامان فرستاد، در این میان سید موصلی که از علمای برجسته اهل تسنن بود، به علمه رو کرد و گفت: چرا شما شیعیان صلوات بر غیر پیامبران را روا می‏دانید ؟! .
علامه، بیدرنگ در پاسخ گفت: به دلیل اینکه: قرآن می‏فرماید:
الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا للله و انا الیه راجعون - اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئک هم المهتدون :
صابران کسانی هستند هرگاه مصیبتی به آنها رسد، می‏گویند: ما از آن خدا هستیم و به سوی او باز می‏گردیم، اینها همانها هستند که الطاف و رحمت و صلوات خدا شامل حالشان شده و آنها هستند هدایت یافتگان بقره-157-156
سید موصلی از روی بی اعتنایی گفت: چه مصیبتی اینکه از نسل آن امامان شخصی مثل تو سید به وجود آمده که منافقان جاهلی را که سزاوار لعنت و عذاب هستند، بر آل و اهلیت رسولخدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله) ترجیح می‏دهد .
حاضران از این حاضر جوابی علامه خندیدند (182)
برای تکمیل این داستان توجه به این مطلب لازم است: وقتی که آیه 56 سوره احزاب
ان الله وملائکته یصلون علی النبی یا الیها الذین آمنو صلوا علیه وسلمو تسلیما :
خداوند و فرشتگان او بر پیامبران (صلی‏الله‏علیه‏وآله) درود می‏فرستند، ای کسانی که ایمان آورده‏اید، بر او درود بفرستید و سلام گوئید و تسلیم فرمایش باشید .
نازل شد، یکی از اصحاب پیامبر (ص)بنام کعب بن عجره گوید: از پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله) پرسیدیم: ای رسولخدا، سلام بر تو را دانستیم، ولی چگونه بر تو صلوات بفرستیم ؟!
پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله) در پاسخ فرمود، بگویید: اللهم صل علی محمد و آل محمد: خداوند درود بفرست بر محمد و آل محمد..
و نیز از ابن حجر در کتاب صواعق نقل شده که پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله)فرمود:
لا تصلوا علی الصلاة البتراء... . هرگز بر من صلوات ناقص نفرستید . سؤال کردند: صلوات ناقص چیست ؟ فرمود اینکه فقط بگویید: اللهم صل علی محمد و ادامه ندهید، بلکه بگویید: اللهم صل علی محمد و آل محمد (183)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، ملاقات علی با منشی انوشیروان

انوشیروان از شاهان مشهور دودمان ساسانی است، که حدود پنجاه سال قبل از هجرت بر سراسر ایران حکومت می‏کرد، و مدائن نزدیک بغداد فعلی را پایتخت خود قرار داده بود.
او نسبت به شاهان دیگر، با ملت خود، رفتاری نیک داشت، به طوری که به انوشیروان عادل معروف شد گرچه عادل نبود.
ابوذر جمهر، فیلسوف معروف، مدتی وزیر او بود، و شخصی بنام جمیل مدتی کاتب منشی او بود.
پس از مرگ انوشیروان، جمیل از اطرافیان او، عمر طولانی کرد، تا آن هنگام که امیر المومنان علی (علیه‏السلام) به خلافت رسید، زنده بود می‏توان حدس زد که او در این هنگام بیش از صد سال داشت .
در سال 36 هجری، هنگامی که علی (علیه‏السلام) همراه سپاه خود به جنگ خوارج به سوی سرزمین نهروان نزدیک مدائن حرکت کرد، در این سرزمین علی (علیه‏السلام) با پیرمرد سالخورده و دنیا دیده و با تجربه یعنی جمیل منشی انوشیروان ملاقات نمود.
در این ملاقات، علی (علیه‏السلام) از جمیل پرسید:
یک انسان، چگونه باید باشد ؟ و چگونه زندگی کند ؟
جمیل گفت: لازم است که دوست کم و دشمن زیاد داشته باشد!
علی (علیه‏السلام) فرمود: جمیل، سخن تازه‏ای می‏گویی ؟ با اینکه همه مردم میگویند دوست بسیار بسیار، بهتر است .
جمیل گفت:: آن گونه که مردم می‏گویند، صحیح نیست، زیرا دوست بسیار، موجب تکلیف سخت در راه ادای نیازهای آنها می‏شود، و انسان، موجب تکلیف سخت رد راه ادای نیازهای آنها می‏شود، و انسان می‏تواند آن گونه که سزاوار است از ادای حق دوستان برآید، و در مثالها آمده: بسیار ناخدایان کشتی موجب غرق کشتی خواهد شد . علی (علیه‏السلام) پرسید: بسیار دشمن، چه سودی دارد ؟
جمیل گفت: دشمن که بسیار شد، انسان هر لحظه مراقب خود هست تا خطا و لغزش نکند و نکته ضعف نشان ندهد و خود را از گزند دشمن حفظ کند، و اگر انسان در چنین حالت مراقبت و کنترل باشد، برایش بهتر است.
امیر المومنان (علیه‏السلام) این سخن و بیان جمیل را پسندیده و آن را زیبا خواند. (176)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، ملاقات با حضرت مهدی

روزی آقا سید هاشم حداد از مرحوم قاضی می‏پرسند: آیا شما خدمت حضرت مهدی (عج) مشرف شده‏اید؟ ایشان جواب می‏دهند: کور باد هر چشمی که صبح از خواب بیدار شود و در اولین نظر نگاهش به امام زمان (عج) نیفتد.
چه خوش باشد که بعد از انتظاری - به امیدی رسد امیدواری‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0