حكايت عارفانه ، شاگرد
آیت الله شاه آبادی در مورد حضرت امام میفرمودند: من شاگردی دارم به نام آقا روح الله که اگر به او تنها چند دقیقه هم درس بدهم نمیگوید کم است و اگر چند ساعت هم درس بدهم نمیگوید کافی است.
تو که در علم خود زبون باشی - عارف کردگار چون باشی
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
از مرحوم حجه السلام سید محمد یزدی که در بیرونی مرحوم ملکی مینشست نقل شده که گفته بود شبها که ایشان برای تهجد بر میخاست مدتی در رختخواب ضمن اجرای دستورات و آداب برخاستن از خواب: از قبیل سجده و دعا، گریه میکرد سپس به صحن منزل میآمد و به طرف آسمان نگاه میکرد و آیات: ان فی خلق السموات و الارض... را میخواند و سر به دیوار میگذاشت و مدتی گریه میکرد آنگاه که برای وضو گرفتن آماده میشد در کنار حوض مینشست و مدتی گریه میکرد و پس از وضو ساختن چون به مصلیش میرسید و مشغول تهجد میشد که دیگر حالش خیلی منقلب میشد و گریههای طولانی در نمازها و مخصوصاً قنوتها داشته تا آنجا که بعضی ایشان را جزء بکائین عصر به شمار آوردهاند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بلال حبشی مؤذن معروف رسول خدا (ص)علاوه بر اینکه قیافه و رنگ زیبائی نداشت، لکنت زبان نیز داشت (مثلا بجای اشهد، میگفت اسهد )روزی یک نفر که در سخنوری و لفظ بازی، بسیار توانا بود، در موضوعی با بلال، مناظره کرد، و از آنجا که بلال نمیتوانست کلمات را به نیکی ادا کند، آن شخص سخنور، سخنان زیبا میگفت و با پوزخند خود، بلال را مسخره میکرد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
عفیف کندی نقل میکند، در دوران جاهلیت (در آغاز بعثت )برای خریدن لباس و عطر برای خانوادهام به مکه مسافرت کردم، و با عباس بن عبدالمطلب (عموی پیامبر (ص))که فروشنده کالاها و لوازم زندگی بود، ملاقات کردم و در نزد او بودم و به کعبه نگاه میکردم، در حالی که خورشید به وسط آسمان رسیده و ظهر بود (و هوا بسیار گرم بود )ناگهان دیدم جوانی آمد و به آسمان نگاه کرد و سپس روبروی کعبه ایستاد (و مشغول نماز شد ) چند لحظه بعد دیدم نوجوانی آمد و در طرف راست او ایستاد، و سپس چند لحظه نگذشت که بانوئی را دیدم آمد و پشت سر آن دو نفر به نماز ایستاد، دیدم آن جوان به رکوع و سپس به سجده رفت و آن نوجوان و زن نیز رکوع و سجده بجا آوردند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
انوشیروان از شاهان مقتدر ساسانی بود، روزی سه نفر فیلسوف و حکیم در حضورش بودند یکی از روم آمده بود، و دیگری از هند، و سوی بوذر جمهر، ایرانی بود نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روزی معاویه به سعد بن ابی وقاص (پدر عمر سعد )گفت: چرا علی علیهالسلام را سب نمیکنی ؟!(یعنی چرا ناسزا به آنحضرت نمیگوئی ). نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
آغاز سالهای هجرت بود، ماه رمضان نزدیک میشد، پیامبر اسلام (ص)در آخرین جمعه ماه شوال در مسجد مدینه برای مسلمین سخنرانی کرد، و از عظمت و ارزش ماه رمضان سخن به میان آورد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
حجه السلام و مسلمین سجادی تعریف میکند که ما در یک سالی حدود ده، دوازده نفر از رفقا مهیا بودیم که به سفر حج برویم. شب از طرف امام پیغام آوردند که رفقای ما امسال به حج نروند با اینکه این برایمان غیر منتظر بود لکن چون فرمان امام بود، اطاعت امرشان را کرده و به حج نرفتیم، که همان سال آن آتش سوزی عظیم اتفاق افتاد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 حكايت عارفانه ، سیر و سلوک
مرید پیر مغنم زمن مرنج ای شیخ - چرا که وعده تو کردی و او بجا آورد
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، سیرت زیبا
شخصی ناظر این جریان بود، به حضور امیرمؤمنان علی علیهالسلام آمد و عرض کرد: من امروز دیدم شخص سخنوری با بلال حبشی مناظره میکرد، آن شخص با استخدام واژههای موزون و جالب، سخن میگفت، ولی زبان بلال، گیر میکرد، آن شخص با غرور خاصی سخن پراکنی میکرد و میخندید.
امیرمؤمنان علی علیهالسلام به او فرمودن ای بنده خدا، آن شخص سخنور، میخواست با آن گونه سخن گفتن، ارزش خود را با ارزش اعمال بلال بسنجد، ولی سخن زیبای او در صورتی که کردار نیک نداشته باشد، زشتترین سخن است، و هیچگونه زیانی به بلال حبشی که در گفتارش، لکنت زبان دارد نمیرساند، و کردار نیک در مقایسه با گفتار زیبای آن کس 0 که با بلال مناظره میکرد )بسیار با ارزشتر است(204).
مولوی در این مورد میگوید: عدهای به پیامبر (ص)در مورد اذان گفتنش اعتراض کردند، که زبانش گیر میکند و گفتند:
ای نبی و ای رسول کردگار - یک مؤذن کو بود افصح بیار
خشم پیغمبر بجوشد و بگفت - یک دو رمزی از عنایات نهفت
کای خسان نزد خدا هی بلال - بهتر از صد حی وحی و قیل و قال(205)
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، سید مرتضی، از دیدگاه ابوالعلاء
سید مرتضی برادر سید رضی (رضوان اللّه تعالی علیهما) از مراجع تقلید و از بزرگان و علمای وارسته و معروف شیعه در قرن پنجم بود، بسال 436 هجری قمری در بغداد درگذشت، و مطابق نقل صیح، نخست پیکرش را در بغداد به امانت گذاردند و سپس با پیکر مقدس برادرش سید رضی (مؤلف نهج البلاغه) به کربلا حمل شد و در آنجا دفن گردید.
در زمان او شخصی بود بسیار هوشمند و ادیب، و در علوم عربی نظیر نداشت، نام او «ابوالعلاء معری » بود، او با اینکه نابینا بود، از هوش و ذکاوت و حافظه و استعداد، نابغه نوابغ به شمار میآمد.
ابوالعلاء، از فضائل علمی و معنوی سید مرتضی، اموری شنیده بود، از اینرو به دیدار او اشتیاق داشت، بالاخره موفق شد، روزی در مجلس سید مرتضی شرکت نمود، کمکم در میان مردم به جلو میرفت تا به نزدیک سید مرتضی برسد، (با توجه به اینکه سید مرتضی او را نمیشناخت)، چون نابینا بود، دستش به مردی که در آنجا بود خورد، آن مرد ناراحت شد و گفت: «این سگ کیست؟».
ابوالعلاء گفت: «سگ آن کسی است که هفتاد نام برای سگ نداند».
وقتی سید مرتضی این سخن را از او شنید، او را به نزدیک طلبید، با او به گفتگو پرداخت و او را آزمود، و دریافت که ابوالعلاء از عجائب و نوادر روزگار است.
از آن پس ابوالعلاء، در مجلس شریف مرتضی شرکت میکرد و از شاعران آن مجلس بود، و بین او و سید مرتضی، مذاکرات علمی و احتجاج در سطح بالا صورت میگرفت.
وقتی که ابوالعلاء از عراق خارج شد، شخصی از او پرسید: «سید مرتضی در چه سطحی از علم است؟!».
او با اشعاری پاسخ او را داد که یکی از آن شعرها ایناست.
لوجئته لرأیت الناس فی رجل - والدهر فی ساعة، والارض فی دار
ترجمه :
«اگر به حضور سید مرتضی بیائی، تمام مردم را در یک فرد و تمام روزگار و ساعات را در یک لحظه، و تمام زمین را در یک خانه، منحصر میبینی».
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، سه مسلمان در همه دنیا
به عباس گفتم: موضوع بزرگ و عجیبی میبینم .
گفت: آری، امر عظیمی است، آیا میدانی این جوان و آن نوجوان و آن زن کیستند؟. گفتم: نه.
گفت: آن جوان محمد بن عبدالله (ص)است، و این نوجوان علی علیهالسلام است و آن زن، خدیجه میباشد، و پسر برادرم (محمد (ص))میگوید: خداوند خالق، به این دین و روش فرمان داده است، سوگند به خدا در همه روی زمین غیر از این سه نفر در این (اسلام )نیافتهام(146).
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، سه نامه عمل
حضرت رضا (ع) فرمود: هنگامی که روز قیامت میشود، انسان با ایمان در پیشگاه خداوند، قرار میگیرد، و خداوند خودش او را به محاسبه میکشد، و کردار او را در معرض دید او قرار میدهد.
او نخست، نامهای از عمل خود را مینگرد، که در آن گناهانش ثبت شده، از دیدن آن رنگش تغییر میکند و لرزه بر اندامش میافتد:
سپس نامه دیگری را مینگرد، که در آن کارهای نیک، و پاداش آنها ثبت شده، از دیدن آن شادمان میگردد.
پس از آن خداوند به فرشتگان دستور میدهد که صفحههایی را بیاورید که در آن، هیچگونه اعمالی ثبت نشده است، فرشتگان آن صفحهها را در معرض دید مؤمنان قرار میدهند، وقتی مؤمنان آن صفحات را مینگرند، در مییابند که در آن صفحهها، (پاداش ثبت شده) ولی عملی نوشته نشده است، به خدا عرض میکند: «خدایا به عزت و جلالت در این صفحات، عملی نمیبینم».
خداوند به آنها میفرماید: «راست میگوئید، شما آن اعمال (نیک) را نیت کردید (ولی موفق به انجامش نشدید) و ما همان اعمال را برای شما ثبت کردیم، سپس به مؤمنان به خاطر نیت آن اعمال، پاداش میدهند».
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، سه فیلسوف در نزد انوشیروان
انوشیروان از آنها پرسید: سختترین حالت برای انسان در این دنیا چیست ؟ ! . حکیم رومی گفت: پیری و سستی همراه با ناداری و فقر حکیم هندی گفت: بیماری با اندوه بسیار .
بوذر جمهر حکیم ایرانی گفت: نزدیک شدن اجل و دوری از حسن عمل .
همه حاضران سخن بوذر جمهر را پسندیده و قبول کردند (181) چرا که این دو موضوع اول، موقت و گذرا است، ولی سومی کار دشواری است که رنج آن همیشگی یا بسیار طولانی است
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، سه روز گرسنگی در سنگر
در ماه شوال سال پنجم هجرت، جنگ خندق به پیش آمد به پیامبر (ص) خبر رسید که بالغ بر ده هزار نفر از طوائف مختلف کفّار با ساز و برگ نظامی کافی آیند، پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) بیدرنگ با اصحاب مشورت کرد، در این میان سلمان پیشنهاد حفر خندق را نمود (یعنی در اطراف مدینه یا در خط مقدم جبهه سنگری عظیم کنده شود، و دشمن نتواند از آن عبور کرده و وارد مدینه شود)، رسول اکرم (صلی اللّه علیه و آله) اینپیشنهاد را پذیرفت و مسلمانان را گروه گروه کرد، و کندن هر قسمت از سنگر را بطور عادلانه بین گروهها تقسیم نمود، و شخص پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) نیز در میان یک گروه، به کندن سنگر مشغول گردید.
آنچه در اینجا جلب توجه میکند اینکه: مسلمانان بر اثر محاصره مدینه از ناحیه دشمن، از نظر کمبود غذا، سخت به مضیغه افتادند.
حضرت رضا (عیلهالسلام) از پدران خود نقل میکند که حضرت علی (ص) فرمود: «ما در کندن سنگر همراه رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله) بودم، ناگهان فاطمه زهرا (ع) آمد و پارهای از یک نان را آورد و به پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) داد، پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) فرمود: «اینچیست؟».
حضرت زهرا (ع) عرض کرد: «یک قرص نان برای حسن و حسین، پختم، و از آن، این مقدار را برای شما آوردم».
پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) فرمود: اما انه اول طعام دخل فم ابیک مند ثلاث: «بدانکه این مقدار نان، نخستین غذائی است که پس از سه روز (گرسنگی) در دهان پدرت قرار میگیرد».
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، سه افتخار بزرگ برای علی علیهالسلام
سعد در پاسخ گفت: من سه موضوع را که رسول خدا (ص)در باره علی علیهالسلام فرموده، بیاد میآورم، از این رو به آنحضرت ناسزا نمیگویم، که اگر دارای یکی از آنها بودم، برای من بهتر از شتران سرخ پوست (و گرانقدر )حجاز بود.
1- شنیدم رسول خدا (ص)در بعضی از جنگها، علی علیهالسلام را در مدینه به عنوان جانشین خود گذارد، و برای جنگ، مسافرت کرد، علی علیهالسلام به رسول خدا عرض کرد: آیا مرا با زنان و کودکان، میگذاری و خود به میدان جنگ میروی ؟.
رسول خدا (ص)به علی علیهالسلام فرمود:
اما ترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی الا انه لانبوه بهدی :
آیا خشنود نیستی که تو نسبت به من، همچون نسبت هارون به موسی علیهالسلام باشی، جز اینکه بعد از من، پیامبری نخواهد بود.
2- شنیدم در جنگ خیبر، رسول خدا (ص)فرمود: فردا پرچم را دست شخصی میسپارم که هم او خدا و رسولش را دوست دارد، و هم خدا و رسولش او را دوست دادند، ما در انتظار بودیم ببینیم این افتخار به چه کسی میرسد، فردای آن روز، رسول اکرم (ص)پرچم را بدست علی علیهالسلام سپرد.
3- هنگامی که این آیه نازل شد:
انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا : خداوند، فقط میخواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت، دور کند کاملاً شما را پاک سازد(206).
رسول خدا (ص)، علی علیهالسلام و فاطمه و حسن و حسین را طلبید و گفت: خداوندا اینها اهل بیت من هستند(207).
در بعضی از روایان آمده: سعد وقاص گفت: اگر یکی از این سه خصلت در من بود، برایم بهتر بود از آنچه که خوشید بر آن میتابد(208).
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، سلامت دین
امیرمؤمنان علی علیهالسلام پای منبر برخاست و گفت: ای رسول خدا! در این ماه، چه کاری بهترین کار است ؟ !.
رسول خدا (ص)فرمود:
افضل الااعمال فی هذا الشهر الورع عن محارم الله :
بهترین کار در این ماه، اجتناب از گناه است .
سپس رسول اکرم (ص)گریه کرد.
علی علیهالسلام عرض کرد: ای رسول خدا! چه چیر تو را گریانید ؟
فرمود: گریهام بخاطر یاد مصیبتی است که در این ماه بر تو وارد میشود، گوئی میبینم که در پیشگاه خدا نماز میگذاری، و شقیترین مردم ضربتی به سرت میزند که ریشت از آن ضربت به خونت، رنگین خواهد شد .
علی علیهالسلام عرض کرد:
یا رسول الله وذالک فی سلامه من دینی ؟:
ای رسول خدا! این حادثه، در موقع سلامت دین من به من میرسد ؟ فرمود: فی سلامه من دینک: آری در سلامت دینت (163).
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، سفر حج
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت -- در حیرتم که باده فروش از کجا شنید
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، سفارش میت
نقل میکنند: شخصی از دنیا رفت، بستگان او، یک نفر قاری قرآن را اجیر کردند، که مدتی ، سر قبر او قرآن بخواند، قاری مشغول قرائت قرآن بر سر قبر او گردید.
تا اینکه بعد از چند روز یکی از وارستگان آن شخص را در عالم خواب دید و از او احوالپرسی کرد، او در جواب گفت: تقاضا دارم بگوئید این قاری قرآن بر سر قبر من، دیگر قرآن نخواند، زی را وقتی که قرآن میخواند، به هر آیهای (مثلاً آیه خمس، زکات، حج، امر به معروف و نهی از منکر و...) میرسد که من به دستور آن آیه عمل نکردهام، مرا عذاب مینمایند
نگارنده گوید: در احادیث آمده که امامان فرمودند:
رب تالی القرآن و القرآن یلعنه «چه بسیار افرادی هستند که تلاوت قرآن میکنند، ولی قرآن آنها را لعنت میکند».
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، سزای طاغوت ناپاک
متوکل دهمین خلیفه عباسی از خونخوارترین طاغوتهای تاریخ است، کوچکترین نسبت یا رابطه با آل محمد (صلی اللّه علیه و آله) برای او کافی بود که حکم اعدام آنکس را که رابطه دارد صادر نماید.
او همواره با شراب و ساز و آواز و عیاشی مشغول بود و انبوه بیتالمال مسلمانان را حیف و میل میکرد، ولی بانوان علوی، یک لباس درست نداشتند، حتی جمعی از آنها یک پیراهن درست داشتند که نماز خود را به نوبت با آن میخواندند.
از کارهای زشت این خود خواه جبار این بود که قبر امام حسین (ع) را ویران نمود و زمین آنرا شخم زده و محو کرد، و زائران قبر را شکنجه میکرد و میکشت.
او چهارده سال و دو ماه خلافت این چنینی کرد و عمرش به چهل سالگی رسیده بود که روزی طبق عادت بدش به امیر مؤمنان علی (ص) ناسزا گفت، پسرش «منتصر» خشمگین شد، متوکل علت خشم او را دریافت، و گفت:
غضبت الفتی لا بن عمه - راس الفتی فی حرامه
ترجمه :
«این جوان (منتصر) برای پسر عمویش (علی - ع) خشم کرد، سر او به فلان محرمش».
منتصر بقدری از این فحش و از ناپاکی پدر ناراحت شد که تصمیم بر قتل پدر گرفت، بطور سری شمشیرهائی به غلامان مخصوص داد، و به آنها وعده داد که اگر او را بکشید، من پاداش خوبی به شما خواهم داد...
شب چهارشنبه چهارم شوال سال 247 قمری فرا وارد کاخ شدند و با شمشیرهای برّان بر متوکل حمله کردند و خون کثیف او را ریختند، وزیر او «فتح بن خاقان» که از متوکل حمایت میکرد، خود را به روی متوکل انداخت، او را نیز به هلاکت رساندند و به این ترتیب او یک نمونه از سزای خود را در این دنیا دید و به جهنم واصل شد.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، سزای سخنچین
روزی شیری بیمار شد (با توجه به اینکه شیر در میان حیوانات، سلطان آنها است) همه درندگان از او عیادت کردند، غیر از روباه.
گرگ نزد شیر رفت و نسبت به روباه، سخنچینی کرد، مثلاً گفت: اعلیحضرتا، همه به دیدن تو آمدهاند، ولی روباه نیامده است.
شیر فرمان صادر کرد که هر وقت روباه آمد، مرا با خبر کنید، چیزی نگذشت که روباه آمد، شیر باخبر شد و به روباه گفت: «چرا به دیدن من نیامدی ای فلان فلان شده».
روباه گفت: من در جستجوی دارو برای درمان تو بودم.
شیر گفت: حال بگو بدانم، آیا داروئی پیدا کردی ؟
روباه گفت: «آری، غدهای در ساق پای گرگ، وجود دارد، سزاوار است که آن غده، بیرون آورده شود و آن را بخوری و خوب شوی».
شیر به گرگ حمله کرد و با چنگال خود، پای گرگ را گرفت و غده را از پای گرگ، بیرون آورد.
روباه از آنجا گریخت، گرگ در حالی که از پایش خون میریخت، روباه را در راه دید، روباه فوری به گرگ گفت: یا صاحب الخف الاحمر اذا قعدت عند الملوک فانظر ماذا یخرج من رأسک: «ای صاحب کفش قرمز وقتی نزد شاهان مینشینی، متوجه باش از سر و دهانت، چه بیرون میآید؟»
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، سرمایه عمر
فخر رازی یکی از علمای معروف اهل تسنن میگوید: یکی از بزرگان و وارستگان را دیدم، میگفت: «شخصی را دیدم یخ میفروخت، و مکرر فریاد میزد: ارحموا من یذوب رأس ماله: «به کسی که سرمایهاش ذوب می شود رحم کنید» پیش خود که انسان این است معنی سخن خداوند در سوره عصر که:
والعصر ان الانسان لفی خسر: «سوگند به عصر که انسان در کاست و زیان است».
آیا انسانی که از عمرش، روز به روز میکاهد و در برابر آن، کسب فضایل نمینماید، مانند یخی است که آب میشود و هیچ میگردد.
چنانکه حضرت علی (ع) میفرماید: انه لیس لا نفسکم ثمن الا الجنة فلا تبیعوها الا بها: «بدانید که جان شما بهائی جز بهشت ندارد، پس به کمتر از آن نفروشید».
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))