حكايت عارفانه ، شاگرد

آیت الله شاه آبادی در مورد حضرت امام می‏فرمودند: من شاگردی دارم به نام آقا روح الله که اگر به او تنها چند دقیقه هم درس بدهم نمی‏گوید کم است و اگر چند ساعت هم درس بدهم نمی‏گوید کافی است.
تو که در علم خود زبون باشی - عارف کردگار چون باشی‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، سیر و سلوک

از مرحوم حجه السلام سید محمد یزدی که در بیرونی مرحوم ملکی می‏نشست نقل شده که گفته بود شبها که ایشان برای تهجد بر می‏خاست مدتی در رختخواب ضمن اجرای دستورات و آداب برخاستن از خواب: از قبیل سجده و دعا، گریه میکرد سپس به صحن منزل می‏آمد و به طرف آسمان نگاه می‏کرد و آیات: ان فی خلق السموات و الارض... را می‏خواند و سر به دیوار می‏گذاشت و مدتی گریه می‏کرد آنگاه که برای وضو گرفتن آماده می‏شد در کنار حوض می‏نشست و مدتی گریه می‏کرد و پس از وضو ساختن چون به مصلیش می‏رسید و مشغول تهجد می‏شد که دیگر حالش خیلی منقلب می‏شد و گریه‏های طولانی در نمازها و مخصوصاً قنوتها داشته تا آنجا که بعضی ایشان را جزء بکائین عصر به شمار آورده‏اند.
مرید پیر مغنم زمن مرنج ای شیخ - چرا که وعده تو کردی و او بجا آورد


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، سیرت زیبا

بلال حبشی مؤذن معروف رسول خدا (ص)علاوه بر اینکه قیافه و رنگ زیبائی نداشت، لکنت زبان نیز داشت (مثلا بجای اشهد، می‏گفت اسهد )روزی یک نفر که در سخنوری و لفظ بازی، بسیار توانا بود، در موضوعی با بلال، مناظره کرد، و از آنجا که بلال نمی‏توانست کلمات را به نیکی ادا کند، آن شخص سخنور، سخنان زیبا می‏گفت و با پوزخند خود، بلال را مسخره می‏کرد.
شخصی ناظر این جریان بود، به حضور امیرمؤمنان علی علیه‏السلام آمد و عرض کرد: من امروز دیدم شخص سخنوری با بلال حبشی مناظره می‏کرد، آن شخص با استخدام واژه‏های موزون و جالب، سخن می‏گفت، ولی زبان بلال، گیر می‏کرد، آن شخص با غرور خاصی سخن پراکنی می‏کرد و می‏خندید.
امیرمؤمنان علی علیه‏السلام به او فرمودن ای بنده خدا، آن شخص سخنور، می‏خواست با آن گونه سخن گفتن، ارزش خود را با ارزش اعمال بلال بسنجد، ولی سخن زیبای او در صورتی که کردار نیک نداشته باشد، زشتترین سخن است، و هیچگونه زیانی به بلال حبشی که در گفتارش، لکنت زبان دارد نمی‏رساند، و کردار نیک در مقایسه با گفتار زیبای آن کس 0 که با بلال مناظره می‏کرد )بسیار با ارزشتر است(204).
مولوی در این مورد می‏گوید: عده‏ای به پیامبر (ص)در مورد اذان گفتنش اعتراض کردند، که زبانش گیر می‏کند و گفتند:
ای نبی و ای رسول کردگار - یک مؤذن کو بود افصح بیار
خشم پیغمبر بجوشد و بگفت - یک دو رمزی از عنایات نهفت
کای خسان نزد خدا هی بلال - بهتر از صد حی وحی و قیل و قال(205)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، سید مرتضی، از دیدگاه ابوالعلاء

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
سید مرتضی برادر سید رضی (رضوان اللّه تعالی علیهما) از مراجع تقلید و از بزرگان و علمای وارسته و معروف شیعه در قرن پنجم بود، بسال 436 هجری قمری در بغداد درگذشت، و مطابق نقل صیح، نخست پیکرش را در بغداد به امانت گذاردند و سپس با پیکر مقدس برادرش سید رضی (مؤلف نهج البلاغه) به کربلا حمل شد و در آنجا دفن گردید.
در زمان او شخصی بود بسیار هوشمند و ادیب، و در علوم عربی نظیر نداشت، نام او «ابوالعلاء معری » بود، او با اینکه نابینا بود، از هوش و ذکاوت و حافظه و استعداد، نابغه نوابغ به شمار می‏آمد.
ابوالعلاء، از فضائل علمی و معنوی سید مرتضی، اموری شنیده بود، از اینرو به دیدار او اشتیاق داشت، بالاخره موفق شد، روزی در مجلس سید مرتضی شرکت نمود، کم‏کم در میان مردم به جلو می‏رفت تا به نزدیک سید مرتضی برسد، (با توجه به اینکه سید مرتضی او را نمی‏شناخت)، چون نابینا بود، دستش به مردی که در آنجا بود خورد، آن مرد ناراحت شد و گفت: «این سگ کیست؟».
ابوالعلاء گفت: «سگ آن کسی است که هفتاد نام برای سگ نداند».
وقتی سید مرتضی این سخن را از او شنید، او را به نزدیک طلبید، با او به گفتگو پرداخت و او را آزمود، و دریافت که ابوالعلاء از عجائب و نوادر روزگار است.
از آن پس ابوالعلاء، در مجلس شریف مرتضی شرکت می‏کرد و از شاعران آن مجلس بود، و بین او و سید مرتضی، مذاکرات علمی و احتجاج در سطح بالا صورت می‏گرفت.
وقتی که ابوالعلاء از عراق خارج شد، شخصی از او پرسید: «سید مرتضی در چه سطحی از علم است؟!».
او با اشعاری پاسخ او را داد که یکی از آن شعرها این‏است.
لوجئته لرأیت الناس فی رجل - والدهر فی ساعة، والارض فی دار
ترجمه :
«اگر به حضور سید مرتضی بیائی، تمام مردم را در یک فرد و تمام روزگار و ساعات را در یک لحظه، و تمام زمین را در یک خانه، منحصر می‏بینی».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، سه مسلمان در همه دنیا

عفیف کندی نقل می‏کند، در دوران جاهلیت (در آغاز بعثت )برای خریدن لباس و عطر برای خانواده‏ام به مکه مسافرت کردم، و با عباس بن عبدالمطلب (عموی پیامبر (ص))که فروشنده کالاها و لوازم زندگی بود، ملاقات کردم و در نزد او بودم و به کعبه نگاه می‏کردم، در حالی که خورشید به وسط آسمان رسیده و ظهر بود (و هوا بسیار گرم بود )ناگهان دیدم جوانی آمد و به آسمان نگاه کرد و سپس روبروی کعبه ایستاد (و مشغول نماز شد ) چند لحظه بعد دیدم نوجوانی آمد و در طرف راست او ایستاد، و سپس چند لحظه نگذشت که بانوئی را دیدم آمد و پشت سر آن دو نفر به نماز ایستاد، دیدم آن جوان به رکوع و سپس به سجده رفت و آن نوجوان و زن نیز رکوع و سجده بجا آوردند.
به عباس گفتم: موضوع بزرگ و عجیبی می‏بینم .
گفت: آری، امر عظیمی است، آیا می‏دانی این جوان و آن نوجوان و آن زن کیستند؟. گفتم: نه.
گفت: آن جوان محمد بن عبدالله (ص)است، و این نوجوان علی علیه‏السلام است و آن زن، خدیجه می‏باشد، و پسر برادرم (محمد (ص))می‏گوید: خداوند خالق، به این دین و روش فرمان داده است، سوگند به خدا در همه روی زمین غیر از این سه نفر در این (اسلام )نیافته‏ام(146).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، سه نامه عمل

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
حضرت رضا (ع) فرمود: هنگامی که روز قیامت می‏شود، انسان با ایمان در پیشگاه خداوند، قرار می‏گیرد، و خداوند خودش او را به محاسبه می‏کشد، و کردار او را در معرض دید او قرار می‏دهد.
او نخست، نامه‏ای از عمل خود را می‏نگرد، که در آن گناهانش ثبت شده، از دیدن آن رنگش تغییر می‏کند و لرزه بر اندامش می‏افتد:
سپس نامه دیگری را می‏نگرد، که در آن کارهای نیک، و پاداش آنها ثبت شده، از دیدن آن شادمان می‏گردد.
پس از آن خداوند به فرشتگان دستور می‏دهد که صفحه‏هایی را بیاورید که در آن، هیچ‏گونه اعمالی ثبت نشده است، فرشتگان آن صفحه‏ها را در معرض دید مؤمنان قرار می‏دهند، وقتی مؤمنان آن صفحات را می‏نگرند، در می‏یابند که در آن صفحه‏ها، (پاداش ثبت شده) ولی عملی نوشته نشده است، به خدا عرض می‏کند: «خدایا به عزت و جلالت در این صفحات، عملی نمی‏بینم».
خداوند به آنها می‏فرماید: «راست می‏گوئید، شما آن اعمال (نیک) را نیت کردید (ولی موفق به انجامش نشدید) و ما همان اعمال را برای شما ثبت کردیم، سپس به مؤمنان به خاطر نیت آن اعمال، پاداش می‏دهند».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، سه فیلسوف در نزد انوشیروان

انوشیروان از شاهان مقتدر ساسانی بود، روزی سه نفر فیلسوف و حکیم در حضورش بودند یکی از روم آمده بود، و دیگری از هند، و سوی بوذر جمهر، ایرانی بود
انوشیروان از آنها پرسید: سخت‏ترین حالت برای انسان در این دنیا چیست ؟ ! . حکیم رومی گفت: پیری و سستی همراه با ناداری و فقر حکیم هندی گفت: بیماری با اندوه بسیار .
بوذر جمهر حکیم ایرانی گفت: نزدیک شدن اجل و دوری از حسن عمل .
همه حاضران سخن بوذر جمهر را پسندیده و قبول کردند (181) چرا که این دو موضوع اول، موقت و گذرا است، ولی سومی کار دشواری است که رنج آن همیشگی یا بسیار طولانی است


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، سه روز گرسنگی در سنگر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
در ماه شوال سال پنجم هجرت، جنگ خندق به پیش آمد به پیامبر (ص) خبر رسید که بالغ بر ده هزار نفر از طوائف مختلف کفّار با ساز و برگ نظامی کافی آیند، پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) بی‏درنگ با اصحاب مشورت کرد، در این میان سلمان پیشنهاد حفر خندق را نمود (یعنی در اطراف مدینه یا در خط مقدم جبهه سنگری عظیم کنده شود، و دشمن نتواند از آن عبور کرده و وارد مدینه شود)، رسول اکرم (صلی اللّه علیه و آله) این‏پیشنهاد را پذیرفت و مسلمانان را گروه گروه کرد، و کندن هر قسمت از سنگر را بطور عادلانه بین گروهها تقسیم نمود، و شخص پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) نیز در میان یک گروه، به کندن سنگر مشغول گردید.
آنچه در اینجا جلب توجه می‏کند اینکه: مسلمانان بر اثر محاصره مدینه از ناحیه دشمن، از نظر کمبود غذا، سخت به مضیغه افتادند.
حضرت رضا (عیله‏السلام) از پدران خود نقل می‏کند که حضرت علی (ص) فرمود: «ما در کندن سنگر همراه رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله) بودم، ناگهان فاطمه زهرا (ع) آمد و پاره‏ای از یک نان را آورد و به پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) داد، پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) فرمود: «این‏چیست؟».
حضرت زهرا (ع) عرض کرد: «یک قرص نان برای حسن و حسین، پختم، و از آن، این مقدار را برای شما آوردم».
پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) فرمود: اما انه اول طعام دخل فم ابیک مند ثلاث: «بدانکه این مقدار نان، نخستین غذائی است که پس از سه روز (گرسنگی) در دهان پدرت قرار می‏گیرد».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، سه افتخار بزرگ برای علی علیه‏السلام

روزی معاویه به سعد بن ابی وقاص (پدر عمر سعد )گفت: چرا علی علیه‏السلام را سب نمی‏کنی ؟!(یعنی چرا ناسزا به آنحضرت نمی‏گوئی ).
سعد در پاسخ گفت: من سه موضوع را که رسول خدا (ص)در باره علی علیه‏السلام فرموده، بیاد می‏آورم، از این رو به آنحضرت ناسزا نمی‏گویم، که اگر دارای یکی از آنها بودم، برای من بهتر از شتران سرخ پوست (و گرانقدر )حجاز بود.
1- شنیدم رسول خدا (ص)در بعضی از جنگها، علی علیه‏السلام را در مدینه به عنوان جانشین خود گذارد، و برای جنگ، مسافرت کرد، علی علیه‏السلام به رسول خدا عرض کرد: آیا مرا با زنان و کودکان، می‏گذاری و خود به میدان جنگ می‏روی ؟.
رسول خدا (ص)به علی علیه‏السلام فرمود:
اما ترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی الا انه لانبوه بهدی :
آیا خشنود نیستی که تو نسبت به من، همچون نسبت هارون به موسی علیه‏السلام باشی، جز اینکه بعد از من، پیامبری نخواهد بود.
2- شنیدم در جنگ خیبر، رسول خدا (ص)فرمود: فردا پرچم را دست شخصی می‏سپارم که هم او خدا و رسولش را دوست دارد، و هم خدا و رسولش او را دوست دادند، ما در انتظار بودیم ببینیم این افتخار به چه کسی می‏رسد، فردای آن روز، رسول اکرم (ص)پرچم را بدست علی علیه‏السلام سپرد.
3- هنگامی که این آیه نازل شد:
انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا : خداوند، فقط می‏خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت، دور کند کاملاً شما را پاک سازد(206).
رسول خدا (ص)، علی علیه‏السلام و فاطمه و حسن و حسین را طلبید و گفت: خداوندا اینها اهل بیت من هستند(207).
در بعضی از روایان آمده: سعد وقاص گفت: اگر یکی از این سه خصلت در من بود، برایم بهتر بود از آنچه که خوشید بر آن می‏تابد(208).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، سلامت دین

آغاز سالهای هجرت بود، ماه رمضان نزدیک می‏شد، پیامبر اسلام (ص)در آخرین جمعه ماه شوال در مسجد مدینه برای مسلمین سخنرانی کرد، و از عظمت و ارزش ماه رمضان سخن به میان آورد.
امیرمؤمنان علی علیه‏السلام پای منبر برخاست و گفت: ای رسول خدا! در این ماه، چه کاری بهترین کار است ؟ !.
رسول خدا (ص)فرمود:
افضل الااعمال فی هذا الشهر الورع عن محارم الله :
بهترین کار در این ماه، اجتناب از گناه است .
سپس رسول اکرم (ص)گریه کرد.
علی علیه‏السلام عرض کرد: ای رسول خدا! چه چیر تو را گریانید ؟
فرمود: گریه‏ام بخاطر یاد مصیبتی است که در این ماه بر تو وارد می‏شود، گوئی می‏بینم که در پیشگاه خدا نماز می‏گذاری، و شقی‏ترین مردم ضربتی به سرت می‏زند که ریشت از آن ضربت به خونت، رنگین خواهد شد .
علی علیه‏السلام عرض کرد:
یا رسول الله وذالک فی سلامه من دینی ؟:
ای رسول خدا! این حادثه، در موقع سلامت دین من به من می‏رسد ؟ فرمود: فی سلامه من دینک: آری در سلامت دینت (163).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، سفر حج

حجه السلام و مسلمین سجادی تعریف می‏کند که ما در یک سالی حدود ده، دوازده نفر از رفقا مهیا بودیم که به سفر حج برویم. شب از طرف امام پیغام آوردند که رفقای ما امسال به حج نروند با اینکه این برایمان غیر منتظر بود لکن چون فرمان امام بود، اطاعت امرشان را کرده و به حج نرفتیم، که همان سال آن آتش سوزی عظیم اتفاق افتاد.
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت -- در حیرتم که باده فروش از کجا شنید


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، سفارش میت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
نقل می‏کنند: شخصی از دنیا رفت، بستگان او، یک نفر قاری قرآن را اجیر کردند، که مدتی ، سر قبر او قرآن بخواند، قاری مشغول قرائت قرآن بر سر قبر او گردید.
تا اینکه بعد از چند روز یکی از وارستگان آن شخص را در عالم خواب دید و از او احوال‏پرسی کرد، او در جواب گفت: تقاضا دارم بگوئید این قاری قرآن بر سر قبر من، دیگر قرآن نخواند، زی را وقتی که قرآن می‏خواند، به هر آیه‏ای (مثلاً آیه خمس، زکات، حج، امر به معروف و نهی از منکر و...) می‏رسد که من به دستور آن آیه عمل نکرده‏ام، مرا عذاب می‏نمایند
نگارنده گوید: در احادیث آمده که امامان فرمودند:
رب تالی القرآن و القرآن یلعنه «چه بسیار افرادی هستند که تلاوت قرآن می‏کنند، ولی قرآن آنها را لعنت می‏کند».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، سزای طاغوت ناپاک‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
متوکل دهمین خلیفه عباسی از خونخوارترین طاغوتهای تاریخ است، کوچکترین نسبت یا رابطه با آل محمد (صلی اللّه علیه و آله) برای او کافی بود که حکم اعدام آنکس را که رابطه دارد صادر نماید.
او همواره با شراب و ساز و آواز و عیاشی مشغول بود و انبوه بیت‏المال مسلمانان را حیف و میل می‏کرد، ولی بانوان علوی، یک لباس درست نداشتند، حتی جمعی از آنها یک پیراهن درست داشتند که نماز خود را به نوبت با آن می‏خواندند.
از کارهای زشت این خود خواه جبار این بود که قبر امام حسین (ع) را ویران نمود و زمین آنرا شخم زده و محو کرد، و زائران قبر را شکنجه می‏کرد و می‏کشت.
او چهارده سال و دو ماه خلافت این چنینی کرد و عمرش به چهل سالگی رسیده بود که روزی طبق عادت بدش به امیر مؤمنان علی (ص) ناسزا گفت، پسرش «منتصر» خشمگین شد، متوکل علت خشم او را دریافت، و گفت:
غضبت الفتی لا بن عمه - راس الفتی فی حرامه‏
ترجمه :
«این جوان (منتصر) برای پسر عمویش (علی - ع) خشم کرد، سر او به فلان محرمش».
منتصر بقدری از این فحش و از ناپاکی پدر ناراحت شد که تصمیم بر قتل پدر گرفت، بطور سری شمشیرهائی به غلامان مخصوص داد، و به آنها وعده داد که اگر او را بکشید، من پاداش خوبی به شما خواهم داد...
شب چهارشنبه چهارم شوال سال 247 قمری فرا وارد کاخ شدند و با شمشیرهای برّان بر متوکل حمله کردند و خون کثیف او را ریختند، وزیر او «فتح بن خاقان» که از متوکل حمایت می‏کرد، خود را به روی متوکل انداخت، او را نیز به هلاکت رساندند و به این ترتیب او یک نمونه از سزای خود را در این دنیا دید و به جهنم واصل شد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، سزای سخن‏چین

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
روزی شیری بیمار شد (با توجه به اینکه شیر در میان حیوانات، سلطان آنها است) همه درندگان از او عیادت کردند، غیر از روباه.
گرگ نزد شیر رفت و نسبت به روباه، سخن‏چینی کرد، مثلاً گفت: اعلیحضرتا، همه به دیدن تو آمده‏اند، ولی روباه نیامده است.
شیر فرمان صادر کرد که هر وقت روباه آمد، مرا با خبر کنید، چیزی نگذشت که روباه آمد، شیر باخبر شد و به روباه گفت: «چرا به دیدن من نیامدی ای فلان فلان شده».
روباه گفت: من در جستجوی دارو برای درمان تو بودم.
شیر گفت: حال بگو بدانم، آیا داروئی پیدا کردی ؟
روباه گفت: «آری، غده‏ای در ساق پای گرگ، وجود دارد، سزاوار است که آن غده، بیرون آورده شود و آن را بخوری و خوب شوی».
شیر به گرگ حمله کرد و با چنگال خود، پای گرگ را گرفت و غده را از پای گرگ، بیرون آورد.
روباه از آنجا گریخت، گرگ در حالی که از پایش خون می‏ریخت، روباه را در راه دید، روباه فوری به گرگ گفت: یا صاحب الخف الاحمر اذا قعدت عند الملوک فانظر ماذا یخرج من رأسک: «ای صاحب کفش قرمز وقتی نزد شاهان می‏نشینی، متوجه باش از سر و دهانت، چه بیرون می‏آید؟»


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، سرمایه عمر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
فخر رازی یکی از علمای معروف اهل تسنن می‏گوید: یکی از بزرگان و وارستگان را دیدم، می‏گفت: «شخصی را دیدم یخ می‏فروخت، و مکرر فریاد می‏زد: ارحموا من یذوب رأس ماله: «به کسی که سرمایه‏اش ذوب می شود رحم کنید» پیش خود که انسان این است معنی سخن خداوند در سوره عصر که:
والعصر ان الانسان لفی خسر: «سوگند به عصر که انسان در کاست و زیان است».
آیا انسانی که از عمرش، روز به روز می‏کاهد و در برابر آن، کسب فضایل نمی‏نماید، مانند یخی است که آب می‏شود و هیچ می‏گردد.
چنانکه حضرت علی (ع) می‏فرماید: انه لیس لا نفسکم ثمن الا الجنة فلا تبیعوها الا بها: «بدانید که جان شما بهائی جز بهشت ندارد، پس به کمتر از آن نفروشید».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0