داستان های بحارالانوار ، ترسیمی از چهره زیبای برادر علی

علی (علیه السلام) سیرت زیبای یکی از برادران دینی خود را چنین ترسیم می‏کند:
در گذشته برادر دینی داشتم(28) که در نظرم بزرگ بود:
1. چون دنیا در نظرش کوچک و بی ارزش می‏نمود.
2. از تحت فرمان شکم خارج شده، از شکم بارگی دور بود.
3. آنچه در دسترس نبود، آرزو نمی‏کرد و آنچه را به دست می‏آورد در بهره برداری از آن زیاده روی نمی‏کرد.
4. در بیشتر عمرش ساکت بود (حرف بی فایده نمی‏زد) اما گاهی که سخن می‏گفت گویندگان را به سکوت وادار می‏کرد و بر آنها برتری داشت، عطش سوال کنندگان را بر طرف می‏کرد.
5. به ظاهر ناتوان می‏نمود (جسمش ضعیف بود) و ناتوانش می‏پنداشتند اما در صحنه‏ی تلاش همانند شیر بیشه می‏خروشید و یا چون مار زهر آگین بیابان حرکت می‏کرد.
6. به هنگام نزاع پیش قاضی نمی‏رفت و دلیل و برهان مطرح نمی‏کرد.
7. و کسی را که عذر داشت سرزنش نمی‏کرد، تا اینکه عذر او را بشنود.
8. از درد و مرض شکایت نمی‏کرد، مگر پس از بهبودی و تندرستی.
9. هر آنچه را که می‏گفت، عمل می‏کرد و هر چه را که عمل نمی‏کرد، نمی‏گفت:
10. او هرگاه در سخن گفتن مغلوب می‏شد، هرگز در سکوت مغلوب نمی‏گردید و بر شنیدن بیشتر از گفتن حریص بود.
11. اگر بر سر دو راهی دو کار قرار می‏گرفت نگاه می‏کرد هر کدام با هوای نفس مخالف بود آن را انتخاب می‏کرد.
پس بر شما باد که این صفات نیکو را فرا گیرید و برای به دست آوردن آنها با یکدیگر رقابت کنید اگر توان به دست آوردن همه‏ی آنها را نداشته باشید، بدانید که به دست آوردن برخی از آن صفات، بهتر از رها کردن همه‏ی آنها است(29).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، تجسم اعمال‏

قیس بن عاصم می‏گوید: من با گروهی از قبیله‏ی بنی تمیم به محضر پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) شرفیاب شدم.
گفتم: یا رسول الله! ما را که در بیابانها ساکن هستیم موعظه‏ای فرمایید.
حضرت فرمود: ای قیس! عزت‏های دنیا همیشگی نیست، زندگی دنیا با مرگ و دنیا با آخرت توام است. (پایان زندگی مرگ و پس از دنیا آخرت است) و پشت سر هر عملی که انسان آن را انجام می‏دهد، حسابرسی هست.
ای قیس! هنگامی که تو را از این عالم به عالم دیگر می‏روی ناگزیر یک همراه با تو دفن می‏شود که آن زنده است و تو مرده، و اگر آن همراه کریم و نیکو باشد موجب عزت و کرامت تو خواهد گشت و چنانچه او پست و بد باشد تو را وا می‏گذارد و کمک نمی‏کند و تو محشور نمی‏شوی مگر با او، فقط درباره‏ی او مورد سوال قرار می‏گیری.
بنابراین باید سعی کنی که آن همراه تو، شایسته و صالح باشد تا با او انس بگیری و چنانچه همراه تو فاسد باشد جز او چیز دیگری موجب وحشت تو نخواهد بود و آن، عمل تو است.
قیس عرض کرد:
یا رسول الله! دوست دارم این موعظه در قالب شعر بیان گردد تا موجب افتخار ما باشد و آن را ذخیره کنم.
حضرت فرمود: حسان بن ثابت حاضر شود و این موعظه را در قالب شعر و نظم بریزد.
مردی صلصال نام، که در آنجا حضور داشت، سخنان حضرت را بدین گونه به شعر در آورد(9).
از اعمال خود برای خود رفیقی انتخاب کن که تنها رفیق هر کسی در خانه‏ی قبر، اعمال خود او خواهد بود.
و باید چنین رفیقی را برای روزی که انسان فرا سوی مرگ خوانده می‏شود و ناگزیر باید به سوی او بشتابد، فراهم کند.
مواظب باش که در دنیا بجز آنچه خشنودی خدا را تامین می‏کند مشغول مباش.
و این را بدان که انسان پیش از مرگ پس از مرگ چیزی جز عملش همراهی نخواهد کرد.
آگاه باش که انسان در میان خانواده‏اش مدت کوتاهی مهمان است و سرانجام باید از این مهمانسرا کوچ کند(10).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، تبلیغات شوم‏

هاشم مرقال در لشگر امیرمؤمنان مشغول نبرد با دشمن بود، جوانی از طایفه غسان به میدان آمد و رجز می‏خواند علی (علیه السلام) را لعن می‏کرد و در لعن و شتم آن حضرت اصرار داشت.
هاشم مرقال جلو رفت و گفت:
ای جوان! این سخنان که می‏گویی به دنبالش بازپرسی است که درباره آن از تو پرسش خواهد شد و در پی این جنگ حسابرسی است که از تو درباره آن حساب خواهد کشید، چرا رفتارت این چنین است؟ از خدایی که بازگشت همه به سوی اوست بترس که تو را از آنچه انجام می‏دهی سؤال خواهد نمود.
جوان گفت:
من با شما می‏جنگم به دو علت:
1- لان صاحبکم لا یصلی: برای اینکه رهبر شما نماز نمی‏خواند و می‏گویند شما نیز نماز نمی‏خوانید.
2- علی، رهبر شما خلیفه ما عثمان را کشته و شما هم کمک کردید.
هاشم گفت: اولاً کشته شدن عثمان چه ربطی به علی (علیه السلام) دارد؟
عثمان را به خاطر کارهای خلافش، اصحاب پیامبر خدا کشتند و آنان به دین اسلام و کارهای مردم آگاه ترند.
و اما اینکه گفتی رهبر ما نماز نمی‏خواند، این هم درست نیست.
زیرا رهبر ما اول کسی است که با پیامبر خدا نماز خواند و مسائل دین را از همه بهتر می‏دانست. و آنان که در کنار رهبر ما می‏جنگند همه قاریان قرآن و شب زنده دارانی هستند که شب‏ها در نماز و سجده به سر می‏برند.
جوان از سخنان دلپذیر هاشم بیدار گشت و گفت:
من یقین دارم تو مردی خیر خواهی، اینک بگو آیا راه توبه برایم باز است، اگر توبه کنم توبه‏پذیر است.
جوان در حال پشیمانی از جنگ دست کشید و میدان نبرد را ترک گفت. یکی از شامیان گفت:
ای جوان! مردم عراق تو را نیز گول زدند؟
جوان: نه، مرا گول نزدند بلکه نصیحتم کردند.(134)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، تازیانه علی و استاندار کوفه‏

عثمان در زمان خلافتش، برادر رضایی خودولید را استاندار کوفه کرد.
ولید در کوفه شراب خورد، او را به مدینه آوردند، عثمان در ظاهر دستور داد ولید را حد بزنند ولی در پنهانی از اجرای حد مانع شد.
امیر مومنان علی احساس کرد حد الهی تعطیل می‏شود، در حالی که فرزندش او را یاری می‏کرد، برخاست تا حد خدا را جاری سازد، ولید به التماس افتاد حضرت را قسم داد و گفت:
تو را به حق خویشاوندی که بین ما هست سوگند می‏دهم دست از من بردار!
امیر مومنان با قاطعیت فرمود:
اسکت ابا وهب فانما هلکت بنوا اسرائیل بتعطیلهم الحدود: ای ابا وهب‏ای ولیدساکت باش! بنی اسرائیل به خاطر تعطیل اجرای حد الهی به هلاکت رسیدند.
آنگاه شلاق به دست گرفت و حد الهی را بر او جاری کرد.(53)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، تأثیر همسالان‏

زنی کودک شش ماهه خود را بر پشت بام گذاشت، مشغول کارها شد و از حال کودک غافل ماند.
کودک آرام آرام خود را به لبه دیوار بام رساند و بر سر ناودان قرار گرفت، ناودان تا زمین بیست متر فاصله داشت، مادر یک مرتبه متوجه شد که چیزی نمانده که کودکش به زمین بیفتد، شتابان خود را به پشت بام رساند هرچه کوشش کرد نتوانست کودک را از خطر سقوط نجات بخشد، مادر و خویشان کودک فریاد می‏زدند و ناله می‏کردند.
این ماجرا در زمان خلافت عمر در مدینه اتفاق افتاد، وی از قضیه با خبر گشت، با عده‏ای آمدند ولی کار از دست عمر هم ساخته نبود. گفتند:
این مشکل به وسیله علی علیه السلام رفع می‏گردد.
قضیه کودک را به حضرت رساندند، امام علیه السلام تشریف آورد و نگاهی به کودک نمود کودک به سخن آمد اما کسی نفهمید چه گفت.
آنگاه حضرت فرمود:
کودکی همانند خود را بیاورند، کودک را آوردند، آن دو کودک با زبان خودشان صحبت کردند. به دنبال آن کودک از سر ناودان بر گشت و از خطر مرگ نجات یافت.
مردم مدینه آن چنان شادی کردند که مانند آن را تا آن روز در مدینه ندیده بودند(38)...


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، تاثیر در کنار سفره احسان‏

حفص بن عمر می‏گوید:
وضع مالی من به هم ریخته و فقیر شده بودم. در مدینه خدمت امام جعفر صادق علیه السلام رسیدم و از فقر شکایت کردم، فرمود:
هنگامی که به کوفه برگشتی، بالشتی در خانه‏ات هست آن را به ده درهم بفروش و برادرانت را به مهمانی دعوت کن، و از آنها درخواست کن که برایت دعا کنند.
می‏گوید:
وقتی به خانه برگشتم، همان طور که امام فرموده بود، بالشت را فروختم و طعامی تهیه کردم، و دوستان را به مهمانی دعوت نودم و از آنها خواستم درباره‏ام دعا کنند. به خدا سوگند طولی نکشید یکی از بدهکارانم دم در آمد و پول زیادی که از او طلب داشتم به من داد، آنگاه دنیا به من روی آورد و کارهایم سامان پیدا کرد(93).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، پیوند و برادری از دیدگاه امام کاظم

در موسم حج گروهی از شیعیان به مدینه رفته و محضر امام کاظم علیه السلام رسیدند.
حضرت با چند نوع غذا از آنان پذیرایی نمود. پس از آن که سفره را جمع کرده و دستهای خود را شستند، امام علیه السلام به یکی از آنها که نامش عاصم بود رو کرده، فرمود:
ای عاصم: شما در پیوند و برادری با یکدیگر چگونه اید؟
عاصم: خیلی خوب هستم.
امام: آیا چنین هستید که هر گاه یکی از شما هنگام نیازمندی به مغازه دیگری یا به خانه‏اش برود و کیسه دخل او را بیرون آورد و هر چه نیاز داشت از آن بردارد، بدون آنکه کسی مانع آن شود؟
عاصم: نه آن طور نیستم.
امام: پس آنگونه که من می‏خواهم هنوز با یکدیگر پیوند برادری ندارید.(118)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، پیشوایی 7 یا 8 ساله

در تاریخ تولد و وفات امام جواد اختلاف نظر است:
1. امام جواد علیه السلام در ماه رمضان سال 195 متولد شد و در آخر ذیقعده 220در بیست و پنج سالگی به اضافه دو ماه و هیجده روز مسموما از دنیا رفت.
2. حضرت جواد در شب جمعه در نوزدهم ماه رمضان متولد شد و در آخر ذیقعده 220 و بعضی ششم ذی حجه همان سال نوشته‏اند که رحلت نمود.
3.تولد امام جواد علیه السلام در سال 195 ماه رمضان بود و در سال 220 در ماه ذیقعده، که بیست و پنج سال داشت به شهادت رسید و در بغداد، قبرستان قریش پهلوی جدش امام موسی بن جعفر علیه السلام دفن گردید.(129) و مدت امامت آن حضرت هفده سال می‏باشد.
مادرش کنیزی به نام سبیکه از اهالی نوبه بود. و خیزران نیز گفته‏اند که از خویشاوندان ماریه قبطیه همسر رسول خدا بوده و در روایت اسمش دره و ریحانه نیز آمده است.
امام جواد در کودکی در حدود 7 یا 8 سالگی به مقام امامت رسید و همین مساله کم سنی باعث شد عده‏ای حتی از دوستان آن حضرت می‏پرسیدند چگونه ممکن است کودکی به امامت برسد!؟
صفوان بن یحیی می‏گوید:
به حضرت رضا علیه السلام گفتم: ما پیش از آنکه امام جواد متولد شود هرگاه از شما می‏پرسیدیم جانشین شما کیست؟ در پاسخ می‏فرمودید؟
خداوند به من فرزندی خواهد داد.
اکنون که خدا به شما فرزندی عنایت کرده و چشم ما به جمالش روشن شده، خداوند آن روز را نیاورد اگر پیشامدی شدشما وفات کردید جانشین شما کیست؟ او را به عنوان امام بشناسیم.
حضرت با دست به امام جواد که در مقابلش ایستاده بود اشاره کردیعنی این فرزندم امام شما است.
گفتم: قربانت گردم این پسر سه سال دارد، کودک سه ساله می‏تواند امام شود؟
امام رضا علیه السلام فرمود:
سن کم ضرری به امامت ندارد. چنانچه عیسی بن مریم خود را حجت خدا معرفی کرد، با اینکه کمتر از سه سال داشت.(130)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، پیروزی در آزمون الهی‏

روزی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با جمعی از یارانش بود، مردی خدمت حضرت آمد و گفت:
من پیر عیالوارم، ضعیف و ناتوان هستم و چیزی از مال دنیا ندارم، مرا یاری کن و از این زندگی سخت برهان.
اصحاب نگاهی به سیمای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کردند و حضرت نیز نگاهی به اصحاب نمود و فرمود:
این مرد سخنش را به من و شما رساند و خواسته‏اش را بیان کرد.
در این وقت یکی از یاران پیامبر برخاست، روی به پیرمرد کرد و گفت:
من هم چندی پیش مثل تو بی چیز بودم و امروز خداوند اموال فراوان به من عنایت نموده است.
سپس پیر مرد را به خانه برد و کیسه بزرگی پر از طلا و نقره به او داد.
پیرمرد: همه اینها را به من می‏دهی؟
صحابه: آری، همه اینها مال شما است.
پیرمرد اشاره کرد به کیسه طلا و نقره کرد و گفت‏
بگیر اینها را، مرا نیازی به اینها نیست زیرا من نه از گروه جنیان هستم و نه از طایفه انسان بلکه از جانب خداوند جهانیان مامور بودم که تو را امتحان کنم تا معلوم گردد از سپاسگزارانی یا نه. پس از امتحان از سپاسگزاران نعمت الهی یافتم، خداوند تو را پاداش نیک عطا کند.(11)
آری، گاهی ممکن است انسان اینگونه امتحان شود و باید هوشیار بود.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، پیروان حقیقی امام صادق

امام جعفر صادق (علیه السلام) به یکی از یاران خود فرمود:
پرهیز از پستی، همانا پیروان حقیقی علی (علیه السلام) کسانی هستند که از شکم پرستی و بی بند و باری جنسی خود را رها ساخته و در راه عفت و بندگی خدا تلاش و کوشش فراوان دارند به ثواب او امیدوارند و از عقاب او بیمناک (به همین دلیل) پیوسته در راه حق حرکت می‏کنند
هرگاه کسی را با این صفات ببینی آنها شیعیان جعفر بن محمد می‏باشد(105)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، پیرمرد خربزه فروش و اسرار غیبی‏

میثم تمار یار وفادار علی علیه السلام سوار بر اسب از نزدیک محلی که جمعی از طایفه بنی اسد در آن نشسته بودند، عبور می‏کرد. در این حال حبیب بن مظاهر را دید که او نیز سوار بر اسب بود، هر دو به یکدیگر نزدیک شدند تا حدی که گردن اسبهایشان به هم می‏خورد و گفت و گویی طولانی کردند.
در آخر حبیب بن مظاهر خطاب به میثم گفت:
گویا پیرمردی خربزه فروش را می‏بینم که در راه عشق و محبت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را به دار آویخته‏اند و بر چوبه دار شکم او را پاره می‏کنند.
میثم هم گفت:
من هم مرد سرخ رویی را که گیسوان بلندی دارد می‏شناسم، برای یاری فرزند رسول خدا، حسین بن علی علیه السلام، به کربلا می‏رود کشته می‏شود و سر بریده‏اش را در کوفه می‏گردانند. آنان پس از این گفت و گو، از هم جدا شدند.
کسانی که آنجا بودند و این گفت و گو را شنیده بودند و به خیال خودشان، درباره دروغ‏های آن دو نفر صحبت می‏کردند که رشید هجری از راه رسید و از آنان سراغ میثم و حبیب را گرفت، به او گفتند:
همین جا بودند و چنین و چنان گفتند و سپس از هم جدا شده و رفتند.
رشید گفت:
خداوند میثم را رحمت کند، فراموش کرد که این مطلب را هم اضافه کند که به آورنده سر بریده حبیب در کوفه صد درهم بیشتر جایزه می‏دهند و آنگاه آن سر را در شهر می‏گردانند.
حاضران به یکدیگر گفتند:
این یکی، از آنان هم دروغگوتر است. ولی طولی نکشید که میثم را بر در خانه عمر بن حریث بر فراز چوبه دار آویخته دیدند و سر حبیب بن مظاهر را هم به کوفه آوردند و آ نچه را که آن روز گفته شد، به چشم خود دیدند.(146)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، پیامبر و احترام مادر

عربی به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید و عرض کرد:
یا رسول الله! من ابر:
به چه کسی نیکی کنم؟
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: امک: به مادرت.
عرب عرض کرد:
پس از آن به چه کسی نیکی کنم؟
فرمود: به مادرت.
عرض کرد:
پس از آن به چه کسی نیکی کنم؟
فرمود: مادرت.
عرب عرض کرد:
پس از آن به چه کسی؟
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: به پدرت(3).
در حدیث دیگر آمده:
شخصی به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد:
یا رسول الله! چه کسی برای هم صحبت شدن سزاوارتر است؟
حضرت فرمود: مادرت.
مرد: پس از آن چه کسی سزاوارتر است؟
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم : مادرت.
مرد: سپس چه کسی سزاوارتر است؟
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم : مادرت.
مرد: پس از آن چه کسی سزاوارتر است؟
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پدرت(4).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، پیامبر درشب نیمه شعبان‏

یکی از همسران پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‏گوید:
شبی، رسول خدا در منزل من بود، به آرامی از رختخواب من بیرون آمد، من گمان بردم که حضرت به منزل یکی دیگر از همسران خود رفت، ناگاه دیدم بر روی زمین به سجده افتاده و آنچنان به زمین چسبیده بود که گویی جامه‏ای بر روی زمین افتاده است. به آن حضرت نزدیک شدم، در سجده‏اش می‏گفت:
اصبحت الیک فقیرا، خائفا، مستجیرا، فلا تبدل اسمی، ولا تغیر جسمی، ولا تجهد بلایی، واغفزلی.
سپس سر از سجده برداشت، بار دیگر به سجده رفت و گفت: پروردگارا! جسم و جسدم در پیشگاهت به سجده افتاده، دل و قلبم به تو ایمان آورده، این دست‏های حاجت من است، با کارهایی که علیه خود انجام داده، ای پروردگار عظیمی که برای هر موضوع بزرگی به او امید هست بر من ببخش کار عظیم را، زیرا خطای بزرگ را نمی‏بخشد مگر پروردگار بزرگ.
سپس می‏گوید: دیدم پیامبر سر برداشت و مجدداً به سجده رفت و دعایی خواند، بعد از آن صورت خود را بر خاک نهاده و می‏فرمود: عفرت وجهی فی التراب و حق لی ان اسجد لک: پروردگارا صورت خویش را در مقابل تو به خاک می‏مالم و سزاوار است برای من که در پیشگاهت سجده کنم.
آن گاه که مناجات حضرت تمام شد، تصمیم گرفت به منزل برگردد، من دوان آمدم و به رختخواب رفتم و نفسم به شدت می‏زد. رسول خدا که متوجه نفس زدن من شد، فرمود:
چرا به این تندی نفس می‏زنی؟
گفتم: نزد شما بودم یا رسول الله.
فرمود: آیا می‏دانی امشب چه شبی است؟ اکنون نصف شب نیمه شعبان است که:
در آن، روزی‏ها تقسیم می‏شود.
عمرها نوشته می‏شود.
حاجیان خانه خدا ثبت می‏شوند.
ملائکان آسمان به سرزمین مکه نازل می‏شوند.
خداوند انسان‏ها را می‏بخشد، جز آنان که:
1- مشرک اند.
2- بداخلاق اند.
3- قاطع رحم اند.
4- شرابخوار و اصرار کنندگان بر گناهند.(18)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، پیامبر اسلام در سفر تجاری‏

هنوز پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به دنیا نیامده بود که پدرش، عبد الله از دنیا رفت و در سن شش سالگی مادرش نیز وفات نمود. پس از آن جد بزرگوارش عبدالمطلب، یگانه پرستار او بود.
حضرت عبدالمطلب هنگامی که در بستر بیماری بود، فرزند خویش ابوطالب، را وصی خود نمود و چشم از جهان فرو بست. از آن پس ابو طالب سرپرستی حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به عهده گرفت و تا آخرین لحظات عمرش از آن حضرت نگهداری و مواظبت نمود.
محمد صلی الله علیه و آله و سلم دوازده ساله که بود که در کاروانی تجاری همراه عمویش ابوطالب، به سوی شام سفر کرد.
کاروان به سرزمین بصری رسید، در آن محل راهبی به نام، بحیرا، بود که سال‏ها در صومعه خود به عبادت مشغول بود و علماء و دانشمندان نصارا از وی بهره می‏بردند.
بحیرا بارها کاروان تجاری قریش و اهل مکه را که از کنار صومعه‏اش عبور می‏کردند دیده بود، لکن کوچکترین توجهی به آنها نداشت، ولی یک روز کاروان در حال عبوری را دید که لکه ابری بر سرشان سایه افکنده است.
کاروان در کنار درختی توقف کرد، و نوجوانی به زیر درختی رفت. ابر همچنان بر آن درخت سایه افکنده و شاخه های درخت سر به سوی آن جوان پایین آوردند.
بحیرا از راه بصیرت فهمید که این نوجوان مورد توجه خاص خداوند است. غذایی تهیه کرد و خود نیز از صومعه بیرون آمد و افراد کاروان را با احترام! صومعه دعوت نمود و گفت:
غذایی برای شما تهیه دیده‏ام و همه شما مهمان من هستید، دوست دارم برای صرف غذا همه بیایید. همه رفتند و تنها محمد صلی الله علیه و آله و سلم نرفت زیر درخت ماند.
بحیرا نگاه می‏کرد ابر را بر سر هیچ کدام از آنها ندید، متوجه شد ابر هنوز بر درخت سایه افکنده گفت: امروز همه شما مهمان من هستید کسی از مهمانی خودداری نکند. گفتند: همه آمده‏اند، تنها جوانی در کنار متاع تجاری مانده است.
بحیرا گفت: آن نوجوان را نیز بیاورید، خوب نیست که همه بیایند و او تنها بماند. دعوت راهب را به محمد صلی الله علیه و آله و سلم رساندند، حضرت پذیرفت و به سوی راهب حرکت نمود.
بحیرا حالا حضرت را به دقت زیر نظر داشت، دید هنگام حرکت محمد، ابر نیز بالای سر او در حرکت است. بحیرا با نظر پر معنایی، بر سیمای نورانی محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، می‏نگریست و نشانه رسالت را در او می‏دید و لحظه به لحظه، محبت و احترامش نسب به محمد صلی الله علیه و آله و سلم افزون می‏گشت.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، پیام امام صادق به شیعیان‏

امام صادق (علیه السلام) به شیعیان می‏فرماید
من شما را به:
- خدا ترسی‏
- پرهیزکاری در دین‏
- کوشش در راه خدا
- راستگویی.
- رد کردن امانت به صاحبش چه خوب باشد چه بد
- طولانی نمودن سجده‏
- خوشرفتاری با همسایگان سفارش می‏کنیم‏
اینها دستوراتی است که پیغمبر اسلام محمد مصطفی (صله الله علیه و آله و سلم) آورده است‏
- با خویشان صلی ارحام داشته باشید
- بر جنازه‏ی آنها حاضر شوید
- از مریض‏هایشان عیادت کنید
- حقوقشان را ادا نمایید
زیرا اگر یکی از شما در دین راستگو و خوشرفتار با مردم باشد و رد امانت کند می‏گویند: (این شخص از پیروان جعفر بن محمد است در نتیجه من خوشحال می‏شوم و از رفتار چنین شخصی مسرور می‏گردم)
کونوا زینا و الا تکونوا شینا بکوشید با رفتارتان باعث زینت ما باشید باعث ننگ ما نباشید
با اعمال نیک محبت دیگران را به سوی ما جلب کنید و آنچه زشت است از ما دور نمایید
چون هرچه خوبی هست، در ماست و هرچه بدی هست از ما به دور است قرآن بر حقانیت ما گواه و ما خاندان پیغمبر و تطهیر شده از جانب خدا هستیم هرکس غیر از ما چنین حرفی بزند دروغگو است‏
بیشتر به یاد خدا و مرگ باشید و بیشتر قرآن بخوانید و بر پیامبر صلوات بفرستید، صلوات بر رسول خدا ده تا حسنه دارد آنچه من به شما صلوات سفارش کردم مواظب باشید
در خاتمه شما را به خدا می‏سپارم و به همه شما سلام دارم(109)

 


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0