حكايات موضوعي ، قناعت‏ ، به قدر کفایت‏

عالمی تبریزی در نجف نقل می‏کرد: روزی خواستم مبلغی بین طلاب تقسیم کنم. حساب کردم دیدم به هر طلبه یک تومان می‏رسد. چون به صاحب جواهر رسیدم، قبول نکرد و گفت: امروز، من بیش از دو ریال احتیاج ندارم و برای روزهای بعد هم، چیزی از حقوق شرعی نمی‏گیرم، فقط دو ریالش را بده. من گفتم. پول خرد ندارم و بالاخره پیش کفش کن حرم مطهر رفتیم و یک تومان را خرد کردیم(270).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، فقر ، وقت دعا

شخصی نزد یکی از بزرگان دین رفت و گفت: در حق من دعایی کن، که محتاجم؛ زیرا از دست عیالم در اذیت هستم.
آن بزرگ گفت: هر وقت عیال تو گفت: نه آرد داریم و نه نان، آن وقت برای من دعا کن که دعای تو در آن وقت بهتر است از دعای من. پس، ای فقیر! قدر این صفت را بدان و محزون نباش که این دو روز زودگذر به هر نحو که باشد، خواهد گذشت و تا چشم برهم زنی، وقت کوچ است که در آن وقت غنی و فقیر یکسانند(258).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، فقر ، همنشین فقیران‏

شخصی حضرت علی (علیه السلام) را به مجلس ولیمه ازدواج پسرش دعوت کرد. آقا فرمود: چه کسانی را دعوت کرده‏ای؟ میزبان، چند تن از اشراف را نام برد. حضرت فرمود: چرا فقرا را دعوت ننمودی؟
میزبان گفت: امشب شما و کسانی که از آنها نام بردم دعوت هستند، فردا شب هم فقرا را دعوت می‏کنم.
حضرت فرمود: من فقرا را بهتر می‏شناسم، فردا شب با جمعی از فقرا به خانه تو می‏آیم. شب بعد، حضرت با پنجاه نفر از فقرا به مجلس میزبان رفتند(260).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، فقر ، غذر خدا

روایت است که فردای قیامت همه زاهدان و عابدان از تقصیر خود عذر می‏خواهند و حق تعالی خود را فقیر عذر خواهی می‏کند و می‏فرماید:
ای بنده من! دنیا را به تو ندادم، نه از این جهت که دنیا برای تو حیف بود؛ بلکه تو برای دنیا حیف بودی(257).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، فقر ، جمجمه‏

پادشاهی از راهی می‏گذشت، چشمش به مردی افتاد، که جمجمه انسانی را پیش روی خود گذاشته بود و به آن نگاه می‏کرد.
پادشاه به سوی او رفت و پرسید: با این جمجمه استخوانی چه کار داری؟
آن مرد در پاسخ گفت: ای پادشاه! من هر چه به این جمجمه نگاه می‏کنم، نمی‏فهمم که این کله، متعلق به آدم فقیر و بیچاره‏ای مثل من است، یا تعلق به بزرگی چون تو دارد.
پادشاه، انگشت حیرت به دندان گرفت و گفت ما نیز نمی‏دانیم(261).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، فقر ، آفت ثروت‏

یکی از مسلمانان ثروتمند، با لباس تمیز و گران قیمت به محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و در کنار حضرت نشست، سپس فقیری با لباس کهنه وارد شد و کنار آن مرد ثروتمند قرار گرفت.
مرد ثروتمند، لباس خود را جمع کرد و خویش را به کناری کشید تا از فقیر فاصله بگیرد: پیامبر از این رفتار متکبرانه، سخت ناراحت شد و به او رو کرد و فرمود: آیا ترسیدی چیزی از فقرش به تو سرایت کند؟
- خیر ای رسول خدا!
- آیا ترسیدی از ثروت تو چیزی به او برسد؟
- خیر.
- ترسیدی لباس تو را کثیف نماید؟
- خیر ای پیامبر خدا!
- پس چرا از او فاصله گرفتی و خودت را کنار کشیدی؟
- من همدمی (شیطان و نفس اماره) دارم که فریبم می‏دهد و نمی‏گذارد واقعیت‏ها را ببینم. او هر کار زشتی را زیبا جلوه می‏دهد و هر زیبایی را زشت. این عمل زشت که از من سر زد، یکی از فریب‏های اوست. من اعتراف می‏کنم که اشتباه کردم. اکنون حاضرم برای جبران این رفتار ناپسندم، نصف سرمایه خود را رایگان به این فقیر مسلمان بدهم.
پیامبر به مرد فقیر فرمود: آیا این بخشش را می‏پذیری؟
مرد فقیر گفت: نه یا رسول الله!
مرد ثروتمند گفت: چرا؟
مرد فقیر گفت: زیرا می‏ترسم من نیز مانند تو متکبر و خود پسند شوم و رفتارم مانند تو نادرست و دور از عقل و منطق گردد(262).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، فقر ، ارزش فقر

شیخ مرتضی انصاری با آنکه وجوهات شرعی بسیاری در اختیار داشت، بسیار زاهدانه زندگی می‏کرد.
روزی تاجری مبلغ زیادی پول خدمت ایشان آورد و عرض کرد: این مال از وجوهات نیست؛ لذا می‏خواهم در مصرف آن احتیاط نکنید و در این سن پیری، در رفاه باشید.
آقا قبول نکرد و فرمود: حیف است که در این آخر عمر، ثروتمند شوم و نام مرا از طومار فقرا حذف کنند و در آخرت از مقام آنها باز بمانم(259).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، عیب پوشی‏ ، عصای موسی

وقتی حضرت موسی (علیه السلام) در خواب بود، اسرائیلیان عصای او را دزدیدند و آن را دو نیمه کردند و در زیر زمین پنهان نمودند.
موسی (علیه السلام) از خواب بیدار شد و چون عصا را ندید، گفت: بار خدایا! عصای من کجاست؟
ندا آمد: ای موسی! عصای تو را دو نیم کرده و در زیر زمین پنهان نموده‏اند.
موسی (علیه السلام) گفت: خدایا! چه کسی این کار را کرده و آنرا در کجا پنهان کرده است؟
فرمان آمد: ای موسی! مگر من نمی‏گویم که پرده بندگان را ندرید.
همانجا که ایستاده‏ای، صدا بزن تا من به عصا قدرت شنیدن دهم تا جواب دهد.
موسی (علیه السلام) عصا را خواند، عصا لبیک گفت و از زمین با حالت دو نیم شده، بیرون آمد. موسی، عصای دو نیم شده‏اش را دید و سپس عصا درست و پیوسته شد.


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، عیب پوشی‏ ، ستار العیوب‏

در احادیث وارد شده است که در روز قیامت بنده‏ای را می‏آورند در حالی که گریان است. خطاب می‏رسد که: چرا گریه می‏کنی. او عرض می‏کند: گریه می‏کنم بر آنچه در این روز از عیوب من در نزد آدمیان و فرشتگان ظاهر خواهد شد.
خداوند عالم می‏فرماید: ای بنده من! تو را در دنیا در حالی که مشغول معصیت من بودی و می‏خندیدی، رسوا نکردم، چگونه امروز آبرویت را بریزم در حالی که پشیمان و گریانی؟


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، عیب پوشی‏ ، خیار تلخ‏

باغبانی که در باغ خویش، خیار کاشته بود، مشاهده کرد که تعدادی از خیارها، پیش از موعد مقرر رسیده است. او با خود اندیشید که اینها را پیش خواجه نظام الملک ببرد و انعامی دریافت کند؛ لذا چند خیار نازک و گل به سر را به خدمت خواجه برد.
خواجه با عده‏ای از یاران، مشغول استراحت بودند. باغبان بر او وارد شد و خیارها را در مقابلش نهاد.
خواجه نظام الملک، خیاری برداشت و شروع به خوردن کرد. یاران انتظار تعارف داشتند؛ اما خواجه، همه خیارها را خورد و بر خلاف عادت، به هیچ کس تعارف نکرد.
وقتی باغبان اجازه مرخصی طلبید، خواجه سی دینار طلا به او انعام داد و او رفت. خواجه به یارانش گفت:
ای یاران! خیارها، تلخ بودند؛ یکی تلخ‏تر از دیگری! من ترسیدم که به شما تعارف کنم و طعم تلخ آنها، شما را آزار دهد. آن باغبان پیری که خیارها را آورده بود، رنج بسیار کشیده و امید فراوانی به دریافت انعام داشت. اگر شما تلخی خیار را بر او فاش می‏ساختند، آن مرد، خسته و آزرده خاطر می‏گشت. به خاطر این، من خیارها را به تنهایی خوردم و بر تلخی آن صبر کردم و پیش روی او چیزی نگفتم!


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، عیب پوشی‏ ، پوشش عیب‏ها

ابو سعید ابو الخیر، روزی به حمام رفته بود. دلاک‏های حمام، برای آینکه انعامی از مردم بگیرند، چرک پشت مشتری را به مقابل سینه او می‏آوردند، تا نشان دهند خوب کیسه کشیده‏اند.
ابو سعید زیر دست کارگر حمام نشست. پس از گذشت دقایقی دلاک، چرک پشت بو سعید را با کیسه، جا به جا کرد و روی بازوی او قرار داد.
ابو سعید نگاهی به چرک‏ها انداخت و چیزی نگفت. کارگر حمام خواست سر صحبت را باز کند، بنابراین گفت: ای شیخ! از جوانمردان برایم حرف بزن و بگو که جوانمردی چگونه است.
شیخ گفت: جوانمردی این است که عیب و آلودگی مردم را در مقابل چشم آنها ظاهر نکنی!
کارگر حمام از شنیدن پاسخ شیخ، چنان خجلت زده و پشیمان گردید که یکباره به دست و پای بو سعید افتاد و گفت: سال هاست که اشتباه می‏کردم و اکنون از کار خود پشیمان هستم و دیگر بر غفلت و نادانی خویش باقی نمی‏مانم.
شیخ خوشحال شد و انعام شایسته‏ای به کارگر حمام پرداخت کرد.


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، علم و دانش ، همراهی دولت‏

روزی مرحوم میرزای قمی و فتحعلی شاه، در حمام با هم برخورد کردند. میرزا به فتحعلی شاه گفت: کو لشگر، حشم، ثروت و دولتت؟
فتحعلی شاه گفت: آقا! لشگر و حشم و دولت را که نمی‏شود در حمام آورد!
میرزا گفت: من دولتم همراهم هست و آن علوم من است که در سینه دارم و همه جا تا قیامت با من خواهد بود(245).


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، علم و دانش ، لذت علم‏

خواجه نصیر الدین طوسی گاهی اوقات که مسئله‏ای برایش مشکل می‏شد، برای حل آن به فکر و در آخر شب که مسئله حل می‏شد حالت نشاط و سروری به او دست می‏داد و با خود می‏گفت:
این الملوک و ابناء الملوک من هذه اللذه
؛ کجایند پادشاهان و شاهزادگان که ببینند لذتی که من الان احساس می‏کنم بیشتر است، یا لذت‏هایی که آنها می‏برند(248).


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، علم و دانش ، عطای عبدالرحمن‏

عبدالرحمن سلمی به یکی از فرزندان امام حسین (علیه السلام) سوره حمد را آموخت.
هنگامی که آن فرزند پیش پدر خویش آمد و آن سوره را خواند، حضرت به عبدالرحمن هزار دینار پول و هزار دست لباس بخشید و دهان او را نیز پر از در نمود. شخصی در خصوص این بخشش‏ها، به حضرت اعتراض کرد که چرا به خاطر تعلیم یک سوره آن همه جایز دادی؟
حضرت در پاسخ فرمود: جایزه من، کجا می‏تواند به عطای (تعلم سوره حمد) عبدالرحمن برسد(247).


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، علم و دانش ، دانستن و مردن‏

فقیهی می‏گوید: وقتی شنیدم که حال ابوریحان وخیم است، به عیادتش رفتم. من احساس کردم که او در سکرات موت است؛ ولی هوشش به جا بود. در همان حال مرگ، چشمش را باز کرد و از من یک سؤال فقهی درباره ارث پرسید.
فقیه تعجب کرد، که وقت مردن، این چه سؤالی است، بنابراین به ابوریحان گفت: حالا وقت سؤال کردن این مسئله نیست.
ابوریحان گفت: من اگر بمیرم و بدانم بهتر است یا بمیرم و ندانم! من می‏دانم که می‏میرم؛ ولی بدانم و بمیرم بهتر است.
فقیه می‏گوید: جوابش را دادم و از خانه بیرون آمدم؛ ولی هنوز به خانه‏ام نرسیده بودم، که صدای شیون بلند شد و ابوریحان از دنیا رفت(249)!


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0