حكايات موضوعي ، قناعت ، به قدر کفایت
عالمی تبریزی در نجف نقل میکرد: روزی خواستم مبلغی بین طلاب تقسیم کنم. حساب کردم دیدم به هر طلبه یک تومان میرسد. چون به صاحب جواهر رسیدم، قبول نکرد و گفت: امروز، من بیش از دو ریال احتیاج ندارم و برای روزهای بعد هم، چیزی از حقوق شرعی نمیگیرم، فقط دو ریالش را بده. من گفتم. پول خرد ندارم و بالاخره پیش کفش کن حرم مطهر رفتیم و یک تومان را خرد کردیم(270).
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394
نظرات
، 0
شخصی نزد یکی از بزرگان دین رفت و گفت: در حق من دعایی کن، که محتاجم؛ زیرا از دست عیالم در اذیت هستم. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
شخصی حضرت علی (علیه السلام) را به مجلس ولیمه ازدواج پسرش دعوت کرد. آقا فرمود: چه کسانی را دعوت کردهای؟ میزبان، چند تن از اشراف را نام برد. حضرت فرمود: چرا فقرا را دعوت ننمودی؟ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
روایت است که فردای قیامت همه زاهدان و عابدان از تقصیر خود عذر میخواهند و حق تعالی خود را فقیر عذر خواهی میکند و میفرماید: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
پادشاهی از راهی میگذشت، چشمش به مردی افتاد، که جمجمه انسانی را پیش روی خود گذاشته بود و به آن نگاه میکرد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
یکی از مسلمانان ثروتمند، با لباس تمیز و گران قیمت به محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و در کنار حضرت نشست، سپس فقیری با لباس کهنه وارد شد و کنار آن مرد ثروتمند قرار گرفت. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
شیخ مرتضی انصاری با آنکه وجوهات شرعی بسیاری در اختیار داشت، بسیار زاهدانه زندگی میکرد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
وقتی حضرت موسی (علیه السلام) در خواب بود، اسرائیلیان عصای او را دزدیدند و آن را دو نیمه کردند و در زیر زمین پنهان نمودند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
در احادیث وارد شده است که در روز قیامت بندهای را میآورند در حالی که گریان است. خطاب میرسد که: چرا گریه میکنی. او عرض میکند: گریه میکنم بر آنچه در این روز از عیوب من در نزد آدمیان و فرشتگان ظاهر خواهد شد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
باغبانی که در باغ خویش، خیار کاشته بود، مشاهده کرد که تعدادی از خیارها، پیش از موعد مقرر رسیده است. او با خود اندیشید که اینها را پیش خواجه نظام الملک ببرد و انعامی دریافت کند؛ لذا چند خیار نازک و گل به سر را به خدمت خواجه برد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
ابو سعید ابو الخیر، روزی به حمام رفته بود. دلاکهای حمام، برای آینکه انعامی از مردم بگیرند، چرک پشت مشتری را به مقابل سینه او میآوردند، تا نشان دهند خوب کیسه کشیدهاند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
روزی مرحوم میرزای قمی و فتحعلی شاه، در حمام با هم برخورد کردند. میرزا به فتحعلی شاه گفت: کو لشگر، حشم، ثروت و دولتت؟ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
خواجه نصیر الدین طوسی گاهی اوقات که مسئلهای برایش مشکل میشد، برای حل آن به فکر و در آخر شب که مسئله حل میشد حالت نشاط و سروری به او دست میداد و با خود میگفت: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
عبدالرحمن سلمی به یکی از فرزندان امام حسین (علیه السلام) سوره حمد را آموخت. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
فقیهی میگوید: وقتی شنیدم که حال ابوریحان وخیم است، به عیادتش رفتم. من احساس کردم که او در سکرات موت است؛ ولی هوشش به جا بود. در همان حال مرگ، چشمش را باز کرد و از من یک سؤال فقهی درباره ارث پرسید. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 حكايات موضوعي ، فقر ، وقت دعا
آن بزرگ گفت: هر وقت عیال تو گفت: نه آرد داریم و نه نان، آن وقت برای من دعا کن که دعای تو در آن وقت بهتر است از دعای من. پس، ای فقیر! قدر این صفت را بدان و محزون نباش که این دو روز زودگذر به هر نحو که باشد، خواهد گذشت و تا چشم برهم زنی، وقت کوچ است که در آن وقت غنی و فقیر یکسانند(258).
ادامه ندارد
حكايات موضوعي ، فقر ، همنشین فقیران
میزبان گفت: امشب شما و کسانی که از آنها نام بردم دعوت هستند، فردا شب هم فقرا را دعوت میکنم.
حضرت فرمود: من فقرا را بهتر میشناسم، فردا شب با جمعی از فقرا به خانه تو میآیم. شب بعد، حضرت با پنجاه نفر از فقرا به مجلس میزبان رفتند(260).
ادامه ندارد
حكايات موضوعي ، فقر ، غذر خدا
ای بنده من! دنیا را به تو ندادم، نه از این جهت که دنیا برای تو حیف بود؛ بلکه تو برای دنیا حیف بودی(257).
ادامه ندارد
حكايات موضوعي ، فقر ، جمجمه
پادشاه به سوی او رفت و پرسید: با این جمجمه استخوانی چه کار داری؟
آن مرد در پاسخ گفت: ای پادشاه! من هر چه به این جمجمه نگاه میکنم، نمیفهمم که این کله، متعلق به آدم فقیر و بیچارهای مثل من است، یا تعلق به بزرگی چون تو دارد.
پادشاه، انگشت حیرت به دندان گرفت و گفت ما نیز نمیدانیم(261).
ادامه ندارد
حكايات موضوعي ، فقر ، آفت ثروت
مرد ثروتمند، لباس خود را جمع کرد و خویش را به کناری کشید تا از فقیر فاصله بگیرد: پیامبر از این رفتار متکبرانه، سخت ناراحت شد و به او رو کرد و فرمود: آیا ترسیدی چیزی از فقرش به تو سرایت کند؟
- خیر ای رسول خدا!
- آیا ترسیدی از ثروت تو چیزی به او برسد؟
- خیر.
- ترسیدی لباس تو را کثیف نماید؟
- خیر ای پیامبر خدا!
- پس چرا از او فاصله گرفتی و خودت را کنار کشیدی؟
- من همدمی (شیطان و نفس اماره) دارم که فریبم میدهد و نمیگذارد واقعیتها را ببینم. او هر کار زشتی را زیبا جلوه میدهد و هر زیبایی را زشت. این عمل زشت که از من سر زد، یکی از فریبهای اوست. من اعتراف میکنم که اشتباه کردم. اکنون حاضرم برای جبران این رفتار ناپسندم، نصف سرمایه خود را رایگان به این فقیر مسلمان بدهم.
پیامبر به مرد فقیر فرمود: آیا این بخشش را میپذیری؟
مرد فقیر گفت: نه یا رسول الله!
مرد ثروتمند گفت: چرا؟
مرد فقیر گفت: زیرا میترسم من نیز مانند تو متکبر و خود پسند شوم و رفتارم مانند تو نادرست و دور از عقل و منطق گردد(262).
ادامه ندارد
حكايات موضوعي ، فقر ، ارزش فقر
روزی تاجری مبلغ زیادی پول خدمت ایشان آورد و عرض کرد: این مال از وجوهات نیست؛ لذا میخواهم در مصرف آن احتیاط نکنید و در این سن پیری، در رفاه باشید.
آقا قبول نکرد و فرمود: حیف است که در این آخر عمر، ثروتمند شوم و نام مرا از طومار فقرا حذف کنند و در آخرت از مقام آنها باز بمانم(259).
ادامه ندارد
حكايات موضوعي ، عیب پوشی ، عصای موسی
موسی (علیه السلام) از خواب بیدار شد و چون عصا را ندید، گفت: بار خدایا! عصای من کجاست؟
ندا آمد: ای موسی! عصای تو را دو نیم کرده و در زیر زمین پنهان نمودهاند.
موسی (علیه السلام) گفت: خدایا! چه کسی این کار را کرده و آنرا در کجا پنهان کرده است؟
فرمان آمد: ای موسی! مگر من نمیگویم که پرده بندگان را ندرید.
همانجا که ایستادهای، صدا بزن تا من به عصا قدرت شنیدن دهم تا جواب دهد.
موسی (علیه السلام) عصا را خواند، عصا لبیک گفت و از زمین با حالت دو نیم شده، بیرون آمد. موسی، عصای دو نیم شدهاش را دید و سپس عصا درست و پیوسته شد.
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، عیب پوشی ، ستار العیوب
خداوند عالم میفرماید: ای بنده من! تو را در دنیا در حالی که مشغول معصیت من بودی و میخندیدی، رسوا نکردم، چگونه امروز آبرویت را بریزم در حالی که پشیمان و گریانی؟
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، عیب پوشی ، خیار تلخ
خواجه با عدهای از یاران، مشغول استراحت بودند. باغبان بر او وارد شد و خیارها را در مقابلش نهاد.
خواجه نظام الملک، خیاری برداشت و شروع به خوردن کرد. یاران انتظار تعارف داشتند؛ اما خواجه، همه خیارها را خورد و بر خلاف عادت، به هیچ کس تعارف نکرد.
وقتی باغبان اجازه مرخصی طلبید، خواجه سی دینار طلا به او انعام داد و او رفت. خواجه به یارانش گفت:
ای یاران! خیارها، تلخ بودند؛ یکی تلختر از دیگری! من ترسیدم که به شما تعارف کنم و طعم تلخ آنها، شما را آزار دهد. آن باغبان پیری که خیارها را آورده بود، رنج بسیار کشیده و امید فراوانی به دریافت انعام داشت. اگر شما تلخی خیار را بر او فاش میساختند، آن مرد، خسته و آزرده خاطر میگشت. به خاطر این، من خیارها را به تنهایی خوردم و بر تلخی آن صبر کردم و پیش روی او چیزی نگفتم!
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، عیب پوشی ، پوشش عیبها
ابو سعید زیر دست کارگر حمام نشست. پس از گذشت دقایقی دلاک، چرک پشت بو سعید را با کیسه، جا به جا کرد و روی بازوی او قرار داد.
ابو سعید نگاهی به چرکها انداخت و چیزی نگفت. کارگر حمام خواست سر صحبت را باز کند، بنابراین گفت: ای شیخ! از جوانمردان برایم حرف بزن و بگو که جوانمردی چگونه است.
شیخ گفت: جوانمردی این است که عیب و آلودگی مردم را در مقابل چشم آنها ظاهر نکنی!
کارگر حمام از شنیدن پاسخ شیخ، چنان خجلت زده و پشیمان گردید که یکباره به دست و پای بو سعید افتاد و گفت: سال هاست که اشتباه میکردم و اکنون از کار خود پشیمان هستم و دیگر بر غفلت و نادانی خویش باقی نمیمانم.
شیخ خوشحال شد و انعام شایستهای به کارگر حمام پرداخت کرد.
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، علم و دانش ، همراهی دولت
فتحعلی شاه گفت: آقا! لشگر و حشم و دولت را که نمیشود در حمام آورد!
میرزا گفت: من دولتم همراهم هست و آن علوم من است که در سینه دارم و همه جا تا قیامت با من خواهد بود(245).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، علم و دانش ، لذت علم
این الملوک و ابناء الملوک من هذه اللذه
؛ کجایند پادشاهان و شاهزادگان که ببینند لذتی که من الان احساس میکنم بیشتر است، یا لذتهایی که آنها میبرند(248).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، علم و دانش ، عطای عبدالرحمن
هنگامی که آن فرزند پیش پدر خویش آمد و آن سوره را خواند، حضرت به عبدالرحمن هزار دینار پول و هزار دست لباس بخشید و دهان او را نیز پر از در نمود. شخصی در خصوص این بخششها، به حضرت اعتراض کرد که چرا به خاطر تعلیم یک سوره آن همه جایز دادی؟
حضرت در پاسخ فرمود: جایزه من، کجا میتواند به عطای (تعلم سوره حمد) عبدالرحمن برسد(247).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، علم و دانش ، دانستن و مردن
فقیه تعجب کرد، که وقت مردن، این چه سؤالی است، بنابراین به ابوریحان گفت: حالا وقت سؤال کردن این مسئله نیست.
ابوریحان گفت: من اگر بمیرم و بدانم بهتر است یا بمیرم و ندانم! من میدانم که میمیرم؛ ولی بدانم و بمیرم بهتر است.
فقیه میگوید: جوابش را دادم و از خانه بیرون آمدم؛ ولی هنوز به خانهام نرسیده بودم، که صدای شیون بلند شد و ابوریحان از دنیا رفت(249)!
ادامه مطل
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))