حكايات موضوعي ، علم و دانش ، جوانی
امام صادق (علیه السلام) فرمود:
دوست ندارم جوانی از شما را ببینم، مگر آنکه روز او به یکی از دو حالت آغاز گردد؛ یا عالم باشد یا متعلم (دانشجو). اگر نه عالم باشد و نه متعلم، در انجام وظیفه کوتاهی کرده و کوتاهی در انجام وظیفه، تضییع جوانی است و تضییع جوانی، گناه است و سوگند به خدای محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) جایگاه گناهکار در آتش خواهد بود(246).
ادامه مطل
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394
نظرات
، 0
روزی یک مستشرق آلمانی به ملاقات آقای شهرستانی که مجلهای به زبان عربی به نام العلم منتشر میکرد، رفت و پرسید: این جملاتی که در پشت این مجله نوشته شده، چیست. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
آیه الله بروجردی روزی در درس آیه الله آخوند خراسانی بلند شد و به حرف استاد اعتراض کرد و اشکالش را بیان نمود. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد مسجد مدینه شد و چشمش به دو اجتماع افتادند که از دو دسته تشکیل شده بود. هر گروه حلقهای زده و سر گرم کاری بود؛ یک دسته مشغول عبادت و ذکر و گروه دیگر به تعلیم و تعلم و یاد دادن و یاد گرفتن سر گرم بودند. حضرت به هر دو دسته نگاهی کرد و از دیدن آنها خوشحال و خرسند شد و به همراهانش فرمود: هر دو دسته کار نیک میکنند و بر خیر و سعادتند؛ لکن من برای یاد گرفتن و یاد دادن فرستاده شدهام. حضرت به طرف دستهای که به کار تعلیم و تعلم اشتغال داشتند رفت و در حلقه آنها نشست(243). نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
زنی خدمت حضرت فاطمه (علیها السلام) رسید و گفت: مادر ناتوانی دارم که در مسائل نمازش به مشکلی برخورد کرده و مرا خدمت شما فرستاده که سؤال کنم. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
مردی از انصار نزد رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و سؤال کرد: ای رسول خدا! اگر جنازه شخصی آماده تشییع و دفن است و مجلس علمی هم هست که از شرکت در آن بهرهمند میشویم و وقت برای شرکت در هر دو نیست، کدام یک را دوست داری تا من در آن شرکت کنم؟ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
روزی بو علی سینا در زمان صدارتش با جلال و هیمنه صدر اعظمی عبور میکرد. وی از روی اتفاق از کنار مستراحی گذشت که یک کناس و چاه ریز در آن جا مشغول تخلیه چاه بود. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
دیوژن بر در خرابهای دراز کشیده بود. اسکندر که از کنارش میگذشت، با پای خود او را تکان داد و گفت: برخیز که من شهر شما را فتح کردم. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
قافله رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از طی مسافتی در منزلی که در آنجا آب بود فرود آمد. رسول اکرم نیز شتر خویش را خوابانید و پیاده شد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
ملک الموت به صورت جوانی به خانه ابراهیم خلیل (علیه السلام) آمد؛ اما ابراهیم (علیه السلام) او را نشناخت. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
امام صادق (علیه السلام) با عدهای از اصحاب برای تسلیت به خانه یکی از خویشاوندان میرفتند. در بین راه، بند کفش امام پاره شد؛ به طوری که کفش به پا بند نمیشد. امام (علیه السلام)، کفش را به دست گرفت و پای برهنه به راه افتاد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
زمانی که اسکندر، پادشاه مقدونی به عنوان فرمانده کل یونان در لشگرکشی به ایران انتخاب شد، از همه طبقات برای تبریک نزد او میآمدند؛ اما دیوژن، حکیم معروف یونانی که در کورینت به سر میبرد، کمترین توجهی به او نکرد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
حضرت عیسی (علیه السلام) میفرماید: من بیماران را معالجه کردم و آنان را شفا دادم، کور مادرزاد و مرض پیسی را به اذن خدا مداوا نموده و مردگان را زنده کردم؛ ولی احمق را نتوانستم اصلاح و معالجه کنم! نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
حضرت یوسف (علیه السلام) روزی در آیینه نگریست، نظری به خود کرد و جمالی بر کمال دید. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
روزی حذیفه، امامت جمعی را در نماز، به عهده گرفت و چون سلام داد، گفت: بروید امامی غیر از من بجویید، یا تنها نماز کنید، که در دل من گذشتکه در میان اینها کسی از من بهتر نیست(226). نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 حكايات موضوعي ، علم و دانش ، توصیه تحصیل علم
شهرستانی گفت: اینها چهار دستور از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ما درباره علم است و آن را ترجمه کرد که پیغمبر اسلام فرمودهاند:
- تحصیل علم بر هر مرد و زن مسلمان واجب است.
- از گهواره تا گور دانش بجوی.
- علم را بجویید ولو اینکه بخواهید برای طلب آن تا چین بروید.
- حکمت و علم، گمشده مسلمان است که هر جا آن را بیابد، بر میدارد.
آن مستشرق، اندکی فکر کرد و سپس گفت:
شما با چنین دستورهایی که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، بر شما واجب شمرده و از نظر زن و مرد بودن، مکان و معلم، قیدی قرار نداده، باز این قدر در جهان عقب هستند و این قدر بی سواد در میان شما وجود دارد(250).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، علم و دانش ، تواضع استاد
مرحوم آخوند گفت: یک بار دیگر بگو و ایشان بار دیگر گفت.
آخوند فهمید اشکال او وارد، است، بنابراین گفت: الحمد الله که نمردم و از شاگرد خودم استفاده کردم(251).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، علم و دانش ، انتخاب پیامبر
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، علم و دانش ، ارزش یاد دادن
حضرت فاطمه (علیها السلام) جواب آن مسئله را داد. آن زن مسئلههای دیگری پرسید: تا تعداد آنها به ده رسید. حضرت همه را پاسخ داد.
آن زن از کثرت سؤال خجالت کشید و عرض کرد: ای دختر رسول خدا! دیگر مزاحم نمیشوم.
حضرت فرمود: نگران نباش! باز هم سؤال کن که با کمال میل جواب میدهم؛ زیرا اگر کسی اجیر شود که بار سنگینی را حمل کند و در عوض آن، صد هزار دینار اجرت بگیرد، آیا از حمل بار خسته میشود؟
زن گفت: نه، خسته نمیشود؛ زیرا در برابر آن، مزد زیادی دریافت میکند.
حضرت فرمود: خدا در جواب هر مسئلهای، بیشتر از اینکه بین زمین و آسمان پر از مروارید باشد، به من ثواب میدهد. با این حال چگونه از جواب دادن به مسئله خسته شوم. از پدرم شنیدم که فرمود: عالمان شیعه من، روز قیامت محشور میشوند و خداوند به اندازه علوم آنان و درجات کوششان در راه هدایت مردم، برایشان ثواب و پاداش در نظر میگیرد و به هر کدامشان تعداد یک میلیون حله از نور عطا میکند. سپس منادی حق تعالی ندا میدهد: ای کسانی که یتیمان (پیروان) آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را سر پرستی نمودید! در آن وقت که دست این ملت به پیشوایان دین نمیرسید، در پرتو علوم شما ارشاد شدند و دیندار زندگی کردند. اکنون به اندازهای که از علوم شما استفاده کردهاند، به ایشان خلعت بدهید.
حتی به بعضی از آنان صد هزار خلعت داده میشود. پس از تقسیم خلعتها، خداوند فرمان میدهد که بار دیگر به عالمان خلعت بدهید، تا خلعتشان تکمیل گردد.
سپس دستور میرسد دو برابرش کنید، همچنین درباره شاگردان علما که خود، شاگرد تربیت کردهاند چنین کنید.
آن گاه حضرت فاطمه به آن زن فرمود: ای بنده خدا! یک نخ از این خلعتها، هزار مرتبه از آنچه خورشید بر آن میتابد بهتر است؛ زیرا امور دنیوی توام با زنج و مشقت است، اما نعمتهای اخروی عیب و نقص ندارد(244).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، علم و دانش ، ارزش مجلس علمی
رسول اکرم فرمود: اگر افراد دیگری هستند که همراه جنازه بروند و آن را دفن کنند، در مجلس علم شرکت کن. همانا شرکت در مجلس علم، از حضور در هزار تشییع جنازه و از هزار عیادت بیمار و از هزار شب، عبادت و هزار روز، روزه و هزار درهم تصدق و هزار حج غیر واجب و هزار جهاد غیر واجب بهتر است. اینها کجا و حضور در محضر عالم کجا! مگر نمیدانی به وسیله علم است که خدا اطاعت میشود و به وسیله علم است که عبادت خدا صورت میگیرد. خیر دنیا و آخرت با علم توام است، همان طور که شر دنیا و آخرت، با جهل(242).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، عزت نفس ، نفس گرامی
بو علی، صدای کناس را شنید که با خودش این شعر را زمزمه میکرد:
گرامی داشتم ای نفس از آنت - که آسان بگذرد بر دل جهانت
یعنی من از این جهت تو را گرامی داشتم که به تو خوش بگذرد.
بو علی خندید که این مرد، پستترین کارها را انجام میدهد و تازه منت هم بر سر نفس خود میگذارد.
بو علی جلو آمد و او را صدا کرد و گفت: به انصاف هم نگاه کنیم نفس خودت را گرامی داشتی و بهتر از این هم نمیشود.
کناس وقتی آن قیافه را دید، شناخت که او، بو علی، صدر اعظم وقت است، بنابراین در جوابش گفت: من این شغل را اختیار کردم تا مثل تو محکوم دیگری نباشم! کناسی و آزادگی، بهتر است از آنچه تو داری؛ زیرا تو محکوم و تابعی!
بو علی خجالت کشید و جوابی نداد.
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، عزت نفس ، عجز حاکمان
آن حکیم نگاهی تند به اسکندر کرد و گفت: گشور گشایی از سلطان دور نیست؛ بلکه مقبول و مطلوب است؛ لکن لگد انداختن کار چهار پایان است!
اسکندر گفت: از من چیزی بخواه! دیوژن، گفت: بگو این پشهها از من دور شوند! اسکندر گفت: من به پشهها چگونه حکم کنم؟
دیوژن گفت: کسی که حکمش بر یک پشه جاری نیست، چگونه میخواهد بر یک جهان حکمرانی کند؟
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، عزت نفس ، چوب مسواک
رسول خدا و همراهان در فکر بودند که خود را به آب برسانند و مقدمات نماز را فراهم کنند.
پیامبر بعد از آنکه پیاده شد، به سمت آب حرکت کرد؛ ولی بعد از آنکه مقداری رفت، بدون آنکه با احدی سخنی بگوید، به طرف مرکب خویش بازگشت و همین که به شتر خویش رسید، زانو بند را برداشت و زانوهای شتر را بست و دو مرتبه بازگشت.
فریادها از اطراف بلند شد که ای رسول خدا! چرا ما را فرمان ندادی که این کار را برایت بکنیم، ما با کمال افتخار برای انجام این خدمت آماده بودیم.
حضرت جواب فرمود: هرگز از دیگران در کارهای خود کمک نخواهید، و به دیگران اتکا نکنید، ولو برای یک قطعه چوب مسواک باشد.
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، عزت نفس ، چرا ابراهیم
ملک الموت گفت: ای ابراهیم! خداوند بندهای از بندگان خود را به دوستی گرفته است.
ابراهیم (علیه السلام) گفت: آن کدام بنده است که تا زندهام به او خدمت کنم.
ملک الموت گفت: آن بنده تویی!
ابراهیم (علیه السلام) گفت: به چه خصلت مرا دوست خود گرفت و خلیل خواند.
ملک الموت گفت: برای آنکه تو از دیگران چیزی نمیخواهی و به همه کمک میکنی.
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، عزت نفس ، بند کفش
ابن ابی یعفور که از بزرگان صحابه آن حضرت بود، بی درنگ کفش خویش را از پا در آورد، بند کفش را باز کرد و خواست بند را به امام بدهد و خودش پای برهنه راه را طی کند.
امام با حالتی خشمگین، روی خویش را از عبدالله برگرداند و به هیچ وجه حاضر نشد آن را بپذیرد و فرمود:
اگر مشکلی پیش آید، خود آن شخص از همه به تحمل آن سختی سزاوارتر است و معنا ندارد دیگری متحمل رنج بشود.
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، عزت نفس ، اسکندر یا دیوژن
اسکندر خودش به دیدار او رفت. دیوژن، از حکیمان کلبی یونان، در برابر آفتاب دراز کشیده بود. وی چون حس کرد جمع فراوانی به طرف او میآیند، کمی برخاست و چشمان خود را به اسکندر که با جلال و شکوه پیش میآمد. خیره کرد؛ اما هیچ فرقی میان اسکندر و یک مرد عادی که به سراغ او میآمد، نگذاشت و شعار استغنا و بی اعتنایی را حفظ کرد.
اسکندر به او سلام کرد و سپس گفت: اگر از من تقاضایی داری بگو! دیوژن گفت: یک تقاضا بیشتر ندارم. من از آفتاب استفاده میکردم و تو اکنون جلوی آفتاب را گرفتهای کمی آن طرفتر بایست. این سخن در نظر همراهان اسکندر ابلهانه آمد؛ اما اسکندر که خود را در برابر او حقیر دید، در اندیشه فرو رفت و پس از آنکه به راه افتاد، گفت: به راستی اگر اسکندر نبودم، دلم میخواست دیوژن باشم!
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، عجب و تکبر ، علاج نشدنی
پرسیدند: ای روح الله! احمق کیست؟
فرمود: شخص خود پسند و خود خواه که هر فضیلت و امتیازی را از آن خود میداند و هر گونه حق را در همه جا به خود نسبت میدهد و برای دیگران هیچ گونه احترامی قائل نمیشود. احمق، هرگز قابل مداوا و اصلاح نیست(232).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، عجب و تکبر ، عجب یوسف
یوسف (علیه السلام) گفت: اگر من غلام بودم، بهای من چنان سنگین بود که کسی را توان پرداخت آن نبود.
رب العالمین از آن حرکت یوسف (علیه السلام) در نگذشت، تا وی عقوبت چشید و خداوند او را غلام کرد و بیست درهم برای خرید وی دادند(223).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، عجب و تکبر ، عجب دل
ادامه مطل
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))