به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

جهان پر درد می‌بینم دوا کو

دل خوبان عالم را وفا کو

ور از دوزخ همی ترسی شب و روز

دلت پر درد و رخ چون کهربا کو

بهشت عدن را بتوان خریدن

ولیکن خواجه را در کف بها کو

خرد گر پیشوای عقل باشد

پس این واماندگان را پیشوا کو

ز بهر نام و جان تا بام یابی

چو برگ توت گشتی توتیا کو

مگر عقل تو خود با تو نگفتست

قبا گیرم بیلفنجی بقا کو

درین ره گر همی جویی یکی را

سحر گاهان ترا پشت دوتا کو

به دعوی هر کسی گوید ترا ام

ولیکن گاه معنی شان گوا کو

سراسر جمله عالم پر یتیمست

یتیمی در عرب چون مصطفا کو

سراسر جمله عالم پر ز شیرست

ولی شیری چو حیدر باسخا کو

سراسر جمله عالم پر زنانند

زنی چون فاطمه خیر النسا کو

سراسر جمله عالم پر شهیدست

شهیدی چون حسین کربلا کو

سراسر جمله عالم پر امامست

امامی چون علی موسی الرضا کو

سراسر جمله عالم پر ز مردست

ولی مردی چو موسی با عصا کو

سراسر جمله عالم حدیثست

حدیثی چون حدیث مصطفا کو

سراسر جمله عالم پر ز عشقست

ولی عشق حقیقی با خدا کو

سراسر جمله عالم پر ز پیرست

ولی پیری چو خضر با صفا کو

سراسر جمله عالم پر ز حسنست

ولی حسنی چو یوسف دلربا کو

سراسر جمله عالم پر ز دردست

ولی دردی چو ایوب و دوا کو

سراسر جمله عالم پر ز تختست

ولی تخت سلیمان و هوا کو

سراسر جمله عالم پر ز مرغست

ولی مرغی چو بلبل با نوا کو

سراسر جمله عالم پر ز پیکست

ولی پیکی چو عمر بادپا کو

سراسر جمله عالم پر ز مرکب

ولی مرکب چو دلدل خوش روا کو

سراسر کان گیتی پر ز مس شد

ز مس هم زر نیامد کیمیا کو

سنایی نام بتوان کرد خود را

ولیکن چون سناییشان سنا کو

ادامه مطلب
چهارشنبه 15 دی 1395  - 4:01 PM

ای تماشاگاه جانها صورت زیبای تو

وی کلاه فرق مردان پای تابهٔ پای تو

چرخ گردان در طواف خانهٔ تمکین تو

عقل پیر احسنت گوی حکمت برنای تو

چون خجل کردی دو عالم را پدید آمد ز رشگ

کحل ما زاغ‌البصر در دیدهٔ بینای تو

پاسبانان در و بام تواند اجرام چرخ

نایبان اندر زمین هستند شرع آرای تو

خلد را نور جمال از روی جان افروز تست

حور را عطر عذار از موی عنبرسای تو

کو یکی سلطان درین ایوان که او هم تخت تست

کو یکی رستم درین میدان که او همتای تو

کی فتند در خاک هنگام شفاعت گفت تو

ای ندیده بر زمین کس سایهٔ بالای تو

در شب معراج همراهت نبودی جبرییل

گر براق او نبودی همت والای تو

تا برونت آورد یزدان از نگارستان غیب

هر دو عالم کرد در حین روی سوی رای تو

ای مبارز راکبی کز صخره تا زهره بجست

خنگ زیور مرکب خوش گام ره پیمای تو

عرش چون فردوس اعلا سایبان تخت تست

زان که بهر خود ندارد سایبان مولای تو

گشت سیراب از شراب علم تو خلق دو کون

چون نگه کردیم تا لب بود پر دریای تو

ای دریغا گر بدندی تا بدیدندی به چشم

هم خلیل و هم کلیم آن حسن روح افزای تو

آن یکی از دیده کردی خدمت نعلین تو

وان دگر از مژه رفتی بی تکلف جای تو

در بهشت از بهر خودبینی نباشد آینه

آینهٔ سیمین‌بر آن آنجا بود سیمای تو

نیست امید سنایی در مقامات فزع

جز کف بخشنده و مهر جهان بخشای تو

ادامه مطلب
چهارشنبه 15 دی 1395  - 4:00 PM

ای برده عقل ما اجل ناگهان تو

وی در نقاب غیب نهان گشته جان تو

ای شاخ نو شکفته ناگه ز چشم بد

تابوت شوم روی شده بوستان تو

محروم گشته از گهر عقل جان تو

معزول مانده از سخن خوش زبان تو

جان تو پاسبان بقای تو بوده باز

با دزد عمر گشته قرین پاسبان تو

هنگام مرگ بهر جوانی و نازکیت

خون می‌گریست بر تو همی جانستان تو

ای آفتاب جان من از لطف و روشنی

خر پشتهٔ گلین ز چه شد سایبان تو

گر آب یابدی تنت از آب چشم من

شاخ فراق رویدی از استخوان تو

ای تاج تا قرین زمین گشته‌ای چو گنج

چون تاج خم گرفت قد دوستان تو

تاج ملوک را سر تختست جایگاه

در زیر خاک تیره چرا شد مکان تو

ای وا دریغ از آن دل بسیار مهر تو

ای وا دریغ از آب لب شکرفشان تو

بردار سر ز بالش خاک از برای آنک

دلها سبک شدست ز خواب گران تو

یک ره به عذر لعل شکرپاش برگشای

کاینک رهی به آشتی آمد به خوان تو

نی نی چه جای عذر و عتابست و آشتی

رفتی چنانکه باز نیابم نشان تو

شد تیره همچو موی تو روی چو ماه تو

شد چفته همچو زلف تو سرو روان تو

تابوت را که هیچ کسی تاجور ندید

آخر بیافت این شرف اندر زمان تو

مرگ آخر آن طویلهٔ گوهر فرو گسست

کز وی ستاره دید همی آسمان تو

خاک آخر آن دو دانهٔ یاقوت نیست کرد

کز تاب او پدید همی شد نشان تو

یارب چه آتشیست فراقت که تا ابد

دودی کبود سر زند از دودمان تو

ای کاج دانمی که در آنجای غمکشان

تو پیش ریخت خواهی یا پرنیان تو

باری بدانمی که پر از خاک گور شد

آن شکرین چو غالیه دانی دهان تو

باری بدانمی که چگونست زیر خاک

آن تیغ آب دادهٔ بسیار دان تو

باری بدانمی که بگو از چسان بریخت

آن زلف تاب دادهٔ عنبرفشان تو

دانم که لاله وار چو خون گشت و بترکید

آن در میان نرگس و گل دیدگان تو

گنج وفا و خدمت تو بود ذات من

تاج عطا و طلعت من بود جان تو

تاجی به زیر خاک ندیدم جز آن خویش

گنجی میان آب ندیدم جز آن تو

بودی وفا میان من و تو مقیم پار

اکنون عطا میان خدا و میان تو

ادامه مطلب
چهارشنبه 15 دی 1395  - 4:00 PM

ای مقتدای اهل طریقت کلام تو

ای تو جهان صدق و جهانی غلام تو

تاثیر کرد صدق تو در سینه‌ها چنانک

شد بی‌نیاز مستمع از شرح نام تو

نام تو چون ورای زمانست و عقل و جان

کی مردم زمانه در آید به دام تو

چون نفس ما و نفس تو کشتهٔ حسام تست

برنده باد بر تو و ما بر ما حسام تو

ای باطن تو آینهٔ ظاهرت شده

برداشته ز پیش تو لحم و عظام تو

عشقت چو جوهریست که بی تو ترا مقیم

با من نشانده دارد و تو در مقام تو

معذور دار ازینکه درین راه مر مرا

پروای تو نمانده ز شادی سلام تو

دانم ز روی عقل که تو صورتی نه‌ای

ور نه بدیده روفتمی گرد گام تو

لب محرم رکاب تو ماند که بوسه داد

زیرا نبود واقف وقت کلام تو

لیک آن زمان ز عشق تو بر نعل مرکبت

دل صدهزار بوسه همی زد به نام تو

ای عامهٔ رسوم و همه شهر خاص تو

وی خاصهٔ خدای و همه خلق عام تو

نفس الف شدی تو ز تجرید چون ز عشق

پیوسته گشت با الفت عین و لام تو

اکنون نشانش آنکه ز سینه به جای موی

جز حرف عاشقی ندماند مسام تو

وامیست دوست را ز ره عشق بر تو جان

لیکن مباد توخته صد سال وام تو

چندی تو بر دوام چه سازی مدام وام

از وام خود جدا شو آنک دوام تو

چون پست همتان دگر در طریق عشق

هرگز مباد گام تو مامور کام تو

ادامه مطلب
چهارشنبه 15 دی 1395  - 4:00 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 12

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4319458
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث