تا عشق قد تو همچو چنبر نکند
در راه قلندری ترا سر نکند
این عشق درست از آن کس آید به جهان
کورا همه آب بحرها تر نکند
تا عشق قد تو همچو چنبر نکند
در راه قلندری ترا سر نکند
این عشق درست از آن کس آید به جهان
کورا همه آب بحرها تر نکند
با یاد تو جام زهر چون نوش کشند
از کوی تو عاشقان بیهوش کشند
بنمای به زاهدان جمال رخ خویش
تا غاشیهٔ مهر تو بر دوش کشند
سادات به یک بار همه مهجورند
کز سایهٔ حشمت تو مهتر دورند
از غایت مهر تو به دل رنجورند
گر شکر تو گویند به جان معذورند
سیمرغ نهای که بی تو نام تو برند
طاووس نهای که با تو در تو نگرند
بلبل نه که از نوای تو جامه درند
آخر تو چه مرغی و ترا با چه خرند
این بیریشان که سغبهٔ سیم و زرند
در سبلت تو به شاعری که نگرند
زر باید زر که تا غم از دل ببرند
ترانهٔ خشک خوبرویان نخرند
ای گل نه به سیم اگر به جانت بخرند
چون بر تو شبی گذشت نامت نبرند
گه نیز عزیز و گاه خوارت شمرند
بر سر ریزند و زیر پایت سپرند
مرغان که خروش بینهایت کردند
از فرقت گل همی شکایت کردند
چون کار فراقشان روایت کردند
با گل گلههای خود حکایت کردند
نقاش که بر نقش تو پرگار افگند
فرمود که تا سجده برندت یک چند
چون نقش تمام گشت ای سرو بلند
میخواند «وان یکاد» و میسوخت سپند
نارفته به کوی صدق در گامی چند
ننشسته به پیش خاصی و عامی چند
بد کرده همه نام نکو نامی چند
برکرده ز طامات الف لامی چند
در هجر توام قوت یک آه نماند
قوت دل من جز غمت ای ماه نماند
زین خیره سری که عشق مه رویانست
اندر ره عاشقی دو همراه نماند