به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

بختم از خواب در آمد چو تو با من خفتی

نه در آغوش که در دیده روشن خفتی

هر دمی گردی و در دیده ناخفته دوست

دوستانه ز پی کوری دشمن خفتی

یاد داری که شبی هر دو به بستان بودیم

من به خار و خس و تو در گل و گلشن خفتی

این چه عید است که خسرو ز تو قدری دریافت

که تو با او همه شب دست به گردن خفتی

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:57 PM

عالم آشوب تر از طره طراه خودی

فتنه انگیزتر از غمزه خونخوار خودی

پای افشرده و زانو زده ای در کاری

دامنت چون بگرفته ست و تو در کار خودی

آیت حسنی و پیچیده به طومار دو زلف

پیچ بر پیچ ز نیرنگ به طومار خودی

گر گرفتار توام، نیست گرفتی بر من

که تو نیز از رسن زلف گرفتار خودی

صبر من طره طرار تو گر باز دهد!

یا شریک عمل طره طرار خودی

دوش بوسی بزدم بر لبت، آزرده شدی

باز کن لب، نه اگر بر سر آزار خودی

وام بردی دل خسرو به گواهی دو چشم

اینک اینک خط تو، گر نه به اقرار خودی

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:57 PM

می به جام ار چه زخون من مسکین داری

نوش بادت که شکرخنده شیرین داری

دو حیات است ز یک خنده تو عاشق را

زانکه در حقه یک خنده دو پروین داری

زان لب ساده گرم بوسه ببخشی، کم ازآنک

نظری جانب این گریه رنگین داری

پیش صوفی گذرو، گریه خونین، فرمای

تا به خون دست بشوید دلش از دین داری

نگری در من و چون من نگرم برشکنی

این چه فتنه ست که بهر من مسکین داری

خار در بستر تنهاییم افگند فراق

زان چه سودم که تو آن بر گل و نسرین داری؟

همه را زنده کنی و بکشی خسرو را

جان من این چه طریق است و چه آیین داری؟

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:57 PM

نفسی که با نگاری گذرد به شادمانی

مفروش لذتش را به حیات جاودانی

ز طرب مباش خالی می و رود خواه وساقی

که غنیمت است و دولت دو سه روز زندگانی

غم نیستی و هستی نخورد کسی که داند

که گذشت عمر و باقی نبود جهان فانی

مکن، ای امام مسجد، من رند را ملامت

چو به شهر می پرستان نرسیده ای، چه دانی؟

چه شوی به زهد غره که ز دیر می پرستان

به خدا رسید بتوان به تضرع نهانی

تو و زهد خرقه پوشان، من و دیر دردنوشان

به تو حال ما نماند، تو به حال ما نمانی

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:57 PM

بسم از جمال ساقی و شراب ارغوانی

که به یار تشنه ام من، نه به آب زندگانی

منم و شبی و گشتی چو سگان به گرد کویت

نبرم هوس به شاهی که خوشم به پاسبانی

غمش ار چه کرد پیرم، گله پیش دل نیارم

من و صد هزار چون من به فدای آن جوانی

برش، ای حریف غالب، که خراب کرد و مستم

نه شراب لعل روشن که سرشک ارغوانی

تو ز شهر رفته و من به کمال وجد و حالت

نه زبانگ چنگ و بربط ز داری کاروانی

ز فراق کشته ای و به زبان و جان نوا ده

به عنایتی که داری، به نوازشی که دانی

تن من چو موم ز آتش، بگداخت در فراقت

به دل چو سنگ خارا، تو هنوز همچنانی

چو نوید غم فرستی، دل مرده زنده گردد

که غذای روح باشد غم دوستان جانی

مشو، ای صبا، مشوش ز نفیر دردمندان

چو ز غایبان مجلس خبری به ما رسانی

طمع وصال از تو هوس و خیال باشد

که سگان کوی را کس نبرد به میهمانی

که اگر ز شرح شوقت دل سنگ خون نگرید

ز حدیث عشق باشد سخنی بود زبانی

صفت تو چون توانم، به سخن که هر چه خسرو

به خیال و خاطر آرد، تو به حسن بیش از آنی

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:57 PM

خنده ای کن شکرستان دهن بازگشای

انگبین زان لب چون برگ سمن باز گشای

نقل شاهانه تو پسته و عناب سزد

مردمی کن، قدری گنج دهن بازگشای

با بزرگان نرسد خرده سخن می گویی

خرده گیری به میان نیست، سخن بازگشای

جعد تو تنگ به کار دل ما پیچیده ست

پنجه ای چند ز جعد چو شکن بازگشای

هست کوتاه شب وصل درازیش ببخش

زان سر زلف سیه نیم شکن بازگشای

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:57 PM

چه شدت که از کرشمه نظری به ما نکردی؟

سخنی برون ندادی، شکری عطا نکردی

چو گیا به خاک سودم سر خود به زیر پایت

تو چو باد برنگشتی، مدد گیا نکردی

به دلم چه خانه سازی که هزار خانه دارد

ز هزار تیر مژگان چو یکی خطا نکردی

ز طواف کعبه خود چه دوانیم به کعبه؟

ز هزار حاجت من چو یکی روا نکردی

همه عمر وعده کردی، طمع وفا نکردم

که چو عمر بیوفایی سزد، ار وفا نکردی

تو ز حال من چه دانی که به خون چگونه غرقم

چو در این محیط هامون گهی آشنا نکردی

بکن، ای دو دیده، گر چه سر مردمی نداری

نظری به حال خسرو چو به کار ما نکردی

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:57 PM

ز نظر اگر چه دوری، شب و روز در حضوری

ز وصال شربتم ده که بسوختم ز دوری

منم و شبی و گشتی به خرابه های هجران

که عظیم دور ماندم ز ولایت صبوری

چو به اختیار خاطر غم عشق برگزیدم

ز جفا هر آنچه آید بکشیم از ضروری

من اگر هلاک گردم، تو چه التفات داری؟

که ز غفلت جوانی به کرشمه غروری

نه خیال بر دو چشمم، نه یکی هزار منت

که توام ز دولت او شب و روز در حضوری

چمن اینچنین نخندد، تو مگر بهشت و باغی

بشر اینچنین نباشد، تو مگر پری و حوری

گذری اگر توانی به بهار عاشقان کن

که ز اشک من به صحرا همه لاله است و سوری

به شب فراق خسرو چو چراغ سوخت آخر

شبش ار چه تیره تر شد، به چراغ از تو نوری

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:57 PM

گر تو سیمین سرو را شکل سرافرازی دهی

بنده را در ناله با بلبل هم آوازی دهی

بهر مردن گشتم اینک ساخته تا کی هنوز

نرگس بدخوی را تعلیم بدسازی دهی

آب چشم من که شد غماز حال من به خون

کسوت لعلش همی تعلیم غمازی دهی

بت پرستی دلم بسیار شد،وقت است اگر

تیغ کافر کش به دست غمزه غازی دهی

داد این مرهم بده کز زیر پایت دور ماند

چون به صف عاشقان داد سرافرازی دهی

یار در دل، خسروا و جانم آخر، شاید آنک

پادشاه را با گدایی خانه انبازی دهی

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:56 PM

جان شیرین منی، ای از لطافت چون پری

گر پری جان است، تو از جان شیرین خوشتری

گوییا بر آب حیوان برگ نیلوفر دمید

آن تن نازک به زیر فوطه نیلوفری

خواستم جورت بگویم، خوف دل بربست لب

لیک رخ را چون کنم، دارد زبان زرگری

کافرا، تا چند تو خون مسلمانان خوری

بار دیگر گر مسلمانی، بدین سو بنگری

دل ز من دزدیدی و کردی نهان در زیر چشم

پس همی خواهی به خنده جان من بیرون بری

چون بدیدم چشم غلتانت، گزیدم پشت دست

کعبتین آنجا دو چشم، اینجا عجب بازیگری

چشمهای من چو دریا گشت و لبها خشک ماند

چون تو سلطان را چنین بد ملک خشکی و تری

سوز عاشق لطف معشوق است، بر پروانه نیست

منت شمع آنکه دادش دولت خاکستری

می کنی شوخی که، خسرو، جامه ها چندین مدر

خویشتن را گو که چندین پرده دل می دری

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:56 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4287770
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث