به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

مه به زلف تو گر شود بسته

هر زمان خوب تر شود بسته

گر به زلف تو چشم بگشایم

موی در مو نظر شود بسته

چون گشایی دهان شیرین را

تنگهای شکر شود بسته

گر ز جورت به چرخ ناله کنم

چرخ را هفت در شود بسته

دیده کز خواب بسته می نشود

هم به خون جگر شود بسته

از دم سرد من عجب نبود

آب چشمم اگر شود بسته

بنده خسرو که دل به مهر تو بست

کی به مهر دگر شود بسته

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:39 PM

جهان تا مه روشنت ساخته

ز دلها فلک خرمنت ساخته

رخ خویش تا بیند اندر رخت

مه آیینه روشنت ساخته

قضا کرده یک جا هزار آرزو

خلاصه کشیده، تنت ساخته

غمت پر ز خون کرده دلها بسی

وزان غنچه ها گلشنت ساخته

میا تنگ، اگر خسرو تنگ دل

دل تنگ را مسکنت ساخته

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:39 PM

ای رخت شمع حسن برکرده

شب عشاق را سحر کرده

مه به زلف تو گم شده، خود را

می بجوید چراغ بر کرده

لب تو بر شکر نهاده خراج

چشم تو اندکی نظر کرده

تن من نی شد و خیال لبت

بند بندم چو نیشکر کرده

عکس دندان تو به طرف دهن

قطره اشک را سحر کرده

پختگی دلم که پر خون است

دمبدم از غم تو سر کرده

بی خبر کرد ناله گوش مرا

لیک گوش ترا خبر کرده

بینمت یک شبی به خانه خویش

چو مهی سر به عقده در کرده

تو چو آب حیات بر سر من

من به پای تو دیده تر کرده

خسرو اندر میانت پیچیده

موی را خم ز مو کمر کرده

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:39 PM

مکش به ناز مرا، ای به ناز پرورده

مریز خون مسلمان به جرم ناکرده

مرا بکشت لب جان ستان تو، هر چند

مفرحی ست به آب حیات پرورده

ببخش قندی از آن لب که پیش از آن نامید

هم از خیال لبت وام کرده ام خورده

بترس از آنچه به شب یا به خواب کرده دراز

هزار کس به دعا دسبها برآورده

دریده پرده دل را فراق و جان ره یافت

هنوز چند کنم پیش مردمان پرده

بدان که من ز شبیخون هجر جان نبرم

چنین که صبر من آواره گشت در پرده

چه جای پند و نصیحت چو من ز دست شدم

چه سود نعل زر اکنون که لنگ شد زرده

برآر یک نفس، ای صبح تیره، روز امید

مگر سفید شود این شب سیه چرده

به سر چگونه برد راه خسرو مسکین

ضعیف موری و بار فراق صد مرده

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:39 PM

 

ای فراق تو یار دیرینه

غم تو غمگسار دیرینه

درد تو میهمان هر روزه

داغ تو یادگار دیرینه

غرق خونم که می خلد هر دم

در دلم خار خار دیرینه

هر کسی را می و یاری ست و من

بی خبر از خمار دیرینه

هیچگه در حضور خواهم گفت

محنت انتظار دیرینه

ای دریغا که خاک خواهم شد

با دل پر غبار دیرینه

ای صبا، زینهار یاد دهش

گه گه از دوستدار دیرینه

گاه گاهی خرامشی نکنی

بر سر خاک یار دیرینه

چند گاهی خلاص یافته بود

جانم از کار و بار دیرینه

وه که باز آمدی و خسرو را

بردی از دل قرار دیرینه

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:39 PM

چو خاست صبحدم آن مه ز خواب پژمرده

گل رخش ز خمار شراب پژمرده

شدند خوبان پژمرده زان جمال چنانک

شود شکوفه تر ز آفتاب پژمرده

در آفتاب مرو ماه من که نآرد تاب

رخت که می شود از ماهتاب پژمرده

ببردی آب، همه گلرخان دو تا گشتند

چو آن گلی که کشندش گلاب پژمرده

بدید نرگس بستان به خواب چشم ترا

شد از تحیر آن هم به خواب پژمرده

مرا بگیر چو گل لعل بر رخ از دم سرد

که تو به توست همه خون ناب پژمرده

وصال خواست ز تو خسرو و جوانی یافت

که گشت غنچه دل زان جواب پژمرده

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:39 PM

چو بوی زلف تو همراهی صبا کرده

ربوده جان ز من و کالبد رها کرده

پناه سوزش بیچارگان شده زلفت

که در کناره خورشید تکیه جا کرده

کلاه تو که شده کج ز باد رعنایی

هزار پیرهن عاشقان قبا کرده

به یک خدنگ که بگشاد نرگس مستت

دلم ز سینه و جانم ز تن رها کرده

تو هیچگاه ندیدی مرا به چشم نکو

منت نهان ز پی چشم بد دعا کرده

خیالت آمده هر دم به پرسش دل من

دوید اشک منش پیش، مرحبا کرده

سپیده دم تو به خواب و مرا بکشته ز رشک

مراغه ها که به گرد رخت صبا کرده

چو شکر دیدن رویت ندیده ام هجران

به نانمودن رویت مرا سزا کرده

عقوبتی که به شبهای هجر دید دلم

ستارگان را بر خویشتن گوا کرده

خیال تو که ازو غرق خون شدم هر چند

میان خون دل خسرو آشنا کرده

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:39 PM

بکش به گرد رخ خط دلربا پرده

که هیچکس نکند آفتاب را پرده

ز بیم آنکه رسد چشم آفتاب به تو

ببست ابر به هر لحظه در هوا پرده

کند به پیش رخت پرده پوشی سبزه

چو گل به باغ کشد به سر گیا پرده

گل از رخ تو بدزدید روی و پنهان داشت

ولیک پاره شدش ناگه از صبا پرده

جمال روی تو پوشیده چون نخواهد ماند

مپوش پیش رخ از پرده دو تا پرده

تنت بجای نهفتن چنان بود که کشد

به روی باده ز جان جهان نما پرده

شها، ز بهر جدایی و مدح تو خسرو

گشاد از پس هر پرده ای جدا پرده

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:39 PM

 

به کوی عقل مرو، گر به عشوه بردی راه

وگر ز عقل گذشتی، بگوی بسم الله

هزار بار به گوش دلم رسید از غیب

که عشوه راهنمایست و عقل مانع راه

وگر به سلسله عشق مبتلا شده ای

برو به میکده وز پیر دیر همت خواه

به یک پیاله رهاند ز بند عقل ترا

من آزموده ام ار نشنوی، مرا چه گناه

بیا به مجلس رندان و بر کف ساقی

قران چشمه خورشید بین به یک شبه ماه

مجو مجو قدح باده در جهان، خسرو

که آب بوالهوسان ریخت حب منصب و چاه

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:39 PM

مدار جان من از بهر جان ما روزه

از آنکه جانی و جان را دهد عنا روزه

لب پر از می و گویی که روزه می دارم

تو خود بگوی که باشد چنین روا روزه

اگر تو روزه برای خدای می داری

مدار بیش برای خدای را روزه

ز دیده ساخته ام شربتی، ولی نخوری

اگر به روزه ترا خوش بود، خوشا روزه

یک ابرویت نگرم، روزه گیرم از پی وصل

به دیدن مه ابرو کنم قضا روزه

ببرد تشنگی خلق را که از لب تو

به آب چشمه حیوان شد آشنا روزه

به نوحه کرد لبالب لبان خسرو را

فقاع از آن لب شیرین گشاد تا روزه

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:39 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4289948
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث