به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

لعل شیرینی چو خندان می شود

در جهان شیرینی ارزان می شود

قد او هر گه که جولان می کند

گوییا سرو خرامان می شود

پرتو رویش چو می تابد ز دور

آفتاب از شرم پنهان می شود

قصه زلفش چون نمی گویم به کس

زانکه خاطره ها پریشان می شود

من نه تنها می شوم حیران او

هر که او را دید حیران می شود

مه چو می گوید، چه بنوازم ترا؟

تا نگه کردم، پشیمان می شود

هر که را شاهی عالم آرزوست

بنده درگاه سلطان می شود

خسروی کز کلک گوهر بار او

کار بی سامان به سامان می شود

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:35 AM

 

آخر این دردم به درمان کی رسد

نوبت دیدار جانان کی رسد

این دل سرگشته سودا زده

از وصال او به سامان کی رسد

آدم آشفته دل در انتظار

مانده تا پیغام رضوان کی رسد

دیده یعقوب بر راه امید

تا دگر یوسف به کنعان کی رسد!

دل چو بلبل زار و نالان در فراق

تا گل رویت به بستان کی رسد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:35 AM

ای که بر من جور تو بسیار شد

زاریم بشنو که کارم زار شد

من که اندر سر جنونی داشتم

خاصه سودای تو با آن یار شد

تا لبت بر نقطه جان خط کشید

نقطه جان من از پرگار شد

تا تو دست و پا نهادی حسن را

نیکوان را دست و پا بیکار شد

دوش پنهان می کشیدم زلف تو

چشم مستت ناگهان بیدار شد

از عزیزی مردم چشم منی

گر چه در چشم تو مردم خوار شد

خسرو از ابروی خود سازد کمان

پس به پیش خسرو خاور کشد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:35 AM

ترک من چون تیر مژگان برکشد

ماه گردون را سپر در سر کشد

در دلم تیرش ترازویی شود

وز درون سینه جان می برکشد

چون رسن بازی کند زلفین او

گردن خورشید در چنبر کشد

دل کنم بر آتش رویش کباب

چون لب میگون او ساغر کشد

چشمت از مژگان چون نوک قلم

بر فسون جادوان خط در کشد

راست گویی، مردم چشم من است

چون قبای آبگون در بر کشد

خط طوطی رنگ او، یارب، کجاست؟

تا به منقار از لبش شکر کشد

مست کرده نرگس غلتان او

وز مژه بر جان من خنجر کشد

از لبت چون باده نوشان خیال

چشم خسرو خانه خمار شد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:35 AM

آنچه بتوان، در غمت جان می کشد

تا بدان غایت که بتوان، می کشد

می کشد خط بر مسلمانی لبت

وانگه از خون مسلمان می کشد

دیده تا خط ترا بالای لب

باد خط بر آب حیوان می کشد

حسن روز افزونت از اوج کمال

روی مه را داغ نقصان می کشد

زلف کاید بر لبت، گویی که دیو

خاتم از دست سلیمان می کشد

آنچه دل یک چند از زلفت کشید

از لب لعلت دو چندان می کشد

گر ز شوخی تیر بر دل می زنی

خسرو بیچاره از جان می کشد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:35 AM

هر که را یاری چو تو سرکش بود

کی ز بیم تیغ سر در کش بود

مجلسی کانجا بود شمعی چو تو

مرغ جان پروانه آتش بود

چند گه بگذار تا می بینمت

تا که جانم وام تو، مهوش، بود

روز و شب می میرم اندر یاد تو

مرگ هم بر یاد رویت خوش بود

گر به یک بوسه لبت بتوان گزید

آن یکی بوسه به جای شش بود

تا سزا بیند دل بی عافیت

خوبرو آن به که گردنکش بود

خسروا، گر عاشقی از غم منال

عشقبازان را دل غمکش بود

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:35 AM

هر که را با تو سر و کاری بود

جان نباشد در رهش خاری بود

دل که در وی زندگی عشق نیست

دل نشاید گفت، مرداری بود

خفتگان از زندگی آگه نیند

زنده بودن کار بیداری بود

عاشقی نبود تقاضای وصال

بهر نفس خویش پیکاری بود

از شراب ما، اگر یابد خبر

محتسب شاگرد خماری بود

پیش خویشم کش که باری از رخت

کشته ای را روز بازاری بود

بر بساط ناز شب غافل مخسپ

بو که پیش در گرفتاری بود

گویمت خواهی چو خسرو بنده ای

قسمتم از تو همین، آری، بود

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:35 AM

خیمه نوروز بر صحرا زدند

چار طاق لعل بر خارا زدند

لاله را بنگر که گویی عرشیان

کرسی از یاقوت بر مینا زدند

کارداران بهار از روز گل

زال زر بر روضه خضرا زدند

از حرم طارم نشینان چمن

خرگه گلریز بر صحرا زدند

گوشه های باغ ز آب چشم ابر

خنده ها بر چشمهای ما زدند

در هوای مجلس جمشید عهد

غلغل اندر طارم اعلا زدند

باد نوروزش همایون، کاین ندا

قدسیان در عالم بالا زدند

مطربان طبع خسرو گاه نطق

طعنه ها بر بلبل گویا زدند

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:35 AM

 

عافیت را بر زمین گردی نماند

مردمی را در جان مردی نماند

خاک بر فرق جهان زان کز وفا

در همه روی زمین گردی نماند

زان نمی خیزد چمن کز بهر او

مرصبا را هم دم سردی نماند

کیمیا شد زر چنان کز رنگ او

بوستان را هم گل زردی نماند

غصه را بر خود فروبر، خسروا

چون همه درد است و همدردی نماند

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:35 AM

بزم ما را یک دو خواب آلوده اند

مست و خوش، گویی شراب آلوده اند

سایه پروردند وز خط سیاه

سایه را بر آفتاب آلوده اند

جامه بر اندام شان گویی ز لطف

برگ گل را از گلاب آلوده اند

می میان شیشه صافی نگر

آتشی گویی به آب آلوده اند

می نبیند سوی ما ساقی، ازانک

چشمهایش مست و خواب آلوده اند

آب شو، ای چشمه خون، کز شراب

دست آن مست خراب آلوده اند

یارب آن سرخی لبش را از می است

یا خودش از خون ناب آلوده اند

بس به اشک آلوده شخصم، گوئیا

سیخی از آب کباب آلوده اند

هست خسرو را سؤالی زان دهن

کز پیش راه جواب آلوده اند

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:35 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4371848
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث