به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

رسید وقت که هر روز بامداد پگه

خوریم باده و بر روی گل کنیم نگه

ز شاخ یک تن سرو است و صد هزار قبا

ز لاله یک سر کوه است و صد هزار کله

کلاه لاله که لعل است، اگر تو بشناسی

نمونه ای مگرش داغ کینه است سیه

چو از کرشمه بیاراست چشم را نرگس

بدید بلبل و گفتن علیک عین الله

دمید گل به ره نیکوان و گل در باغ

روان شدند و ببردند دجله را از ره

هزار سال خوشی بیش دارد اندر عمر

اگر چه مدت عمر گل است روزی ده

کنون به باغ و لب جوی خیمه باید زد

خوش آن حباب که برابر می زند خرگه

کجاست ساقی نوخیز ساده رو که ز شرم

نگه کند به زمین چون درو کنیم نگه

مرنج، ساقی، اگر چشم من به روی تو نیست

که هست دیده من زیر پای همچو توشه

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:34 PM

من بهر تو به دیده و دل خانه ساخته

از من تو خویش را ز چه بیگانه ساخته

شانه چرا به مو رسدت، وه که اره باد

بر فرق آنکه بهر تو این شانه ساخته

ماییم رخنه کرده دل از بهر نیکوان

مسجد خراب کرده و بتخانه ساخته

من چون زیم که مهد تو در خانه و برون

سنگ ملامتم سگ دیوانه ساخته

آتش خور است مرغ دلم، خوش پرنده ایست

کایزد به فضل قوت وی این دانه ساخته

یاران که در فسانه راحت کنند خواب

بیخوابی مرا همه افسانه ساخته

چون ناله شبانه عاشق کشیدنیست

مطرب که صد ترانه مستانه ساخته

مردم چو بیوفاست هه آهوان دشت

آرامگاه خویش به ویرانه ساخته

خسرو به عشوه تو زبون گشت عاقبت

خود را اگر چه عاقل و فرزانه ساخته

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:34 PM

ای عشقت آتشی به همه شهر درزده

و آن آتش از درونه من شعله بر زده

هر روز چشم مست تو در کاروان صبر

بیرون کشیده تیغ و ره خواب و خور زده

مژگان تو به هر زدن چشم بهر قتل

آراسته دو لشکر و بر یکدگر زده

هر تیر کز اشارت تو راست کرده چشم

آن تیر راست کرده مرا بر جگر زده

لب تو مکن به پاسخ تلخ و مرا مکش

زان لعل آب کرده و اندر شکر زده

نی چشم تو زده ست مرا تیر، بلکه هست

هم چشم من مرا ز گشاد نظر زده

اینک ز چشم من به تو آمد به مستغاث

خون جگر به دامن تو دست تر زده

چون شانه تو مانده ام از دست موی تو

پایی به گل بمانده و دستی به سر زده

دل بر گرفته از تو چرا نشکند دلم؟

چون سنگ برگرفته ای و بر گهر زده

تو تیغ جور بر سر من می زنی و من

آیم همی به کوی تو هر روز سر زده

هر شب زده ز جور تو خسرو هزار آه

هر چند گفته بیش مزن، بیشتر زده

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:34 PM

بیا شبی بر من سرخوش از شراب شده

که بهر نقل تو دارم دلی کباب شده

خراب کرده همه عاقلان عالم را

خصلت چو هر سر مه بر سر شراب شده

شب است زلف تو یکسو شده ز رخ، می نوش

کنون که ابر گشاده ست و ماهتاب شده

وفا مکن که بود عیب خوبرویان را

که جان دوست گذارند تا خراب شده

بهشت روی تو بادا همیشه خوش، هر چند

که هست بهر من آن دوزخ عذاب شده

در آب کرده ز سوز آفتاب خود را غرق

رخت چو غرق خوی از تف آفتاب شده

بسان طفل کز آواز خوش به خواب شود

ز آه و ناله من بخت من به خراب شده

من از تو باده طلب کرده و تو با دشنام

جواب داده و من مست آن جواب شده

مگو که گریه خون نیستش ز دوری من

چنین که از غم تو خون خسرو آب شده

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:34 PM

روزی به لاغ گفتم کت نسبتی ست با مه

من بد لست حیا من شدة الندامه

گاهی کشد به تیغم، گاهی زند به تیرم

فی کل ما یعری حلافنا ادامه

چون حال خویش گویم با ظالمی که پیشش

لم تعتبر حدیثی والعجم فی التهامه

ماییم و کعبه جان مردن به وادی غم

والله فر منی یا طالب السلامه

خسرو ز طعن ترسی، اینجاست بازی جان

بالحیف لحقه من خافه ملامه

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:34 PM

 

شمع فلک برآید با آتشین زبانه

ساقی نامسلمان درده می مغانه

کشتی من روان کن مانا کرانه یابم

دریای غم ندارد چون هیچ جا کرانه

چون توبه ام شکستی گر نیست وجه باده

بفروش خانه من با آن شرابخانه

می نیم خورد خود ده ور پاره برنجی

دل بر لب تو دارم، می خواستن بهانه

نی نی که از رخ خود بیهوش کن که باری

یکدم خلاص یابم از محنت زمانه

رو تا رویم بیرون دستم به گردن تو

تو بیخود صبوحی، من بیهش زمانه

ای مه غلام حسنت، چون در خمار باشی

نی رو ز خواب شسته نه موی کرده شانه

مطرب به رود خود زن دستی به ابر باران

وین زهد خشک ما راتر کن به یک ترانه

خسرو خراب مطرب تو مست ناز و سرخوش

هان در چنین نشاطی یک رقص عاشقانه

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:34 PM

 

از بس که ریخت چشمم بهر تو خون تیره

کم ماند بهر گریه در چشم من ذخیره

چشم مقامر تو از بس دغا که دارد

مالیده صبر ما را همچون سفوف زیره

ای من غلام آن لب کان را اگر چه بیند

پر گمشده فرشته همچون مگس به شیره

آباد بر تو، جانا، کز کشتن عزیزان

وه کو خراب کرده آباد صد خضیره

از آفتاب دیدن گر چشم خیره گردد

شد آفتاب چشمم از دیدن تو خیره

گر شانیم بر آتش گویی نشینم او را

فرضم بود نشستن در قعده اخیره

افگنده روز بختم سایه برین شب من

ورنه شبم چنین هم نبود سیاه و تیره

این ناله های زارم بشنید، گفت «خسرو

ز آن تو نیستم من زحمت مبین و حیره »

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:34 PM

ماییم و مجلس می خوبی سه چار ساده

من در میانه پیری دین را به باد داده

مجلس میان بستان گل با صبا به بازی

نرگس به ناز خفته، سرو سهی ستاده

خوبان به باده خوردن، من جرعه نوش مجلس

هر جرعه ای که خورده سر بر زمین نهاده

من بی خبر ز ساقی وز چشم من به مجلس

چون جرعه های مستان خون خور بجای باده

ساقی، چو من ز باده مست و خراب میرم

بفرست خشت گورم، بستان سفال باده

سیراب خونست دایم زان می زند به سرخی

آن سبزه کت برآید گرد لبان ساده

مویت به زلف در هم نه خاسته نه خفته

چشمت به خواب مستی نی بسته نی گشاده

زان دم که دید خلقی مستانه خفت و خیزش

ما جاء کل شی رأسا علی بناده

چون راست است آخر با تو طریق خسرو

او نامراد مسکین تو شوخ خود مراده

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:34 PM

 

از لب او، ای خیال، نقل لب ما مده

مرغ خسک خواره را پسته و خرما مده

من که به نامش کنم وصف جمالش بگو

غرق یکی قطره را غوطه دریا مده

رند خراباتیم می به سفالیم رسان

دردکش کهنه را جام مصفا مده

گر گذری، ای صبا، از پیش چشم بیار

خاکی از آن پا ولی بوسه به آن پا مده

تا که زید با مرادکش تو نوازش کنی

کشته امروز را وعده فردا مده

دل که مرا بسوخته ست آمده در زلف تو

تا که نسوزد چو من، پیش خودش جا مده

بهر توام می کشند، هدیه من روی تو

جلوه به عاشق بده، هدیه بده یا مده

جور تو خوش تر ز داد نزد دلی کو دل است

گر به جفا جان دهیم، داد دل ما مده

جان و دل خسرو است در ره سودای تو

هر چه بری خوش ببر، قیمت کالا مده

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:34 PM

ای از گل تو ما را در دیده خار مانده

وز نوک غمزه تو جانم فگار مانده

تا نقش تو زمانه در پیرهن کشیده

در کارگاه گردون مه نیم کار مانده

تا بو که چون تو ماهی بینم به طالع خود

هر ب به گریه چشمم اندر شمار مانده

بس دل که هست هر دم از ناردان لعلت

در پرده قطره قطره همچون انار مانده

تو رفتی و دل من دنبال کرده چشمت

مگذار دوستان را دل پر غبار مانده

بی تو درون جانم زارست، چون کنم من

بیرون چو می نیاید، این جان زار مانده

رحمی کز انتظارت دو چشم چار کردم

وز گریه هست صد جو در هر چهار مانده

دستم بگیر، یارا، یاری بکن که هستم

در محنت جدایی دستی ز کار مانده

تن موی گشت، گه گه زان می کنم عزیزش

کز زلف تست ما را این یادگار مانده

عمرم که رفت بی تو اندر حساب ناید

وامی ست بهر خسرو بر روزگار مانده

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:34 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4291000
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث