به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

تو مپندار که دوران همه یکسان گذرد

گاه در وصل و گهی در غم هجران گذرد

از دم من چو دم صبح شود آتشبار

هر نسیمی که بر اطراف گلستان گذرد

گر به گوشش برسد ناله من، نیست عجب

بار همواره بر اطراف سپاهان گذرد

عالمی بهر نثارش همه جانها بر کف

آه ازان لحظه که آن سرو خرامان گذرد

برسان سلسله یکبار به دستم، تا چند

در خم زلف توام عمر پریشان گذرد

گرنه از صبر هزاران سخن آرم در پیش

ناوک غمزه او آید و از جان گذرد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:10 AM

گر خم طره ز روی تو جدا خواهد شد

نام رخساره تو نام سما خواهد شد

جعد زنجیر نمای تو بلایی ست کز او

پای دل بسته به زنجیر بلا خواهد شد

زلف هم چون رسنت ماه سما را بگرفت

من ندانم که درین ماه چها خواهد شد

حاجت آن است که من بر در تو کشته شوم

هیچگه حاجت این خسته روا خواهد شد؟

زین کشاکش که تنت راست ببینی، خسرو

ناگهان بند ز بند تو جدا خواهد شد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:10 AM

چشم من خنده شیرین تو گریان دارد

دل من را لب پر شور تو بریان دارد

خاطرم میل کند با تو و پیدا نکند

سینه ام درد و غمت دارد و پنهان دارد

کس ندارد به جهان آنچه تو داری در حسن

از لطافت همگی پیش تو خود آن دارد

گر نبات خط تو سبز بود، نیست عجب

خضر است آنکه سرچشمه حیوان دارد

جانم از شوق تو، گر خرقه تن کرد قبا

نتوان گفت درین خرقه که نقصان دارد

دل من با سر گیسوی درازت همه شب

تا شبیخون نرود، دست و گریبان دارد

شعر خسرو به مثل سحر حلال است، ولی

نتوان گفت که او پایه حسان دارد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:10 AM

هر کرا داعیه درد طلب پیدا شد

عاقلان جمله بر آنند که او شیدا شد

آتش عشق ز هر سینه که زد شعله مهر

گر همه صبح مبین است که او رسوا شد

پیش رفتار تو، ای آب روان از تو خجل

گر نشد سرو چرا ساکن و پا بر جا شد؟

چشم نرگس به گل روی تو می بینم باز

همچو یعقوب که از بوی پسر بینا شد

از خطا بود که در چین سر زلف تو باد

رفت و زنجیر کش سلسله سودا شد

ساقیا، باده مپیمای که بدنامی ما

بر سر کوی تو افسانه کشورها شد

دل خسرو به کجا رفت که از تنگی عشق؟

همچو نقش دهنت کم زد و ناپیدا شد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:10 AM

 

هر کسی روز وداع از پی محمل می شد

تو مپندار که آن دلبرم از دل می شد

هیچ منزل نشود قافله از آب جدا

زانکه پیش از همه سیلاب به منزل می شد

گفتم، از محمل آن جان جهان برگردم

پایم از خون دل سوخته در گل می شد

ساربان خیمه به صحرا زد و اینم عجب است

که قیامت نشد آن روز که محمل می شد

راستی هر که در آن شکل و شمایل می دید

هم چو من فتنه در آن شکل و شمایل می شد

پند عاقل نکند سود که در بند فراق

دل دیوانه ندیدیم که عاقل می شد

بگذر از خویش که بی طبع مسالک، خسرو

هیچ سالک نشنیدیم که واصل می شد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:10 AM

ترک عاشق کش من، ترک جفا خوش باشد

به وفا کوش که از دوست وفا خوش باشد

بی تو، ای گل، سر گلگشت چمن نیست مرا

که تماشای گلستان شما خوش باشد

پرده برگیر ز رخ تا که دعایی بکنم

که به هنگام سحرگاه دعا خوش باشد

گر کند ناز وگر عربده با اهل نظر

چشم مردم کش آن شوخ به ما خوش باشد

گر دلم ریش کند ور جگرم خون سازد

چشم غارتگر آن ترک مرا خوش باشد

دایم از پرورش من آن سرو خوش است

همه خواهند که پرورده ما خوش باشد

خسروا، دیده نگه دار ز دیدار رقیب

که زیان نظر از صحبت ناخوش باشد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:10 AM

بس که خون جگر از راه نظر بیرون شد

دل نمی باید ازین ورطه ره بیرون شد

ناوک چشم تو تا خون دلم ریخت ز چشم

در میان دل و چشم من آن دم خون شد

از تب هجر بمردیم به کنج غم و هیچ

کس نپرسید که آن خسته غمگین چون شد

تا چو ماه نو ازان مهر جدا افتادم

عمر من کم شد و مهر رخ او افزون شد

گر نه زنجیر دل از طره خوبان کردند

زلف لیلی ز چه رو سلسله مجنون شد

یار چون درج عقیقی به تبسم بگشاد

چشم خسرو چو صدف پر ز در مکنون شد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:10 AM

دانم، ای دوست که در خانه شرابت باشد

یک صراحی به من آور که صوابت باشد

بو که بر دفع خمارم ز خم آری قدحی

چون نظر بر من مخمور خرابت باشد

با من سوخته خور باده صافی چو خوری

جگر سوختگان بوی کبابت باشد

خوی به دامن ز بناگوش سمن سای مگیر

تا به دامان قبا بوی گلابت باشد

دل ربودی ز ره شعبده و عیاری

شیوه چشم خوشت سد عتابت باشد

جور بر من مکن امروز که مظلوم توام

بکن اندیشه فردا که حسابت باشد

آنچه از جور تو بر خسرو بیچاره گذشت

نکنی فکر که فردا چه جوابت باشد؟

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:10 AM

بر من، ار دولت وصل تو مقرر می شد

کارم از لعل گهر بار تو چون زر می شد

دوش گفتم، نتوان دید به خوابت، لیکن

با فراق تو مرا خواب مقرر می شد

شرح هجران تو گفتم، بنویسم، لیکن

ننوشتم که بسی عمر دران سر می شد

بارها شمع بکشتم که نشینم تاریک

خانه دیگر ز خیال تو منور می شد

عقل وارون ز تمنای تو منعی می کرد

عشق می آمد و او نیز مسخر می شد

گر چه بسیار بگفتم نیامد در گوش

خوش تر از نام تو، با آنکه مکرر می شد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:10 AM

باز عشق آمد و دیوانگیم پیش آمد

بر دلم از مژه غمزه زنی نیش آمد

خرد و صبر سر خویش گرفتند و شدند

هر چه آمد ز برای دل درویش آمد

دی به نظاره او رفت رهی بر سر راه

یک نظر دید، چو باز آمد، بی خویش آمد

گفتم، ای دل، مرو آنجا که گرفتار شوی

عاقبت رفتی و آن گفت منت پیش آمد

برده بودم ز جفاهای فلک جان، لیکن

چه کنم، ناز تو، جانا، قدری بیش آمد

چشم من می پرد امروز، کرا خواهد دید؟

مگر آن کافر ناوک زن بدکیش آمد

خسروا، عشق همی باز و به خوبان می زی

عقل بگذار که او عاقبت اندیش آمد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:10 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4371824
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث