به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

فرخ آن عیدی که جان قربانی جانان بود

خرم آن جانی که پیش نیکوان قربان بود

چون نگوید نازنین من مبارک باد عید

جان شکر ریزی کند، دیده گلاب افشان بود

بذله گوی و عشوه ساز و شوخ چشم و غمزه زن

خوبرویی کاین چنین باشد بلای جان بود

آب چشمم روز عید از آستانش بازداشت

باز دارد از صلا عیدی که در باران بود

جان دهد، جانا، دهانت هر که را شربت دهد

اینچنین شربت نباشد، چشمه حیوان بود

بهر شادی صورت میمون تو هر روز نیست

عید تا سالی، چه غم باشد، اگر قربان بود

رو به گاه تیغ راندن سوی قربانی مدار

تا مگر جان دادن آن بیچاره را آسان بود

دوستان از صحبت ما، گر چه آزاد آمدند

تا زید خسرو، غلام و بنده ایشان بود

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 10:57 AM

از سر کو آن پری چون ناگهان پیدا شود

جای آن باشد که مردم در میان شیدا شود

من چنین دانم که باشد نسخه ای از روی او

صورتی از آینه خورشید اگر پیدا شود

ماه رویا، کی رسد در آفتاب روی تو

شمع را هر چند سر تا آسمان بالا شود

از تو دل چون آبله خون گشت در دنبال تو

اشک را از بس دویدن آبله برپا شود

من به تنهایی همی گریم، اگر پیدا کنی

هر دری کز چشم من بیرون فتد، درها شود

سبزه تر برکشیدی زان رخ چون آفتاب

راز من چون سبزه می ترسم که در صحرا شود

می خلد بر جان من آن خط که بر لب می کشی

مارکی شیرین شود با آنکه در خرما شود

خسرو، از بهر تو اندر دیده خود جای ساخت

چشم می دارد که در کوی وصالش جا شود

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 10:57 AM

تا سرم باشد تمنای توام در سر بود

پادشا باشم گرم خاک درت افسر بود

روزگار از زلف تو بادا پریشان روز و شب

تا دل بد روز من هر دم پریشان تر بود

من خورم خونابه هجران و بیزارم،ازآنک

ماجرا با زیرکان خونابه دیگر بود

من به گرمای قیامت خون خورم بر یاد دوست

جوی شیر آن را نما و تشنه کوثر بود

عشق را پروانه باید تا که سوزد پیش شمع

خود مگس بسیار یابی هر کجا شکر بود

خوبرو آن به که باشد آب و آتش در جهان

تا وجود عشقبازان خاک و خاکستر بود

یار جایی و من بیچاره جایی بیقرار

وه چه خوش باشد که بر بازوی خسرو بر بود

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 10:57 AM

من نمی خواهم که چشمم غیر آن رو بنگرد

چشم بد حیف است کاندر روی نیکو بنگرد

حاجت تیر و کمان نبود، فتد مرغ از هوا

یا شب اندر روزن آید ماه و آن رو بنگرد

باد در چشمش ز تیر غمزه میل آتشین

هر که در رویت به نقصان یک سر مو بنگرد

حرز بازو کرد خسرو نام میمون ترا

شوق چون غالب شود در حرز بازو بنگرد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 10:57 AM

دست ماه روزه تا در چشم عشرت خاک زد

اشک خونین ریخت جام و گل گریبان چاک زد

یارب، از هجر که در پوشید نیلوفر کبود؟

لاله از درد که داغی بر دل غمناک زد؟

با همه چشمی که نرگس باز دارد در چمن

اهل بینش را نمی شاید قدم بر خاک زد

تا کی از شمشاد و نسرین گویم و ریحان و گل؟

بیخ این خار از ره دل خواهم اکنون پاک زد

با وجود ساقی مه روی من در باغ حسن

می توان آتش درین مشت خس و خاشاک زد

ای مه نو، گر شبی طالع شوی چون عاصیان

خواهمت بهر شفاعت دست در فتراک زد

مژده بر خسرو، اگر گوید شبی در گوش او

عین عید اینک علم بر گوشه افلاک زد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 10:57 AM

 

گر به کوی عاشقان آن ماه گاهی بگذرد

بر گدایان همچنان باشد که شاهی بگذرد

سالها شد تا به کویش اوفتادم روز و شب

بر امید آنکه ماهم به ماهی بگذرد

سیل اشکم چون خیالش دید در دل جا گرفت

روز باران کس نخواهد کز پناهی بگذرد

آب دیده می زنم هر دم بران خاک رهش

تا غباری بر نیاید، گر به راهی بگذرد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:38 PM

هر شبم جان بر لب آید، ناله زار آورد

تا کدامین باد بویی زان جفا کار آورد

رفت آن شوخ و دل خون گشته را با خود ببرد

عاقبت روزی همان خونش گرفتار آورد

دوستان، من کی هوس دارم به نالیدن، ولی

درد چون در سینه باشد، ناله زار آورد

آرزومندان به آب دیده معذورند، از آنک

فرقت روی عزیزان گریه بسیار آورد

بو که بزیم باد را گویید تا بهر خورش

پاره ای خاک از برای جان افگار آورد

صد گله دارم، ولی آن رو چو آید در نظر

کیست کان ساعت زبانم را به گفتار آورد؟

غمزه خونریز تو مر زاهد صد ساله را

موی پیشانی گرفته سوی خمار آورد

شب ز می توبه کنم از بیم ناز شاهدان

بامدادم روی ساقی باز در کار آورد

زین دل خودکام کار من به رسوایی کشید

خسروا، فرمان دل بردن همین بار آورد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:38 PM

 

گر کنی یاری و گر آزار، بر من بگذرد

هر چه می خواهی بکن، ای یار، بر من بگذرد

گفتی، ار من بگذرم زین سو بود بر تو بستم

این ستم، ای کاشکی هر بار بر من بگذرد

صبحدم مست شراب شوق بیرون اوفتم

بسکه شب در ناله های زار بر من بگذرد

زودتر خاکم کن، ای گردون، مگر بختم بود

کان خرامان سرو خوش رفتار بر من بگذرد

ای خوش آن دیوانگی و مستی و رسواییم

کز پی نظاره ای آن یار بر من بگذرد

هر سحرگاهی فرستم جان به استقبال او

تا مگر بویی ازان گلزار بر من بگذرد

رفت عمر و گفتگوی عشق از خسرو نرفت

عمر باقی هم درین گفتار بر من بگذرد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:38 PM

یار من گویند آنجا گه گاهی بگذرد

راضیم گر در دلش از بعد ماهی بگذرد

بیهشم در راهش افتاده، مرا آگه کنید

گر درین ره سرو بالا کج کلاهی بگذرد

ای صبا، جانم ببر، در خاک کویش کن نثار

گر درین ره نگذرد آخر به راهی بگذرد

حال پالامان راه خویش می پرسی، مپرس

وای بر موران دران شارع که شاهی بگذرد

نیست آن دولت که بوسم پای میمونت، ولی

پای آن بوسم که در کوی تو گاهی بگذرد

غمزه با صدها بلای خویش نابخشود نیست

دیدن شاهی که با زینسان سپاهی بگذرد

خلق در فریاد و تو خوش می روی، من چون زیم؟

وه که گر ناگاهی از من تیر آهی بگذرد

زاه گرمم مروسیه شد روز، هم داری روا

کاینچنین روز سیه بر رو سیاهی بگذرد

در زنخدانت دل خسرو فتاد و غرق شد

همچو آن مستی که بر بالای چاهی بگذرد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:38 PM

 

ما نخواهیم از غم خود کاشنا بیرون برد

آشنا هم زین رخ پر خون ما بیرون برد

در هوایش آنکه پندم می دهد، گر بیندش

دانمش مرد، ار سر خود زین هوا بیرون برد

دوش گفتندم کت آن سلطان خوبان یاد کرد

پیش این سودا که از جان گدا بیرون برد؟

نوش باد آن مست را باده که در هنگام نوش

دعوی زهد از سر صد پارسا بیرون برد

گفتمی اول که در جانت کشم، آن لحظه ای

کیست کو بشکافد این جان و ترا بیرون برد؟

خاک خواهم شد به کویت، خاک بر فرق صبا

از سر کوی تو، گر خاک مرا بیرون برد

مردم از پیچش که نی زلفش ز جان بیرون رود

نی کسی جانم ازین دام بلا بیرون برد

می کند بیرون و می گوید، مرو از در برون

خسروا، بین کاین لطیفه هر کجا بیرون برد؟

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:38 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4373876
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث