به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

آن را غم تو یار باشد

با خوش دلیش چکار باشد؟

صوفی چو شکست توبه، ساقی

مگذار که هوشیار باشد

مستی که سبو کشد، مپندار

کورا قدم استوار باشد

می حاجت نیست مستیم را

در چشم تو تا خمار باشد

جان دادم و داغ عشق بردم

کانجا ز تو یادگار باشد

معذور بود ز ناله بلبل

جایی که گل و بهار باشد

شک نیست که نشتری چشیده ست

جنگی که فغانش زار باشد

مرهم چو نمی پذیرد این دل

بگذار که تا فگار باشد

خسرو به غلامیت عزیز است

گر خوار کنیش، خوار باشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:20 PM

گر یار به دل درون نباشد

صبر از دل من برون نباشد

بی خواب و قرار ماندم، آری

دل گمشده را سکون نباشد

گر صبر کنیم، جان توان برد

لیکن چه کنیم چون نباشد؟

ای دوست، ز گریه هم بماندم

کاندر تن مرده خون نباشد

دل برد ز خسرو آرزویت

جان برد، ولی کنون نباشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:20 PM

 

خطی که قرین حال باشد

شک نیست که بی مثال باشد

سروی که به قامت تو ماند

در قامت اعتدال باشد

آندم که تو شرح حال گویی

دانی که مرا چه حال باشد؟

افسوس بود که چون تویی را

با همچو منی وصال باشد

آن را که به یاد تست مشغول

از هر دو جهان ملال باشد

هرگز نکنم خیال خوابی

تا در سرم آن خیال باشد

دیگر نکند نشاط و پرواز

مرغی که شکسته بال باشد

گویند که بنده می نوازی

خسرو به صف نعال باشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:20 PM

 

گر مه چو تو با جمال باشد

خورشید کم از هلال باشد

بر روی زمین نظیر رویت

در آینه هم خیال باشد

ما را که به دیدنت هلاکیم

نادیدن تو چه حال باشد؟

در عهد تو، وانگهی صبوری

ای دوست، کرا مجال باشد

می خواهم سیر بینم آن رخ

گر دستوری ز خال باشد

می کن ستم و جفا که خوبی

گر لطف کنی وبال باشد

بنمای به گاه کشتنم روی

تا خون منت حلال باشد

کوته عمر است عاشق، ار چه

روزیش هزار سال باشد

تا کی سخن وفا، رها کن

خوبی و وفا محال باشد

بوسی ست طمع دل رهی را

اندازه این سؤال باشد

بشنو ز کرم حدیث خسرو

هر چند ترا ملال باشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:20 PM

 

از رنگ رخت قمر توان کرد

وز لعل لبت شکر توان کرد

گر از دهنت خبر توان یافت

در راه عدم سفر توان کرد

ماییم دو دیده وقف کرده

سویت نظری مگر توان کرد

بردار ز روی طره کاین دم

شام غم ما سحر توان کرد

خسرو چو اسیر گشت بر وی

می کن که ازین بتر توان کرد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:20 PM

 

فریاد، ز غمزه تو فریاد

کز وی شغبی به عالم افتاد

فریاد رسی که رفت بر چرخ

ما را ز کرشمه تو فریاد

تو مردم چشم ما و ما را

بر گوشه دل نیاوردی یاد

دریاب مرا که آهم از غم

چون صور صدای حشر درداد

گر واسطه وصال نبود

آن کیست که نیست با غمت شاد؟

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:20 PM

 

با یار ز من خبر بگویید

وین راز نهفته تر بگویید

ما را دل و دیده بندگی گفت

در خدمت آن پسر بگویید

ترک رخ خوب گفتنی نیست

هر چیز کزان بتر بگویید

جان می رود و مرا خبر نیست

جانان مرا خبر بگویید

چشمش من مستمند را کشت

در گوش وی این قدر بگویید

گر هیچ رخ و لبش بدیدید

نرخ گل و گلشکر بگویید

پنهان چو نماند راز خسرو

در کوچه و بام و در بگویید

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:20 PM

یاری دل ما به رایگان برد

تا دل طلبیم باز جان برد

عشق آمد و گردن خرد زد

دزد آمد و سر زپاسبان برد

آن کس که رهم زد آشنا بود

بر شحنه خبر نمی توان برد

ماندیم ازان حریف دل دزد

زد قلعه و مهره رایگان برد

ای ترک، که جنبش رکابت

از پنجه چابکان عنان برد

بگذار که در وحل بمیرم

این لاشه که آب کاروان برد

دی بر تو به کشتنم گمان داشت

شد عاقبت آنچه او گمان برد

عاشق نه خود از در تو شد دور

با زاغ چه حیله کاستخوان برد؟

لیکن ز جفای تو تظلم

خواهم بر شاه کامران برد

جمشید زمان که در بلندی

ایوانش سبق ز آسمان برد

جان دادم و درد تو خریدم

این را تو بیر که خسرو آن برد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:20 PM

تاب رخت آفتاب ناورد

ذوق لب تو شراب ناورد

آن خال چو ذره هوش من برد

خشخاش تو هیچ خواب ناورد

دل دعوی صابری همی کرد

چون روی تو دید، تاب ناورد

دل بر تو صبا پیام من برد

چون باز آمد، جواب ناورد

از گریه که چون سرم به درد است

چشمم قدری گلاب ناورد

این دیده، کدام راز دل بود

کز گریه به روی آب ناورد؟

زلف تو دل مرا بدزدید

رحمت به من خراب ناورد

افسوس که خسروش گرفته

پیش شه کامیاب ناورد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:20 PM

ای همنفسان که پیش یارید

این شکر چرا نمی گذارید؟

ما را مکشید چون غریبان

هر چند شما ازین دیارید

جان خواهم داد زیر پایش

امروز مرا به من گذارید

گر می کشدم، فدای اویم

زنهار به روی او میارید

بر دوست برید جان و عقلم

کالا همه خصم را سپارید

ای دیده و دل، اگر بگریید

شاید که شما گناهکارید

ای محنت و غم، سگ شمایم

کز دوست مرا به یادگارید

ای طایفه ای که درتان نیست

هیهات که در کدام کارید؟

گر در دل تان غمی نگنجد

بر سینه خسروش گمارید

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:20 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4379141
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث