به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

وقتی دل ما ازان ما بود

واندر دل یار ما وفا بود

بیگانه چنان شد آن دل از من

گویی تو که سالها جدا بود

صد شکر که هم به کوی او ماند

آن دل که ز من هزار جا بود

دید آنکه خمار چشم مستش

خمار شد، ار چه پارسا بود

دی دید مرا و زیستم، لیک

تا دید که گرد آن بلا بود

هر مور خطش مرا فرو برد

آن مورچه گویی اژدها بود

خسرو که درو گم است، گویی

افسانه اوست، بود و نابود

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:20 PM

عشق آمد و دل ز دست ما برد

تدبیر ز عقل مبتلا برد

عیش و طرب و قرار و تمکین

یک یک ز دلم جدا جدا برد

هر دل که به سینه کسی دید

یا در کف غم سپرد و یا برد

یار آمد و ساخت خانه در دل

شاه آمد و خانه گدا برد

ما را که ز غم خیال گشتیم

باد سر زلف او ز جا برد

سیلاب غمش در آمد از شهر

بازار هزار پارسا برد

شب صورت او به خواب دیدم

تا چشم زدم بهم، مرا برد

دل را می برد سیل دیده

اشکم بدوید و خواب را برد

این دیده، من که کور بادا

پیش همه آبروی ما برد

مسکین دل بیقرار خسرو

غم هیچ ندانمش کجا برد؟

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:20 PM

از یاد تو دل جدا نخواهد شد

وز بند تو جان رها نخواهد شد

دل را به تو دادم و نمی دانی

چون می دانم مرا نخواهد شد

پیوند تو از تو نگسلم هرگز

تا جامه جان قبا نخواهد شد

تیر مژه می زنی که کس پیشت

چون من هدف بلا نخواهد شد

در بوسه دمی شمار، گو می کن

من می شمرم، دغا نخواهد شد

یارب، به کجا گریزم از تیرت؟

هر جا که روم خطا نخواهد شد

می گو سخنی، مترس از غمزه

مست است و برین گوا نخواهد شد

دردی دارم به سینه از عشقت

کان درد کهن دوا نخواهد شد

گفتی که غلام من نشد خسرو

هم خواهد شد، چرا نخواهد شد؟

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:20 PM

امشب بت ما به نزد ما بود

ماهش به وبال مبتلا بود

در باغ وصال می گذشتم

گل در چپ و سرو راستابود

بیگانه کسی نبود، گر بود

دل محرم و دیده آشنا بود

هوش و دل و صبر باز آمد

این هرد دو سه چند گه کجا بود؟

از بیخودی آن زمان که دیدم

در یوسف خود پی بها بود

آورد خطی که تو غلامی

بالاش به راستی گوا بود

آن عیسی، اگر دمم ندادی

امید به زیستن کرا بود؟

در قبله طاق ابروانش

حاجت که بخواستم روا بود

می رفت، ولی از آب چشمم

زنجیر مسلسلش به پا بود

هنگام سحر کشیده گیسو

شب رفت، هنوز مه به جا بود

ناگه به چمن روان شد آن مه

چون سرو که بر سر گیا بود

در خواب غلط بماند خسرو

کاین خواب مرا نبود یا بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:20 PM

غم من شادی کس را نپرسد

نمدگر نرخ اطلس را نپرسد

چه می پرسی؟ مپرس از آتش من

به وقت سوختن خس را نپرسد

به صد جان پیش او میرم، اگر او

فراموشان واپس را نپرسد

رقیب گفت، کی آیم بر تو؟

بلا در آمدن کس را نپرسد

مپرس از خسروان، خسرو، دم عشق

که بلبل نام کرکس را نپرسد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:20 PM

 

نگارا، از من مسکین چه خیزد؟

چرا هجر تو با ما می ستیزد؟

همی خیزد ز زلفت ناله دل

چو آن آواز کز زنجیز خیزد

مپوشان روی را بگذار، کز شرم

شود گل آب و در پیشت بریزد

منم خاک تو چندینم چه بیزی؟

کسی خود خاک را چندین نبیزد

چو جا در سینه خسرو گرفتی

درون او ز جان بیرون گریزد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:14 PM

 

صبا آمد، ولی دل بازنامد

غریب ما به منزل باز ماند

به دریا غرقه شد رخت صبوری

که کشتی سوی ساحل بازماند

دل ما رفت با محمل نشینی

رود جان هم که محمل باز نامد

گرفتار است دل، ای پندگو، بس

کزین افسانه ها دل بازنامد

به عشقم مست بگذارید، زیراک

کس از میخانه عاقل بازماند

خلاص غیر کن، ای زلف لیلی

که مجنون را ازان دل بازماند

نصیحت زندگان را کرد باید

کز افسون مرغ بسمل بازنامد

به وادی غمش گم گشت خسرو

که کس از راه مشکل بازنامد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:14 PM

گهیت از آشنایان یاد ناید

چنین بیگانه بودن هم نشاید

که داد آن بخت خوش روزی که ما را

ز در همچون تو خورشیدی در آید

شبم کابستن است از قید اندوه

نپندازم کزو صبحی برآید

مخوان در بوستان و باغم، ای دوست

که آنجا هم دلم کم می گشاید

زبانی می دهم دل را، ولیکن

نهد بر جان ز دیده چند باید

مرا گفتی که جان می باید از تو

من بیچاره را دیگر چه باید

سر آن ناز بازی کردم، ای باد

که مرگ من ترا بازی نماید

رهی بنما که نتوان زیست بی تو

ولیکن خویش را می آزماید

نگیرد جز گرفتاران دل را

غزلهایی که خسرو می سراید

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:14 PM

 

ببین تا دیده چند افسون نماید

که خود را چون تویی بیرون نماید

چو طالع شد رخ میمونت ما را

زمانه طالع میمون نماید

چو خورشید رخش بینم، مرا چشم

به هر دم نقش دیگرگون نماید

به خرمنها سخن سنجد ترازو

لبت چون خنده موزون نماید

اگر در روی زرد من نبینی

زهی این رو کسی را چون نماید

مبین در چشم من چندین که بسیار

چو اندر شیر بینی خون نماید

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:14 PM

سر زلف تو یاری را نشاید

که دشمن دوست داری را نشاید

اگر چه زلفت آرد تاب بازی

ولی باد بهاری را نشاید

دلا، خود را به چشم او مده، زانک

مقام استواری را نشاید

حریفش بوده ام شب مگری، ای چشم

که این شربت خماری را نشاید

به جان کندن رها کن نیم کشته

که این تن زخم کاری را نشاید

خرابم کرد چشمت، راست گفتند

که ترک مست یاری را نشاید

مران از در که خسرو بنده تست

عزیزش کن که خواری را نشاید

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:14 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4379112
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث