به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ای به خشم از بر من رفته و تنها مانده

تو ز جان رفته و درد تو به هر جا مانده

تا تو، ای دیده بینای من، اندر خاکی

نیست جز خاک درین دیده تنها مانده

خرمی تو که از ناکسی ام واماندی

وای بر من که من از چون تو کسی وامانده

گله زین سوختگی با که کنم چون جز دل

نیست سوزنده کسی بر من رسوا مانده

آه و صد آه که ایمن نیم از آتش آه

گر چه سر تا قدمم غرقه دریا مانده

ای مسلمانان، یارب دل تان سوخته باد

گر نسوزد دل تان بر من تنها مانده

لؤلؤی دیده عزیز است به چشم من، ازآنک

یادگاری ست کز آن لؤلؤی لالا مانده

قدر وامق چه شناسد مگر آن سوخته ای

که بود یک شبی ار پهلوی عذرا مانده

کس نداند غم خسرو مگر آن کس که مباد

بی چراغی بود اندر شب یلدا مانده

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:34 PM

منم امروز ز روی چو تو یاری مانده

باده عیش ز سر رفته خماری مانده

چشم و سینه به گذری های تو بر ره سوده

دیده پر خاک و دلی پر ز غباری مانده

عشق خون خوردن و جان سوختنم فرموده

من به نزدیک خود اندر سرکاری مانده

رفته از پیش نظر نقش نگار زیبا

بر رخ از خون جگر نقش و نگاری مانده

بوستانی که درو جز گل بی خار نبود

چون توان دید که گل رفته و خاری مانده

وه در این فتنه که فریاد رسد جان مرا

ترک قتال و فرس تند و شکاری مانده

ای صبا، عذری بخواهیش اگر ما رفتیم

راه خونخوار و خر افتاده و باری مانده

دوستان باز نیاید دل من بگذارید

کشته صیدی ست به فتراک سواری مانده

خلق گویند که بی او به چه سانی خسرو؟

چون بود بلبل مسکین ز بهاری مانده

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:34 PM

مه من خراب گشتم ز رخت به یک نظاره

نظری ز تو عفاالله چه می است مستکاره

به چسانت سیر بینم که هم از نخست دیدن

شوم از خود و نیارم که ببینمت دوباره

هوسم بود که دیده ز همه ستانم و پس

به هزار دیده شبها به رخت کنم نظاره

چو روی به گشت میدان دل عاشقان بود گو

که ز لعل بادپایت جهد آتشین شراره

تو به ره روان و خلقی به هلاک مانده هر سو

چه غم آب تندرو را ز خرابی کناره

سر آن دو چشم گردم که چو هندوان رهزن

همه را ز نوک مژگان زده بر جگر کناره

چو زنم دم عیاری ته آن بلند ایوان

که به کنگر جلالش نرسد کمند چاره

مشمر، حکیم، طالع چو ز روز بد بگریم

که من آب خوش نخوردم به شمار این ستاره

چو ز دست رفت خسرو رگ جان مکش ز دستش

که به رشته دوخت نتوان جگری که گشت پاره

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:34 PM

 

نوبهار است و چمن جلوه جوزا کرده

ابرها ریختنی لؤلؤی لالا کرده

گره طره سنبل ز صبا جستم، گفت

«دامن لاله پر از عنبر سارا کرده »

بر گل و لاله تر می رود و نیک ببین

پای آلوده به خون پایچه بالا کرده

عاشقان رفته به گلزار و دل سوخته را

به تکلف ز گل و لاله شکیبا کرده

هر که را بر جگر از فتنه خوبان داغی ست

من هم از گل گله ای از رخ زیبا کرده

داشته چشم به نرگس بر هر گل که رسید

به هوس دیده خویشش به ته پا کرده

می شنودی که گل و لاله به باغ و نرگس

مطربان را به نوا بلبل گویا کرده

پس از این ما و شراب و چمن و مشتی چند

دل و دین را به سر شاهد و صهبا کرده

بنده خسرو ز شکر ریزی و صفت هر روز

کلک خود را به دو دندانه شکرخا کرده

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:34 PM

گر کنی گشت چمن با شوخ و با شنگی دو سه

باغ صد رنگ آورد از بوی و از رنگی دو سه

هر مژه از نرگست گویا زبانی شد که هست

بهر دل بردن درو افسون و نیرنگی دو سه

گر منت جان خوانم و جان دیده و دیده جگر

دوستم آخر مکن دل بد ازین ننگی دو سه

عاشقانت را چو ناید خواب، غم گویند باز

بر درت افتاده هر شب خسته دل تنگی دو سه

خشم هاگیری که نبود آشتی، ور باشدت

با شدت اندر میان آشتی جنگی دو سه

چون به بازی سنگ بر عاشق زدن کار بتانست

ای بت، آخر بر من بی سنگ هم سنگی دو سه

وه که خسرو چون زیدگر همچو تو باشد به شهر

شوخ چشم و خیره و بازنده و شنگی دو سه

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:34 PM

همه شب رود رهی رو به ره صبا نشسته

همه کس به خواب راحت، من مبتلا نشسته

غرضی ورای امکان چه خیال فاسد است این

هوش جمال سلطان به دل گدا نشسته

نفسی فرو نبردم که نه انده تو خوردم

تو بگو که چون زیم من به در هوا نشسته

تو در آی و غمزه ای زن که نهند پیش بت سر

به ستانه ای که باشد صف پارسا نشسته

ببر، ای دل اسیران، به کجا گریزم از تو

به حوالی دو چشمت حشم بلا نشسته

همه شب صبا به بویت، من سوخته چه گویم؟

که چهاست در دل من ز دم صبا نشسته

تو ز ناله من از من سزد ار جدا نشینی

که ز دست خویش من هم ز خودم جدا نشسته

اگرست رسم خوبان که به سر شوند راضی

منم این که اندرین ره به ره رضا نشسته

سر کوی تست خسرو شب و روز، چون کنم من

که توام نمی گذاری نفسی به ما نشسته

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:34 PM

دوش در آمد از درم تازه چو باد صبحگه

مشک فشانده بر قبا غالیه سوده بر کله

بس که دو دیده سیه بر کف پای سودمش

گشت سفید چشم من شد کف پای او سیه

دست گرفتمش که دل حامل درد شد ببین

گر چه گرفته حامله بر طبق سفید مه

کوه غم است بر دلم، کاه شده ز غم تنم

پیش تو می کشم بگیر آنچه که هست کوه و که

روی نماست چشم من خاک در تو اندرو

آب چو با صفا بود خاک بینمش به ته

این دل کور بیشتر بر زنخت گذر کند

مرگ به خنده در شود کور چو بگذرد به چه

عارض گندمین تو هست گزیدنم هوس

گر ز بهشت روی خود افگینم بدین گنه

بوده ام اندر این سخن صبح رسید از افق

ساخت به طره ماه من طره صبح را هبه

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:28 PM

ای غمزه خون ریز تو خونم به افسون ریخته

افسون چشم کافرت زینگونه صد خون ریخته

تا هر که باشد یار تو، بیخود شود در کار تو

ای زیر لب گفتار تو در باده افیون ریخته

ای آنکه گردون چند گه می داشت در خونم نگه

زین هر دو چشم روسیه شد اینک اکنون ریخته

نی سرو، ای شاخ رطب، کان قامت زیباسلب

از نقره خام، ای عجب، نخلی ست موزون ریخته

هر جا که اشکم تاخته آهم علم افراخته

هامون ز دریا ساخته، دریا به هامون ریخته

خواهم بپرم بر سما کز جور تو گردم رها

صد گونه باران بلا گردد ز گردون ریخته

ای کرده خسرو را زبون هرگز نپرسیده که چون

خون کرده دل را در درون وز دیده بیرون ریخته

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:28 PM

جانا، روان کن راحتی، ای راحت جان همه

با ما همه تلخی مکن، ای شکرستان همه

تو مست و غلتان تو به تو، زلف پریشان مو به مو

جان بادگران سو به سو، گرد سرت جان همه

غم دارم و دل ریش از آن، بیخوابی من بیش از من

میگفت حالم پیش از آن خواب پریشان همه

زان روی چون مهتاب خوش یکدم نکردم خواب خوش

از تو نخوردم آب خوش، ای آب حیوان همه

تو خفته شبها بیخبر خلقی به فریاد سحر

من جان خود سازم سپر در پیش پیکان همه

ای درد تو مهمان من، مهمان دردت جان من

درد تو تنها ز آن من، درمان تو ران همه

خسرو ز جان سوخته گم گشته صبر آموخته

وقتی شد آخر دوخته چاک گریبان همه

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:28 PM

عید است خوبان نیم شب در کوی خمار آمده

سرمست گشته صبحدم، غلتان به بازار آمده

عید آمد از چرخ برین، پر شادمانی بین زمین

مه را چو زرین جام بین از بهر خمار آمده

با ظلمت شب شکل مه چون ناخن شیر سیه

آهوی مشرق رو به ره افتاده افسار آمده

اینک سپیده کرد اثر، در صبح عیدی کن نظر

وز می رخ مستان نگر چون برگ گلنار آمده

چشمه که آب آرد برون دیدی به کهسار اندرون

بین چشمه آتش که چون بیرون ز کهسار آمده

از دهرهای بی سکون چون سلخ شد مه بین که چون

پهلوگه سلخش که چون بی هیچ آزار آمده

باز از لطافت سر به سر کرده لبان نغزتر

هر یک بر آیین دگر خونریز و خونخوار آمده

گویی که ابر اندر فلک پیلی ست آن بی هیچ شک

وان پیل را زرین کجک بر سر نگونسار آمده

انگشترین بی نگین وز بهر آن انگشترین

چندین هزار انگشت بین هر سو پدیدار آمده

هر کس به کف کرده ملی، هر دل شکفته چون گلی

وز کوس هر سو غلغلی در چرخ دوار آمده

شب کس نخفته خواب را، خوبان گلاب ناب را

نقل و می و جلاب را هر سو خریدار آمده

خوش خوش گلاب مشکبو گشته روان از چار سو

زو خانه و بازار و کو چون صحن گلزار آمده

شب مار دودانگیز دان، صبح از دمش خنده زنان

گویی که ضحاکی ست آن اندر دم مار آمده

خورشید تیغ آتشین زنگار چرخش همنشین

آن تیغ را بر چرخ بین روشن ز زنگار آمده

در خانه هر خورشیدوش گلگونه تر کرده خوش

خورشید تیغ آتشین زنگار چرخش همنشین در

در خانه هر خورشیدوش گلگونه تر کرده خوش

مژگان چو تیر نیم کش، لبها چو سوفار آمده

در عید گه گشته روان هر سوی چون پیر و جوان

هم عقل برده هم روان دل دزد و طرار آمده

رانده براق صفت شکن در عیدگه شاه ز من

بسته به گردش آن چمن، چون شه به پیکار آمده

عالم گرفته نور خور، ور کس درو کرده نظر

عطش دماغش را نگر از تاب انوار آمده

برتافته جعد سیه، وز ناز کج کرده کله

وز روی ایشان عیدگه یغما و خونخوار آمده

جوشان به مرکب گرم رو، در دیده میدان کرده نو

در هر رکابش نوبه نو گنبدگری کار آمده

میخواره را امروز بین غرق شراب شکرین

موری ست اندر انگبین گویی گرفتار آمده

چنگ از نوای ارغنون از بس که جانی کرده خون

تن تن کنان جانی برون از زیر هر تار آمده

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:28 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4293906
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث